eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.1هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ چرا حضرت علی علیه السلام با آن همه شجاعت از حضرت زهرا سلام الله علیها دفاع نکردند جامعترین پاسخ به این شبهه را ببینید.. نشر حداکثری فراموش نشه🙏🏻 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌❌ببینید ، انقلابی دوآتیشه‌ی دهه شصت به چه خفت و خواری افتاده که داره براش فواید انقلاب ۵۷ رو توضیح بده! «اگه شما به ۵۷ می‌گید فتنه ۵۷، دیگه حرفی باقی نمی‌مونه! چرا؟! چون من معتقدم گام به جلو بود. و که الان داریم از قبل انقلاب بیشتره@Alachiigh
هدایت شده از آلاچیق 🏡
👆❌دفتر نخست وزیر اسرائیل-- بهتر از این نمیتوانست پیاده نظام خود را در ایران لو بدهد.❌ 🔴 ما میگفتیم...کسی باور نمیکرد... ❌🔻دفتر نتانیاهو، امروز چهارشنبه ۲۹فروردین، این پست را در اینستاگرام گذاشته است. ما قبلا میگفتیم که زنان بی حجاب دارند پازل دشمنان ایران را تکمیل میکنند. 🔻میگفتیم که مرگ و شورش یک کودتا علیه تمامیت ارضی ایران و براندازی نظام بود. می گفتیم که این بی حجاب ها پیاده نظام آمریکا و اسرائیل در ایران هستند. اما کسی جدی نمیگرفت. 🔻رهبری معظم هم بر همین مبنا را اعلام کردند. اما هیچ مسئولی آنرا جدی نگرفت. ✍🏻 میم.الف.نون پی‌نوشت: آقای پزشکیان! آقای اژه ای! خبری از شما نیست سردار رادان را کمک کنید....⭕️ @Alachiigh
آلاچیق 🏡
#کـولـه‌بـارے‌ازعـشـق² قسمت‌۱۶-۲۰ محمد حسین : چرا خجالت میکشی آخه خب وایسا جوابتو بگیر با چشم و
² قسمت‌۲۱-۲۳ محمد حسین: این چه حرفیه میزنی؟ باشه چشم من از این به بعد با بادیگارد بیرون میرم .. تو حرص نخور راستی نفس خانوم فکر کنم اون آب پرتقال رو برای یکی گرفتیا نه اینکه بزاری تو دستت.. نفس به لیوان آب پرتقال در دستش نگاهی کرد و خندید و به دست محمد حسین داد .. محمد حسین هم تشکر کرد نفس که خیلی خسته بود روی تخت دراز کشید و به آن دخترک پریشان امروز ... اسمش چه بود؟ آهان سارا طفلی چقدر پریشون و رنجیده بود.. برای نماز صبح بیدار شدند و نماز را خواندند و صبحانه هم خوردند ... نفس به سمت سوییچ ماشین خودش رفت و گفت : به به خداحافظت دنا پلاس و سلام شاسی بلند محمد حسین قهقهه ی بلندی زد و گفت : به قول هانیه نو‌ که اومد به بازار کهنه میشه دل آزار ²² نفس : ای آقا رسم دنیا همینه دیگه محمد حسین سراسیمه گفت : نه نفس مبادا من نباشم و تو کسی رو به جای من دوست داشته باشی؟ نفس : اوا بفهم چی میگی اون روزا منظور محمد حسین رو نمی‌فهمیدم نمی‌دونستم چه روزای سختی در انتظار من نفسِ ۲۲ ساله است.. محمد حسین خیلی تغییر کرده بود اما دل خودم رو خوش کردم که چیزی نیست.. نفس : هویی راننده نمیخوای مسافرو برسونی؟ محمد حسین : باید وایسیم جناب بادیگارد تشریف فرما شن نفس : اوووووف الان باید هرجایی بریم هماهنگ باشیم؟ محمد حسین : بععععله صدای زنگ تلفن محمد حسین بلند شد... بعد از چند دقیقه گفت : خب نفس جان میتونیم بریم.. نفس : آخ راحت شدیم بالاخره اجازه ی خروج از خونه رو گرفتیم بادیگارد یه مرد تقریبا 30_31 ساله بود به سمت ماشین رفتیم و با محمد حسین دست داد.²³ خوبه محمد حسین راضی نبود بادیگارد داشته باشه حالا چنان با این آقاهه گرم گرفته انگار برادرشه در کلینیک نگه داشتن بنازم به این کلینیک مشاوره‌ی قشنگ مون محمد حسین : نفس جان رسیدیم میایم دنبالت ساعت 2 نفس : چشم ، خدانگهدار اون آقاهه ( بادیگارد ) : خداحافظ خانم اوفففف در رو که باز کردم باز این یه تا رو دیدم من خدایا من از دست این بشر کجا فرار کنم؟ آیناز : به بهههه خانومم سلام صدامو شبیه این گردن بگیرای کوچه کردم و گفتم : سام علیک آبجی مریم در حالی که دست رو دلش گزاشته بود میخندید ، گفت : اوهههه خانوم آقاتون می‌دونه اینجوری حذف میزنی؟ نفس : ایییییش آقامون اگه بدونه که اجازه نمیده شما ها منو ببینین که به سمت شیرین رفتم و گفتم : شیرین جان من امروز چند تا بیمار دارم؟ شیرین : نفس راستش نوبت بیمار دیروز رو به امروز موکول کردم چون واقعا حالش بد بود به غیر از اون 5 بیمار دیگه هم هست.. 👇👇
