«صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین»
ارباب صدایِ قدمت می آید...
ما باشیم و نباشیم
مادرت بر تو روضه می گیرد ....
|⇦• #روضه و توسل ویژه ورود خاندان آل الله به سرزمین کربلا
مثلِ فردایی کاروان رسید به زمین طف دیدۀ کربلا .. اویلِ مهر بود ولی هوا گرم بود تصریح مورخانِ ؛ ولی مناطقِ گرم سیر مهر ماه هم گرمِ هنوز .
این کاروان چند روزه تو راهه؟! از هشتِ ذی الحجه راه افتاده .. (اجازه بدید اینطور بگم که مطلب جا بیافته : یه سفر با ماشین ، کولر روشن دو سه نفری که ماشین پر هم نباشه بری مشهد ببین چقدر خسته میشی .. چقدر تو راهی؟ یه روز حداکثر ، دوازده ساعت ..) هشت ذی الحجه کجا دوم محرم کجا .. یعنی بیست و چهار روز ... بیست و چهار روزِ این بچه کوچیکا تو راهن .. یه وقت آدم میگه میریم سفر ، میریم زیارت ، میریم تفریح .. یه وقتی هم دیگه ای اینا خسته شانزده ، هفده روزِم که تو راهن ؛ تازه خبره شهادت مسلم رسیده اینا اضطراب پیدا کردن کوفه هم سقوط کرده .
داغ دیده اند ، مسلم سفیر سیدالشهدا و شوهر خواهر امامِ یه چند روزی ام هست که هی اینطرفُ و اون طرف میرن .. خیلی این بچه ها خسته اند ..
ببینید چقدر رفتنِ به زیارت مخصوصا زمینی که بخوای چقدر آسون تره تا برگشت ، برگشت که امیدِ زیارت نیست حالا شما جایی داری میری که هر لحظه احساس میکنی ممکنه امام حسین رو از دست بدی .. امام صادق فرمود سخت ترین لحظه برا بچه های سیدالشهدا و مادرای شهدا اون لحظه ای بود که میخواستن امام حسینُ از دست بدن ..
دیگه رو زمین از پنج تن دیگه کسی باقی نیست .. داری به یه سمتی میره میگه نکنه برا سیدالشهدا خطری ایجاد بشه .. مسیرتم معلوم نیست ، بیست و چهار روزِ تو راهی دیگه این روزای آخرم اجازه استراحت درستی بهت ندادن .. چند روز تو سفر .. شما همین مسیرِ نجف به کربلا که انقدرم ازتون پذیرایی میکنن به جای چهار روز فکر کنید بیست روز تو راه بودید تازه هیچ ترس نداری ، ناموست به خطر نیفتاده .. این کاروان دیگه دلشون خوش نیست .. مهترین نگرانی اینه که حسین ابن علی جانش در خطره ..
آمدن ، حضرت نگه داشت اینها رو .. سوال کرد اینجا کجاست ؟! تا گفتن کربلا ؛ فرمودن اعوذ بالله من الکرب و البلا .. انا لله و انا الیه الراجعون .. ببینید چه غلغله ای شد تو کاروان ...
بزارید من از یه مسیرِ دیگه ای روضه بخوانم .. شما ببینید این بچه ها چه حالی داشتن .. تقریبا بیست و پنج ساله قبل از این امیرالمومنین از صفین داشت برمیگشت ، میگه با امیرالمومنین اومدین حضرت مسیرُ کج کرد از اسب پیاده شد ، خاک رو برداشت بو کرد ، گریه کرد .. فرمود تِلْكَ مصارع العُشَّاقِ .. اینجا یه عده عشاق خدا به زمین می افتن .. بعد یه نگاهی کرد فرمود ها هنا مناخ ركابهم اونجا اسب ها رو میبندن .. و هاهنا موضع رحالهم اونجاها خیمه میزنن .. بعد اشکش بیشتر شد ، فرمود و هاهنا مهراق دمائهم .. دید .. (این خبر رسیده بود به بچه های سیدالشهدا ..) ببینید چه حالی شدن وقتی اومدن اینجا قرار گرفتن سیدالشهدا صلوات الله علیه آیه استرجاع خواند .. وقت کمه عرضم رو کوتاه کنم .. یا امیر المومنین ، فرمودید هاهنا مَسْفَکُ دِمائِنا .. اونجا خونشون رو میریزن ؟! احاطه داشتی ولی نبودی ببینی اونجا خار بود .. دختر بچه هاشُ رو خار دواندن .. یا امیرالمومنین نبودی ، دختر بچه ها زیرِ اسب .. یا امیرالمومنین نبودی ببینی شیخ مفید گفت اینجا چادر از سرهاشون میکشن ..
