فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌منتقد سینما: اگر شبکهٔ نمایش خانگی ناظری نداشت هم شرایط تغییری نمیکرد
⭕️منتظری: حجم ابتذال و #خشونت در شبکهٔ نمایش خانگی به حدی بالاست که مشخص نیست اگر این فضا هیچ ناظری نداشت چه تغییری در نتیجه حاصل میشد.
#ابتذال
#نمایش_خانگی
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#کـولـهبـارےازعـشـق² قسمت۴۰-۴۲ صدای مجری شبکه خبر مدام توی گوشم اکو میشه •انا لله و انا علیه را
#کـولـهبـارےازعـشـق
#قسمت۴۳-۴۶
...بچه ها اسپیکر و دستگاه ها رو راه اندازه میکنن
و یه متن رو درباره ی سید میدن به دستم
مسئول آموزشگاه میگه :
نفس خانوم آماده ای؟
سرمو تکون میدم
میگه : 1،2،3 شروع
با تمام احساسم این متن رو میخونم
ساعت حوالی هشت
روز ولادت امامرضا
خبر رسید که هشتمین ریاستجمهوری ما
شهید شد.
سید ابراهیم میخواهم کمی باتو حرف بزنم.
سید ابراهیم تو همان روز که توی مناظرههای انتخابات توهین شنیدی و سکوت کردی، شهید شدی.
وقتی دولت را با خزانه خالی تحویل گرفتی
و نگذاشتی آب توی دل ملت تکان بخورد، شهید شدی.
سید ابراهیم وقتی در سازمانملل قرآن خدا را دست گرفتی و از مظلومین دنیا گفتی، فهمیدیم تو زمینی نیستی و شهید شدی.
ما با تو فهميديم میشود رئیس بود ولی خدمت جمهور را برگزید.
میشود مسئول بود، بر قلبها.
وقتی پشت میز ریاستجمهوری آرام و قرار نداشتی و هر روز سر از کارخانه و خیابان و استانی سر در میآوردی فهميديم تو آمدهای امیرکبیر دیگری باشی برای ایران. فهمیدیم تو شهیدانه زندگی کردی و شهیدانه خواهی رفت.
سید ابراهیم شهید چقدر شهادت به نامتو زیبا ترکیب میشود.
سید ابراهیم شهید
حالا دست تو بازتر شده
حالا نه از هیئت دولت
نه از سفرهای استانی
تو حالا از کنار امامرضا
هوای کشور امامرضا را خواهی داشت.
از مردم غزه به امامرضا بگو
از بغض کارگرها
از خوندل یک دنیا
ما نسلی نبودیم که رجایی را درک کنیم
ممنونیم که آمدی و نشانمان دادی
ریاستجمهور یعنی فدا شدن برای جمهور
سفرت به خیر سید
سلام ما را برسان به امامرضا
و بگو ما دیگر نفس نداریم
پسرش مهدی (عج) را راهی کند.
استاد نیلچی زاده
حالا 1 ماه از اون حادثه میگذره
یکم زندگیمون به روال عادی برگشته
جنسیت بچه مون مشخص شده..
همانطور که محمد حسین حدس میزد
دختر بود ..
از آزمایشگاه بیرون اومدیم..
حقیقتا از دیشب یه دلشوره ی فوق العاده بدی داشتم..
محمدحسین میگفت به خاطر استرس بچه هست و طبیعیه...
ولی حال خودشم مساعد نبود
به شوخی بهش گفتم :
میگم محمد حسین اگه این ترس
برای بچس او چرا ترسیدی من باید درد بکشم..
محمد حسین: آخه من نگران درد کشیدنای تو ام
محمد حسین : الهی که من قربون فاطمه ی خودمو مامانش برم
نفس : عههههه اول قربون اون میری؟
نوموخوام قهرم اصلا..
محمد حسین دستمو گرفت و گفت :
نفس تو همه ی زندگی منی هیچوقت
یادت نره که هر کاری میکنم به خاطر
توعه بعد هم دستمو بوسید ...
این محمد حسین امروز یچیزیش میشه ها
دلشوره ی خیلی بدی دارم
توی ماشین میشینیم
جناب بادیگارد بر میگرده و میگه :
آبجی خانم بچه ی عمو اسمش چیه؟
نفس : باباش میگه فاطمه
بادیگارد : به به دلم میخواد با شهاب کوچولوی ما همبازی بشه
نفس : چرا که نه
محمد حسین خیلی مضطربه کامل رنگش پریده..
بادیگارد همش از شیشه پشتشو
نگاه میکرد ، بعد از چند دقیقه مضطرب رو به محمد حسین گفت :
آقای حسینی این موتوری مشکوکه
اطلاع داده شده که بمب همراهشه
نمیفهمم داره اینجا چه اتفاقی میوفته
به محمد حسین نگاه میکنم دستم رو⁴⁵
فشار میده اون موتوری میپیچه جلوی
ماشین ما ... خدایا اینجا داره چه اتفاقی میوفته؟
آخه موتوری چرا باید دنبال ما باشه؟
بادیگارد داد میزنه : یا ابوالفضل
محمد حسین به من نگاه میکنه وخیلی مضطرب میگه :
نفس برو پایین زود باش
نفس : نه نمیخوام ت .. تو چی؟
محمد حسین در سمت من رو باز
میکنه و خیره توی چشمام میگه :
نفس من عاشقتم ،
یادت باشه این رسم عاشقیه ...
