eitaa logo
آموزش امر به معروف (دوره مقدماتی)
1.9هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
2.1هزار ویدیو
146 فایل
🍀 هدف از ایجاد کانال، آموزش امر به معروف به زبانی ساده و قابل فهم برای عموم مردم می‌باشد🌺 ✔️ کپی آزاد (با ذکر صلوات😊) 👈ادمین کانال جهت: 🔷انتقاد 🔷پیشنهاد 🔶ارسال خاطرات و تجربیات امر به معروف👇 @ensan_mosleh
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰دزدی نزد میوه فروشی آمد. از قیمت میوه پرسید که صدتای آن چند است. میوه فروش پاسخ داد. سپس دزد با سوالات متعدد از قیمت تعداد مختلف، میوه فروش را گیج کرد و پرسید یک دانه چند است؟ میوه فروش پاسخ داد وقتی صد عدد از آن فلان مقدار است، یک عدد که ارزشی ندارد. دزد گفت پس همان یک عدد را به من بده و میوه را گرفت و دوباره این قضیه تکرار شد و میوه دوم را گرفت. درباره میوه سوم، میوه فروش به خود آمد و مانع به تاراج رفتن مالش شد. خوشا به حال آن میوه فروش که در سومین میوه به خود آمد. ❗️وای به حال کسی که عمرش را با "یک شب که هزار شب نمی شود" و امثال این جملات، تقدیم شیطان کرده! ❗️ ✍ استاد فاطمی نیا 🍀 🌺🍀 💠💠💠💠 📲👇 @AmoozesheAmrebemarouf
🔻وقتی حضرت ابراهیم (ع) را در آتش انداختند، یک زنبور آمد و یک قطره آب از دهانش پاشید روی آتش. 📌حضرت جبرئیل از او علت این کار را پرسیدند که : مگر با این یک قطره، آتش نمرود خاموش می شود؟! مگر دارد؟ 👈در پاسخ گفت: می خواستم نباشم و سهم خودم را انجام داده باشم. فردای قیامت خدا مرا نکند که چرا بودی؟ 👌آفرین بر آن زنبور فهیم که فقط به فکر می کرد و به امیدوار بود. ✍ استاد علی تقوی 🍀 🌺🍀 💠💠💠💠 📲👇 @AmoozesheAmrebemarouf
✅ ابوذر غفاری که یکی از بهترین شاگردان مکتب نبوی است بر اساس وظیفه امر به معروف و نهی از منکر، عثمان(خلیفه سوم) را همواره به کتاب و سنت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فرامی خواند و نسبت به حیف و میل و بذل و بخشش بی حساب آن به اطرافیان عثمان بارها به او هشدار داد. 🔻عثمان که از او به ستوه آمده بود روزی بحث جار و جنجال برانگیزی را با ابوذر در میان کشید و موضع گیری های ابوذر را علیه حکومت خود و فرماندارش معاویه برشمرد و او را مورد بازخواست قرار داد. 🔺ابوذر گفت: آنچه را من در مورد تو و رفیقت (معاویه) گفته ام از سر بوده است. 🔻عثمان گفت: دروغ می گویی، تو فتنه جو هستی و از فتنه انگیزی خوشت می آید! 🔺ابوذر: انگیزه ای برای کار من، جز امر به معروف و نهی از منکر نمی یابی. 📚بحارالانوار، ج۲۲، ص۴۱۷. 🍀 🌺🍀 💠💠💠💠 📲👇 @AmoozesheAmrebemarouf
🔰سید جمال الدین اسد آبادی در سال ۱۳۰۸ توسط عوامل ناصرالدین شاه در حرم حضرت مطهر عبدالعظیم حسنی دستگیر و از کشور اخراج شد. وی برای شروع به نامه نگاری می کند و نامه های متعددی به سران قبائل و علمای اسلام می فرستد که یکی از آن نامه های مهم و سرنوشت ساز، نامه ای است که به میرزای شیرازی ارسال می کند و منجر به حکم معروف تحریم استعمال تنباکو را صادر می کند و به این طریق استعمار به زانو در می آید. به دنبال همین ، شاه امتیاز « رژی » را در جمادی الثانی ۱۳۰۹ برابر ۵ دی ۱۲۷۱ لغو می کند. 📚کتاب پیکار با منکر در سیره ابرار – ستاد احیاء امر به معروف و نهی از منکر – نشر معروف – ص ۹۵ 🍀 🌺🍀 💠💠💠💠 📲👇 @AmoozesheAmrebemarouf
