eitaa logo
🍃🌹با شهدا و اهل بیت🌹🍃
215 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
2هزار ویدیو
64 فایل
ارتباط با مدیریت کانال↙️↙️ @Yavar_amar ادمین تبادل ↙️↙️ @Ya_mahdi_1235 مغزخاکستری @khakestary_amar کانال اتحادیه عماریون @et_amarion نفوذیها @Nofoziha_ammariyon با شهدا و اهل بیت علیهم السلام @Ammar_noghtezan
مشاهده در ایتا
دانلود
از صادق آهنگران خواست تا برای مجموعه جدید روایت‌فتح اشعاری بخواند. روزی که برای بازدید و فیلمبرداری از شهر هویزه می‌رفتند، آهنگران مثنوی‌هایی خواند و او آن را برای فیلم‌هایش انتخاب کرد. از جمله: چرا بستند راه آسمان را؟!.. چرا برداشتند این نردبان را؟!.. مرا اسب سپیدی بود روزی شهادت را امیدی بود روزی خدا اسب سپیدم را که دزدید؟!.. شهادت را، امیدم را، که دزدید؟!.. وقتی آهنگران این اشعار را با صدای سوزناک خود خواند، سید در کنار ماشین نشسته بود و می‌گریست. بچه‌های گروه که سید را خوب می‌شناختند، می‌دانستند که ناله‌ها و گریه‌های سید به خاطر جاماندنش از قافله شهداست..:) 🕊✨🥀🕊✨🥀🕊 @Ammar_noghtezan
🌷 چند روزی بود که به منزل نیامده بود و مشغول آموزش جوانان بسیجی برای اعزام به جبهه بود.سحر یکی از روزها به خانه آمد. فرزندمان تب کرده بود و من هم مشغول امتحانات نهائی بودم. سحر  نیت روزه کرد و بعد از نماز صبح دوباره داشت می رفت که نگاه اعتراض آمیزی کردم بابت غیبت چند روزه و رفتن در این حال. لبخندی زد و گفت: همه اینها را امتحان خدا بدان. 🌷ظهر دیدم که با یک بریانی برگشت خانه. گفتم: مگر تو روزه نبودی؟ گفت: رفتم سر کلاس اخلاق، نتوانستم چیزی بگویم. انگار کسی در گوشم گفت تو که درس اخلاق می دهی چرا با کسی که حق همسری و هم ذریه حضرت زهرا (س) را دارد، چنین رفتار می کنی؟ آمدم تا حلالیت بطلبم.اگر در کارهای من اجری باشد، تو در همه شریکی. "شهید جلال افشار" 🕊🕊🕊🕊 @Ammar_noghtezan
📝 🌷⇐توی محاصره شده بودیم ۱۵ نفری می شدیم فشار آورده بود همه بی حال و خسته خوابمون برد 🌷‌⇐وقتی بیدار شدیم ، شهید فایده گفت: بچه ها من خواب حضرت زهرا سلام الله علیها رو دیدم حضرت با دست خودشون به من آب دادند و قمقمه ی شهیدی رو پر از آب کردند ... سریع رفتم سراغ قمقمه ی یکی از بچه ها که شده بود 🌷⇐دست زدیم ، پر از خنک بود انگار همین الان توش یخ انداخته بودند همه ی بچه ها از اون آب شدند از اون آب شیرین و گوارا... ✨از مهریه ی  سلام الله علیها... 📚راوی: غلامعلی ابراهیمی منبع: کتاب افلاکیان ، صفحه284 🕊🕊🕊🕊🕊 @Ammar_noghtezan
الگوےواقعے وقٺےدر مریوان بودیم، مقطعےدر بلندےمستقر بودیم و براےبالا بردن‌ٺدارڪاٺ، چارھ‌اےنداشٺیم جز اینڪھ‌پیادھ‌این تپھ‌هارا بالا مے رفٺیم. شهیدچراغےهروقٺ‌مےخواسٺ‌بھ بالاےارٺفاع برود، یڪ‌گونے20ڪیلویے‌نان روےدوش خودمےگذاشٺ‌وباخود بالامےبرد. یڪبارازاوپرسیدم: شما فرماندھ هسٺے، چرا شمااین‌ڪارراانجام میدهے؟ او درجواب‌من‌گفٺ: وقٺے‌من‌با عنوان‌مسئول این نیروها، مشقٺ‌راٺحمل‌ڪنم، نیروهاے‌ٺحٺ امرم، در برابر سخٺیها و ناملایماٺ‌ڪم‌نمےاورند. خاطرھ‌اے از زندگےسردار شهید رضاچراغے منبع:ڪٺاب‌چراغے ✨✨🕊🌹🌿🌹🕊✨✨ @Ammar_noghtezan