آلاچیق 🏡
#کـولـه‌بـارے‌ازعـشـق² قسمت‌۲۱-۲۳ محمد حسین: این چه حرفیه میزنی؟ باشه چشم من از این به بعد با با
² قسمت‌۲۴ـ۲۶ نفس : خوب کاری کردی به سمت اتاقم رفتم و پشت میز نشستم که به اتاق در زده شد .. گفتم : بفرمایید؟ در باز شد و همون دختر دیروز یعنی سارا به همراه یک مرد 27_28 ساله وارد شدند.. لبخندی زدم و رو به سارا گفتم : بیا تو گلم سارا با اون مرد وارد شد.. سارا : سلام خانم دکتر نفس : سلام عزیزم بعد هم نگاه سوالی به آن مرد انداختم خودش فهمید و سریع گفت : سلام خانم آروین ، بنده شوهر خواهر سارا جان هستم .. حقیقتا از جنس نگاهش به خودم احساس خیلی بدی داشتم.. اما احساسمو کنترل کردم و گفتم : خوشبختم آقا .. اما لطفا بیرون باشید تا من با بیمارم صحبت کنم .. لبخند کثیفی زد و گفت : من بیشتر خوشبختم ، چشم بعد هم بیرون رفت .. اوففف به سمت سارا رفتم با مهربانی که چاشنی کلامم کرده بودم گفتم : خب سارا جان چه خبرا؟ سارا سراسیمه به من نگاه کرد و گفت : نفس خانم من .. من روانی ام؟ بعد هم بغض کرد متعجب از رفتارش دستشو گرفتم و گفتم : نه عزیز دلم کی گفته آخه؟²⁵ سارا بریده بریده گفت : داداش ایمان میگه ... میگه من توحم میزنم بعد هم هق هق کنان خودش را در آغوشم می اندازد ، با لحن مهربانی میگویم : ببین تو نه دیوانه ای نه متوحم تو باید اینو به بقیه اثبات کنی اما قبل از همه ی اینها باید به من بگی چه خبره تا منم بتونم کمکت کنم..حالا بگو داداش ایمان کیه؟ مگه تو داداش داشتی؟ سارا : نه نه خانوم دکتر به غیر از پدر و مادرم فقط یه خواهر دارم که اسمش یلداعه اون هم ازدواج کرده و شوهرش داداش ایمانه نفس : خب این داداش ایمان چه کارس؟ سارا : مهندسه ، اگه اون نبود ماها نمیدونسایم چیکار کنیم.. نفس : اشتباه میگی اگه خدا نبود شما نمیدونستی چیکار کنی..²⁶ سارا : درسته بله ... اما اگه داداش ایمان نبود نمی‌دونستم چی کار کنم نفس : سارا یه سوالی برام پیش اومده تو نامزدی ، خواستگاری چیزی نداری؟ سارا گفت : هه چرا داشتم خانوم دکتر ولی دیگه ندارم نفس : چرا سارا خنده ی عصبی کرد و گفت : رفته به داداش ایمان گفته چون من مامان بابا ندارم منو نمیخواد...خنده داره نه؟ نفس : اوه متاسفم ، چی کارس؟ سارا : تو آزمایشگاه کار می‌کنه بهش میگن دکتر ولی چه دکتری که منو ول کرده رفته؟ نفس : تو این حرفا رو از خود نامزدت شنیدی؟ سارا : نه ... ولی داداش ایمان گفته نفس لبخندی بهش زد و ازش خواست بیرون منتظر باشه .. @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴السلام علیکِ یا فاطمه الزهرا نرو تازه پا گرفت این خونواده زهرا... 💔🥀 👤 «زهرا سادات» با نوای کربلایی روح‌الله تقدیم نگاهتان 🏴 ویژه شهادت سلام الله علیها التماس دعا 🙏🖤 @Alachiigh
🔴➖ برای عفونت ‌زنان ... 🔹پونه یک ضدعفونی کننده‌ی طبیعی ، ضد باکتری و ضد قارچ و بسیار تاثیرگذار برای زنان است. 🔸این گیاه نه تنها باعث از بین رفتن قارچ ‌ها میگردد بلکه به تقویت دستگاه ‌ایمنی بدن هم کمک میکند. @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از آلاچیق 🏡
🥀🥀🥀🥀🥀 🌹۲۵ آبان ماه سال ۱۳۶۱، برای یک شهر، شهید آوردند! 🌹 ✍ بال اصفهانی به دامان مادران و آغوش پدران خود بازگشتند. اصفهان یکپارچه می‌گریست، شهر عزادار و سینه سوخته اما سرفراز، به استقبال رفت و پاره‌های قلب خود را بوسید و به عرشیان سپرد.. ‌ حضرت امام خمینی (ره) در‬ مورد‬ این روز‬ تاریخی‬ فرمودند: «همین چند روز پیش فقط در شهر اصفهان حدود ۳۷۰ نفر را تشییع کردند، مع‏ذلک همین شهیدداده‌ها و داغ‏دیده‌ها به خدمت خود به اسلام ادامه می‌دهند. ‬در کجای دنیا می‌توانید جایی را مانند استان پیدا کنید؟» ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌خوش میگذره؟ ‌ ❌گناه میبینی و ساکت رد میشی...؟ ❌یه زندگی تو حاشیه امن؟ اصلا به اطرافمون کار نداریم ...‌ اسمش هرچی هست مسلمونی نیست ‌... پیشاپیش عذرخواهی میکنیم به خاطر صراحت کلام این کلیپ، ولی این تلنگر برای همه مون لازمه ‌ ‌ امام على عليه السلام : همه كارهاى خوب و جهاد در راه خدا، در مقايسه با امر به معروف و نهى از منكر نيست مگر همچون آب دهانى كه در دريايى ژرف انداخته شود.‌ [نهج البلاغة : الحكمة 374.] ‌ @Alachiigh