بعد هم با تمام
توانش من رو به بیرون پرت میکنه
به یه درخت برخورد میکنم سرم گیج
میره احساس درد بسیار شدیدی دارم
اما هوشیارم یا امام زمان
ماشین محمد حسین جلوی چشام
سوخت و دود شد
فریاد زدم : محمد حسین نهههه
اما خونی که از سرم اومد باعث شد
چشمام بسته شد و دیگه چیزی نفهمیدم..ـ
از جسمم جدا میشم این صحنه رو
توی فیلم ها دیده بودم احتمال دادم
تو کما هستم مردم دورم جمع شده
بودن ، لاشه ی ماشین سوخته شده
رو دیدم و آه از نهادم بلند شد که یه
دفعه با یه صدا به پشتم برگشتم
محمد حسین بود
محمدحسین من
سمتش رفتم بهم لبخند زد
خودمو تو بغلش انداختم
و گفتم : نامرد میخواستی بدون من بری؟
خیلی بدی .. پس من چی؟
محمد حسین من رو جدا کرد و بهم
گفت : نفس تو باید به اون دنیا برگردی
فریاد کشیدم و گفتم : نمیخوام
محمد حسین گفت : به خاطر دخترمون برگرد
داد زدم :
همش دخترمون دخترمون پس من چی؟
تو به من قول دادی محمد حسین.
میدونی من اگه برگردم چه بلایی سرم میاد .. اصلا میفهمی؟
تک و تنها نه محمد حسین التماس میکنم نهههه
آخه ینی چی من برگردم؟
میدونی با رفتنت چقدر رنج میکشم
تو که نامرد نبودی محمد حسین
تو که بی رحم نبودی محمد حسین
تو که منو دوست داشتی
بزار باهات بیام
تو رو خدا بزار منم بیام
👇👇👇
آلاچیق 🏡
#کـولـهبـارےازعـشـق #قسمت۴۳-۴۶ ...بچه ها اسپیکر و دستگاه ها رو راه اندازه میکنن و یه متن رو دربار
حب المهدۍ هویتنا
#کـولـهبـارےازعـشـق²
قسمت۴۷-۵۰
محمد حسین لبخندی زد و صورتمو
بوسید و گفت :
بر گرد اما فراموش
نکن این رسم عاشقیه و من تا ابد تورو دوست دارم..
محمدحسین از جلوی چشمم دور میشه
چشمام کم کم باز میشه به دکترای اطرافم نگاه میکنم..
اولین جمله ای که به زبون میارم اینه :
رسم عاشقی .. عاشقی
پرستار با خوشحالی داد میزنه :
دکتر آروین خواهرتون به هوش اومد
یه مرد بلند قامت سمتم اومد و با
پریشونی دستمو گرفت و گفت :
نفس جان حالت خوبه؟من رو میشناسی؟
دستمو از دستش بیرون کشیدم و گفتم :
به من دست نزن .. تو کی هستی ؟
نفس کیه؟من کیم؟
اون مرد بلند قد به سرش زد و گفت :
وای حافظشو از دست داده
نفس : آی کمرم ... کمک
امیر : خانوم پرستار یه ام آر آی از سرشون
بگیر و برام بیار
نفس دورت بگردم من الان میام⁴⁸
من که گیج و منگم رو به پرستار میگم :
خانم شما بگو من کیم ؟ اینجا چیکار میکنم؟
پرستار سرمو میبوسه و با بغض میره
اتاق که خالی میشه تصویر یه مرد
هیکل ورزشی خوشتیب توی ذهنم
تداعی میشه نمیدونم یه توهم
بود،یه حاله ی نور بود یا یه خواب
ولی صدایی که مدام تکرار میشه:
نفس این رسم عاشقیه
صدا رو انگار یه بلندگو تکرار میکنه
داشتم دیوونه میشدم نفس کیه آخه؟
همون دکتر که بهش میگفتن دکتر
آروین وارد اتاق شد ..
دستمو گرفت خواستم دستمو بیرون
بکشم که زورشو بیشتر کرد و گفت:
ببین تو نفسی ، نفس آروین منم برادرتم
بعد هم به زن و مرد مسنی که پشت
شیشه سی سی یو بودن و مشکی
پوش بودن اشاره کرد و گفت :
اونا هم پدر مادرمونن⁴⁹
گیج و منگ گفتم : اگه شما هر
خانواده ی من هستید من اینجا
چیکار میکنم؟چرا تو بیمارستانم؟
اون مردی که میگفت برادرمه گفت :
تو تصادف کردی و حافظه کوتاه مدت
رو از دست دادی دستم رو روی دلم
گزاشتم و گفتم :
داداش من دلم درد میکنه
داداش : نگران نباش عزیزم درد بخیه هست
نفس : بخیه چرا ؟
داداش : به خاطر به دنیا آوردن یه کوچولو
نفس : یعنی من ازدواج کردم؟
داداش : آره عزیزم
نفس : خب پس شوهرم کجاس؟
داداش : میاد .. تو راهه
چند روزی گذشت به خونه رفتیم
تقریبا داشتم با خانوادم راحت میشدم
اما یه چیز خیلی برام عجیب بود
اینکه من شوهر داشتم اما نبود..
هروقتم میپرسیدم کجاست میگفتن
ماموریته،نمیتونه و هزار تا دلیل دیگه..
