eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.2هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆 🚨 هشدار مقامات آمریکایی به اسرائیل: 🔥ایران در پی حملات اخیر اسرائیل بزرگترین حمله ی موشکی که تا به حال در جهان انجام نشده را انجام خواهد داد و تصاویر ماهواره ای گویای تحرکات بسیار بالا برای حمله ی قریب الوقوع به اسرائیل است. 🔚 پایــان صهیـــون بــا مــاست @Alachiigh
آلاچیق 🏡
کـولـه‌بـارے‌ازعـشـق #قسمت۱۷تا۱۹ پریناز آره اونجا رو دوست دارم منو یاد قشنگ ترین چیز زندگیم یعنی تو
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ کـولـه‌بـارے‌ازعـشـق خداحافظی کردند و در آسانسور قرار گرفتند . این اولین بار بود که نفس با مردی نامحرم در همچین فاصله کمی نفس می‌کشید با مردی که چندی دیگر محرم میشود بر نفسش. استاد : خب خانوم شما چرا اون روز بدون اجازه تو کلاس کن غیبت داشتین؟ مگه نمیدونید که رفت و آمد سر کلاس خیلی برام مهمه؟نمیگی از نمرت کم میشه؟ نفس:ببخشید استاد تا خواست ادامه بدهد استاد با چینی که به ابرو انداخته بود گفت: خیلی خب قصد نداشتم ازت نمره کم کنم ولی شما بگو اگه یه دانشجو یه درسو یاد نگیره استاد چی کار میکنه؟ نفس در حالی که در آسانسور را باز میکرد گفت : خب یه بار دیگه براش اون درسو توضیح میده استاد : ها باریکلا منم چند بار به شما توضیح دادم تو محیط به غیر از دانشگاه به من نگو استاد حالا شما بگو وقتی استاد اون درسو دوبار و چند بار توضیح بده و اون دانش آموز نخواد قبول کنه این استاد باید چیکار کنه؟ نفس سر به زیر انداخت و گفت : نمیدونی استاد : خب این استاد مجبور میشه اون دانش جو رو تنبیه کنه تا یاد بگیره چیزی رو که استادش میگه رو انجام بده الان من چند بار به شما گفتم به من نگو استاد ولی شما همش داری میگی منم باید شما رو تنبیه کنم نفس:چی؟ استاد:مثلا یه عنوان تنبیه ۴ نمره از این ترمت کم میشه سپس در ماشین را برای نفس باز کرد و پس از نشستن نفس در را بست و خودش نشست . نفس پکر سرش را به شیشه ماشین چسبانده بود . استاد:چی شده؟ نفس:هیچی استاد:خیلی خب رسیدیم خانوم نفس پیاده شد هر کس از ۱۰ کیلومتری اش زد میشد متوجه ترسش میشد استاد حسینی با دیدن رنگ پریده اش نگران گفت: چیزی شده؟؟؟ نفس سرد گفت: نخیر رفتند برای دادن آزمایش خون استاد پس از انجام کارش به سمت نفس رفت و نفس را دید که در حال اشک ریختن بود ولی با دیدن استاد سریع اشکش را پاک کرد استاد ترسید برای نفسش دوید و به سمتش رفت از استاد اصرار و از نفس انکار تا اینکه پرستار آمد و استاد گفت:خانوم پرستار خانومم چرا گریه میکرد . نفس از آوردن لفظ خانومم خجالت کشید . پرستار خندید و گفت : وای آقا این خانمتون خیلی ضعیفه هنوز سوزن رو نزدیک دستش بردم گریش شروع شده با این حساب شما نمیتوانید ختی بهش بگید بالای چشمش ابروعه استاد با لبخند به سمت نفسش رفت نفسی که چند دقیقه پیش سخت نفس می‌کشید. استاد با نگرانی : خانوم حالت خوبه؟؟؟ نفس بغض کرده سرش را به علامت بله تکان داد. استاد کلافه کنارش نشست و گفت : چه خواهم کشید من بیچاره؟شما آنقدر لوس بودین؟ نفس عصبی گفت : آقای حسینی اگه نمیخواید راه باز وچاده چالوسم دراز بفرمایید استاد عصبی شد و گفت : دیگه هیچ وقت این حرفو نزن الان دیگه نفسم به نفست بنده خانوم نفس آروین بعد کمی محبت چاشنی کلامش کرد و ادامه داد. از دمِ تیغِ دو ابروت، به جولانگه عشق همچنان برگ خزان سر به زمین می‌ریزد نفس بعد از کمی سکوت گفت:ببخشید استاد:چرا نفس:یکم تند رفتم استاد : حداقلش اینه که بهم نگفتی استاد گفتی آقای حسینی داری کم کم پیشرفت میکنی بعد از اون تنبیه نظرت چیه بریم یه تشویق؟ نفس:شما که خودتون حکم می‌دین و اجراش میکنین دیگه چرا از من سوال میپرسید. استاد : نفرمایید خانوم شما تاج سری سپس به سمت پرستار رفت و پرسید: خانوم پرستار این جواب آزمایشاتی ما کی آماده میشه؟ پرستار : شما سفارش شده ی دکتر آروین هستید یه دور بزنید آمادست استاد:متشکر بعد به سمت نفسش رفت و گفت:خانوم بلند شو بریم بیرون یچیزی بگیرم برات رنگت شده مثه گچ دیوار. نفس بلند شد و شانه به شانه هم به راه افتادند. نفس:استاد؟ استاد به سمتش برگشت و اخم کوچکی روی ابروش و گفت: بازم تنبیه میخوای؟ نفس لبخند محجوبی زد و گفت : خب ببخشید آقای حسینی؟ استاد با لبخند : بله نفس سر به زیر انداخت و گفت : میشه بگید شما از چی من خوشتون اومده؟ استاد: من از حجب و حیات از حجابت از نگاه کنترل شدت از همه ی شما نفس دیگر ساکت شد که استاد گفت : کافر اگر عاشق شود، بی پرده مؤمن می‌شود، چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می‌شود :) عاشق که شوی به سمت نفس برگشت و در چشمهایش خیره شد و ادامه داد معشوق میشود دلیل زندگی ات میشود دلیل نفس کشیدن میشود همه چیز برای تو خانوم شما اصلا شعر بلد نیستی؟ نفس:چرا معلومه که بلدم استاد : مثلا؟ نفس : دوست ندارم الان بخونم. استاد: همینه که میگم حجب و حیات جاذبه داره نفس در ماشین منتظر استاد که چه عرض کنم آقای حسینی بود و با خود به اتفاقات امروز اندیشید و در دل گفت: اینکه‌ ‌دوستم داری، اوضاع را بهتر کرده مثل یک سنگر امن، وسطِ میدانِ جنگ... @Alachiigh
✳️هویج و گوجه پخته شده در غذا ها را حتما بخورید!👇 🔸"بتاکاروتن" هویج پخته و "لیکوپن" گوجه پخته 2 برابر خام آنهاست و برای همین گوجه و هویج پخته سرطان و تومور را ازبین میبرد @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آلاچیق 🏡
🌹شهید علی عرب🌹 ققنوس دفاع مقدس 💐جسمی که آب شد ... کوله پشتی‌اش سنگین بود آرپیجی، نارنجک،… محکم به خود بسته بود، نزدیک کانال رسیدیم.اطرافمان میدان مین بود، دشمن در فاصله ۲۰۰ متری ما بود.با کوچکترین صدایی ممکن بود متوجه ما شود ناگهان گلوله‌ای به کوله پشتی علی خورد تمام نگاه‌ها چرخید طرف علی اما کسی نمی‌توانست به او کمک کند خرجی‌ها‌ی آرپیجی آتش گرفتند فقط فرصت کرد نارنجک‌ها را از خودش جدا کند.خودم را به علی رساندم لباس علی، کوله پشتی‌اش سوخته و به پشت کمرش چسبیده بود.به سینه روی زمین دراز کشید. دستش جلوی دهانش گذاشته بود که نکند صدایش بلند شود و عملیات لو رود.اشاره کرد آب بهم بده، من چفیه‌ام را با قمقمه‌اش که داغ شده بود.خیس کردم و گذاشتم روی لب‌هایش. علی با دست آن را گرفت و به دهانش فشار داد و دیگر هیچ حرفی نزد.او داشت میسوخت و آب میشد. و ما هیچ راهی نداشتیم.بعد از عملیات رفتیم سراغ علی اما هیچ چیز از پیکرش باقی نمانده بود،فقط کف پوتینش که نسوز بود باقی مانده بود.🙏😭 او متولد 10 تیر 49 بود و 10 تیر 65 در روز تولدش ذره ذره آب شد🥀 و به شهادت رسید ⭐️ شادی روح پاک همه شهدا فاتحه وصلوات @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌⭕️پیش‌بینی چند سال پیش استاد رحیم‌پور ازغدی از وضعیت امروز ➖«نه به حجاب اجباری» به «نه به شرت اجباری» خواهد رسید @Alachiigh
👇👇 امارات به پیشنهاد داده در ازای بازسازی سوریه، از «» دور شود , اردن نیز متعهد شده است تمامی گروه‌های مخالف دولت سوریه در جنوب و شرق سوریه را از بین ببرد ▪️روزنامه الاخبار لبنان خبر داد که رژیم صهیونیستی به دنبال تغییر مواضع دمشق است و به همین دلیل به امارات و اردن مأموریت داده رئیس جمهور سوریه را راضی کنند تا محور مقاومت را کنار بگذارد. ▪️منابع خبری گزارش دادند که بنیامین نتانیاهو نخست‌وزیر رژیم صهیونیستی در کنار جنایات وحشیانه در لبنان به دنبال تغییراتی در سوریه و حذف حضور این کشور در محور مقاومت است. ▪️روزنامه الاخبار لبنان به نقل از گزارش‌های دیپلماتیک خبر داد