↫
|⇦• #روضه و توسل ویژه ورود کاروان آل الله به سرزمین کربلا اجرا شده شب دوم محرم
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
السلام علیک یا مظلوم ، یا غریب ، یا وحید ، یا اباعبدالله ..
اگر که عمر زیادم دهد خدایِ حسین
هزار سال بسوزم فقط برایِ حسین
حسینی ام! به دو عالم چه کار دارم من!
گذشته ام ز دو عالم به اتکایِ حسین
حسین روح نماز است و پنج نوبت را …
سر نماز می افتم به دست و پای حسین
براش سینه زدم سینه ام حسینیه شد
نوشته روی دلم مجلس عزایِ حسین
همیشه مادر دلخسته ام به من می گفت
مباد خرده بگیری به روضه های حسین
رفیق! کرببلا دعوتی ست! پولی نیست
برات کرببلا چیست؟ یک دعای حسین
نیابتاً ز حسن کربلا برو امسال
ببر سلام حسن را به کربلای حسین
هنوز فاطمه در عرش روضه می خواند
تنور خانه ی خولی نبود جایِ حسین
دیدهام بر نینوا افتاد ، دلواپس شدم
بارها از ناقه تا افتاد ، دلواپس شدم
نام این صحرا حسین با قلب زینب آشناست
بر لبانت کربلا افتاد دلواپس شدم
خاکِ سرخ این بیابان بویِ کوچه میدهد
گوئیا مادر زِ پا افتاد دلواپس شدم
من کنارِ تو نباشم زود میمیرم حسین
تا عمودِ خیمه جا افتاد ، دلواپس شدم
این دلم از کودکی بر گیسویت حساس بود
باد در موی شما افتاد دلواپس شدم
*"عصر روز دهم نانجیب اومد موهای حسینُ کشید ..."
یادش بخیر موی تو را شانه میزدم
افتاده دستِ شمر چرا خاطرات من *
حنجر تو معجرِ من ، هر دو پاره میشود؟
حرفِ بین ما دو تا افتاد دلواپس شدم
حنجرت را بازیِ دستان این و آن نکن
چشم من بر نیزهها افتاد ، دلواپس شدم
حرمله زانو زده ، ای وای بیچاره رباب
صحبت شش ماهه تا افتاد دلواپس شدم
دردِ گوشِ پاره کمتر از شکافِ نیزه نیست
دیدهام بر بچهها افتاد ، دلواپس شدم
*مثل فردایی کاروان رسید کربلا .. تا رسیدن ابی عبدالله سوال کرد به من بگو پیر مرد نام این وادی چیه؟ گفت آقاجان قاضریه ، نینوا .. همه اسم هارو برد حضرت فرمود نام دیگه ای هم داره این سرزمین؟! عرضه داشت آقا یه زمینی اینجا هست از خیلی قدیما بهش میگن کربلا ...
ای حسین ...
خوش اومدی حسین .. حسین جان آقا مواظب رقیه ات باش .. حسین جان قربون زن و بچه ات برم ..
پناه میبرم از نفس خود به سوی حسین ..