❌♦️: «پیشنهاد ما به آقای ترامپ این است که تجربه گذشته را مد نظر قرار بدهد و متناسب با تجربیات گذشته سیاست‌های شکست خورده، سیاست‌های جدید را اتخاذ بکنند.» پ ن ؛ ❌🔴بهتر است به جای توصیه به ترامپ یک سوزن به خودتان بزنید و از تجربیات شکست خورده گذشته، عبرت گرفته و کشور را برای چندمین بار درگیر مذاکره با غرب نکنید. مسیر درست همان مسیر دولت است که کشور را معطل برجام نافرجام و استعماری نکرد، با همسایگان و دنیا ارتباط مثبت برقرار کرد و کشور را از بحران بوجود آمده در دولت روحانی نجات داد. ✍🏻 دیده‌بان بوشهر @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️‏عبدالناصر همتی با وقاحت تمام پشت تریبون میگه بانکها اشکالی نداره بنگاه‌داری کنند. آقای همتی شما خیلی بیجا میکنی به بانکها چنین مجوزی میدی وقتی که رهبر انقلاب به صراحت گفتند بانکها غلط میکنند با ‎ بنگاه داری کنند. ❌بانکها، دکان پر کردن جیب شما و دوستانتان نیستند. 😡 ♦️همتی وزیر اقتصاد : اشکال ندارد بانک‌ها به سمت بنگاه‌سازی بروند ⭕️رهبر انقلاب: باید با بانکها برخورد شود؛ بنده یک بار دیگر در همین جلسه گفتم که بابا جلوی بنگاهداری بانکها را بگیرید بانکها غلط میکنند که یک چنین کاری میکنند. در دیدار رئیس جمهور و اعضای هیئت دولت ۷ شهریور ۹۷ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پست..😔 ❌⭕️ عادی میشه، ⁉️بابا چرا انقدر سخت میگیرین، مگه فقط ایران یه کشور اسلامیه. یه کم از ترکیه یاد بگیرید، با و ، مسلمون و غیر مسلمون کنارهم خوش خرم زندگی میکنن. هیچ مشکلی هم ندارن و همه چیز براشون عادی شده 📌بریم گوشه‌ای از رو ببینیم...➖➖😕😕 البته برای بعضی‌ها کوبیدن است....👆 @Alachiigh
آلاچیق 🏡
#کـولـه‌بـارے‌ازعـشـق² قسمت‌۲۴ـ۲۶ نفس : خوب کاری کردی به سمت اتاقم رفتم و پشت میز نشستم که به ا
² قسمت‌۲۷-۳۰ سرم رو روی میز میزارم .. مسیله یکم پیچیده هست .. با جرقه ای که به ذهنش خورد سریع به سمت تلفن رفت و شماره شیرین رو گرفت.. شیرین : جانم خانم دکتر بفرمایین نفس : شیرین بگو اون آقا که همراهه سارا بود بیاد تو اتاقم .. شیرین : چشم تلفن رو قطع کردم و منتظر موندم تقه ای به در خورد و با اون لبخند کثیفش وارد شد و گفت : جانم خانم دکتر بفرمایین؟ نفس : آقا بشینید باید باهاتون صحبت کنم.. چشمکی زد و گفت : چشم بدون مقدمه رفتم سر اصل مطلب : خب آقای؟ سریع گفت : ایمان هستم دوباره گفتم آقای ؟ و اینبار منظورمو فهمید و گفت : ایمان مهرابی هستم نفس : خب آقای مهرابی شما چرا به سارا میگین متوهمه ؟ چرا میگین روانیه؟میدونید اینا چقدر تاثیر منفی روی اون بچه داره؟ آقای مهرابی : خانم آروین دیوانم کردههه نفس : یعنی چی آقا ؟ آقای مهرابی : یعنی اینکه خسته شدم دیگه نمیکشمم از روزی که داماد این خانواده شدم همش تو بدبختی بودم یه روز خوش ندیدیم الانم که ننه باباشون مرده کارشون شده صبح تا شب گریه کردن ... آخه من چه گناهی کردم؟ نفس چینی به ابرو انداخت و گفت : یعنی چی جناب؟شما اون روزی که میخواستی ازدواج کنی باید فکر این روزا رو میکردین .. این اصلا دلیل موجهی نیست آقا. آقای مهرابی لبخندی زد و گفت : ای خانم من اصلا این معصومه رو دوست نداشتم به اجبار مامان بابام باهاش ازدواج کردم ... الآنم دلم برا خودش و خواهرش میسوزه فقط نفس با عصبانیت گفت : شما خیلی شخصیت فرومایه ای هستین دوست ندارم همچین قیافه ای رو تحمل کنم بیرون آقا بلند شد و جلو اومد و گفت : خانم دکتر چرا عصبی میشی خب؟ نفس : برو عقب آقا در ضمن شنیدم که سارا نامزد داشته شمارشو برام بنویسید یکم هول شد و گفت : شماره ی اون عوضی رو چیکار داری شما؟ نفس : آقای محترم من پزشکم خودم میدونم چیکار کنم ، بعد هم یه کاغذ و خود کار جلوش گرفتم و گفتم : شماره تماس لطفا؟ با قیافه ی یکم ترسیده شماره ای نوشت و رفت .. این موضوع واقعا عجیب بود برام قبل رفتنش گفتم : آقای مهرابی بگید سارا بیاد تو اتاق من چشماشو تکون داد و خداحافظی کرد . همین که سارا وارد اتاق شد گفتم : سارا اول شماره ی نامزدت رو میخوام؟ بعد تو دو ساعت دیگه دوباره بلند شو بیا دفتر من باشه؟ سارا گیج و منگ گفت : چیزی شده ؟ لبخندی زدم و گفتم : نه عزیزم نگران نباش سارا شماره ی نامزدشو نوشت و همین که خواست بره گفتم : سارا هیچکس از این کارت خبر دار نشه های داداش ایمانت.. سارا که انگار تکیه گاهی پیدا کرده بود گفت : چشم به شیرین گفتم تمام ملاقات های امروز من رو لغو کنه آخه این موضوع خیلی مهم تر بود ..³⁰ سریع رفتم تو اتاق کارم به دوتا شماره های روی میزم نگاه کردم شماره ای که سارا داده بود با شماره ای که اون مرتیکه داده بود کلا فرق داشت .. همین موضوع من رو بیشتر مشکوک میکرد اول با شماره ای که اون مرتیکه داده بود تماس گرفتم یه صدا اومد.. سریع گفتم.. نفس : الو سلام صدای اون طرف خط : سلام بفرمایید نفس : من دکتر آروین هستم ، پزشک معالج همسرتون البته نامزدتون .. اونم گفت : آها بله بفرمایید نفس : آقا شما باید برای یسری کار ها امروز ساعت 11 تشریف بیارید کلینیک مشاوره ، میتونید؟ اون گفت : اوه بله حتما به خاطر سارا جان نفس : پس منتظرتون هستم .. صدا : چشم حتما گوشی رو قطع میکنم و آدرس رو براش میفرستم.. بعد با شماره ای که سارا داده بود تماس گرفتم و به صدای بی حال و پژمرده جواب داد : بفرمایید ؟ نفس موضوع را برایش توضیح داد و تماس را قطع کرد.. بعد هم با خودش گفت : عجیبه یه عروس و دو داماد 👇👇👇
آلاچیق 🏡
#کـولـه‌بـارے‌ازعـشـق² قسمت‌۲۷-۳۰ سرم رو روی میز میزارم .. مسیله یکم پیچیده هست .. با جرقه ای که
² قسمت‌۳۱-۳۵ قرار بود مردی که شماره او را سارا داده بود یه ربع دیگه بیاد بلند شدم و به سمت میز شیرین رفتم.. شیرین : کوچولوی خاله چطوره؟ نفس : ای بابا همه که حال اینو میپرسن پس من چی اونوقت؟ شیرین خندید و گفت : حال حسود خانوم چطورهههه؟ سرمو براش به نشونه ی تاسف تکون دادم که صدای باز شدن در اومد.. یه مرد بلند قد که گودی و قرمزی چشم هایش رو همه متوجه می‌شدن وارد شد .. سریع از سر میز شیرین بلند شدم چون تو اون حالت واقعا زشت بود سرشو بالا آورد و گفت : خانوم آروین؟ چادرم رو سفت کردم و گفتم : بله بفرمایید تو اتاق .. دنبالم راه افتاد و بعد از تعارف من روی صندلی نشست .. نفس : خب شما آفای؟ گفت : مجید .. مجید نجفی نفس تمام ماجرا را برایش تعریف کرد و گفت : من حس میکنم شوهر خواهر سارا یعنی آقای ایمان مهرابی یه نقشه ای چیزی کشیده .. شما اطلاعی ندارین؟ آقای نجفی : خانوم آروین بخدا من عاشق سارا هستم اما از وقتی پدر مادرش فوت کردن ایمان نمیزارهدمن اونو ببینم میگه سارا گفته که دوست ندارن منو ببینه ولی من سارا رو دوست دارم بخدا دوست دارم نفس لبخند کمرنگی زد و گفت : میدونم من قبول دارم شما نگران نباشید من می‌خوام به سارا کمک کنم و قراره شما به من کمک کنید حالا بگید ببینم شما چیزی میدونید؟ آقای نجفی : حقیقتا خانم دکتر ، پدر مادر سارا خیلی ثروتمند بودن من چند روز ایمان رو تعقیب کردم و فهمیدم که مادر سارا تمام اموالشو به نام سارا زده و ایمان میخواد که نه معصومه بفهمه نه سارا و تمام اون اموال رو بالا بکشه نفس : خب چرا شما کاری نکردید؟! آقای نجفی : چون ایمان گفته میخواد فقط پولا رو ببره بعد میزاره سارا با من ازدواج کنه در غیر این صورت اون رو به یه پیر مرد به زور شوهر میده و من اینو نمی‌خوام نفس : متاسفم آقا ، ولی اون آقا یعنی مهرابی آنقدر از شما به سارا بد گفته که سارا به من گفت از شما متنفره در ضمن آقای مهرابی شما رو به عنوان دامادشون به من معرفی نکرد بلکه یه نفر دیگه رو به من معرفی کرده این یعنی اینکه این آقای به ظاهر مهندس یه نقشه هاییی تو سرشه آقای نجفی شتابزده گفت : یعنی چی؟ نفس پوزخندی زد و گفت : یعنی می‌خوان مال و ثروت زنتو ببرن تو هم نشستی دست رو دست گزاشتی تلفن روی میز نفس به صدا درآمد نفس : جانم شیرین؟ شیرین : یکی اومده میگه نامزد‌ساراعه نفس : یه پنج دقیقه دیگه بیاد تو گوشی رو گزاشت و رو به آقای نجفی گفت : من الان صدای این آقا رو ضبط میکنم شما برو بیرون با سارا که دم در هست صحبت کن و همه چیز رو براش تعریف کن بعدا هم با این ضبط میتونید از این آقا و مهرابی شکایت کنید.. آقای نجفی خوشحال گفت : ممنون ممنونم خانم دکتر ... ممنون لبخندی زدم و بیرون رفت اون مرد اومد تو و شروع کرد و از عیب و ایراد های سارا گفتن و از من خواست تا سارا رو راضی کنم طلاق بگیره... حیحححح طفلی نمیدونست که یه مخ به نام نفس داره صداشو ضبط می‌کنه دمم گرما اگه محمد حسین بفهمه یوهوووووو من موندم با این کارآگاه بازیا چرا پلیس نشدم آخه؟ بالاخره ساعت دو شد و محمد حسین تماس گرفت ... محمد حسین : سلاممم خانومممم صدامو به حالت قهر تغییر دادم و گفتم : چه سلامی چه علیکی محمد حسین : اوا باز چی کار کردم که خودمم نمی‌دونم آخه؟ نفس خندید و گفت : هیچی دورت بگردم محمد حسین گفت که کاری پیش اومده و تا 1 ساعت دیگه هم نمیاد .. نفس هم خداحافظی کرد و مشغول به جمع و جور کردن اتاقش شد.. که یهو در باز شد و نفس یه جیغ کشید و دستشو گزاشت رو دلش و بعد به قیافه ی خندان محمد حسین نگاه کرد ... خود کارشو برداشت و در حین پرتاب به محمد حسین گفت : هر هر رو آب بخندی و خنده ی محمد حسین شدت می‌گرفت نفس در حال حرص خوردن گفت : نخند ... دِ نخند محمد حسین خودش رو صندلی انداخت و گفت : خانوم آروین من به عنوان یه بیمار به اینجا اومدم لطفا مشکل منو برطرف کنین دِ نفس هم پشت میزش نشست و ژست دکتر به خودش گرفت و گفت : مشکلتون رو بفرمایید آقای؟ محمد حسین خندید و گفت : آقای محمد حسین جان هستم.. نفس خندید و زود خودشو جمع کرد و گفت : خب مشکلتون رو بفرمایید جناب استاد؟ محمد حسین اخمی کرد و گفت : تنبیه میخوای خانم؟ نفس : اوا دلت میاد ؟ محمد حسین بدجنس شد و گفت : بعله چرا که نه اما اول مشکل من رو حل کن نفس : خب مشکلتون رو بفرمایید آقاهه؟ محمد حسین : من خیییییلی خانومم رو دوست دارم خییییلی نفس لبخند دندان نمایی زد و گفت : این که خیلی خوبه محمد حسین بدجنسانه گفت : آخه خانومم پرو شده اونم نه کم خییییلی نفس نگاه خصمانه ای به او انداخت و گفت : میکشمت محمد حسین محمد حسین هم الفرار نفس به دنبالش دوید و در مقابل نگاه خنده دار آیناز و مریم و شیرین قرار گرفت .. @Alachiigh
🔴 پیاز، قند خون بالا را تا ۵۰ درصد کاهش می‌دهد ... ✍️ سطح قند خون را تا ۵۰ درصد کاهش می‌دهد و "احتمالا" می‌تواند در درمان بیماران مبتلا به دیابت کاربرد داشته باشد. ✍️ پیاز کالری بالایی ندارد. اما به نظر می‌رسد با افزایش سوخت‌وساز بدن و افزایش اشتها، موجب افزایش مصرف مواد غذایی می‌شود. @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 ▫️حضرت به جبهه رفت تا با رزمندگان بسیجی دیداری داشته باشند.در میان رزمندگان، یک نوجوان بسیجی باصفایی بود که حدود ۱۴ سال داشت. ▫️پایین ارتفاع چشمه‌ای بود و باران گلوله از سوی عراقی‌ها می‌بارید؛ بر همین اساس فرمانده‌ها گفته بودند، برای وضو هم به آنجا نروید.تیمم کنید.آیت‌الله که وارد منطقه شده بود آن نوجوان ۱۴ ساله داشت به سمت چشمه می‌رفت تا وضو بگیرد! بچه‌ها، فریاد می‌زدند؛ نرو خطرناکه ولی او گوش نمی‌کرد. آقا نوجوان را صدا کردند که عزیزم کجا می‌روی؟ گفت؛ میرم پایین وضو بگیرم.گفتند! پایین خطرناک است. فرمانده‌ها گفته‌اند می‌توانید تیمم کنید لذا شما تکلیفی ندارید و نماز با تیمم کافی است.نوجوان بسیجی نگاهی بسیار زیبا به چشمان مبارک این عارف بزرگوار کرد و لبخندی زد و گفت؛ حاج آقا بگذارید نماز آخرم را با حال بخونم. رفت وضو گرفت و نماز باحالی خواند. . ▫️درگیری شدید شده بود.