#خاطرات_شهدا
از صادق آهنگران خواست
تا برای مجموعه جدید روایتفتح
اشعاری بخواند. روزی که برای بازدید و
فیلمبرداری از شهر هویزه میرفتند،
آهنگران مثنویهایی خواند و او آن را
برای فیلمهایش انتخاب کرد. از جمله:
چرا بستند راه آسمان را؟!..
چرا برداشتند این نردبان را؟!..
مرا اسب سپیدی بود روزی
شهادت را امیدی بود روزی
خدا اسب سپیدم را که دزدید؟!..
شهادت را، امیدم را، که دزدید؟!..
وقتی آهنگران این اشعار را با صدای سوزناک
خود خواند، سید در کنار ماشین نشسته بود
و میگریست. بچههای گروه که سید را
خوب میشناختند، میدانستند که نالهها و
گریههای سید به خاطر جاماندنش
از قافله شهداست..:)
#شهید_سیدمرتضیآوینی
🕊✨🥀🕊✨🥀🕊
@Ammar_noghtezan
#خاطرات_شهدا
🌷 چند روزی بود که به منزل نیامده بود و مشغول آموزش جوانان بسیجی برای اعزام به جبهه بود.سحر یکی از روزها به خانه آمد. فرزندمان تب کرده بود و من هم مشغول امتحانات نهائی بودم. سحر نیت روزه کرد و بعد از نماز صبح دوباره داشت می رفت که نگاه اعتراض آمیزی کردم بابت غیبت چند روزه و رفتن در این حال. لبخندی زد و گفت: همه اینها را امتحان خدا بدان.
🌷ظهر دیدم که با یک بریانی برگشت خانه.
گفتم: مگر تو روزه نبودی؟
گفت: رفتم سر کلاس اخلاق، نتوانستم چیزی بگویم. انگار کسی در گوشم گفت تو که درس اخلاق می دهی چرا با کسی که حق همسری و هم ذریه حضرت زهرا (س) را دارد، چنین رفتار می کنی؟ آمدم تا حلالیت بطلبم.اگر در کارهای من اجری باشد، تو در همه شریکی.
"شهید جلال افشار"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
🕊🕊🕊🕊
@Ammar_noghtezan
📝 #خاطرات_شهدا
🌷⇐توی #منطقه_عملیاتی_رمضان محاصره شده بودیم
۱۵ نفری می شدیم
#تشنگی فشار آورده بود
همه بی حال و خسته خوابمون برد
🌷⇐وقتی بیدار شدیم ، شهید فایده گفت: بچه ها من خواب حضرت زهرا سلام الله علیها رو دیدم
حضرت با دست خودشون به من آب دادند و قمقمه ی شهیدی رو پر از آب کردند ... سریع رفتم سراغ قمقمه ی یکی از بچه ها که #شهید شده بود
🌷⇐دست زدیم ، پر از #آب خنک بود
انگار همین الان توش یخ انداخته بودند
همه ی بچه ها از اون آب #سیراب شدند
از اون آب شیرین و گوارا...
✨از مهریه ی #حضرت_زهرا سلام الله علیها...
📚راوی: غلامعلی ابراهیمی
منبع: کتاب افلاکیان ، صفحه284
🕊🕊🕊🕊🕊
@Ammar_noghtezan
#خاطرات_شهدا
الگوےواقعے
وقٺےدر مریوان بودیم،
مقطعےدر بلندےمستقر بودیم و براےبالا بردنٺدارڪاٺ، چارھاےنداشٺیم جز اینڪھپیادھاین تپھهارا بالا مے رفٺیم.
شهیدچراغےهروقٺمےخواسٺبھ بالاےارٺفاع برود، یڪگونے20ڪیلویےنان روےدوش خودمےگذاشٺوباخود بالامےبرد.
یڪبارازاوپرسیدم:
شما فرماندھ هسٺے،
چرا شمااینڪارراانجام میدهے؟
او درجوابمنگفٺ:
وقٺےمنبا عنوانمسئول این نیروها،
مشقٺراٺحملڪنم،
نیروهاےٺحٺ امرم،
در برابر سخٺیها و ناملایماٺڪمنمےاورند.