↫
🏴 اشعار #شب_سوم_محرم
==============================
#حضرت_رقیه #مرثیه_حضرت_رقیه
زان یارِ دلنوازم شُکریست با شکایت
گر نکته دانِ عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و مِنَّت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدومِ بی عنایت
رندانِ تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلفِ چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد خونریز را حمایت
در این شبِ سیاهم گم گشت راهِ مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکبِ هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نَیَفزود
زِنهار از این بیابان وین راهِ بینهایت
ای آفتابِ خوبان میجوشد اندرونم
یک ساعتم بِگُنجان در سایهٔ عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست؟
کِش صد هزار منزل بیش است در بِدایت
هر چند بردی آبم، روی از دَرَت نَتابم
جور از حبیب خوشتر کز مُدَّعی رعایت
عشقت رِسَد به فریاد ار خود به سانِ حافظ
قرآن ز بَر بخوانی در چاردَه روایت
🔸شاعر:
لسان الغیب #حافظ_شیرازی
=============================
🔹
🏴 اشعار #شب_سوم_محرم
==============================
#حضرت_رقیه #مرثیه_حضرت_رقیه
من یتیمم که فلک خانه خرابم کرده
نیمه جان شمعیم و هجر تو آبم کرده
غارت و آتش معجر سر جایش باقی
داغی ضربۀ سیلی چه کبابم کرده
با اشاره ز ورم های تنم خون ریزد
ضربه ها در یم غمها چو حبابم کرده
درد زانو به کجا داده مجالم بر خواب
یاد رویای تو آرام به خوابم کرده
کو علمدار سپاهت که ببیند دشمن
این چنین ملعبۀ بزم شرابم کرده
خسته ام بس که عدو همره هر ضرب لگد
خارجی خوانده مرا، برده خطابم کرده
کف پا تا به سرم بس که تورم دارد
زن غسالۀ این شهر جوابم کرده
🔸شاعر:
#قاسم_نعمتی
=============================
🏴 اشعار #شب_سوم_محرم
==============================
#حضرت_رقیه #مرثیه_حضرت_رقیه
چرا دیر اومدی پیشم؟
دخترت رو دوست نداری؟
انتظارشو نداشتم
که بری و جام بذاری
چرا اینقدر پریشونی؟
الهی دورت بگردم
کاشکی دستام کمی جون داشت
موهاتو شونه می کردم
از همون وقتی که رفتی
دل دخترت کبابه
چرا تا رسیدی بابا
بوی نون گرفت خرابه؟
من غذا نخواسته بودم
بس که از زندگی سیرم
بغلم نکردی؟…باشه
من تو رو بغل می گیرم
نمیگی که دخترت رو
چرا با خودت نبردی؟
لااقل بگو بابایی
منو دست کی سپردی؟
چادرم تو صحرا گم شد
اما روسریم نیفتاد
گوشوارم رو پس می گیرم
عمه قولشو بهم داد
روسریم یخورده سوخته
غم نخور عیبی نداره
عموم از سفر که برگشت
یدونه نوش رو میاره
چی میشه بازم بخندی؟
دلم از غصه رها شه
دندونم شکسته…اما
شیریه غمت نباشه
شب خرابه سرده، اما
هرجوری شده میخوابم
خاکی ام؟ عیبی نداره
نوه ی ابوترابم
اینا چیزی نیس بابایی
همشون میگذره میره
ولی چند روزه کلافم
زبونم همش میگیره
دخترت شیرین زبون بود
بود ولی از این به بعد نیست
بخدا جواب اشکام
خنده های ابن سعد نیست
تا زمانی که تو شامم
حال و روز من همینه
یا پیشم بمون بابایی
یا که باز بریم مدینه
نه دیگه…طاقت ندارم
بعیده این گره وا شه
دخترت میخواد بمیره
دعا کن حاجت روا شه
🔸شاعر:
#سید_جعفر_حیدری
=============================
🏴 اشعار #شب_سوم_محرم
==============================
#حضرت_رقیه #مرثیه_حضرت_رقیه
دخترت بعد تو پیش چه کسی ناز کند ؟
او چگونه لب مجروح خودش باز کند؟