یکی دو ساعت بعد آیت‌الله جوادی را صدا کردند و گفتند حاج آقا بیاید پایین ارتفاع. ایشان رفت پایین! جنازه‌ای آوردند؛ آقای جوادی آملی بالاسر جنازه نشستند، دیدند همان نوجوان با همان لبخند زیبا پرکشیده و به سوی حق شتافته است.آیت الله کنار جنازه‌ آن بسیجی و روی خاک نشستند، عمامه خود را از سر برداشتند و خاک بر سر مبارکشان ریختند و گفتند: جوادی، فلسفه بخوان!جوادی، عرفان بخوان! امام به اینها چی یاد داد که به ما یاد نداد؟! من به او گفتم نرو ولی او می گوید بگذار نماز آخرم را با حال بخونم! تو از کجا می‌دانستی که این نماز، نماز آخر توست؟! ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 : آقای ظریف بر خلاف قانون منصوب شده، دولت او را کنار بگذارد؛ مگر قحط الرجال است؟ از انتظار داریم مسائل اساسی مردم مثل را حل کند نان پدر شیر مادر حلالت..... @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺چرا دادگاه عالی کانادا شرکت را در حادثه هواپیمای مسافربری مقصر اعلام کرد ؟! ❌خطر و فتنه ای که خداوند مثل بسیاری های دیگر از سر این کشور گذراند ! @Alachiigh
⭕️‏شما شکر خوردی از بالا رفتی که الان به خاطر پسرت پیشنهاد میدی @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ عضو شورای عالی فضای مجازی: نهادهای به هویت فیلترشکن‌فروش‌ها دسترسی دارند : 🔸همان گروهی که فیلترشکن ‌می‌فروشد دارد جریان رسانه‌ای را هدایت می‌کند که کاسبی کند. 🔹وقتی که از آنها سؤال می‌کنیم «شما که در جایگاهی برای برخورد با فیلترشکن‌ها مسئولیتی دارید، چرا تا به حال قانون و لایحه مربوطه را ارائه ندادید»، هیچ پاسخی ندارند. او در پاسخ به این سوال که «چه کسی فیلترشکن می‌فروشد و خودش هم علیه سیستم تبلیغ می‌کند؟» گفت: 🔸وقتی به این صراحت برای فروش فیلترشکن شماره کارت بانکی ارائه می‌کنند، یعنی نهادهای امنیتی به هویت این افراد دسترسی دارند و قطعاً باید برخورد کنند. @Alachiigh
آلاچیق 🏡
#کـولـه‌بـارے‌ازعـشـق² قسمت‌۳۱-۳۵ قرار بود مردی که شماره او را سارا داده بود یه ربع دیگه بیاد بلند
حب المهدۍ هویتنا: ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ کـولـه‌بـارے‌ازعـشـق² قسمت‌۳۶ـ۳۹ نفس لبخندی زد و گفت : محمد حسین جان بیا بریمممم محمد حسین آرام طوری که انگار میخواد نفس نشنوه ولی بشنوه گفت : این آرامش قبل از طوفانه دعا کنید من تا فردا زنده بمونم.. بعد هم صدای خنده نفس دست محمد حسین را کشید و روبه آن سه نفر گفت : با اجازه خانومااا بعد هم به سمت بادیگارد و ماشین رفتند ماشین جلوی خانه نگه داشت و آن دو پیاده شدند. محمد حسین کلید در خانه انداخت و در را باز کرد و گفت : میگم خانومی امشب مهمون داریما نفس : کی هست؟ محمد حسین : همین آقای معصومی (بادیگارد) به همراه خانواده نفس : باشه قدمشون رو چشمای تو³⁷ محمد حسین : زبون دراز شدیا نفس : به آقامون رفتم راستی محمد حسین بهت گفتم؟ محمد حسین : نه چیو؟ نفس تمام ماجرای امروز رو برایش تعریف کرد. محمد حسین : بنازم خانوم پلیسمون رو نفس : حیححححح ساعت تقریبا 4 بود که زدیم شبکه خبر یا امام زمان اینجا داره چه اتفاقی میوفته؟ آقای رییسی گم شده؟آقای امیرعبداللهیان چی؟اون همه آدم تو اون همه آدم تو اون هواپیما بودن.. حالم به شدت بد بود .. خدا رو شکر از سنین نوجوانی با رفقای بسیجی کانال داشتیم ، در هر کانالی که داشتم درخواست دعا کردم برای سلامتی شون . چه قدر حال بدی داشتم اون ایام تو دلم گفتم: یا امام رضا قسمتون میدم به جوادتون (ع) نگم که حال محمد حسین چقدر خراب بود..