🍀روزی  به روستای مهیار در اطراف اصفهان رفته بود. در آن منزلی که مهمان بود، روضه خوانی بالای منبر رفته بود و روضه مفصلی خواند. بعد از منبر، موقع نماز شد. مدرس برای وضو، لب حوض رفت. در آنجا پیرمردی را دید که وضو گرفتن بلد نبود. خیلی ناراحت شد❗️ 🌱آن واعظ را صدا کرد و گفت: آقا! منبر فقط روضه خوانی نیست. هدف امام حسین (ع) عالی تر بوده است.  💥شما اگر به خود که آموختن و به مردم است پرداخته بودید، این پیرمرد وضویش را اشتباه نمی گرفت. آموزش احکام کاری ندارد. علم چندانی هم نمی خواهد. کافی است رساله یکی از مراجع را بگیری و برای مردم بخوانی. شما فقط منتظرید که بز پیرزنی بزاید، فورا ظرف می فرستید و آغوز می طلبید❗️ 🍃شما وظایف مهم تری هم دارید. مسائل شرعی را لااقل به مردم بیاموزید. 📚کتاب تنها در محراب؛ برگ هایی از زندگی شهید آیت الله سید حسن مدرس  🍀 🌺🍀 💠💠💠💠 📲👇 @AmoozesheAmrebemarouf
🥀شبی دزدی به خانه شیخ احمد خضرویه رفت و بسیار گشت، اما چیزی پیدا نکرد. 🌱شیخ صدا زد: ای جوان، سطل بردار و آب از چاه بیرون بکش و طهارت کن و به نماز مشغول شو تا پولی به تو بدهم تا محروم نگردی. 🍃دزد وضو گرفت و مشغول نماز شد. چون روز شد، خواجه صد دینار به او داد و گفت‌: این جزای عبادت و یک شب نماز توست. 🌿دزد منقلب شد و لرزه بر اندامش افتاد گفت: پول نمی خواهم، مرا به راه خدا کن تا دولت لازوال از درگاه لایزال حاصل کنم. 🌹شیخ او را مرید خود کرد و او یکی از اولیای حق شد. 🍀 🌺🍀 💠💠💠💠 📲👇 @AmoozesheAmrebemarouf
نقل است مرحوم آخوند همدانی در یکی از سفرهای خود با جمعی از شاگردانش به عتبات عالیات می رفت. در بین راه به قهوه خانه ای رسیدند که جمعی از دنیا پرستان می خواندند و پایکوبی می کردند. آخوند به شاگردانش فرمود: یکی برود و آنان را کند. بعضی از شاگردان گفتند اینها به نهی از منکر توجه نخواهند کرد و کار ما بیهوده است. ایشان فرمود: حالا که شما نمی روید، خودم می روم. وقتی که نزدیک شد به رئیسشان گفت: اجازه می فرمایید من هم بخوانم و شما بنوازید؟! رییس گفت: مگر شما بلدی بخوانی؟ فرمود: اگر شما اجازه بدهید بلی.  گفت: بخوان. آخوند نیز شروع به خواندن اشعار ناقوسیه حضرت امیر علیه السلام کردند: لا اِلهَ اِلاّ الله ** حقاً حقاً صِدقاً صِدْقاً اِنَّ الدُّنْیا قَد غَرَّتْنا ** وَ اشتَغَلَتْنا وَ استَهْوَتْنا... آن عده وقتی این اشعار را شنیدند از آن حال درآمدند و به گریه افتادند کردند. یکی از شاگردان آخوند نقل کرده: وقتی ما از آنجا دور می شدیم هنوز صدای گریه شان به گوش می رسید. 📚با اقتباس و ویراست از کتاب چلچراغ سالکان منبع: حوزه نیوز 🍀 🌺🍀 💠💠💠💠 📲👇 @AmoozesheAmrebemarouf