اسم دخترمو فاطمه گذاشته بودم⁵⁰
داشتم دخترمو میخوابوندم که یه
عکس رو دیدم عههه این عکس
همون مرده همونی که گفت رسم
عاشقیه سریع فاطمه رو روی تخت
گزاشتم و بدو بدو بیرون رفتم به
سمت مامان زهرا و گفتم :
مامان من اینو میشناسم
بعد به سمت امیر رفتم و گفتم :
داداش من یادم اومده
امیر با بغض گفت :
چی یادت اومده قربونت برم ؟
منم هیجان زده گفتم :
این آقا به من گفت رسم عاشقی اینه که تو برگردی
صدای هق هق مامان بلند شد
رو به پریناز گفتم :
پریناز این آقا کیه ؟
پریناز سرش رو پایین انداخت
داد کشیدم و گفتم : این کیه؟
شماها چرا لباس سیاه میپوشید؟
چرا کسی به من چیزی نمیگه؟
اشکام بدون وقفه میریختن..:
آخه لامصبا من دارم میمیرم
چرا نمیفهمین؟
من حالم بده .. بدهه
#ادامه_دارد
#رمان_مذهبی
#خادم_المهدی✍
@Alachiigh
s01.mp3
8.95M
🇮🇷﷽🇵🇸
🔊 #رادیو_ثامن شماره ۶۲ | مجموعه برنامه صهیونیست شناسی
🍃🌹🍃
✅ قسمت اول: آغاز قدرت گرفتن صهیونیستها از تجمع پول ربوی و اعتبارات مبتني بر وابسته سازی و بدهکار کردن افراد و ملتها
#رادیوثامن | #روشنگری
🆔 eitaa.com/meyarpb
🆔 rubika.ir/meyar_pb
s02.mp3
6.92M
🇮🇷﷽🇵🇸
🔊 #رادیو_ثامن شماره ۶۲ | مجموعه برنامه صهیونیست شناسی
🍃🌹🍃
✅ قسمت دوم: از ربا خواری تا تشکیل حکومت صهیونی
#رادیوثامن | #روشنگری
🆔 eitaa.com/meyarpb
🆔 rubika.ir/meyar_pb
🔴👆🔝استوری #جواد_قارایی در واکنش به #مسدود_کردن_اموال_ایرانایر توسط انگلیس
❌#ظریف رو بفرستین پیش جواد قارائی تا یکم دیپلماسی قدرت یاد بگیره!
فکر نکنه همه چی رو با مذاکره و توییت زدن میشه حل کرد!
#دیپلماسی_قدرت
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
حب المهدۍ هویتنا #کـولـهبـارےازعـشـق² قسمت۴۷-۵۰ محمد حسین لبخندی زد و صورتمو بوسید و گفت :
#کـولـهبـارےازعـشـق²
قسمت۵۱-۵۴
همشون با بغض بهم نگاه کردن
پوز خندی زدم و گفتم : نمیگید نه؟
باشه به جهنم ..
بعد انگشت اشارمو به نشانه ی تهدید
بالا میارم و میگم :
فقط بهم ترحم نکنید..لیوان روی میز
رو میکوبم تو زمین و بلند فریاد میزنم
از ترحم متنفرم ...
به سمت امیر میرم و میگم :
ازتو هم متنفرم
اسم خودتو گزاشتی دکتر؟
دِ نفهم خواهرت داره جلوت پرپر میشه
چرا هیچ کاری نمیکنی
خیلی بدی امیر خیلی
چادرمو سرم کردم و از خونه زدم بیرون
صدای مامان میومد : امیر برو دنبالش
امیر : مامان ترو خدا بسههه گفتم
حافظش رفته گفتید خوب شد دیگه
یادش نمیاد محمد حسین کیه
ولی مامان اون حافظش داره برمیگرده
سوار ماشینم میشم و دم خونه منتظر میمونم ..
بعد از یه نیم ساعت همشون به غیر
از پریناز بیرون میان احتمالا پریناز
مونده تا از فاطمه مراقبت کنه..
تعقیب شون میکنم به گلزار شهدا میرن
چقدر شلوغه
ولی چقدر قلبم آروم شد
دستمو روی قلبم گزاشتم دیگه تند تند نمیرد..
منتظر موندم تا همه برن ساعت 6 و
7 غروب بود که مزار خالی شد
با قدم های سست به سمت اون قبر رفتم
نوشته بود •شهید سید محمد حسین حسینی•⁵²
خدایا دارم چی میبینم
اون عکسه همون مرده؟
یدفعه به پشتم برمیگردم یه چیزی
شبیه فیلم از جلوم رد میشه
یه زن چادری و همون مرد روی یکی از
مزار ها نشسته بودند یکم جلو تر میروم..
خدایا من دارم چی میبینم اون دختر منم؟
این مرد کیه ؟
مرد به دختر میگه : نفس تو همه ی
جان منی هیچوقتِ هیچوقت
فراموش نکن هرکاری میکنم به خاطر توعه
دختر هم با لبخند میگه : محمد حسین خیلی بیشتر از خودت دوستت دارم ..
دوباره به سمت مزار میرم و تکرار میکنم
محمدحسین... محمد حسین حسینی⁵³
تمام زندگیم مثل یه فیلم از جلوی
چشمم رد میشه..
به دنیا میام..
کنکور میدم ..
دانشگاه میرم ..
ازدواج میکنم..
مطب میزنم..
عاشق همسرمم
و .. و.. اون تصادف لعنتی نهههه
اون تصادف نههه لعنت به اون ترور
به سمت قبر رفتم و گفتم :
تو .. تو محمد حسینی؟
دنیا داره دور سرم میچرخه
نامرد تو که گفتی هیچوقت من رو ولم نمیکنی؟
محمد حسین مگه نمیخوای دخترت رو ببینی ؟
محمد حسین بلند شو توروخداااا
من بدون تو چیکار کنم؟
با تو ام بلند شووو
تا جون تو بدنمه فریاد میزنم ..
واییی محمد حسین ترو خدا بلند شو
محمد حسین بدون تو من زندگی ندارم
میفهمی؟ ترو خدا بلند شو
بی احساس آخه چرا منو پرت کردی بیرون؟
پرتم کردی تا زنده بمونم و درد و رنج بکشم ؟
خیلی بدیییی⁵⁴
یه خانم آشنا به سمتم میاد
اسمش چی بود شیدا.. مامان محمد حسینه منه
شیدا خانوم : نفس .. نفس جان دخترم
تو اینجا چیکار میکنی؟
اشکامو پاک میکنم و میگم :
من یادم اومد ... چرا بهم نگفتین؟
نگفتین من میخواستم برای آخرین بار ببینمش؟
بد کردی مامان شیدا همتون به من بد کردید..