³⁸ اولین خبری که به دستم اومد این بود... اعزام تیم‌های امدادی و پهباد و سگ‌های زنده‌یاب به محل حادثه فرود سخت بالگرد رییس‌جمهور رییس سازمان امداد و نجات کشور از اعزام پهباد و تیم‌های امدادی از ۴ استان آذربایجان غربی، آذربایجان شرقی، زنجان و ادربیل به محل حادثه فرود سخت بالگرد حامل رییس‌جمهور و همراهانش خبرداد. همش با خودم میگفتم خدایا خودت حافظ این مرد ِبزرگ باش . به قاب عکس حاج قاسم نگاه کردم و با بغض گفتم : حاجی‌خودت‌ازون‌بالا‌مراقب‌سلامتی‌ِسیدمون‌باش‌ . وارد کانال شخصی خودم میشوم که درآن آموزش مجری گری میدادم شدم و به تنها کاری که میتونستم بکنم این بود تا از مردم بخوام برای سلامتی شون دعا کنم یه پادکست با متن زیر رو خوندم و اشتراک گزاری کردم.. آقای سید ابراهیم عزیز امروز تازه متوجه شدیم چقدر برایمان مهمے در این ابهام و بی‌خبرے حواسمان جمع شد که بودنت را چقدر نیاز داریم، لحظات، ما را با خودش به اعماق خودمان می‌کشاند.. و به یاد می‌آوریم که تو چقدر شب و روز نداشتے برای ما و اما الان... تمام آرزویمان این است که خبر سلامتیت را بشنویم همه خواسته‌ مان این است که تو فقط باشی اے عزیز دل مردم ایران به محض گزاشتن پادکست چند پیام برایم آمد که چرا باید برای آقای رییسی دعا کنیم با اشک متن زیر رو براشون فرستادم .. تو در جنگل‌های ورزقان، در نقطه صفر مرزی چه کار می‌کنی مرد؟ صندلی نهاد ریاست جمهوری خار داشت که پشت آن ننشستی تا این شب عیدی، پیام تبریک برای این و آن ارسال کنی؟ می‌خواستی مثلا بگویی مردمی هستی؟ خب سوار تویوتا لندکروز ضدگلوله می‌شدی و چند نفر آدم را پیدا می‌کردی و از بین‌شان ردی می‌شدی و صدای شاتر دوربین‌ها و تمام. به جهنم که پیرمرد روستای دیزج ملک از زمان رضاخان تا الان، یک فرماندار را از هم نزدیک ندیده. به جهنم که روستای کهنه‌لو به ورزقان یک جاده درست و حسابی ندارد. به جهنم که روستای کیغول یک درمانگاه ندارد و همین ماه پیش زن جوانی، قبل از رسیدن به زایشگاه شهرستان، بچه‌اش سقط شد.اقلا یک جای نزدیک با دسترسی هموار می‌رفتی سید! عدل رفتی سراغ نقطه‌ای که کل مملکت بسیج شده‌اند برای پیدا کردنت؟ انصافت را شکر. می‌گویند آن‌جا باران گرفته. زیر باران دعا مستجاب است. دعا کن برای خودت دعا کن برای ما؛پیرمرد روستای کهنه‌لو را که یادت نرفته؟ همان که هنوز یک فرماندار را هم از نزدیک ندیده؟ دعا کن سید! شب عید است اونقدری دعا کرده بودم که احساس ضعف شدیدی کردم چشمام رو بستم و گفتم : خدایا .. خدایا خواهش میکنم ، التماس میکنم سید برگرده من رو صبح با صدای شادی اومدنش بیدار کن نه با هیچ چیز دیگه ای.. اما بر خلاف تصورم صبح که بیدار شدم محمد حسین سیاه پوشیده بود گوشه تلویزیون خط سیاه زده بودن قلبم داشت از کار میوفتاد این حق نبود .. نه حق نبود یاد اون روز دانشگاه افتادم.. اون روزی که داشتن پشت سرآقای رییسی حرف میزدن و تهمت میزدن و تمسخر میکردن..اون روز برگشتم و طوری از دولت دفاع کردم که یه اجتماع بزرگ دورک حلقه زده بودن.. آره سید دیدی رو سفیدم کردی من که گفتم تو مثل خیلیا دزد نیستی من که گفتم تو شیش کلاسه نیستی من که گفتم تو امیر کبیر دیگه ای هستی برای ایران خب چرا رفتی؟سید برگرد بعد هم صدای هق هقم بلند شد.. 👇👇
آلاچیق 🏡
حب المهدۍ هویتنا: ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ کـولـه‌بـارے‌ازعـشـق² قسمت‌۳۶ـ۳۹ نفس لبخندی زد و
² قسمت‌۴۰-۴۲ صدای مجری شبکه خبر مدام توی گوشم اکو میشه •انا لله و انا علیه راجعون سید الشهدای خدمت رییس جمهور مردمی ما شهید شد• از شدت غم جیغی میکشم و دیگه نمی‌فهمم دور و برم چه اتفاقی میوفته.. با احساس دستی که روی سرم کشیده میشد به محمد حسین چشم دوختم.. با ناله گفتم : محمد حسین یادته؟ یادته مسخرش میکردن؟ یادته میگفتن شیش کلاس بیشتر سواد نداره؟ یادته بهش میگفتن دزده؟ یادته ؟ آخه چرا چرا بعد هم اشکام روی صورتم جاری میشه محمد حسین هم بغضشو خورد و گفت : نفس عزیزم راحت شد اگه قرار بود بمونه بازم بهش تهمت میزدن بازم مسخره میشد..