eitaa logo
ذاکرین آل الله
361 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
442 فایل
( متن اشعار؛سبکها وفایلهای صوتی ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار(ع) ومناسبتها ی ملی و مذهبی التماس دعا حاج غلامرضا سالار 09351601259 . شماره جهت ارتباط با مدیر کانال...
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 اشعار ____ باز هم نوبت آن است قمر در آيد يك تنه آمده تا پشت پدر در آيد آمده يارى بابا بكند اى جانم آمده بلكه از او نيز سپر در آيد چون پدر تشنه لب است آب نمى خواست على اين چنين از گل ارباب پسر در آيد به روى دست گرفته ست على را بالا يك نفر مرد از آن قوم مگر در آيد حرمله چله رها كرد گلو درهم شد داد بى داد از آن دم كه خبر در آيد آنقَدَر تير فرو رفت كه ديگر اصلا چاره اى نيست به جز اينكه ز پر در آيد نيزه دارش سر او را به زمين مى انداخت تا كه از مادر او خون جگر در آيد - حرمله خير نبينى چِقَدَر بى رحمى تير بر قلب زدى تا ز كمر در آيد - 🔸شاعر: ___
ای سلام خدا به ما با تو سرپرستیِ انبیا با تو رزق هر روزه ی گدا با تو درد ما را فقط دوا با تو آمدی شد زمین پر از برکات بر تو و خانواده ات صلوات - هم نشین همیشه ی یزدان خنده هایت لطافت باران سینه ی توست معدن قرآن در کلامت محبت و ایمان - مَثل نور توست در مشکات بر تو و خانواده ات صلوات - ‌‌‌‌‌‌‌از نگاهت ستاره می ریزد سیزده ماه پاره می ریزد چون که مارا شراره می ریزد از قنوت تو چاره می ریزد - منشا خیر منشا حسنات بر تو و خانواده ات صلوات - شب معراج را که یادت هست عرشیان خدا همه سر مست تا خدا رو به روی تو بنشست تکه ای نورهم به تو پیوست - اول او را علی خطابش کر‌د به وزیریت انتخابش کرد - چه وزیری..یگانه ی دوران مثل خورشید بر فلک تابان اسدالله غالب است..ای جان هر دو عالم ز کار او حیران - کام او را پر از عسل کرده مرتضی را خدا بغل کرده -‌ نطق هایش همیشه ناطق بود در نگاهش پر از شقایق بود آن کسی که همیشه عاشق بود در حقیقت امامِ صادق بود - مستِ مستیم ما ز الحانش جان عالم فدای ایمانش - کودکان را سلام می فرمود پیش پاشان قیام می فرمود بهشان احترام می فرمود خوبی اش را تمام می فرمود - به سلامی همه گرفتارش همه مدیون لطف بسیارش- - مجلس روضه را به پا می کرد عقده‌ از دل به گریه وا می کرد گریه بر دشت کربلا می کرد یاد ارباب و بوریا می کرد - تن ارباب نامرتب شد چه حسینی نصیب زینب شد - تا که دیدند حسین تنها شد بین خولی و شمر دعوا شد سر پیراهنش که بلوا شد بهر غارت کسی مهیا شد - مادرش آمده به گودالش آه از حال و روز بد حالش 🔸شاعر: ===============================
به نام آنكه خدا با رخش نمايان شد به نام آنكه ز نامش دلم پريشان شد به نام آنكه ز نامش حسين گريان شد مسيح يك شبه از فيض او مسلمان شد براى عرض ارادت سرى خم آورده كتاب خواجه ز اوصاف او كم آورده به نام حضرت زينب كه واژه اى زيباست كتاب زندگى اش راه و رسم عاشق هاست يقيناً علت آن خون سيدالشهداست كه بعد اينهمه مدت هنوز پا بر جاست اگر كه نيست خدا،چيست اين زينب؟ كسى هنوز نفهميده كيست اين زينب كسى شبيه تو با فاطمه برابر نيست كسى شبيه تو بانو شبيه حيدر نيست كسى شبيه تو بر خاك كيمياگر نيست تو خواهرى!به خدا مثل تو برادر نيست "حسين بود و تو بودى..