سعی بسیار کند تا سر تو بردارد
با چه زجری سرت اندر بغل خود آرد
خاک و خون از دهن بسته ی تو باز کند
زیر لب شکوه زدست همه آغاز کند
اشکش افتاد به رخ چهره ی زخمیش بسوخت
دیده ی بسته ی خود بر لب زخمیت بدوخت
راه دیدن چو ندارد لب تو دست کشید
زخم خود کرده فراموش جراحات تو دید
دید قاری ِ نوکِ نیزه لبش پاره شده
جای چوبی به لبش دیده و بیچاره شده
گفت کی بر لب تو چوب فرود آورده ؟
قد از غم خم من را به سجود آورده؟
تار شد دیده من یا که تو خاکی شده ای
میهمان کنج تنور حرم کی شده ای ؟
خاک بر چهره ی تو از ره دور آمده ای
من بمیرم مگر ازکنج تنور آمده ای ؟
رد سنگی که به سر جای شده بوسیدم
تو مرا بخش اگر آب کمی نوشیدم
فکر کردم که رساندند به لعلت آبی
که بدون تو نمودم لب خود تر گاهی
بعد تو ما هدف سنگ در اینجا شده ایم
ما که از داغ غم تو همگی تا شده ایم
باب بی سر شده ام چهره و رویم دیدی؟
جای آن آتش افتاده به مویم دیدی ؟
جای دستی که نشسته به رخم میسوزد
عمه بر موی سفیدم نگهش میدوزد
بعد تو پاره ی نان پیش من انداخته اند
کوچه پس کوچه ی این شهر مرا تاخته اند
فکر پای ِ پر از آبله ام را نکنند
فکر سنگینی این سلسله ام را نکنند
سنگها بر سر ما از همه سو می آمد
از همه نغمه ی " عباس عمو ..!" می آمد
بعد تو حرمت اهل حرمت کم شده است
قامت خواهر غم دیده ی تو خم شده است
ماه ِ بر نیزه به هنگام خسوف آمده ای
مثل خورشید که در حال کسوف آمده ی
در دل طشت طلا پیش زمین گیر رسید
یوسف نیزه نشین از بر ِ تعبیر رسید
خون لبهای پدر را به لبش پاک نمود
بوسه بر روی لبان ِ پر ِ از چاک نمود
کم کم افتاد دگر از نفس و چشمش بست
او به همراه پدر رفت وازآن سلسله رست
عمه را با همه غمهای خودش کرد رها
همسفر با پدرش رفت دگر پیش خدا
🔸شاعر:
#وحید_مصلحی
=============================
روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شبِ سوم محرم
به نفس سیدرضا نریمانی
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّه
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن
وقتی ندارم سرپناهی غیر از اینجا من
دستم به دامانت نکش از دستِ من دامن
شأنی برای خویش قائل نیستم اصلاً
خوب، نوکران بهتر از من داری اما من
پیدا نخواهم کرد بهتر از تو آقایی
تنها تو را دارم حسین! از دارِ دنیا من
خوب و بدِ عالم به زیرِ پرچمت جمع
هستم میانِ گریه کن های تو حتی من
مانند حُر که عاقبت او را بغل کردی
وا میکنی آغوش خود را میرسم تا من
*همه ی مارو حسین بغل گرفته، خبر نداریم، عجب آغوشِ گرمی، حسرت این آغوش به دلِ سه ساله موند، گفت: بابا! حالا که اومدی با سر اومدی...*
از دوستی با غیر تو خیری نمی بینم
تنها تو هستی که رفاقت میکنی با من
سرمایه ای دارم اگر قطعاً خودت هستی
اصلاً که را دارم به جز اولاد زهرا من
کی رو زدم، چیزی طلب کردم به جز اینکه
سالی فقط یک کربلا دارم تمنا من
امشب برایت دخترت مرثیه میخواند
آزرده شد روحم همانند تو بابا من
آنکه سرش پی در پی افتاد از نوک نی تو
آنکه کنارِ نیزه ات افتاده از پا من
ماهِ کبودِ من، بیا تا صبح بشماری
تو بیشتر از شمر سیلی خورده ای یا من
قصه ی ناقه و آن نیمه ی شب یادت هست
به زمین خوردم و دیدم کمرم زخم شده
زجر هم مثل مغیره چه قدَر بد می زد!
زیر شلّاق و لگد، بال و پرم زخم شده
گفت: حالا که آمدی بابا!