که رژیم صهیونیستی به‌شدت پیگیر رخدادهای دمشق است و می‌کوشد با کمک امارات و اردن، بشار اسد رئیس‌جمهور سوریه را قانع کند از ائتلاف با ایران و حزب‌الله دست بردارد. ▪️بر اساس گزارش‌ها، تل‌آویو هر چند بر روی تغییر زیادی در موضع سوریه حساب باز نمی‌کند، اما هم‌پیمانان این رژیم در امارات و اردن از سران اسرائیل خواستار مهلتی هستند تا بتوانند بشار اسد را قانع کنند که از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و جنبش حزب‌الله بخواهد خاک سوریه را ترک کنند. ▪️الاخبار همچنین خبر داد، امارات و اردن از اسد خواسته‌اند متعهد شود که حریم این کشور به روی هرگونه حمایت مادی و نظامی به لبنان از خاک سوریه بسته شود.این روزنامه تأکید کرد، امارات در این زمینه مشوق‌های مالی بسیار بزرگی به اسد ارائه داده و گفته که آماده بازسازی سراسر سوریه است؛ البته مشروط به اینکه سوریه از «محور ایران» دور شود. ▪️بنا بر این گزارش، دولت اردن نیز متعهد شده است تمامی گروه‌های مخالف دولت سوریه در جنوب و شرق سوریه را از بین ببرد. @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆👆 ❌سوپر سلبریتی آمریکایی از وقت گذروندن با بچه‌هاش لذت میبره اینجا هم ..بووووق...فمینیست ایرانی، دنبال زندگی مستقل و مهریه و حق طلاق و سگ‌بازیه :)) از سلبریتی هم شانس نیاوردیم😐 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴➖ بشنوید 👆👆 🎙 : در اسناد لانه جاسوسی آمریکا بیان شده امام خمینی(ره) نخستین کسی بود که به جهانیان یاد داد علیه آمریکا می توانید بایستید ، حتی شوروی هم نمی توانست چنین بکند. 🔷، سالروز تسخیر سفارت آمریکا @Alachiigh
📸👆 ⭕️ میگفت از عرب ها و زبان عربی بدم میاد! چون ۱۴۰۰سال پیش به ایران حمله کردن... خب آریایی عزیز،انگلیسی هام باعث دو تا قحطی تو ایران شدن که میلیون ها ایرانی کشته شد... حرفی که نداری هییییچ... حالا.. چرا اینقدر دنبال کلاس زبان انگلیسی؟!! @Alachiigh
آلاچیق 🏡
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ کـولـه‌بـارے‌ازعـشـق #قسمت‌۲۰و۲۱ خداحافظی کردند و در آسانسور قرار گ
استاد آمد و آبمیوه را به دستش داد نفس تشکر کرد و با بازی به نیل مشغول شد که آقای حسینی گفت:چرا نمیخوری؟ دوست نداری؟ نفس: نه اُس..آقای حسینی میل ندارم آقای حسینی آهی کشید و گفت: کی میخوای این درسو یاد بگیری؟ نفس سکوت کرد که او دوباره گفت : شاید وقتی محرم شدیم دربین راه کمی درباره درس های دانشگاه صحبت کردند که به آزمایشگاه رسیدند آقای حسینی پس از فهمیدن جواب به سمت نفس رفت و گفت : تبریک میگم خانوم آروین این شخصیت خوش پوش و جذاب و همه چی تموم و هیکلی نفس:آقای حسینی یه نفس بگیرید بعد ادامه بدید آقای حسینی: خلاصه بنده آخر این هفته میشم همسر شما نفس : آی خدا آقای حسینی ناراحت گفت : چرا آی میگی ؟ نفس: خواستم حالتونو بگیرم جناب اســتــاد( استاد را کشیده گفت ) گویا قصد تلافی صبح را داشت. آقای حسینی در حالی که سعی در کنترل خنده اش داشت گفت : بچرخ تا بچرخیم نفس خانوم آروین نفس: استاد منو برسونید لطفا کار دارم آقای حسینی: عه شما همش بگو استاد منم تمام خشممو جمع میکنم آخر هفته حسابی اذیت میکنما نفس: هر طور راحتید استاد. به در خانه رسیدند که آقای حسینی گفت : مراقب خودت باش نفس: چشم استاد با اجازه نفس رفت و آقای حسینی ماند و خاطرات شیرین امروزش با نفسش چقدر این دختر خواستنی بود و دست‌نیافتنی او آنقدر شعر عاشقانه و نجوا های دلبری خواند و نفس پس نداد او حجب و حیا داشت نفس تمام کمالات را از نظر محمد حسین داشت به علاوه نفس امروز حاکم قلب این مرد شده بود . نفس بالا رفت و شاد و خندان سلام کرد و جواب شنید . امیر گفت : مامان بابا تورو خدا نگاش کنید چه با انرژی شده کاش زود تر شوهرش می‌دادیم یه لبخند به ما بزنه نفس با حرص گفت : امیرررر رر امیر دستش را به نشانه ی تسلیم بالا آورد و به اتاقش پناه برد نفس هم برای خواندن نماز به اتاقش رفت . ساعت تقریبا 8 شب بود که امین ( برادرش ) با او تماس گرفت. نفس : الو سلام داداشی امین : سلام عروس خانوم نفس : ای امین نامرد کجایی چرا یه سر به ما نمیزنی؟ امین : عشق داداش فردا میام دنبالت ساعت چند دانشگاه تموم میشه؟ نفس : عه راست میگییییی بزار به مامان بگم م امین میان حرفش پرید و گفت : دیوونه چیکار می‌کنی می‌خوام سوپرایزشون کنم. نفس : عه باشه دورت بگردم پس ساعت 2 منتظرتم امین : باشه عزیزم می‌بوسمت شب بخیر نفس : شب بخیر صبح در حالی که داشت با زینب خانوم سر صبحانه نخوردن بحث میکرد صدای زنگ گوشی اش بلند شد آیناز بود. آلو جونم آیناز آیناز: نفس دارم میرم دانشگاه بیام دنبالت؟ نفس : آره ممنون میشم آیناز : باشه گلم نفس : منتظرتم آیناز : 5 دیقع دیگه دم درم پایین باش. نفس : باشههه بعد رو به زینب خانوم گفت : عشق دلم سیرممم تو رو خدا بس کن زینب خانوم خندید و گفت : برو مادر به سلامت نفس پایین رفت که ماشین شاسی بلندی جلوی پایش نگه داشت و بوق زد . نفس بی توجه شروع به قدم زد ماشین دوباره بوق زد . نفس:برو آقا مزاحم نشو آیناز در حالی که از خنده منفجر میشد گفت : گفت خانوممم بفرما بالا نفس سرش را بالا آورد و گفت: آیناز گنج پیدا کردی؟ آیناز در حالی که ژست قدرتمند به خودش می‌گرفت گفت : ماشین بابائه کلی زحمت کشیدم بزارن سواری شم نفس: عزیزم چرا خودتو زحمت انداختی میگفتی ماشین مهدی رو بیارم آیناز: لازم نکرده داداش بی ادبت این همه اومد سراغ تو یه تعارف به من نزد سوار شم گرچه اگر میزدم سوار نمی‌شدم نفس : نفس بکش عزیزم باشههه آیناز : نفس من و بچه ها فهمیدیم تو و استاد حسینی مشکوک میزنید خودت بگو استاد بهت پیشنهاد دوستی داده؟ نفس با لحنی کاملا جدی گفت : بس کن آیناز به جای فضولی تو زندگی بقیه سرت تو کار خودت باشه الآنم نگه دار می‌خوام پیاده شم. آیناز : خیلی خب نفس ببخشید چرا همچین میکنی بشین دیگه اینهمه تو منو رسوندی یه بارم من در بین راه آیناز صحبت میکرد و نفس جواب کوتاه میداد آخر حواسش جای دیگری بود . اگر بچه های دانشگاه می‌فهمیدند که نفس و استاد قرار است با هم ازدواج کنند چه میکردند به دانشگاه رسیدند و وارد کلاس شدند که استاد حسینی وارد شد . با قیافه ای جدی و پرجاذبه . @Alachiigh
آلاچیق 🏡
#کـولـه‌بـارے‌ازعـشـق #قسمت‌۲۲و۲۳ استاد آمد و آبمیوه را به دستش داد نفس تشکر کرد و با بازی به نیل م
نفس با خود گفت آیا این مرد همانیست که دیروز اورا خانومم خطاب کرد؟همانیست که برایش شعر میخواند؟همانیست که تنبیهش کرد به خاطر سرد بودنش؟ چقدر تغییر میکند در جواب عشوه گری دختر های کلاس خیلی جدی و محکم جواب میدهد و این باعث اطمینان خاطر نفس میشود که مردش فقط برای او خوب و احساسی میشود. پس از اتمام تمامی کلاس ها متوجه صدای زنگ گوشی اش شد امین بود . گوشی را برداشت: جانم داداش امین: دم درم عزیزم بیا نفس : چشمی گفت و به سوی ماشین برادرش پرواز کرد اما نمی‌دانست استاد به دنبالش آمده تا حرفی را به او بگوید ولی با دیدن عجله ی نفس او هم کنجکاو شد و به دنبالش رفت تا اینکه دید نفس جلوی پسری جوان ایستاد و با او دست داد و گفت : سلام داداشی استاد خیالش راحت شد که نفسش هیچگاه خیانت نمیکند . امین بوسه ای بر سرش زد و گفت : سلام دورت بگردم استاد کمی لو آمد و سلام کرد و رو به نفس گفت : ایشون آقا امین هستن؟ نفس نگاهی به چهره ی غیرتی برادرش کرد و گفت : بله . داداش ایشون آقای حسینی هستن. امین هم نفس راحتی کشید و با حسینی دست داد و گفت : پس شما هستید اون خواستگاری که نفس برای اولین بار اجازه داده رسمی بشه آقا خوشبحالتون این نفس خانوم ما خیلی سخت گیره به این راحتی نمیزاره کسی باهاش هم صحبت بشه آقای حسینی: بله در جریانم بعد از کمی صحبت هر کدام روانه ی ماشین خود شدند و به سمت خانه راهی شدند . نفس در را زد و گفت : سلام مامان میای یه لحظه زهرا خانوم ترسان آمد و گفت : سلام چیشده؟ نفس: مامان امین امین زهرا خانوم : دختر امین چی؟ نفس : امین ... اومده زهرا خانوم: وای راست میگی برو کنار ببینم امین تو آمد و در آغوش پدرو مادر و برادر رفت که نفس گفت : نو که اومد به بازار کهنه میشه دل آزار امین در حالی که در آغوش امیر می‌رفت گفت : حسود خانوووم سپس صدای آخش بند شد .وای عجب صحنه ای انیر در حال پیچاندن گوش امین بود. امین : آخ آی داداش داداش گوشم امیر بیشتر گوشش را پیچاند و گفت : حالا میری با نفس نقشه می‌کشی ؟ امین : نه داداش غلط کردم امیر دستش را گرفت و به سمت اتاق امین روانه شد و گفت : نخیر من باید شما رو ادب کنم. همگی خندیدند و نفس هم به اتاقش پناه برد و بعد از تعویض لباس با خود گفت که به اتاق امین برود. به سمت در اتاقشان که صدای خنده می‌آمد رفت و تقه ای به در زد و وارد شد . نفس : اجازه هست امین : آره نفس بیا امیر منو کشت نفس : شما ها که دارید میخندید میگم داداش امیر شما که قرار بود امین رو ادب کنی چرا دارید میخندید؟ امیر : نه نفس جان حسابی تنبیهش کردم بعد گفتم که یکم تشویقش کنم دیگه. نفس با گفتن کلمه تشویق و تنبیه به یاد آخرین باری که تنبیه شده بود افتاد و لبخندی زد که امیر و امین سری به تأسف نشان دادند که امیر گفت : امین این دیگه متاهله من و تو مجردیم نباید با این بپریما امین : گفتی داداش دمت گرم نفس حرص میخورد که امیر گفت : میخوای بگم محمد حسین بیاد تا تنها نباشی؟و با امین هم آشنا بشه نفس : لازم نکرده امین رو امروز که اومد دنبال من دیدش امیر با عصبانی ساختگی گفت : امیرررر میکشمت و بعد شروع به دویدن کردند. همگی برای ناهار پایین رفتند و سر میز ساکن شدند که زهرا خانوم گفت : نفس جان مادر امروز شیدا خانوم زنگ رو و خواست وقت عقدو بندازن آخر این هفته تا صیغه محرمیت رو بخونن تا راحت تر باشید منم با بابات صحبت کردم گفت که خوبه امیر و امین نگاه شیطنت آمیزی به هم انداختند . جمعه ساعت 9 صبح : نفس در آینه باز هم خودش را برانداز کرد لباس عروسکی کرمی سفید با شلوار کرمی و روسری شیری و چادر طرح دارش و صورتی بدون آرایش به پایین رفت و آقای حسینی را اسیر شده بین امین و امیر دید . به پایین رفت و سلام کرد و همه را منتظر خودش دید همه ی مهمان ها و اقوام درجه ۱و ۲ حضور داشتند حاج محسن به صندلی دو نفره که برای نفس و استاد آماده شده بود اشاره کرد. @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آلاچیق 🏡
🌹شهید دکتر عبدالحمید دیالمه🌹 ✍مطمئن باشیم در هر شغلی که هستیم اگر ذره ای عدم خلوص در ما باشد، امروز سقوط نکنیم، فردا سقوط می کنیم. فردا نباید، پس فردا سقوط می کنیم. چون انقلاب هر زمان یک موج می زند و یک مشت زباله را بیرون می ريزد ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
🔴خانم فقط یه فعال نیست، رفتارهای او باید بیشتر بررسی شود ▪️کتایون ریاحی زمانی که تحت فشار و تبعیض زنده زنده در آتش می‌سوختند و تنها توصیه رهبر معنوی بوداییان فقط درخواست برای پایان دادن مخاصمه در کشور تبت بود؛ به دیدار رهبر بودائیان می‌رود و اینچنین محو نکات عرفانی بودا می‌شود. حال بماند که بعدها رسوایی اخلایی دالاما در رسانه‌ها کار دستش داد. بعدها خانم ریاحی اولین کسی می‌شود که در حمایت از جنبش زن زندگی آزادی کشف حجاب کرد؛ این روزها هم که در حال حمایت از عریانی است.مدتی هم مدعی بود مورد آزار جنسی قرار گرفته است و افکار عمومی را درگیر مشکلات شخصی خودش یا همکارانش کرده بود . ❌▪️به راستی اگر ریاحی یک یک دین ستیز است نزد دالاما چه می‌کند؟ اگر یک فعال زنان است؛ چرا از عریانی که نقض آشکار حقوق مردم و حتی کودکان است که در معرض آلودگی اجباری اجتماع هستند ایستاده است ؟ به راستی منطق او چیست که همیشه کنار فساد ایستاده است؟ او که مدعی است طعم تجاوز را چشیده پس چرا از برهنگی و فساد حمایت می‌کند؟ ✍عالیه سادات @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴❌📹 فیلم تاریخی کنایه زد، پاسخ داد ▫️امام جمعه تهران در بازدید از ، با یکی از گروگان‌های آمریکایی که به زبان فارسی مسلط بود، صحبت می‌کند. @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🛑 همه دنیا فضای مجازی را مدیریت می‌کنند. ول کردن فضای مجازی افتخار ندارد. ☑️ مقام معظم رهبری: ⭕️ رها کردن فضای مجازی افتخار ندارد. متأسّفانه در فضای مجازی کشور ما هم که آن رعایتهای لازم با وجود این همه تأکیدی که من کردم صورت نمیگیرد و در یک جهاتی واقعاً ول است. همه‌ی کشورهای دنیا روی فضای مجازی خودشان دارند اِعمال مدیریّت میکنند، [در حالی که] ما افتخار میکنیم به اینکه ما فضای مجازی را ول کرده‌ایم! این افتخار ندارد. فضای مجازی را بایستی مدیریّت کرد. 🗓 ۱۴۰۰/۰۱/۰۱ 🏷 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔝 خاخام حرامزاده صهیونیستی : 🔻چرا نمی شود مسلمانان را شکست داد؟ 🔴 دلایل جالبی نام می بره..👇 ۱_نماز و دعا خواندنشون باعث میشود ارتباط با حضرت ابراهیم خلیل پیدا کنند و با این کار قلبشان پر از معنویت میشود ۲_ چون از مرگ نمیترسند و اعتقاد به شهادت دارند ۳_زنانشان حجاب دارند و بی حجابی را نوعی خروج از معنویت و ورود به فساد و گمراهی میدانند. ⚠️ پس با این جماعت نمیشود از طریق نظامی و جنگ مبارزه کرد. فقط باید کار فرهنگی کرد و زن و مرد و پیر و جوانشان را از معنویت دور کرد تا به پیروزی یهود بر دنیا دست یافت! ✍ببینید این حرامیان برای انحراف ما از راه خدا چه برنامه ها دارند.... ‼️ @Alachiigh
♨️بازهم ، بازهم توهم ✍ چقدر زشت است که جبهه باطل و جنود شیطان، حرفی از آتش‌بس نمی‌زنند، با نگاه و تمام قوا می‌جنگند، آن‌وقت برخی مسئولان ما در جبهه حق، مدام پالس‌های ضعف می‌فرستند و نگاه سطحی به جنگ دارند! مهلت دادن به رژیم و دلخوش کردن به وعده‌های آمریکا، سم مهلک است! 🖋محمد_جوانی @Alachiigh
آلاچیق 🏡
#کـولـه‌بـارے‌ازعـشـق #قسمت‌۲۴و۲۵ نفس با خود گفت آیا این مرد همانیست که دیروز اورا خانومم خطاب کرد؟
.۲۶تا۲۸ نفس یعنی تموم شد؟نفس اینجا چخبره دختر تو داری عروس میشیا دیوونه این چه کاری بود کردی دیوونه چرا زندگیتو با یکی شروع کردی که چند وقت دیگه شهید میشه و تو میمونی و خاطراتش؟این چه کاری بود که کردی نفس در جواب افکار منفی ذهن اش گفت خانوم حضرت زینب گفته استاد حالا حالا ها نمیره پس نگران نباش تا به خود آمد استاد حسینی را دید که کنارش ایستاده و به او نگاه میکند با دیدن چشم های نگران نفس گفت : بریم بشینیم؟ نفس:بریم سپس هر دو به سمت جایگاهی که برایشان آماده کرده بودند. نفس فکر میکرد صدای تپش قلبش را میشنوند . حق داشت نگران باشد نفس دختر پر آرزویی بود اما به قول محمد مهدی قلبش درگیر شده بود ولی ترس داشت از شهادت مردی که تا لحظاتی دیگر مردش میشود همیشه با خود می‌گفت همسران شهدا چگونه این همه سختی را تحمل میکنند ؟ چرا حالا خودش باید همسر یکی از این مردان شود؟ صدای عاقد باعث شد نفس از افکارش بیرون بیاید استاد حسینی در گوش نفس زمزمه کرد: نرم نرمک می‌رسد اینک بهار خوش به حال روزگار انکاهه سنتی فمن رعب آن سنتی علیک منی دوشیزه مکرمه سرکار خانوم نفس آروین آیا به بنده وکالت می دهید شما را به عقد دائم و همیشگی آقای محمد حسین حسینی در بیاورم؟ هانیه سریع گفت : عروس رفته گل بچینه باز هم استاد حسینی در گوش نفس زمزمه کرد: یک قدم مانده به خندیدن گل.. چه میکنی مرد؟نکن این کار با قلب پر از استرس این دختر عاقد : برای بار دوم میپرسم : آیا وکیلم؟ این بار پریناز گفت: عروس رفته گلاب بیاره و باز هم زمزمه ی استاد حسینی: یک نفس مانده به ذوق گل سرخ.. عاقد: برای بار سوم میپرسم آیا وکیلم استاد این بار آرام تر گفت : یک نفس مانده به شکوفهِ شدن گل .. نفس ، نفسی کشید و گفت : با اجازه ی آقا صاحب الزمان و پدر و مادرم و بزرگ ترای مجلس بله و سرش را پایین انداخت همه شروع به تبریک گفتن ها کردند . مادر آقای حسینی آمد و نفس را در آغوش گرفت و گفت : مبارک باشه عروس گلم باور کن تو با هانیه برام یکی هستید تازه شاید تو رو بیشتر دوست داشته باشم. هانیه داد زد: مامانننننن نو که اومد به بازار کهنه میشه دل آزار؟ همگی خندیدند و زن برادر استاد حسینی به سوی نفس آمد و گفت : خوشبخت بشی جاری جون بعد از آن هانیه آمد و گفت : نفففس میکشمت مامانم تو رو از من بیشتر دوست داره استاد حسینی به دفاع همسرش بر خواست و گفت : هویییی من برگ چغندرم؟ امیر و امین با هم اومدند و گفتند : تسلیت میگیم محمد حسین استاد حسینی : اونوقت چرا؟ امیر : به خاطر اینکه نفس زنت شده استاد حسینی : اینکه جای شکر داره امین : عهههه وقتی یه غذایی درست کرد که راهی بیمارستان شدی میفهمی ما چی گفتیم. استاد حسینی دست نفس را گرفت و گفت: آبروی خانوممو نبرید نفس باز هم سرخ و سفید شد امیر رو به امین گفت : امین بیا بریم این صحنه ها مناسب مجردا نیستا امین: راست میگیا ولی داش محمد حسین اگه نفس اذیتت کرد بگو تا ما حسابی ادبش کنیم استاد حسینی لبخندی زد و گفت:فکر نکنم کار به اونجا ها برسه یکی یکی اتاق را ترک کردند و نفس ماند و استادی که حالا همسرش بود. نفس خسته از امروز روی صندلی نشست و استاد هم کنارش نشست استاد حسینی:حالت خوبه نفس نفس با شنیدن اسمش از زبان استاد اختیار از دست داد و چشم در چشم شد با کسی که الان بهش محرمه مدتی در چشم هم خیره بودند که استاد سکوت را شکست و گفت : ای عشق مدد کن که به سامان برسیم چون مزرعه ی تشنه به باران برسیم یا من برسم به یار و یا یار به من یا هر دو بمیریم و به پایان برسیم لاادری... نمی‌دونم وقتی پیشتم چرا اینطور میشم نمی‌دونم...
آلاچیق 🏡
#کـولـه‌بـارے‌ازعـشـق #قسمت‌.۲۶تا۲۸ نفس یعنی تموم شد؟نفس اینجا چخبره دختر تو داری عروس میشیا دیوونه
و چقدر این نوای شیرین به جان محمد حسین خوش آمد برگشت و به نفسش نگاهی کرد و با قدم های بلند در کنارش قرار گرفت و گفت : دستت را به من بده حرفت را به من بگو قلبت را به نامم بزن بانو نفس سر بالا آورد دیگر تحمل نداشت این مرد واقعا مرد بود برای نفس ، چشمانش در چشمان محمد حسین گره خورد و لبخندی زد و گفت : خوشا آن دل که دلدارش تو باشی محمد حسین: چه عجب زبون باز کردی بانو ولی بزار ادامشو من بگم خوشا جانی که جانانش تو باشی نفس لبخندی زد محمد حسین دستش را به طرف نفس دراز کرد و با لبخند مهربانی گفت : نفس جان میدونم که تو خیلی پاک و نجیبی و این از شرم و حیاته که نمیتونی با من راحت باشی عزیزم ..ولی اینا همه با مرور زمان درست میشه نگران نباش نفس سرش را به نشانه ی تایید تکان داد محمد حسین دوباره گفت : و چند تا نکته رو خواستم بهت بگم اول اینکه من و تو تو محیط خارج از دانشگاه یه زن و شوهریم و دوم توی دانشگاه هم فقط استاد و شاگردیم شما هم مسائل دانشگاهتو به من به عنوان همسرت میگی نه استاد تا اینجا اوکی شد؟ نفس: بله محمد حسین: و نکته آخر یه سوالی داشتم ازت میتونم بپرسم؟ نفس: بله بفرمایید نفس در ذهنش گفت : یک حرف؛،،، یک زمستان آدم را گرم نگه می دارد...!!! بعضی اوقات حرف ها چه قدرتی دارند. حرف ها چه قدرتی دارند که اینگونه نفس را ویران میکند؟