تو خواهرى كردى چه خواهرى تو برادر كه مادرى كردى تو آسمان اباالفضل و آفتاب حسين به هيبت علوى ات ابوتراب حسين هميشه در همه ى عمر پا ركابِ حسين هلاكه خنده ى اربابى و خراب حسين ستاره ى شب ارباب...قبله ى حاجات شهيد زنده ى گودال..عمه ى سادات تويى همان كه نشان داده اى قيامت را همان كه خنده ى او دل ربوده از زهرا همان كه وقت خداحافظى در عاشورا حسين گفت:حضرت عشق التماس دعا فداى ذكر قنوت و سجود تو بانو خلاصه گشته خدا در وجود تو بانو گريز روضه ى شعرم سر شكسته ى توست اسارت تو و ايتام و پاى خسته ى توست خرابه و تو و دست هاى بسته ى توست به روى خاك نماز شب نشسته ى توست چه شد كه وقت ركوع ياد مادر افتادى؟ به ياد مادرتان بين بستر افتادى اگر غلط نكنم مادرى خميده شده جوان خانه چه پژمرده و تكيده شده بگو براى چه مادر نفس بريده شده نگو به سينه ى او ميخ در كشيده شده "حيات در شريان جهان مادر توست نشانه دار ترين بى نشان مادر توست" 🔸شاعر: __________________________
از من گرفتی رو نبینی شوهرت را؟‌ یا اینکه پنهان می کنی چشم ترت را؟ من خوب میدانم دلیلش چیست خانم اینکه نبینم صورت نیلوفرت را دست تو که بالا نمی آید عزیزم انقدر زحمت پس نده بال و‌ پرت را گفتم به زینب شانه نه!مادر مریض است عشقم خودت دستی بکش موی سرت را وقتی که میخوابی حسن دلشوره دارد می ترسد اخر بر نداری تو سرت را این روز ها از بس پریشانی حسینت بو می کند وقتی که خوابی بسترت را 🔸شاعر: =========================
مانده ام با تن بی جان‌ تو جانا چه کنم؟ با کبودی تن و چشم تو زهرا چه کنم؟ چشم بگشا و ببین حال مرا زهرا جان حیدر افتاده به این روز...خدایا چه کنم...؟ میرسم هر طرف از این تن درهم شده ات میزنم داد به فریاد که این را چه کنم؟؟ گفتم آن روز چرا دست تو هی می افتد؟ نگو این دست شکسته ست..حالا چه کنم؟ من اگر آب بریزم به تنت،می ریزد بسکه پژمرده شدی..غنچه ی طاها...چه کنم کاش من جای تو میرفتم و تو می ماندی گیرم امشب گذرد..با غم فردا چه کنم؟ بچه هارا که من آرامش خاطر دادم حسن آرام شده..با خودم اما چه کنم؟ - رو زدم آب بگیرم پسرم را کشتند مادرش بر در خیمه ست خدایا چه کنم؟ 🔸شاعر: =========================
ادب کنید که امشب شب مناجات است شب توسل و اشک و شب عنایات است وفات مادر ساقی..عزیز سادات است ادب کنید که هنگام عرض حاجات است - هر آنکه برد در خانه اش گدایی را به سر نمانده برایش دگر هوایی را - ملائکه همه حاجت گرفته اند از او به مژه ام بزنم خاک خانه اش جارو کسی که پیش قدم هاش می زند زانو شده ست ریزه خور سفره ی همین بانو - فدای معرفت و راه و رسم حیدری اش فدای مرحمت و التفات مادری اش - بنای خانه ی او عشق او به مولا بود دلش بزرگ..دلش امتداد دریا بود اگرچه فرصت خانمی اش مهیا بود خودش نوشت که این زن کنیز زهرا بود - بزرگ بود و امیری رشید فرزندش همیشه جان اباالفضل بوده سوگندش - کشید شعله به قلب مدینه با گریه که کار او شده یا التماس یا گریه چه گریه ها که درآورد گریه ها گریه نماز صبح به آه و دم عشا گریه - تمام شهر پریشان گریه ی او بود بقیع شاهد اشک های بانو بود - شبی نشست به روضه به ناله های رباب به گریه های سکینه به بی وفاییِ آب به شانه های خمیده به زخم و ردّ طناب به حال محتضر زینب و به بزم شراب - گهی به صورت و گاهی به روی سر می زد به حال اهل حرم داد از جگر می زد - سکینه گفت که مادر خوشا به احوالت ندیده ای و نگشته حراج خلخالت ندیده ای که بخندند بر تو و حالت ندیده ای که چه شد با شهید گودالت - تنش به روی زمین زیر دست و پاها بود برای غارت او حرمله مهیا بود - خبر رسید که ساقی پرش شکسته شده و ابروان کمانش ز هم گسسته شده همینکه دید دگر راه چاره بسته شده صدا رسید بیایید حسین خسته شده… -‌ صدای هلهله آمد..