چادرم رو سفت میکنم که برم ولی
تعادلم رو از دست میدم و چشمام بسته میشه..
صدا : امیر تو که خودت بهتر میدونی..
خواهرت سکته ی قلبی رو رد کرده
مراقبش باشید ..
من که بهت گفتم باور کن خواهرت رو
جزئی از خودم میدونم و برای دخترش
پدری میکنم... بزار همراهش باشم..
امیر میگه : فعلا که حال مناسبی نداره
بعدا بهش میگم ... اون عاشق محمد حسین بود..
امیر به سمتم میاد :
نفس .. نفس قوربونت برم نگام کن...
👇👇
آلاچیق 🏡
#کـولـهبـارےازعـشـق² قسمت۵۱-۵۴ همشون با بغض بهم نگاه کردن پوز خندی زدم و گفتم : نمیگید نه؟ با
#کـولـهبـارےازعـشـق²
قسمت۵۵-۵۸
نگاش میکنم و میگم :
خیلی بدی امیر خیییلی تو که
میدونستی
تو که میدونستی من عاشق محمد
حسینم چرا بهم نگفتی؟
لا اقل میتونستم یه بار دیگه ببینمش
ولی شما ها این فرصتو ازم گرفتین
یدفه یادم افتاد چقدر بد با امیر حرف زدم شرمنده لب زدم : ببخش
امیر بغض کردو دستمو بوسید و رفت
محمد حسین کجایی؟
کاش الان پیشم بودی
کاش دست میکشید رو سرم تا خوب شم
محمدحسین من همانم که به یک
اخم تو هم دل شادم
در پی خندهی شیرین تو من فرهادم
صدای محمد حسین تو گوشم میپیچه:
یکی درد و یکی درمان پسند است
یکی وصل و یکی هجران پسند است
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
من چون ز پا بیفتم درمان درد من اوست..
اشک از گونه هام جاری میش⁵
حالا دوماه از همه ی اون اتفاقا میگذره
بعد از بیمارستان اومدم خونه ی خودم
خونه ی من و محمد حسین
من هستم اما محمد حسین من نیست
به سمت اتاق مشترکم با محمد حسین رفتم ،
همه جاش برام یه خاطره بود
در کمد محمد حسین رو باز میکنم
لباس چهار خونش رو برمیدارم و بود میکنم
خیلی سخته ، سخته که بسوزی تو راه عاشقی
عشق بین محمد حسین و من یه عشق واقعی بود
یه عشق پاک اما دیگه محمد حسین نیست
لباسش رو به قلبم میچسبونم و گریه رو از سر میگیرم
آیناز میومد پیشم تا تنها نباشم
سعی میکردم به محل کارم برگردم
‹ دلم میسوزد از این غم،
ولیکن چارهای نیست!
تو رفتی وبجز من
در جهان بیچاره ای نیست
یه روز که توی اتاق نشسته بودم یکی در زد
گفتم : بفرمایید
یه دختر که جلوی صورتش یه سبد گل
بود به همراه یه مرد جوان دم در بودن
بلند شدم و گفتم : سارا؟
گل رو گذاشت کنار و خودشو انداخت توی بغلم
از آبدارچی خواستم دوتا چایی براشون بیاره..
سارا : نفس جون من همه ی زندگیمو به تو مدیونم
نفس لبخند مهربانی زد و گفت :
به من نه به خدا مدیونید
کمی حرف زدند و رفتند⁵
آینازخیلی اصرار داشت همرام بیاد
ولی میخواستم برم سر مزار محمد
حسین و دوست داشتم تنها باشم
همین که در کلینیک رو بستم و بیرون اومدم
یه مرد جلوی پام سبز شد
کمی به صورتش نگاه کردم
میشناختمش اون ایمان بود.ایمان مهرابی
شوهر خواهر سارا همون که توی
دادگاه بر علیه اون شهادت دادم
تمام اون روز دادگاه یادم میاد
آقای قاضی : خانم نفس آروین؟
نفس : بله
آقای قاضی: دخترم شما شاهد خانم سارا فاختیان هستین درسته؟
نفس : بله آقای قاضی این آقا یعنی جناب ایمان مهرابی به بهونه ی اینکه
خانم سارا فاختیان حال روحی خوبی ندارن تمام اموال ایشون رو معرفی کردن و همچنین غصب عنوان ، ایشون به جای آقای مجید فتوحی یه آقای دیگه رو به عنوان نامزد سارا به من معرفی کرده
آقای قاضی : شما مدرکی هم دارید؟
نفس : بله جناب ، مدارک رو تحویل باز پرس پرونده دادم
معصومه (خواهر سارا ) بیچاره چقدر گریه میکرد
آقا شلوارش دوتا شده و به غیر از معصومه با یه دختر جوون تر ازدواج کرده.