خاطرھاے
از زندگےسردار شهید رضاچراغے
منبع:ڪٺابچراغے
#امام_زمان
#ماه_رجب
#لیله_الرغایب
✨✨🕊🌹🌿🌹🕊✨✨
@Ammar_noghtezan
#خاطرات_شهدا
🌹شب عملیات فتح المبین، پشت قرارگاه نشسته بودیم و با هم صحبت میکردیم. در حین صحبت، دیدم. یک فشنگ کالیبر دستش گرفته و با آن بازی می کند. بعد به فشنگ اشاره کرد و گفت: «این تیر خوبه بخوره وسط پیشونی، جایی که پیشونی را روی مهر میگذاری.»
با حسرت گفت: «چه کیفی داره!»
عملیات فتح المبین آغاز شد. سعید به همراه حمید رمضانی برای سرکشی به یکی از محورها رفت. در بین راه مورد هدف تیربار دشمن قرار گرفت و سعید شهید شد. وقتی با جنازه سعید رو برو شدم، به اولین جایی که نگاه کردم پیشانی اش بود که تیر به سجدهگاهش اصابت کرده و او را به آرزویش رسانده بود.
🔸راوی:حاج صادق آهنگران
🌷#شهید_سعید_درفشان
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ماه_رجب
🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷
@Ammar_noghtezan
#خاطرات_شهدا
در حالِ بستن دکمه پیراهنش بود، وقتی سرش را بالا آورد، نورانیّت عجیبی در چهرهاش دیدم، ترس به جانم افتاد، شوکه شده بودم، به او گفتم: چرا چهره ات اینطور شده؟!
جواب داد: یعنی چطور شده؟
نکند زشت شدهام؟
گفتم: نَه! نَه! چهرهات خیلی نورانی شده!
به او گفتم: جبار در مغزت چه میگذرد؟
نکند هوس شهادت کردهای؟!
مگر قول نداده بودی در سوریه فقط مستشار باشی و مستقیماً وارد درگیریها نشوی؟
در پاسخم فقط میگفت: توکل بر خدا بالاخره ما هم یک روز باید از این دنیا برویم.
پس چه بهتر که با شهادت برویم!
شهید جبار عراقی🌷
📎 به نقل از همسر شهید
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ماه_رجب
✨✨✨🥀🕊🥀✨✨✨
@Ammar_noghtezan
#خاطرات_شهدا
هر وقت که مادر برای سر و سامان دادن پسرش نقشهای می کشید، مقاومت میکرد. وقتی دید مادر دست بردار نیست تصمیم گرفت طبق توصیه #امام_راحل(ره) با همسر شهید ازدواج کند، خانمی از تبار #سادات انتخاب کرد و میگفت می خواهم از این طریق، داماد حضرت زهرا(س) بشوم و اون دنیا به ایشان محرم باشم، شاید به صورتم نگاه کند.
علاقه زیاد این شهید به حضرت زهرا(س) و #امام_زمان(عج) زبانزد همه بود. برای عروسیاش علاوه بر میهمانان ،سه کارت دعوت نیز برای #امام_رضا(ع)، برای #حضرت_ولیعصر(عج) و #حضرت_زهرا سلام الله علیها مینویسد و به ضریح #حضرت_معصومه(س) میاندازد ، شب حضرت زهرا سلام الله علیها را در #خواب میبیند که به عروسیاش آمدند، شهید ردانی پور به ایشان میگوید:
"خانم ! قصد مزاحمت نداشتم ، فقط میخواستم احترام کنم."
حضرت زهرا(س) پاسخ می دهند:
"مصطفی جان! ما اگر به مجالس شما نیائیم به کجا برویم؟".