بیا..بیا..کشتیم زدیم ساقیِ اورا…حسین را کشتیم - به دور قتله گهش هی برو بیا کردند به قتل صبر سرش را ز تن جدا کردند برای پیرهن کهنه شر به پا کردند به روی خاک تن زخمی اش رها کردند - “به خون حنجرش آغشته شد..بمیرم من عزیز ما نگران کشته شد..بمیرم من” 🔸شاعر: ==========================
- شكسته مى شود امشب سبوى چشمانم دوباره بر سر اين سفره نيز مهمانم قلم به دست شدم شعر تازه مى خوانم غزل به شوق خداوند جود و احسانم - نوشتم از سر شوقم به يك دل آگاه نوشتم اشهدان حسن كريم الله - به نام نامىِ مولاى ما امامِ حسن حسن تمام خدا و خدا تمام حسن خزان بهار شد امشب به احترام حسن حسن امام من است منم غلام حسن - هر آنچه خواسته ام را خدا به من بخشيد به من نگاه كريمانه ى حسن بخشيد - به هيبتى علوى و به جلوه اى زهراست قيام اوست كه بانىِ ظهر عاشوراست چقدر محترم است و چقدر او آقاست فقط به روز جزا پرچم حسن بالاست - چقدر دست كريم و گره گشا دارد چقدر پيش خدايش برو بيا دارد - چكيده ى غزل و شور محتشم هستى وزير اعظم حق،صاحب كرم هستى نوشته ى قلم سبز هر علم هستى كه گفته است كه آقا تو بى حرم هستى؟ - تو احتياج ندارى به گنبد و به ضريح به اين دليل كه باشى به فاطمه تو شبيه - اگر بناست بسوزم،خودت بسوزانم چنان كه آتش عشقت نشست بر جانم به دامن تو گره خورده است دستانم اگرچه پيش شما پر شدست پيمانه م - تو رد نمى كنى از خانه ات گدايى را على الخصوص دهد بر تو آشنايى را - منم گداى گدايان مادرت آقا خراب ذبح گلوى برادرت آقا اسير چادر خاكىِ خواهرت آقا شكسته بال و پر ياس پر پرت آقا - قسم به جان خودت جز تو را نمى خواهم به غير نوكرى ات از خدا نمى خواهم - هر آنچه از تو بگويم نگفته ام سخنى قبول كن كم مارا..شما كجا و منى؟؟ بگويم از لب عطشان پاره پيرهنى نمانده است برايش سرى و نه بدنى - به سينه ميزنم و از ته دلم فرياد بلند مرتبه شاهى ز صدر زين افتاد 🔸شاعر: ===========================
🏴 اشعار ======================== رسید روضه ی چارم..عقیله حیران است شب وساطت طفلان و اذن میدان است میان خیمه ی زینب دوباره طوفان است رسیده خدمت ارباب و دیده باران است حسین مانده و زینب..چه قاب و تصویری عجب سکوت عجیبی…چه حال دلگیری.. گرفته دست برادر که یاورش باشد فقط نه خواهر او،بلکه مادرش باشد که مرهمی به روی داغ اکبرش باشد میان خیمه ی ارباب،حیدرش باشد عقیله ی علویه،خودِ خودِ مولاست و آخرین قسمش جان حضرت زهراست که ای تمام من ای یارِ بهتر از جانم نگاه کن به نگاهم ببین پریشانم اگرچه در خورِ شان تو نیست..می دانم قبول کن کم مارا به ذبح طفلانم برای غصه ی من چاره ای کن آقاجان خودت دعای سفر را بخوان بر این طفلان خیال کن که بمانند پیش خواهر تو هزار خولی ببینند در برابر تو هجوم حرمله ها را به سمت دختر تو به روی نیزه ببینند راس اصغر تو تو را به گودیِ گودال و زخم بر بدنت به زیر سم فرس ها و نیزه در دهنت مرا به بند اسارت میان نا محرم سر بریده ی تو..گیسوان تو در هم به نیزه ای سر عباس را که شد مبهم مرا به بزم شراب و عذاب در هر دم قسم به جان تو دق می کنند بی تردید همان دمی که ببینند صورتت پاشید 🔸شاعر: =========================