مرتیکه ی آشغال
از خاطرات دادگاه بیرون میام و بهش نگاه میکنم
لبخند کثیفی زد و گفت :
دلم برات تنگ شده بود نفس جون؟
آب دهنمو جمع کردمو انداختم تو صورتش و گفتم :
از جلوی چشمم دور شو مرتیکه ی آشغال
ایمان : عههه تو که منو دادگاهی کردی؟
نترس کاریت ندارم
فقط دلم پیشت گیره
خیلی بهم بد کردی اما دوستت دارم
البته از حق نگذریم خییلی خوشگلی
میخوام باهام ازدواج کنی
شنیدم شوهرتو ترور کردن
تمام بدنم داغ شد هرچی قدرت
داشتم توی دستم ریختم و زدم توی صورتش
صورتش قرمز شد همین که اومد
دوباره حرف بزنه دوباره زدم تو
اون طرف صورتش و سریع رفتم.⁵
ایمان داد زد :
یه کاری میکنم که به پام بیوفتی ؟ فهمیدی؟
اشکام بدون وقفه روی صورتم میرختن
میبینی محمد حسین از وقتی تو رفتی
اینطور شده
خودمو به مزارش رسوندم
تا جون داشتم گریه کردم و گفتم :
دیدی اون عوضی چطور باهام حرف زد؟
همکار امیر ازم خواستگاری کرده
پوزخندی زد و گفت :
میبینی هرکس و ناکسی به خودش اجازه میده از من خواستگاری کنه
چرا بلند نمیشی بزنی تو دهنشون؟
مگه تو مرد من نیستی ؟
بلند شو دیگه؟
محمد حسین پاشو تورو خدا پاشو
من دیگه نمیتونم
بستهه به اندازه کافی تنبیه شدم
قول میدم دیگه اذیتت نکنم تورو خدا
برگرد
یه صدا اومد: باشه من جور میکنم که همو ببینید
برگشتم و بهش نگاه کردم
یه مرد گنده ای که شبیه این دزدا بود
سریع گفتم:از من چی میخوای؟
مرد : اوههه چه جیگری هم هستی
ایمان حق داره بخوادت
موضوع رو فهمیدم بلند شدم و
هرچی توان داشتم توی پاهام ریختم
و خواستم از دستش فرار کنم که یه
سنگ اومد جلوی پامو و افتادم زمین
#ادامه_دارد
#رمان_مذهبی
#خادم_المهدی✍
@Alachiigh
🌹شهید_علی_اصغر_خنکدار🌹
#بچه_ها_من_کربلا_رامی_بینم
علی اصغر خنکدار در #هنگام_وداع، بلباسی را در آغوش گرفته بود و رهایش نمی کرد.
در بین خداحافظی بچه ها، وداع آن دو نفر از همه تماشایی تر بود.
دقائقی قبل از عملیات والفجر8، علی اصغر چهره ای متفکرانه به خود گرفته بود.
وقتی قایق ها بسمت فاو حرکت کردند، در میان تلاطم خروشان اروند، اصغر ناگهان ازجا برخاست و گفت:
بچه ها! سوگند به خدا من #کربلا را می بینم... آقا اباعبدالله را می بینم... بچه ها بلند شوید کربلا را ببینید.
از حرفهایش بهت مان زده بود. سخنانش که تمام شد، گلوله ای آمد و درست نشست روی #پیشانی_اش.
آرام وسط قایق زانو زد. خشک مان زده بود.
بصورتش خیره شدم، چون قرص ماه می درخشید و خون موهایش را #خضاب کرده بود.»
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
2FilesMerged_۲۰۲۴۱۱۱۳_۲۰۲۴۲۱.mp3
8.85M
🇮🇷﷽🇵🇸
🔊 #رادیو_ثامن شماره ۵۹ | پیامدهای اعتماد اوکراین به آمریکا
🍃🌹🍃
🎙دکتر مصطفی برزکار
#اعتماد_ویرانگر
🆔 eitaa.com/meyarpb
🆔 rubika.ir/meyar_pb
2FilesMerged_۲۰۲۴۱۱۰۷_۲۱۱۲۴۱.mp3
13.3M
🇮🇷﷽🇵🇸
🔊 #رادیو_ثامن شماره ۵۹ | بررسی #انتخابات ریاستجمهوری آمریکا و مواضع ترامپ
🍃🌹🍃
1⃣ بررسی نظرسنجیها در انتخابات آمریکا
2⃣ عوامل شکست هریس
3⃣ مواضع ترامپ در مورد جنگهای غزه و اوکراين
4⃣ مواضع رئیسجمهور جدید آمریکا درباره جمهوری اسلامی ایران
🎙دکتر صارمی
#انتخابات_آمریکا
#افول_آمریکا
#صـــراط
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌رییس #شورای_اطلاع_رسانی_دولت معتقد است #وام_ازدواج و وام_فرزندآوری تاثیری در ازدواج و فرزندآوری ندارد. چون آمار کمتر شده!
یعنی اگر وام ندهند ازدواج افزایش پیدا میکند؟! یا اینکه تعداد ازدواجها فقط با عامل وام کم یا زیاد میشود؟
مثلا ربطی به تعداد جوانان در سن ازدواج که طی سالهای اخیر تا ۴ میلیون کاهش داشته، ندارد؟
عامل سبک زندگی و فرهنگ بیتاثیر است؟ اگر وام ازدواج و سایر مشوقها نبود آمار چه وضعی داشت؟!
⁉️ ⁉️ ⁉️
اینقدر حرف ایشان سست است که از حوصله پاسخگویی خارج است.