#شهیـــد_مصطفــی_ردانـی_پـور
•┈••✾❀🕊🕊❀✾••┈••
@Ammar_noghtezan
#خاطرات_شهدا
🔮 از خدامه بمیرم و امام زمان ع بیاد
🌹 یک روز داخل منزل که با ایشان علائم ظهور را مطالعه میکردیم من گفتم دو سوم جهان میمیرند تا امام زمان عج بیایند این یکی از نشانه هاست ...ولی حمید اقا گفتن من از خدامه بمیرم و امام زمانم بیاد اشکالی نداره با مرگ من یه قدم ظهور نزدیک بشه? در لحظه شهادتش مطمئن بودم حتما امام زمان عج رو ملاقات میکنه
🍀 روایت همسر شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی
@Ammar_noghtezan
#خاطرات_شهدا
#بالاے_حرف_شہید_حرف_نزنید
مادر شہید کبیرے مے گفت :
پسرم در #وصیت نامہ اش نوشتہ بود
وقتے پیکرم رو براے طواف
دور ضریح مقدس امام رضا علیہ السلام آوردند همان جا یک #زیارت #عاشوراء برایم بخوانید .
#وقتے شہید را برای طواف کنار ضریح آوردیم و #قصد خواندن زیارت عاشورا #داشتیم
خدّام #اجازه ندادند .
در حالے که ب#ا خدام صحبت می کردیم
که اجازه بگیریم
متوجہ شدیم از #تابوت شہید #خون جارے شده
خدام که این صحنہ را دیدند
رفتند تا #وسائل شستشو را بیاورند
تا خون را پاک کنند و دیگر با ما بحث نکردند
ما هم از خدا خواستہ
فرصت را #غنیمت شمردیم و
شروع کردیم زیارت عاشورا خواندن
خواندیم و #تمام شد
تا خدام لوازم شستشو و غیره را آوردند
با کمال تعجب هر چه نگاه کردیم اثرے از #خون ندیدیم
انگار که اصلا وجود نداشتہ
آنجا بود فہمیدم که
#بالاے_حرف_شہید_حرف_نزنیم.
🌷🌷🌷
#شادی_روح_شہدا_صلوات
#دهه_فجر
#امام_جواد
#میلاد_امام_جواد
✨✨🍃🕊🦋🕊🍃✨✨
@Ammar_noghtezan
#خاطرات_شهدا
🌷 کنار جوب اب نشسته بودم و #ظرف مے شستم. دیدم #علے کنارم ایــــــستاده. شانزده سالــــــــــش بود.
گفت مادر رفتم برای اعزام به جبهه گفتن کوچـــــــیکے باید رضایــــــــت نامــــــــــه بیارے!
بلند شدم.
اســـــــــتین هامو دادم پایین و گفتم بیا بریم تا برات #رضایـــــــــــــــت بدم.
با هم رفتیم #محل اعزام. رضایت نامه پرکردم و امدم.
اعزام شد. چند #ماهے جبهه بود و برگشت. تعریف مے کرد می گفت مادر این بار به خیر گذشـــــــــت, برای #نماز صـــــــــبح رفتم #وضـــــــو بگیرم, برگشتم دیدم خمــــــــــــــپاره امده روے سنگرم!
اماده شد دوباره برگردد.
گفتم علے, بابات که جبهه است.
منم که #ناخــــــــــــــــوش احوالم, برادرت هم که مریــــــــــــــضه. بمون بعد برو.
گفت : مادر, #بابا برای خودش رفته #جـــــــــــــــبهه من هم باید برای خودم برم.
برای تو و برادرم هم #دعا مے کنم.
علے رفت. پدرش برگشت. من هم در #بیمارستان بسترے شدم. یک روز ظهر هر چه منتظر شدم کسے ملاقاتم نیامد.
شب قبـــــــــلش مرتب خواب هاے #عجــــــــــــیب می دیدم, دلم شور مے زدم. اخر وقت شوهرم امد. گفتم: علے چے شده؟
گفت: امانتے خــــــــــــــــدا داده بود, حالا پس دادے, دیگه نباید منتظر برگشتنش باشے.
دوزاریم افتاد, علے #شــــــــــــهید شده.