یا مرا با خودت ببر یا باش
راستی دختری که آن کوچه است
کتک سیر خوردم از باباش
چگونه شد مویم این مثالِ ناگهانی را
کمانِ اَبرویِ من خوشحال کردی قد کمانی را
چگونه یافتی مارا در این ویران سرا امشب
گرفتی از صدایِ گریه ام شاید نشانی را
سرت را از طبق برداشتم با یاریِ عمه
چهل منزل تحمل کرده ام این ناتوانی را
حلالم کن که اشکم را به استقبال آوردم
پدر از یاد بُردم شیوه ی شیرین زبانی را
خبر دارم شبی کنجِ تنوری میهمان بودی
بجا آورده کوفه خوب حقِ میزبانی را
به قولِ تازیانه من یتیمی دردسر سازم
معطل میکنم با زخم پاهایم کاروانی را
لبت را قاریِ قرآن هزاران بار می بوسم
که طشت زر ببیند راه و رسمِ قدر دانی را
اگرچه دختران شام تحویلم نمی گیرن
نیاوُردم به رویِ خویش این نامهربانی را
دلِ آسمان میلِ دارد ببارد
که ویران نشینیِ ما گریه دارد
سَرانگشتِ مشکل گشایم ضعیف است
که خار از کفِ پایِ من دربیارد
بیا تا تماشاچیانم نگویند
که این طفلِ آواره بابا ندارد
بیا تا که همسایه يِ این خرابه
برایم دگر نان و خرما نیارد
عجب روزگارِ عجیب و غریبی ست!
یهودی مرا خارجی می شمارد
اَلا خیزران خورده يِ مجلس طشت
غم تو گلوی مرا میفشارد
تا رفته ام از حال
گوشواره خلخال گم کردم
اینا چیزی نیست
بابا تو گودال گم کردم
با صورتم چیکار کنم
فقط بگید کدوم طرف فرار کنم
چجوری دست به موم زدن
منو درست جلو سر عموم زدن
خشکِ حلقومم
گفتم مظلومم، بدتر زد
بعد از هق هق هام
تا دید آرومم، بدتر زد
یه جوری زد، که جون بدم
یه روز بیا زجر رو بهت نشون بدم
همون که قد بلندتره
یه ساعت هم از زدنم نمیگذره
این پهلو ناقص
این بازو بی حس، ای بابا!
مارو چرخوندن
مجلس به مجلس، ای بابا!
یه شهری رو شریک کنن
فقط میخواستن عمه مو کوچیک کنن
چطور بگم که پیر نشد
این خونواده مَردِش هم اسیر نشد
بند اومد راهها
دستِ بد خواهها سنگین بود
هرکی سنگم زد
باریک الله ها سنگین بود
یتیم و با طناب زدن
سرِ تو رو تو بغل رباب زدن
برا یه زن بدِ غمش
زمین که میخوره نباشه مَحرمش
عمه! من از عمو عباس توقع دارم
چند وقت است کز او هم خبری نیست که نیست
*اینقدر بابا بابا کرد، همین جور که نشسته بود زانوهاش رو بغل گرفته بود، یهو دید یه بویی داره میاد، عمه! خبری شده؟ عمه این چیه؟ یه طبقی واردِ خرابه شد، بی بی دوید جلویِ دَرِ خرابه، گفت: نمیذارم سر رو ببرید براش، بچه ببینه دق میکنه، خودم قول میدم آرومش میکنم، اول زینب رو با تازیانه توی خرابه زدن، بعد سر رو گذاشتن جلوی این بچه، بعد از چند لحظه دیدن دیگه صدایِ این بچه نمیآد، یه مرتبه دیدن سر از توی دستای این بچه یهو افتاد رو زمین، بچه یه طرفه، سَرِ بابا هم یه طرف،
پشت خرابه دخترکی کج نشسته بود
می خواست تا ادای مرا در بیارود
زخانه ها همه بوی طعام می آمد
ولی به جانِ تو بابا گرسنه خوابیدم
به جرم اینکه ندارم پدر، زدند مرا
شبیه مادرِ در پشتِ در، زدند مرا
نهادی سر به زانوی عُبیدالله و خوش خفتی!
نگفتی دختری داری که آن هم شانه ای دارد
داره موهام یواش یواش، شبیه مادرت سفید میشه
بیا که داره از همه رقیه نا امید میشه
اون زخمی که تو گلومِ، زخم رو سَرِ عمومِ
امشب تا سحر بابا جون، کارم تمومِ
.