🌹شب عملیات فتح المبین، پشت قرارگاه نشسته بودیم و با هم صحبت می‌کردیم. در حین صحبت، دیدم. یک فشنگ کالیبر دستش گرفته و با آن بازی می کند. بعد به فشنگ اشاره کرد و گفت: «این تیر خوبه بخوره وسط پیشونی، جایی که پیشونی را روی مهر می‌گذاری.» با حسرت گفت: «چه کیفی داره!» عملیات فتح المبین آغاز شد. سعید به همراه حمید رمضانی برای سرکشی به یکی از محورها رفت. در بین راه مورد هدف تیربار دشمن قرار گرفت و سعید شهید شد.  وقتی با جنازه سعید رو برو شدم، به اولین جایی که نگاه کردم پیشانی اش بود که تیر به سجده‌گاهش اصابت کرده و او را به آرزویش رسانده بود. 🔸راوی:حاج صادق  آهنگران   🌷 ‌‎‌‌‌‎ 🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷 @Ammar_noghtezan
در حالِ بستن دکمه پیراهنش بود، وقتی سرش را بالا آورد، نورانیّت عجیبی در چهره‌اش دیدم، ترس به جانم افتاد، شوکه شده بودم، به او گفتم: چرا چهره ات اینطور شده؟! جواب داد: یعنی چطور شده؟ نکند زشت شده‌ام؟ گفتم: نَه! نَه! چهره‌ات خیلی نورانی شده! به او گفتم: جبار در مغزت چه می‌گذرد؟ نکند هوس شهادت کرده‌ای؟! مگر قول نداده بودی در سوریه فقط مستشار باشی و مستقیماً وارد درگیری‌ها نشوی؟ در پاسخم فقط می‌گفت: توکل بر خدا بالاخره ما هم یک روز باید از این دنیا برویم. پس چه بهتر که با شهادت برویم! شهید جبار عراقی🌷 📎 به نقل‌‌ از همسر شهید ✨✨✨🥀🕊🥀✨✨✨ @Ammar_noghtezan
هر وقت که مادر برای سر و سامان دادن پسرش نقشه‌ای می کشید، مقاومت می‌کرد. وقتی دید مادر دست بردار نیست تصمیم گرفت طبق توصیه (ره) با همسر شهید ازدواج کند، خانمی از تبار انتخاب کرد و می‌گفت می خواهم از این طریق، داماد حضرت زهرا(س) بشوم و اون دنیا به ایشان محرم باشم، شاید به صورتم نگاه کند. علاقه زیاد این شهید به حضرت زهرا(س) و (عج) زبانزد همه بود. برای عروسی‌اش علاوه بر میهمانان ،سه کارت دعوت نیز برای (ع)، برای (عج) و سلام الله علیها می‌نویسد و به ضریح (س) می‌اندازد ، شب حضرت زهرا سلام الله علیها را در می‌بیند که به عروسی‌اش آمدند، شهید ردانی پور به ایشان می‌گوید: "خانم ! قصد مزاحمت نداشتم ، فقط می‌خواستم احترام کنم." حضرت زهرا(س) پاسخ می دهند: "مصطفی جان! ما اگر به مجالس شما نیائیم به کجا برویم؟". •┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈•• @Ammar_noghtezan
🔮 از خدامه بمیرم و امام زمان ع بیاد 🌹 یک روز داخل منزل که با ایشان علائم ظهور را مطالعه میکردیم من گفتم دو سوم جهان میمیرند تا امام زمان عج بیایند این یکی از نشانه هاست ...ولی حمید اقا گفتن من از خدامه بمیرم و امام زمانم بیاد اشکالی نداره با مرگ من یه قدم ظهور نزدیک بشه? در لحظه شهادتش مطمئن بودم حتما امام زمان عج رو ملاقات میکنه 🍀 روایت همسر شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی @Ammar_noghtezan
مادر شہید کبیرے مے گفت : پسرم در نامہ اش نوشتہ بود وقتے پیکرم رو براے طواف دور ضریح مقدس امام رضا علیہ السلام آوردند همان جا یک برایم بخوانید . شہید را برای طواف کنار ضریح آوردیم و خواندن زیارت عاشورا خدّام ندادند . در حالے که ب#ا خدام صحبت می کردیم که اجازه بگیریم متوجہ شدیم از شہید جارے شده خدام که این صحنہ را دیدند رفتند تا شستشو را بیاورند تا خون را پاک کنند و دیگر با ما بحث نکردند ما هم از خدا خواستہ فرصت را شمردیم و شروع کردیم زیارت عاشورا خواندن خواندیم و شد تا خدام لوازم شستشو و غیره را آوردند با کمال تعجب هر چه نگاه کردیم اثرے از ندیدیم انگار که اصلا وجود نداشتہ آنجا بود  فہمیدم که . 🌷🌷🌷 ✨✨🍃🕊🦋🕊🍃✨✨ @Ammar_noghtezan