🔹مولای لقمان به او دستور داد که در زمینش، برای او کنجد بکارد؛ ولی او جو کاشت. وقتی که زمان درو فرا رسید، مولا گفت: چرا جو کاشتی، در حالی که من به تو دستور دادم که کنجد بکاری؟ 🔸لقمان گفت: «از خدا امید داشتم که برای تو، کنجد برویاند». 🔹مولایش گفت: مگر این ممکن است؟ 🔸لقمان گفت: «تو را می بینم که خدای متعال را نافرمانی می کنی، در حالی که از او امید بهشت داری؛ لذا گفتم شاید آن هم بشود». 🔹آنگاه، مولایش گریست و به دست او توبه کرد و او را آزاد ساخت. 📚حکمت نامه لقمان 🍀 🌺🍀 💠💠💠💠 📲👇 @AmoozesheAmrebemarouf
مرحوم آیت الله بافقی چندین مرتبه با دولت رضاخان مخالفت کرد تا جایی که دولت پهلوی او را به زندان انداخت، اما  وضعیت زندان از گریه ها، ناله ها، مناجات و عبادات این مرد بزرگ یک مرتبه شد و به صورت مسجد درآمد؛ جمع زیادی از زندانیان تائب شدند و در اول وقت به امامت ایشان نماز جماعت می خواندند. ایشان نیز پس از مانند حضرت یوسف صدیق (ع) آن ها را به توحید و خداپرستی می کرد، این رویه به گونه ای پیش رفت که حتی مأمورانی که مراقب ایشان بودند از دیدن حالات این مرد متنبه شده و اهل عبادت شدند. دولت که دید نمی تواند برای ایشان مأمور مسلمان بگذارد، دو نفر یهودی را مأمور اما آن ها در مدت  کمی مسلمان شدند و سپس احکام را یاد گرفتند و مشغول عبادت شدند، بعد دو مأمور مسیحی را برای مراقبت از ایشان گماشتند ، آن ها نیز مسلمان شدند.  ** "من شأن المومن ان یؤمن به الشیاطین و الکفار" ؛  "مؤمن واقعی چنان است که شیاطین و کفار به او ایمان می آورند." و ایشان در این فضیلت، ضرب المثل علمای اخلاق شده بودند. 🍀 🌺🍀 💠💠💠💠 📲👇 @AmoozesheAmrebemarouf
خداوند دو مَلَک را مأمور کرد تا شهری را سرنگون کنند. چون به آن جا رسیدند، مردی را دیدند که خدا را می خواند و تضرّع می کرد. یکی از آن دو فرشته به دیگری گفت: این دعاکننده را نمی بینی؟ گفت: چرا، اما امر خداست؛ باید اجرا شود. اولی گفت: نه، باید از خدا سؤال کنم. به خدا عرض کرد: در این شهر بنده ای ترا می خواند و تضرع می کند؛ آیا عذاب را نازل کنیم؟ حق تعالی فرمود: امری که دادم انجام دهید، آن مرد هیچ گاه برای امر من، رنگش تغییر نکرده و از کارهای ناشایست مردم، خشمگین نشده است. 📚 جامع السعادات، ج 2، ص 231 🍀 🌺🍀 💠💠💠💠 📲👇 @AmoozesheAmrebemarouf
👌امر به معروف طنزآمیز زمانی که نصرت الدوله، وزیر دارایی بود لایحه ای به مجلس آورد به موجب آن دولت ایران یکصد سگ از انگلستان خریداری و وارد کند. او شرحی درباره خصوصیت این سگ ها بیان کرد وگفت: این سگ ها شناسنامه دارند، پدر و مادر دارند، نژادشان معلوم است و به محض آنکه دزد را ببینند او را می گیرند. مدرس پس از شنیدن توضیحات شاهزاده نصرت الدوله دست خود را بر روی میز کوبید و گفت مخالفم. وزیر دارایی گفت : هرچه لایحه می آوریم شما مخالفت می کنید دلیلش چیست؟ مدرس ضمن آنکه تبسمی بر لبانش نقش بسته بود جواب داد: مخالفت من، هم دلیل دارد و هم به سود شماست؛ مگر نگفتید این سگ ها به محض دیدن دزد او را می گیرند؟ بسیار خوب آقای وزیر دارایی؛ با ورود این سگ ها به ایران، اولین کسی که گرفتار می شود خود شما هستید، پس مخالفت من به نفع شماست! 😏 🍀 🌺🍀 💠💠💠💠 📲👇 @AmoozesheAmrebemarouf