@Alachiigh
❌❌با موافقت دولت، پژو و تیبا و دنا و... تا ۳۵٪ برای قشر ضعیف گرون شد
با موافقت مجلس هم تویوتا و میتسوبیشی و هیوندا و... ۲۰٪ برای قشر مرفه ارزون شد
خلاصهی #طرحهای_مردمی دولت و مجلس وفاق👌😬
• آدم •
#نفاق_ملی
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#کـولـهبـارےازعـشـق² قسمت۵۵-۵۸ نگاش میکنم و میگم : خیلی بدی امیر خیییلی تو که میدونستی تو که می
#کـولـهبـارےازعـشـق²
قسمت۵۹-۶۳
وقتی چشمامو باز کردم دستام به یه
میله بسته شده بود .. توی یه خونه ی
خراب و پوسیده بودم
فکر اینکه تو دست این بی مروتا
افتادم حالمو بهم میزد که
صدای باز شدن
در اومد .. نه این که که ایمانه
لبخند کثیفی زد و بهم نزدیک شد
اونقدر نزدیک شد که صدای نفساشو
میشنیدم
با خنده گفت : اوه ببین صورت
خوشگلت چطور شدهه؟
دستشو نزدیک صورتم آورد که داد زدم:
به من دست نزن مرتیکه نجس
اما اون بلند تر خندید و اون دست
کثیفش و روی صورتم آورد دلم
میخواست جون بدم .. حالم خیلی بد بود
از طرفی میترسیدم یه کاری کنه
این مرد دیوونس ،معصومه رو تا
حد مرگ اذیت کرده بود و حالا هم عاشق
من شده!،داشتم میمردم
پاهامو روی زمین کوبوندم و گفتم :
ولم کن عوضی
تو دلم از خدا کمک میخواستم تا اتفاق بدی نیوفته
ایمان : عهههه من که کاریت ندارم خانم دکتر
فقط کافی یکم دختر خوبی باشی .. همین⁶⁰
نفس : تو .. تو یه آدمِ روانیِ عقده ای هستی
ایمان بلند خندید و گفت : اووووه
تاثیر گزار بود
بعد هم کمی خشم چاشنی صحبتش کرد و ادامه داد :
میدونی خانوم دکتر ؟
تو خیلی خوشگلی
دلم میخواد داشته باشمت
یعنی اینکه مال ِ من باشی
هووووم؟
نفس حالش بد بود اگه این دیوونه بلایی سرش میوورد چی میشد؟
تکلیف دختر کوچولویی که یادگار محمد حسینش بود چی میشد؟
ترس تا سراسر عمق نفس هجوم کرده بود اما نباید ابراز ترس میکرد
نفس پوز خندی زد و گفت :
تو میدونی خیلی آشغالی؟
یه آدم کثیف که هرکس و هرچیزی رو میبینه میخواد،این یه بیماری روانیه مردک
ایمان بازهم قهقهه زد و گفت :
اووووف خانم کوچولووو
یه قدم به نفس نزدیک تر شد به صورتی که نفس مطمئن بود صدای تپش قلبش رو میشنوه
اما نباید بیشتر از این میترسید
نفس تو خدا رو داری پس نترس
ایمان : بهتره بلبل زبونی نکنی خانوم دکتر اینجا من هرکاری که بخوام میکنم و این تویی که باید به حرف های من گوش بدی ، اوکی؟
نفس : خفه شو ..خفههه
ایمان خندید و جلوتر اومد تا اینکه..²
صدای جیر جیر در اومد
خدایا اون،اون کی بود که من
داشتم میدیدم؟!
باورم نمیشه محمد حسین بود؟
نکنه از شدت ترس توهم زدم
محمد حسین چشماشو باز و بسته کرد
به نشانی اینکه من نترسم
ایمان گفت :جلیل کی بهت گفت
بیای تو ؟ من با این خانوم خوشگله کار دارم
محمد حسین و چند سرباز جلو اومدن
ایمان برگشت و متعجب به اونا نگاه کرد
پس من توهم نمیزدم نههه اون
محمد حسین من بود اشکام داشتن جاری میشدند
به سختی لب زدم : م .. محمد حسین؟
اما محمد حسین با رگ های ورم کرده ی غیرتش به سمت ایمان رفت و
با مشت کوبید توی دهنش
و گفت : عوضی ، پست فطرت
صدای آخش بلند شده بود
محمدحسین
تا سر حد مرگ کتکش زد تا اینکه اون مامورای همراه جداشون کردن و گفت :
تو به چه حقی به زن من دست زدی
آشغال..بعد هم دستشو پیچوند طوری
که صدای شکستن میداد
بعد دستور داد تا ببرنش
هنوز باورم نمیشه این یه خواب شیرین بود نه؟⁶²
محمد حسین جلو اومد و گفت
نفس .. عزیزم حالت خوبه ؟
خیلی وقت بود اون چشمای قشنگش برای من نگران نشده بود
زبونم بند اومده بود اون زنده بود
باورم نمیشد آخههه
این همه سختی بالاخره تموم شد؟
یعنی به خاطر من برگشته؟
آشوب سختی توی دلم راه افتاده بود
از طرفی دوست داشتم برم بغلش و
زار زار گریه کنم از طرفی اونو مقصر
تموم این اتفاقا میدونستم
سریع به سمتم اومد و دستمو باز کرد
خواست دستمو بگیره که تموم اون
سختیا یادم اومد،سریع دستمو کشیدم
محمدحسین متعجب نگاهم میکرد
گفتم :خیلی بدی خییییلی تو میدونی
من چیا کشیدم؟ میدونی چقدر گریه کردم؟
به قیافم نگاه کن محمد حسین سرشو
انداخت پایین ،سرشو گرفتم سمت خودمو گفتم :
به من نگاه کن.. میخوره من ۲۳
سالم باشه؟ نه از تو میپرسم میخوره؟
فقط میخوام بدونم چرا؟
محمد حسین : من شرمندم نفس
نفس : شرمنده نباش بهم بگو چرا؟
محمد حسین نگاه دلگیری بهم کرد و گفت : دلم برات یه ذره شده بود
خنده ی عصبی کردم و گفتم : وای
خدا ببین چی میگه؟ دِ آخه تو اگه منو
دوست داشتی چرا منو ول کردی ؟ هان ؟
وضعیت قلبم نامناسب بود و
میدونستم این خنده های عصبی
برام کشندس
اما دست خودم نبود خنده ی عصبیم
شدت گرفته بود و فقط لرزیدن
خودمو متوجه شدم..⁶
چشمام رو که باز کردم دست محمد
حسین رو سرم بود و داشت اشک میریخت .