🌷 دخترم ۴-۵ سالش بود. با اینکه بردیم #جنازه علے را دید, اما #شــــــــهادت و نبودن او را باور نمے کرد. تا چـــــــند روز کارش گریه بود و صدا زدن علی. یک شب عصبانے شدم. او را دعوا کردم و گفتم علے شهید شده, دیـــــــگه نمیاد. #صبح شد. رفتم کنار جوب، اب بیارم. وقتے برگشتم دیدم مادرم که نابینا بود میگه ننه,این دختر دیونه شــــــــده!
گفتم چرا؟
گفـــــــت مرتب با خودش حرف مے زنه!
دیدم دخترم ارام گوشه ای نشسته, پیراهـــــــنش هم مشت در دســـت گرفته. گفتم چی شده؟
گفت: دیدی گفتم #داداش علے #زنده است. امد پیــــــشم, ناز و نوازشم کرد.
بهم شـــــکلات داد, گفت من #زندم, دیگه اذیت مادر نکن.
#دستش را باز کرد یک ۲۰ تومنی کاغذی نشان داد و گفت: این را هــــــــــم داداش بهم داد.
دیگر هیچ وقت #بــــــهانه برادرش را نگرفت, ان پول #تبرک از شــــــهید را سال ها داشــــــــتیم
هدیه به
#شـــــــهید_علے_مرزبان
صلوات شهدای #فارس
تولد:۱۳۴۶/۴/۱-شیراز
شهادت:۱۳۶۲/۱۲/۱۲-عملیات خیبر
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#دهه_فجر
✨✨✨🍃🕊🍃✨✨✨
@Ammar_noghtezan
❃↫✨«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»✨↬❃
🌹 #خاطرات_شهدا
🕊🕊🕊🕊
#مشغول آشپزی بودم ،
آشوب عجیبی در دلم افتاد ،
مهمان داشتم ،
به مهمانها گفتم : شما آشپزی کنید من الان بر میگردم .
رفتم نشستم برای ابراهیم نماز خواندم ، دعا کردم ، گریه کردم که سالم بماند ، یک بار دیگر بیاید ببینمش ...
ابراهیم که آمد به او گفتم که چی شد و چه کار کردم .
رنگش عوض شد و سکوت کرد ،
گفتم : چه شده مگر ؟
گفت : درست در همان لحظه میخواستیم از جادهای رد شویم که مینگذاری شده بود .
اگر یک دسته از نیروهای خودشان از آنجا رد نشده بودند ، میدانی چی میشد ژیلا ؟
خندیدم .
باخنده گفت : تو نمیگذاری من شهید بشوم ، تو سدّ راه شهادت من شدهای ؛ بگذر از من ...!
#شهیدحاج محمد ابراهیم همت 🌹
#فرمانده سپاه محمد رسول الله (ص)
#شهدا را یاد کنیم با ذکر یک صلوات بر محمد و آل محمد🌹
#امام_زمان
#روز_پدر
#میلاد_امام_علی
🕊🕊🕊🕊
@Ammar_noghtezan
#خاطرات_شهدا
🔮 کرامت شهید
🌹 برای فرزند دار شدن کاملا ناامید بودم و دل مرده وقتی متوجه شدم شهید مدافع حرم آورده اند آمدم بر سر مزار شهید حمید سیاهکالی مرادی و خیلی گریه کردم😭😭
و قسمش دادم و گفتم نذر میکنم بستنی بدهم در مزارتان و برایتان زیارت عاشورا بخوانم
آن شب خواب دیدم شهید و همسرش به من هدیه ایی دادندخداوند به من بعد از دیدن خواب فرزندی به من عطا کرد و ما را غرق در خوشحالی کرد فرزندی سالم و زیبا😍😍
من هنوز مرید این شهید عزیز هستم و خاک پای خانواده محترمشان بعد از تولد فرزندم نذرم را در مزار این شهید ادا کردم.🙏🙏
🌸 شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#روز_پدر
@Ammar_noghtezan