مادر شهید قهرمانی نقل می‌کند:  یک بار اسماعیل رفته بود مشهد، وقتی بازگشت گفت: مادر، من در صحن ایستاده بودم و به زنان بدحجاب گوشزد می‌‌کردم مواظب حجابشان باشند و حرمت آنجا را نگهدارند... بعضی‌ها گوش می‌‌دادند و بعضی‌ها هم انگار نه انگار که شنیده باشند! یکدفعه دیدم عالمی‌ ‌آنجا ایستاده است. او رو کرد به من و گفت: «پسرجان چه کار می‌‌کنی؟» گفتم: «ببین مردم چقدر گستاخ شده‌اند حرم آقا را هم نگه نمی‌‌دارند!» در همین اثنا، آوای اذان بلند شد و من سریع رفتم پیش آن آقا و گفتم: «ببخشید! من آن که طور شایسته بود به شما احترام نکردم از شما عذر می‌‌خواهم» آن عالم رو کرد به من و گفت: «پسر جان من شما را می‌‌بخشم! شما برای ما کردید، شما ما را برای مردم بیان کردید. چرا از شما ناراحت باشم؟!» ناگاه عالم محو شد و من دیگر او را ندیدم. 🍀 🌺🍀 💠💠💠💠 📲👇 @AmoozesheAmrebemarouf
روز گذشته تو مترو نشسته بودم و داشتم از چهار راه ولی عصر به دروازه شمیران می آمدم. کتاب “آینه شکستن خطاست”رو می خواندم. این کتاب به همت بنیاد علمی فرهنگی علامه شهید مرتضی مطهری تولید شده و مروری بر دیدگاه های درباره آسیب های فرهنگی داره. این جا رسیده بودم که شهید می فرمود: غالبا خیال می کنند که حسن خلق و لطف معاشرت و به اصطلاح امروز ”اجتماعی بودن” همین است که انسان همه را با خود دوست کند. اما این برای انسان که فکر و ایده ای را در جامعه تعقیب می کند و درباره منفعت خودش نمی اندیشد میسر نیست.  چنین انسانی، خواه ناخواه و و است مگر آن که منافق باشد. در این حین مترو رسید به دروازه دولت. یک خانم و آقایی وارد شدند. نه خانمه وضعیت پوششی اش خوب بود و نه آقاهه ظاهر الصلاح بود. اندکی تامل کردم تا شاید تغییری ایجاد شود. فایده ای نداشت. جلو رفتم. به آقاهه سلام کردم و گفتم آقا، این خانم شماست؟ گفت: آره گفتم: بهش بگید حجابش رو درست کنه. در این هنگام یک نفر دیگر از اون بغل پرید وسط و با گستاخی شروع به فحاشی به من کرد که به تو چه؟! هر طور دوست داره میاد بیرون!! این حرکت، شوهرِ خانم بدحجاب را هم گستاخ کرد و با صدای بلند گفت: زن خودمه هر طور که می خوام میارمش بیرون و قلدرانه قصد دعوا داشت! من هم مظلومانه گفتم: به نظرم این کار هم به ضرر خودشونه و هم ضرر جامعه و من هم یک توصیه برادرانه کردم. قطار به دروازه شمیرون رسید و پیاده شدم. دیدم که اون نفر اول اومد پیشم و یکی دو حرف نامربوط نثار اون آقا و خانومه کرد و گفت که من دخالت کردم که دعواتون نشه. من هم در حالی که اشتباه بودن کارش رو بهش توضیح می دادم جملات شهید مطهری رو تو ذهنم تکرار می کردم...! 🍀 🌺🍀 💠💠💠💠 📲👇 @AmoozesheAmrebemarouf