قلبم از اشکاش تیکه تیکه شد
ولی باید جواب اشکای منم میداد نه؟
خواستم چیزی بگم که انگشت اشارشو
گزاشت روی لب هام و گفت :
هیس!
خودم همه چیو میگم
اونا یعنی موساد به بادیگارد گفته بودن
که به خانواده ی ما نزدیک بشه
و همسرش با یه نقشه طوری تو رو
به قتل برسونه که انگار سازمان
اطلاعات ایران تو رو کشته و
با اینکار من از سازمان جدا بشم
و با موساد همکاری کنم و این جناب
بادیگارد رو تحت فشار قرار دادن و تهدید
کردن که بچشو میکشن ....
ولی اون این موضوع رو با سردار در
میون گزاشت و سردار این نقشه رو کشید
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#کـولـهبـارےازعـشـق² قسمت۵۹-۶۳ وقتی چشمامو باز کردم دستام به یه میله بسته شده بود .. توی یه خون
#کـولـهبـارےازعـشـق²
قسمت۶۴-۶۷
ولی اون این موضوع رو با سردار در
میون گزاشت و سردار این نقشه رو کشید
که تو سالم بمونی و موساد فکر کنه من
مردم و تو هم حافظتو از دست دادی
که دیگه خطری ما رو تهدید نکنه.⁶⁴
محمد حسین :
نفس فکر نکنی من تو این مدت زندگی داشتم..
بخدا یه شب درست هم نخوابیدم همش به فکر تو بودم
بعد لبخندی زد و گفت :
حالا باور میکنی دلم برات تنگ شده بود؟
دستشو از روی سرم برداشتم و گزاشتم رو قلبم و گفتم :
آرزوم بود دوباره ببینمت
خدا و شکر
محمد حسین یه چیزی بهت بگم؟
محمد حسین پیشونیمو بوسید و گفت :
جان دلم نفس من؟
نفس : اگه بدن میشدم قلبم بودی
درخت میشدم ریشهم بودی
رنگ میشدم قلمم بودی
شب میشدم ماهم بودی
ساز میشدم آهنگم بودی
فصل میشدم بهارم بودی
حس میشدم امیدم بودی
تو همونی هستی که همیشه به بودنم معنا میدی..
محمدحسین: یادته گفتم هر کاری میکنم به خاطر توعه؟اینکه زنده موندم هم به خاطر توعه
امیر فاطمه در بغل وارد اتاق شد و در
آغوش محمد حسین رفت..
گویا سردار برای خانواده ها کامل توضیح داده بود..
فاطمه را در آغوش محمد حسین گزاشت و رفت ..
محمد حسین: اوففف دختر باباشوووو؟
چقدر دوست داشتم ببینمت
نفس : پس به خاطر دخترت برگشتی؟
محمد حسین رو به فاطمه گفت :
فاطمه خانوم دیدی مامان چقدر
حسوده؟ راسته که میگن دختر هووی مادره
بعد هم سر نفس رو بوسید و گفت
ولی شما همیشه و همه جا جان منی..
خانوم جان بریم یه سفر به تلافی این یه سال؟
نفس اشکشو پاک کرد و گفت :
خیلی دلم میخواد..
شیرینترازآنلحظهکهازدربرسینیست
منقهوهیِتلخمتوبیاحبهیِقندباش،
دردمهمهدرمصراعبعداست:
‹ منماندمواورفتونیامد ›
ولی محمد حسین من سر قولش موند
و برگشت ...
خدایا برای همه چیز شکرت:)⁶
محمد حسین: نفس خانوم کجایی؟
نفس : عهههه محمد حسین هولم نکن اومدم دیگه
محمد حسین: خانمم شما یه ساعته داری همینو میگییییی
نفس: تو هم که خیلی گوش میدی
محمد حسین: عههه نفس من علف زیر پام سبز شد از بس منتظرت موندم..
نفس زبانش را درآورد و گفت :
خب پس اون علفایی که زیر پات سبز شده رو بخور دیگه چرا معطلی؟
من شام بهت نمیدمااا
محمد حسین: عهههه عه دختره ی چشم سفید وایسا تا بیام
نفس در حالی که میدوید گفت :
عمرا بهم برسی ولی فاطمه رو هم با خودت بیار
محمد حسین: نفس خانوووم فاطمه دست مامان جونه
نفس: عههه ولی بازم تو منو نمیگیری
محمد حسین با یک حرکت ساده دست نفس رو گرفت و گفت :
دیدی بهت رسیدم؟
نفس : نخیرمم جر زدی
محمد حسین: عهههه چرا دروغ میگی
نفس: خیلی خب بابا ولم کن دستمو شکوندیییی
محمدحسین: نوچ نمیشه اینکه دستتو ول کنم هزینه داره..
نفس : اونوقت چی؟
محمد حسین: اغراغ کن
نفس : چیو؟⁶⁷
محمد حسین لبخند شیطونی زد و گفت :
اینکه عاشقمی ، اینکه دیوونمی ، اینکه نفستممم
نفس نگذاشت ادامه دهد و گفت :
برو بابا دلت خوشه
محمد حسین جدی شد و در چشم های نفس بزاق شد و گفت :
دوستم داری یا نه نفس؟
نفس برای چند لحظه غرور را کنار گذاشت آخه خیلی سخته توی چشمای کسی که عاشقشی بزاق بشی و دروغ بگی نفس گفت :
اینکه دوستت دارم را دروغ نگفتم
اما
راستش را بخواهی حقیقت را کامل نگفتم
من تو را دوستت ندارم ولی ؛
من... تو را دیوانه ام ای جان جانم
شاعر نفس
محمدحسین دستش را رها کرد و بوسه ای زد و فریاد زد :
خدایا شکرت
به سمت حرم راه میوفتیم
#ادامه_دارد
#رمان_مذهبی
#خادم_المهدی✍
@Alachiigh
🔴 بار#سنگین بلند نکنید ...