آقای رییسی رو امام رضا برد تا نشون بده چقدر عزیزه از بیمارستان به سمت استادیوم رفتم موضوع برنامه رو از ولادت امام رضا (ع) به شهادت شهیدان پرواز اردیبهشت تغییر داده بودن اما بازم من مجری بودم.. دیگه استرس نداشتم میخواستم فریاد بزنم میخواستم به همه بفهمونم ما چه مردی رو از دست دادیم.. استادیوم پر از آدم شده بود زن و مرد، پیر و جوان و کودک و حتی مسئولان زمان خواندن دکلمه بغضم رو قورت دادم و به محمد حسین نگاه کردم لبخند بی جانی بهم زد .. ما سینه زدیم بی صدا باریدند از هر چه که دم زدیم، آنها دیدند ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند.. به شاعر بگویید این شعرش را عوض کند .اینبار شهدا را از مدعیان صف اول چیدند⁴² در تاریخ بنویسید رئیس جمهوری بود شب را در کوه های صعب‌العبور، زیر بارش شدید باران و دمای منفی ۱۶ درجه، و در حین انجام مأموریت سپری کرد و مردمانش در خانه هایشان در سلامت و امنیت کامل برای سلامتی او دعا کردند.. اشکم را پاک کردم و با آن چشم های اشکی ام به جمعیت چشم دوختم و ادامه دادم : دلمان تنگ می‌شود برای بودنت برای با مردم بودنت تو را می‌سپاریم به مادرمان زهرا(س)... خداحافظ سیدِ عزیزما.. کاش همه چی فقط یه خواب بود کاش... خادم الرضا بود و روز ولادت اربابش،شد... شهید راه خدمت به مردمش شهادتت مبارک رئیس جمهور مردمی خداحافظ جمعه‌هایِ بی‌خواب خداحافظ ماشین‌هایِ بدون شیشه‌دودی خداحافظ «ماشین رو نگه دارید، مگه نمی‌بینید مردم وایستادن» خداحافظ «اتّقواالله»هایِ حین مناظره خداحافظ مایهٔ غرورِ ایرانی خداحافظ پروژه‌هایِ افتتاحی خداحافظ سفرهای پی‌در‌پیِ استانی خداحافظ دعای کارگر‌های کارخانه‌هایِ احیایی خداحافظ مخاطب پیرمردی که گفت «خدا پدرت رو بیامرزه» خداحافظ سیبْلِ توهین‌ها، طعنه‌ها و تهمت‌ها خداحافظ مخاطبِ تخریب و کنایه‌های خودی و بی‌خودی خداحافظ «ما دنبال دوتا رأی حلال‌ایم» خداحافظ استقبال‌هایِ چشم‌گیر مردمی خداحافظ «من تا تمامِ مشکلات حل نشود، به سفرهای استانی خواهم آمد» خداحافظ سکوتِ مردانهٔ مقابل تخریب‌های رقیب خداحافظ سیبْلِ تمسخرِ شش‌کلاسی‌هایِ نامرد خداحافظ دکترِ سلیم‌النفس‌ها  خداحافظ «من دردِ یتیمی را چشیده‌ام» خداحافظ پیشانیِ بوسهٔ حاج‌قاسم خداحافظ سربازِ احیاگرِ غیرت له‌شدهٔ ما خداحافظ مظلومِ هلهلهٔ بی‌وطن‌ها خداحافظ استخارهٔ خوبِ «به کی رأی‌ بدم‌»ها خداحافظ «برای این طلبهٔ خدمتگزار دعا کنید» خداحافظ عبا و قبایِ خاکی بین سیل و زلزله‌ها خداحافظ چشم‌انتظاریِ هشت ساله و ۱۶ ساعته خداحافظ مخاطب «تمجید»هایِ اقا خداحافظ سفرهای عادی‌شدهٔ روستایی خداحافظ جشن‌های احیایِ کارگاه‌ها خداحافظ شهادت حینِ خدمت؛ نه پشتِ میز خداحافظ شجاعتِ قدم‌های اقای وزیر و مواضعِ صریحِ شیعه‌گری خداحافظ زبانِ بی‌لکنتِ دفاع از اسلام بیشتر از آنچه فکر کنی دوستت داشتیم؛ تو و یاران‌ت را، ببخش که زیاد نگفتیم… باز با از دست‌دادن‌ها به خود آمدیم! حالا مخالفین‌ت راحت‌تر تخریبت می‌کنند و تو راحت‌تر سکوت می‌کنی! حالا بدخواهان‌ت اعداد و ارقام و آمار را بیشتر پیش می‌کِشند و تو در آسمانی! خداحافظ آقاسید ابراهیم! جدی‌جدی شهیـد شدی… حالا کمی استراحت کن؛ خیلی خسته‌ای… ‌‌ دیشب که سرم را گزاشتم با امید این بود که با خبر سالم برگشتنت از خواب بیدارم کنند ...نه با صدای گریه خودمونیم ها، گلچین روزگار عـجـب خوش سلیقه است... شادی روح تمام شهدای خدمت صلوات.⁴ دیگه نمیتونم خودمو کنترل کنم به آشپز خونه استادیوم میرم و زجه میرنم.. فیلمهایی که از سید ابراهیم وایرال شده بود قلبم رو تیکه تیکه میکرد .. داشتم تو اون روزا جون میدادم .. صدای آشنایی به گوشم خورد محمد حسین: بسته نفس دیگه گریه نکن بسته سرم رو روی پاش و میزارم و چشم هام رو می‌بندم تا از هیاهوی این دنیا برای چند ساعتی هم که شده نجات پیدا کنم.. وقتی بیدار شدم توی خونه بودم محمد حسین طفلی خوابش برده بود آخه دیشب اصلا نخوابیده بود.. پتو رو روسرش انداختم و روی یه برگه نوشتم که به آموزشگاه تولید محتوا میروم.. آخه علاوه بر روانشناسی مدرس فن بیان هم بودم.. بچه ها اسپیکر و دستگاه ها رو راه اندازه میکنن @Alachiigh