یک بار برادر کوچکم محمد، موقعی که شش سال داشت، ظاهراً در حیاط مشغول بازی شده و یادش رفته بود نماز بخواند. او در پاسخ پدر که پرسیده بودند: نمازت را خواندی؟ گفته بود: بله. پدر پرسیده بودند: موقعی که نماز می‌خواندی کسی هم تو را دید؟ و محمد- که بسیار زیرک و باهوش است- جواب داده بود: «آنقدر حواسم به نماز بود که نفهمیدم کسی مرا دید یا ندید!» پدر که از این تیزهوشی و حاضرجوابی محمد خیلی خوششان آمده بود، لبخندی زده و گفته بودند: «آفرین به تو پسر خوب که موقع نماز خواندن اینقدر متوجه نیایش با خدا هستی که متوجه اطرافت نمی‌شوی!» بعد هم او را با تشویق‌های مختلف به خواندن نماز سروقت ترغیب کردند. *به نقل از خانم سعیده مطهری، فرزند استاد شهید مرتضی مطهری https://b2n.ir/w32407 🍀 🌺🍀 💠💠💠💠 📲👇 @AmoozesheAmrebemarouf
موشی در خانه صاحب مزرعه تله موش دید؛ به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد؛ همه گفتند: تله موش مشکل توست، به ما ربطی ندارد! ماری در تله افتاد و زن مزرعه دار را گزید؛ از مرغ برایش سوپ درست کردند؛ گوسفند را برای عیادت کنندگان سر بریدند؛ گاو را برای مراسم ترحیم کشتند؛ و در این مدت موش از سوراخ دیوار نگاه می کرد؛ و به مشکلی که به دیگران ربط نداشت فکر می کرد! 👈تله موش قبل از اینکه موش را گرفتار کند، دیگران را درگیر خود کرد. 💥تله موش، داستان زندگی یکایک ماست! 🍀 🌺🍀 💠💠💠💠 📲👇 @AmoozesheAmrebemarouf
🔰 که باعث شد شاه سعودی به حجاج اجازه تبرک اماکن مقدس را بدهد: سیّد شرف‌الدین، در زمان عبدالعزیز آل سعود به زیارت خانه خدا مشرف شد و از جمله علمایی بود که به دعوت شاه، به کاخ وی رفت تا عید قربان را به وی تبریک گوید. وقتی نوبت به وی رسید، شاه را گرفت و قرآنی را که در جلدی پوستی بود به وی هدیه داد. ملک هدیه را گرفت و بوسید و به عنوان احترام و تعظیم بر پیشانی خود گذاشت. سیّد اشرف الدین گفت: این جلد پوست بُز است چطور شما آن را می‌بوسید؟! گفت: غرضِ من از قرآن است نه این جلد. سید گفت: احسنت، ما هم وقتی پنجره یا در اتاق پیغمبر را می‌بوسیم می‌دانیم که آهن هیچ کاری نمی‌تواند بکند، غرض ما تعظیم رسول خداست. همانطور که شما با بوسه زدن بر پوست بز می‌خواستی قرآن را تعظیم کنی که در جوف آن پوست قرار دارد. اقدامِ سیّد، که بهترین روش برای کشف حقیقت و بود، شگفتی حاضران را به همراه داشت، مردم یکپارچه الله اکبر گفتند و ملک عبدالعزیز که با برهانی به این آشکاری روبرو بود به حجاج اجازه داد با آثار رسول خدا تبرک جویند. اما حاکمی که بعد از وی روی کارآمد دوباره به قانون گذشتگان برگشت. https://b2n.ir/d38434 🍀 🌺🍀 💠💠💠💠 📲👇 @AmoozesheAmrebemarouf
نجف بودیم. صدای آی دزد آی دزد که بلند شد، رفتم داخل کوچه. دزدی قالیچه ای از منزل سید علی اکبر زیر بغل داشت که به تور مردم افتاد. مرحوم ابوترابی با عجله خود را کوچه رساند. دست سارق را گرفت و گفت: آقا جان! چرا بدون خوردن صبحانه رفتی؟!  به آن افراد هم گفت: این شخص مهمان ماست و من خودم قالیچه را به او دادم. کاری به او نداشته باشید. با هم به منزل آمدند. سارق شرمنده نشسته بود و منتظر بود که آقای ابوترابی تحویل پلیسش دهد. همسر سید، صبحانه ای از بهترین سر شیرهای نجف تهیه کرده بود. اما خبری از پلیس نبود. موقع رفتن آقای ابوترابی قالیچه را زد زیر بغلش، قبول نمی کرد. گفت: اگر نبری همسایه ها می فهمند شما صاحب این قالیچه نبوده ای. با شرمندگی قالیچه را برد. صبح روز بعد با گریه و شرمندگی آمده بود در خانه سید. کرده بود. می گفت: شما کردید. می خواهم دستم را بگیرید. (راوی: اسماعیل یعقوبی قزوینی) 📚کتاب فرزند ابوتراب(ع) 🍀 🌺🍀 💠💠💠💠 📲 @AmoozesheAmrebemarouf