شاید چون گوینده این حرف ها را با عشق میگوید؟نه؟ حرف ها چه کارها که نمی کنند!!!! تمام کن مرد ندا های عاشقانه ات را که اگر ادامه دهی اش دیوانه تر میشوم. استاد حسینی:نفس خانوم شمام یچیزی بگو دیگه؟ نفس:اُست... محمد حسین بینی نفس را خیلی آرام کشی و گفت : هییییس استاد چیه؟ بگو محمد حسین نفس : چییی محمد حسین مصمم گفت : بگو محمد حسین نفس : ام ا ا چ. محمد حسین اخم ساختگی کرد و روی صندلی با دو انگشتش ضرب گرفت و گفت : منتظرم بعد از چند دقیقه سخت برای نفس محمد حسین گفت : خیلی خب منم میرم به امین و امیر میگم فقط از دستم ناراحت نشیا بعد بلند شد و به سمت در اتاق رفت و تا خواست دستگیره در را بکشد صدایی از نفس آمد نفس : م ..محمد حسین محمد حسین: تو به من حسی داری؟ نفس با خود گفت من به خود می‌گویم: چه كسی باور كرد، جنگلِ جانِ مرا آتشِ عشقِ تو خاكستر كرد؟ محمد حسین ضربه ای آرام به دستش زد و گفت : سوال پرسیدم ازت ؟ نفس در چشم هایش بزاق شد محمد حسین سوالی به او نگاه کرد زبانش بند آمده بود سرش را به علامت بله تکان داد و محمد حسین نفسی از سر آسودگی کشید و گفت : خب خدارو شکر نفس: شما یعنی تو آنقدر شعر بلدین؟ محمد حسین خنده ای به جمله بندی نفسش کرد و گفت : زاهد بودم ترانه گـــویم کــــردی سر حلقه ی بزم و باده جویم کردی سجاده نشیـــن باوقـاری بــــودم بازیچه ی کودکان کویم ــکـــردی نفس : میگم محمد حسین اگه فردا بچه های دانشگاه بفهمن که من و تو من و تو محمد حسین کارش را راحت کرد و گفت: من و تو زن و شوهریم نفس: بله همون محمد حسین:حتما باید بفهمن چون اون دخترایی که من دیدم تا نبینن که من زن دارم دست از سرم بر نمیدارن در ضمن زن به این خوشگلی نگرفتم که کسی نفهمه زنمه سپس دست نفس را گرفت و گفت : حالا هم بلند شو بریم بیرون که وقت ناهاره شام هم دعوتیم خونه ی ما نفس : اما یکم زود نیست واسه رفت و آمد؟ محمد حسین اخم ساختگی کرد و گفت : دیگه نشنوما محمد حسین و نفس با هم به حال رفتند و امین و امیر نگاه شیطنت آمیزی به آن دو انداختند نفس و محمد حسین روی مبل نشستند . نفس گفت : این درس جدیده بود من محمد حسین حرفش را قطع کرد و گفت : قرار شد من تو خونه استادت نباشما نفس خنده ای کرد که دستی روی شانه اش نشست ،پریناز بود نفس حتیفرصت نکرده بود کامل پریناز را ببیند چادری پوشیده و خیلی زیبا شده بود مشغول با پریناز بود که نفس سنگینی نگاه برادرش را روی پریناز احساس کرد نفس به شانه ی محمد حسین زد و گفت : محمد حسین بهت قول میدم چند وقت دیگه باید بریم خواستگاری واسه امیر محمد حسین:اون وقت زن داداش شما کی هستن؟ نفس اشاره ای به پریناز کرد و باهم خندیدن برای ناهار نفس در میان خانم ها و محمد حسین هم در میان آقایون ساعت تقریبا 5 غروب بود و نفس در حال مطالعه جزوه اش که کسی تقه ای به در زد و داخل شد نفس : بفرمایید سپس محمد حسین با لیوانی شیر در قالب در ظاهر شد و نفس لبخندی بهش زد محمد حسین: خب نفس خانوم مثلا من مهمون شماما منو ول کردی بین اون دو تا برادر زنا که بکشنم؟ حالا هم بلند شو کم کم آماده شو که بریم من میرم لباسی خودمو بپوشم. ‍‌ @Alachiigh
هدایت شده از آلاچیق 🏡
⚜✨✨✨ اولین تلفن بیسیم رو خدا اختراع کرد واسمشُ گذاشت دعا! نه سیگنالش رو از دست میده نه نیازی به شارژ دوباره اش دارین هر جا هستین ازش خوب استفاده کنید همیشه آنتن میده👌 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سفارش های شهید مدافع حرم 🌹حجه الاسلام محمد کیهانی🌹 در وسط میدان نبرد با تروریست های حرامی ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆 🔴 ❌واقعا از کجا به کجا رسیدیم ؟! ⚠️ یه روزی برای پایین آوردن جسد برهنه یه دختر خانوم سه تا شهید دادیم اما حالا ...😔😕 🎙 سجاد فراهانی کامنت ها را بخوانید 👆➖ @Alachiigh