- بعد یک سال و نیم بی تابی زینب است و مصیبت گودال خاطرش هست ظهر عاشورا اشتیاق جماعت خوشحال - گریه ای که توان ز او برده گریه هاییست در فراق حسین نیست مرهم برای زخم دلش کمرش را شکسته داغ حسین - زیر نور گرم خورشید است بسترش رو به قبله تا کرده یاد گودال کرده،می سوزد روی خود را به کربلا کرده - بر تنش رد کعب نی دارد بر دلش هم که داغ عاشوراست یاد دریا و مشک خالی و اضطرار و خجالت سقاست - خیره مانده ست بر در خانه تا بیاید برادرش از راه حرف اصلا نمی زند خانم بغض دارد،آه دارد،آه..آه - گفت اورا سکینه:خانم جان لبتان خشک شد ز بی آبی آخرش هم ز پا در آمده اید بعد یک سال و نیم بی تابی... - باز هم در سکوت خود مانده اشک هایش شبیه سیلاب است آه!خانم مگر نمی داند چشم های برادرش خواب است؟ - حق بده بی قرار اگر گشته حرف پنجاه و خورده ای سال است.... حاجتش را گرفته بعد حسین وقت رفتن رسیده خوشحال است 🔸شاعر: ___
می نویسم کمی ز احکامِ ذبح شرعیِ دینِ پیغمبر اول اینکه کسی لب تشنه پاره پاره نمی کند پیکر دوما که ذبیح را باید رو به قبله کمی بچرخاند بعد از آنی که ذبح شد انجام بدنش زیر پا نمی ماند سوما در مقابل چشم اهل بیتش نمی برندش سر بالاخص اینکه خنجرِ ذابح کند باشد..و خشکیِ حنجر چارما اینکه دست و پای ذبیح بسته باشد که دست و پا نزند دست و پا زد اگر همان لحظه به تنش نیزه بی هوا نزند پنجما از قفا سر اورا نبرند و به او جفا نکنند کار ذابح تمام وقتی شد بدنش را جدا جدا نکنند من بمیرم برای آقایی که زدند و به جانش افتادند لبِ تشنه به خاک وقتی بود نیزه ها سخت بازی اش دادند
تجسم کن که در گودال اربابی زمین خورده ز پا افتاده و لشکر لباسش را ز تن برده تجسم کن هزار و نهصد و پنجاه زخمش را لبان تشنه و خشک و دوباره..آه…زخمش را تجسم کن به خاک است و نشان از این و آن دارد و یک نیزه به پهلو و یکی در سینه و یک در دهان دارد تجسم کن که با پا زیر و رو کردند آقا را تجسم کن حسینِ بی کس و تنهای تنها را تجسم کن هجوم اسب ها را بر سر و سینه هزاران سنگ بر پیشانی و دندان آئینه تجسم کن سر ذبح سرش جنجال بر پا شد برای کشتنش بین سنان و شمر دعوا شد تجسم کن که شمر آمد بِبُرد حنجر او را تجسم کن…تجسم کن…تجسم..خواهر اورا تجسم کن ذبیحی را که طفلش سخت ترسیده تجسم کن تنی را که به زیر نعل پاشیده الهی من بمیرم…مادرش بوده ست در گودال الهی من بمیرم..دید جسمش می شود پامال
آسمان داشت تیره می گشت و بند از دست دل رها می شد تن زخمی به خاک ها بود و دور جسمش برو بیا می شد دختری روی تل…رمق رفته داد می زد”تورو خدا” نزنید پدرم جان نمانده بر بدنش به تنش نیزه بی هوا نزنید پلک هایش کمی تکان می خورد رعشه ای بین بازوانش بود رمقش را گرفته بودند و نیزه ی شمر در دهانش بود همه بودند سر خوش و سرمست ساربان بود از همه خوش تر منتظر بود تا همه بروند فکر انگشت بود و انگشتر شمر آماده بود و درواقع داشت همراه خود دوتا حربه کند بود و نمی بریدش سر شد جدا با دوازده ضربه