آیت الله بهاء الدینی علاوه بر اینکه در رفتار با مردم رعایت احترام آنها را داشتند و با عطوفت برخورد می کردند به طلبه ها نیز این را سفارش می کردند. یکی از شاگردان ایشان نقل می کند یک شب که به قصد نماز جماعت ایشان می رفتم ماشینی از کنارم عبور کرد و مقداری آب گل آلود به عبای من ریخت. ناراحت شدم و با عصبانیت گفتم: مگر چشم نداری؟ شعورت کجاست؟! بعد از نماز که آقا چند کلمه ای صحبت کردند، ناگهان فرمودند: برای طلبه‎ای که نان امام زمان (ع) می خورد زشت است که فحش بدهد گیرم تاکسی، اشتباهی کرد و لباس شما هم کثیف شد، باید او را جسارت کنیم؟ باید با مردم مدارا کرد.» 📚حاج آقا رضا بهاءالدینی(ره) آیت بصیرت، ص۶٠ 🍀 🌺🍀 💠💠💠💠 📲👇 @AmoozesheAmrebemarouf
مصور ✴️ موقع دادن با هر عکس‌العملی که مواجہ شدید، مایوس نشوید، بدانید کہ شما همیشه یک حلقه از این زنجیره هستید. ✨امــــر به معــــروف، همیشــه دارد! 🍀 🌺🍀 💠💠💠💠 📲👇 @AmoozesheAmrebemarouf
🔰آمد محضر آیت‌الله میلانی در مشهد. در اطراف حرم امام رضا علیه السلام مغازه داشت. عرض کرد: مغازه دارم در اطراف حرم، در ایامی که شهر شلوغ است و زائر زیاد، قیمت اجناس را مقداری بالا می‌برم و بیشتر از نرخ متعارف می‌فروشم. حکم این کار من چیست؟ آیت‌الله میلانی فرمود: این کار «بی‌انصافی» است. 🔹مغازه‌ دار خوشحال از این پاسخ و این‌که آقا نفرمود حرام است کفش‌هایش را زیر بغل گذاشت و دست بر سینه عقب عقب خارج می‌شد. آقای میلانی با دست اشاره کرد به او که برگرد! برگشت! 🔸آقا دهان مبارکش را گذاشت کنار گوش مغازه‌ دار و گفت: داستان کربلا را شنیده‌ای؟ گفت: بله! گفت می‌دانی سیدالشهدا علیه السلام تشنه بود و تقاضای آب کرد و عمر سعد آب را از او دریغ کرد؟ گفت: بله آقا، شنیده‌ام. آقای میلانی فرمود: آن کار عمر سعد هم «بی‌انصافی» بود! 🍀 🌺🍀 💠💠💠💠 📲👇 @AmoozesheAmrebemarouf
امام خمینی (ره)‏ هرگاه شرایط نهی از منکر و امر به معروف وجود داشت،‌‎ بی‌درنگ وظیفه خود را انجام می‌دادند. پس از فوت‌‎ ‌‏آیت الله کاشانی، عده‌ای از اقشار مختلف مردم تهران برای‌‎ ‌‏دیدن حضرت امام به قم آمدند، آنها با صدای بلند می‌گفتند :‌‎ ‌«الکاشانی رَجَع الینا مرجعاً» یعنی اگر کاشانی به رحمت‌‎ ‌‏خدا رفته است، ولی به جای ایشان خمینی به ما برگشت و‌‎ ‌‏در واقع فردی به ما داده شد که تمام خصوصیات کاشانی‌‎ ‌‏را دارد، به اضافۀ اینکه مرجع هم هست.‏ در همان مجلس یک نفر که جلو آمد تا دست امام را‌‎ ‌‏ببوسد، انگشتری طلا در دست داشت، در همان حال که‌‎ می‌خواست دست امام را ببوسد، امام دست او را نگه‌‎ ‌‏داشت و فرمود: «عزیزم! این انگشتری برای مرد حرام است،‌‎ ‌‏شما این انگشتر را درآورید و انگشتر دیگری دست بکنید» آن شخص هم با اختیار و رضایت، همان جا انگشتر‌‎ ‌‏طلا را از دست بیرون آورد‏. منبع: کتاب پا به پای آفتاب، ج۴ ص۱۴۹، راوی: آیت‌الله مسعودی/کتاب سبزتر از سبز مهدی غلامعلی ص۲۲ - کیهان 🍀 🌺🍀 💠💠💠💠 📲👇 @AmoozesheAmrebemarouf