🌷 کنار جوب اب نشسته بودم و مے شستم. دیدم کنارم ایــــــستاده. شانزده سالــــــــــش بود. گفت مادر رفتم برای اعزام به جبهه گفتن کوچـــــــیکے باید رضایــــــــت نامــــــــــه بیارے! بلند شدم. اســـــــــتین هامو دادم پایین و گفتم بیا بریم تا برات بدم. با هم رفتیم اعزام. رضایت نامه پرکردم و امدم. اعزام شد. چند جبهه بود و برگشت. تعریف مے کرد می گفت مادر این بار به خیر گذشـــــــــت, برای صـــــــــبح رفتم بگیرم, برگشتم دیدم خمــــــــــــــپاره امده روے سنگرم! اماده شد دوباره برگردد. گفتم علے, بابات که جبهه است. منم که احوالم, برادرت هم که مریــــــــــــــضه. بمون بعد برو. گفت : مادر, برای خودش رفته من هم باید برای خودم برم. برای تو و برادرم هم مے کنم. علے رفت. پدرش برگشت. من هم در بسترے شدم. یک روز ظهر هر چه منتظر شدم کسے ملاقاتم نیامد. شب قبـــــــــلش مرتب خواب هاے می دیدم, دلم شور مے زدم. اخر وقت شوهرم امد. گفتم: علے چے شده؟ گفت: امانتے خــــــــــــــــدا داده بود, حالا پس دادے, دیگه نباید منتظر برگشتنش باشے. دوزاریم افتاد, علے شده. 🌷 دخترم ۴-۵ سالش بود. با اینکه بردیم علے را دید, اما و نبودن او را باور نمے کرد. تا چـــــــند روز کارش گریه بود و صدا زدن علی. یک شب عصبانے شدم. او را دعوا کردم و گفتم علے شهید شده, دیـــــــگه نمیاد. شد. رفتم کنار جوب، اب بیارم. وقتے برگشتم دیدم مادرم که نابینا بود میگه ننه,این دختر دیونه شــــــــده! گفتم چرا؟ گفـــــــت مرتب با خودش حرف مے زنه! دیدم دخترم ارام گوشه ای نشسته, پیراهـــــــنش هم مشت در دســـت گرفته. گفتم چی شده؟ گفت: دیدی گفتم علے است. امد پیــــــشم, ناز و نوازشم کرد. بهم شـــــکلات داد, گفت من , دیگه اذیت مادر نکن. را باز کرد یک ۲۰ تومنی کاغذی نشان داد و گفت: این را هــــــــــم داداش بهم داد. دیگر هیچ وقت برادرش را نگرفت, ان پول از شــــــهید را سال ها داشــــــــتیم هدیه به صلوات شهدای تولد:۱۳۴۶/۴/۱-شیراز شهادت:۱۳۶۲/۱۲/۱۲-عملیات خیبر ✨✨✨🍃🕊🍃✨✨✨ @Ammar_noghtezan
❃↫✨«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»✨↬❃ 🌹 🕊🕊🕊🕊 آشپزی بودم ، آشوب عجیبی در دلم افتاد ، مهمان داشتم ، به مهمان‌ها گفتم : شما آشپزی کنید من الان بر میگردم . رفتم نشستم برای ابراهیم نماز خواندم ، دعا کردم ، گریه کردم که سالم بماند ، یک بار دیگر بیاید ببینمش ... ابراهیم که آمد به او گفتم که چی شد و چه کار کردم . رنگش عوض شد و سکوت کرد ، گفتم : چه شده مگر ؟ گفت : درست در همان لحظه میخواستیم از جاده‌ای رد شویم که مین‌گذاری شده بود . اگر یک دسته از نیروهای خودشان از آنجا رد نشده بودند ، میدانی چی میشد ژیلا ؟ خندیدم . باخنده گفت : تو نمی‌گذاری من شهید بشوم ، تو سدّ راه شهادت من شده‌ای ؛ بگذر از من ...! محمد ابراهیم همت 🌹 سپاه محمد رسول الله (ص) را یاد کنیم با ذکر یک صلوات بر محمد و آل محمد🌹 🕊🕊🕊🕊 @Ammar_noghtezan
🔮 کرامت شهید 🌹 برای فرزند دار شدن کاملا ناامید بودم و دل مرده وقتی متوجه شدم شهید مدافع حرم آورده اند آمدم بر سر مزار شهید حمید سیاهکالی مرادی و خیلی گریه کردم😭😭 و قسمش دادم و گفتم نذر میکنم بستنی بدهم در مزارتان و برایتان زیارت عاشورا بخوانم آن شب خواب دیدم شهید و همسرش به من هدیه ایی دادندخداوند به من بعد از دیدن خواب فرزندی به من عطا کرد و ما را غرق در خوشحالی کرد فرزندی سالم و زیبا😍😍 من هنوز مرید این شهید عزیز هستم و خاک پای خانواده محترمشان بعد از تولد فرزندم نذرم را در مزار این شهید ادا کردم.🙏🙏 🌸 شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی @Ammar_noghtezan