🔸چون علاوه بر درد کمر، باسن که در تماس مستقیم با کمر قرار دارد بار زیادی را تحمل می کند و به ضعیف شدن عضلات لگن ختم شده و #بی_اختیاری_ادراری ایجاد می کند.
#سلامت
#سلامت_بمانید
@Alachiigh
🌹🌹🌹🌹
#یاد_شط_علی_بخیر
▫️به والله سخت بود...ماه ها زندگی بر روی آب ، گرمای وحشتناک هوا و شرجی بودن منطقه ، مبارزه با پشه ها و حیوانات موزی،شرایط سخت رساندن غذا و تجهیزات ، مجروحیت و شهادت در وسط آب...همه ی این سختی ها را سربازان خمینی تحمل کردند .نیزارهای شط علی گواه این همه ایثار است.شطعلی نام آبراه، جاده و اسکلهای در هورالهویزه و در شرق پاسگاه کیان دشت بود و جاده 20 کیلومتری شطعلی پس از عبور از هور و از جنوب آبراه شطعلی به مرز دو کشور منتهی میشد.
.
▫️اسکله شطعلی در زمان جنگ و در زمان عملیات در هور بهعنوان یکی از نقاط حرکت قایقها و همچنین بهعنوان محور اصلی شناسایی و کسب اطلاعات از دشمن مورد بهرهبرداری قرار میگرفت.در این منطقه آموزش غواصان و نیروهای اطلاعات و عملیات یگانها نیز انجام میگرفت. در جریان بمباران شیمیایی گسترده مناطق عملیاتی خیبر و بدر، اسکله شط علی اولین نقطهای بود که مورد حملات سنگین شیمیایی دشمن قرار گرفت و جمع زیادی از رزمندگان در این منطقه مصدوم شدند و یا به شهادت رسیدند.ضمنا لشکر ویژه ۲۵ کربلا تنها لشکر عمل کننده در این منطقه بود که عملیات قدس ۱ و ۲ را با موفقیت اجرایی کرد.بیاد ساکنین آفتاب سوخته ی شط علی🇮🇷
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌❌🎥 واکنش جالب مجری لبنانی الکوثر به کشاورز ایرانی که تمام محصولش را به مردم لبنان اهدا کرد
⭕️🔹️ این برنامه پس از بیانات مقام معظم رهبری و در راستای پویش #ایران_همدل برای تقویت فرهنگ همبستگی و حمایت از مردم لبنان و فلسطین از شبکه الکوثر پخش میشود.
#ایران_همدل
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 طعنهی المیرا شریفی مقدم به ایران خودرو و سایپا
⭕️ قیمتها رو ببرید بالا ببینم کسی ماشینهای #بیکیفیت شما رو میخره🤔؟!
#گرانی_ماشین
#موافقت_دولت
@Alachiigh
⭕️❌وقتی قرار بود #یارانههارو رو بریزید چرا سازمان هدفمندی یارانهها صبح گفت: #منابع یارانۀ دهکهای ۴ تا ۹ تامین نشده هنوز؟ همه رسانهها و همه مردم رو مشغول خودش کرد.
❌بیمارید با روح و روان مردم بازی میکنید؟
یا شایدم دارید مردم رو تست میکنید ببینید تابآوریشون چقدره برای کارهای بعدی برای گرون کردنها یا حذف همین یارانه؟
وگرنه هیچ عاقلی حاضر نیست الکی خودش رو در هجمهی افکار عمومی قرار بده.
تو این وضع اقتصادی امید خیلیا به همین یارانهس. نباید تو ترس بیفتن که نکنه این یارانه هم حذف بشه. از یه روز قبل دنبال تأمین باشید که اینطوری نشه. یه روز هم یه روزه و مردم برای همین یه روز برنامهریزی میکنن🤚
#حسین_دارابی
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
#کـولـهبـارےازعـشـق² قسمت۶۴-۶۷ ولی اون این موضوع رو با سردار در میون گزاشت و سردار این نقشه رو
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
کـولـهبـارےازعـشـق²
قسمتآخر
دخترک ۲۲-۲۳ ساله ای دوربین به دست به طرفمان آمد..
دخترک : سلام میشه یه عکس ازتون بگیرم؟
نفس : سلام عزیزم نه
محمد حسین: چرا؟ بگیرید
بعد هم با دستانشان قلبی که دران ضریح جای گرفته بود را درست کردند و صدای چیک چیک دوربین عکاسی..
دخترک ذوق زده گفت : واقعا ممنونم
محمد حسین گفت : خانم یه عکس اینطوری هم بگیر
دخترک دوباره ذوق کرد و گفت : چشم
نفس : وا محمد حسین ؟
محمدحسین بی توجه به نفس خم شد و بوسه ای بر دستش زد و باز هم صدای چیک چیک دوربین عکاسی..
خدایا شکرت .. شکرت
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی (س)
اگه از رمان خوشتون اومد برای هر پارت یه صلوات جهت تعجیل در ظهور و سلامتی بابا مهدی (عج) بفرستید..🙏♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🙏صَلَی اللهُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ♥️🤚
صلیالله علیک، شبهای جمعه فاطمه این لحظه کربلاست!
صلیالله علیک، زهرا به سر زنان وسط شیب قتلگاست!
#هیئت_مجازی
#شب_زیارتی_امام_حسین_علیه_السلام
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
@Alachiigh