مصور ✴️ موقع دادن با هر مواجه شدید مأیوس نشوید. بدانید که شما همیشه یک حلقه از این زنجیره هستید. ✨، همیشــه دارد! @AmoozesheAmrebemarouf
🟢 امر به معروف طنزآمیز زمانی که نصرت الدوله، وزیر دارایی بود لایحه ای به مجلس آورد به موجب آن دولت ایران یکصد سگ از انگلستان خریداری و وارد کند. او شرحی درباره خصوصیت این سگ ها بیان کرد و گفت: این سگ ها شناسنامه دارند، پدر و مادر دارند، نژادشان معلوم است و به محض آنکه دزد را ببینند او را می گیرند. مدرس پس از شنیدن توضیحات شاهزاده نصرت الدوله دست خود را بر روی میز کوبید و گفت مخالفم. وزیر دارایی گفت : هرچه لایحه می آوریم شما مخالفت می کنید دلیلش چیست؟ مدرس ضمن آنکه تبسمی بر لبانش نقش بسته بود جواب داد: مخالفت من، هم دلیل دارد و هم به سود شماست! مگر نگفتید این سگ ها به محض دیدن دزد، او را می گیرند؟ بسیار خوب آقای وزیر دارایی؛ با ورود این سگ ها به ایران، اولین کسی که گرفتار می شود خود شما هستید، پس مخالفت من به نفع شماست! 😏 🍀 🌺🍀 💠💠💠💠 📲👇 @AmoozesheAmrebemarouf
🔰ماجرایی که از کتاب "یادت باشد" شهید حمید سیاهکالی مرادی تعریف کردند؛ یک کتابی تازه خوانده‌ام که خیلی برای من جالب بود. دختر و پسر جوان -زن و شوهر- متولّدین دهه‌ی ۷۰، می‌نشینند برای اینکه در جشن عروسی‌شان گناه انجام نگیرد، نذر میکنند سه روز روزه بگیرند! به ‌نظر من این را باید ثبت کرد در تاریخ که یک دختر و پسر جوانی برای اینکه در جشن عروسی‌شان ناخواسته خلاف شرع و گناهی انجام نگیرد، به‌ خدای متعال متوسّل میشوند، سه روز روزه میگیرند. پسر عازم دفاع از حریم حضرت زینب سلام الله علیها میشود؛ گریه‌ی ناخواسته‌ این دختر، دل او را میلرزاند؛ به این دختر -به خانمش- میگوید که گریه‌ی تو دل من را لرزاند، امّا ایمان من را نمیلرزانَد! و آن خانم میگوید که من مانع رفتن تو نمیشوم، من نمیخواهم از آن زنهایی باشم که در روز قیامت پیش فاطمه‌ی زهرا سرافکنده باشم! ببینید، اینها مال قضایای صد سال پیش و دویست سال پیش نیست، مال سال ۹۴ و ۹۵ و مال همین سالها است، مال همین روزهای در پیش [روی] ما است؛ امروز این است. در نسل جوانِ ما یک چنین عناصری حضور دارند، یک چنین حقیقت‌های درخشانی در آنها حضور دارد و وجود دارد؛ اینها را باید یادداشت کرد، اینها را باید دید، اینها را باید فهمید. فقط هم این [یک نمونه] نیست که بگویید «آقا! به یک گل بهار نمیشود»؛ نه، بحث یک گل نیست؛ زیاد هستند از این قبیل. این دو -زن و شوهری که عرض کردم- هر دو دانشجو بودند که البتّه آن پسر هم بعد میرود شهید میشود؛ جزو شهدای گران‌قدر دفاع از حریم حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) است. وضعیّت این‌جوری است.  ۱۳۹۷/۰۶/۱۵ 🍀 🌺🍀 💠💠💠💠 📲👇 @AmoozesheAmrebemarouf