نهال❤
❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ قسمت 541 بی صبرانه منتظر لحظه دیدارم دارم میرم بابامو ببینم. ..ونمیدونم شوق د
❤️
❤️❤️
❤️❤️❤️
قسمت 542
به طرف آبدارچی میرم.
_:ببخشید آقا فردا پدرم اومد مژده اومدن منو بهش بدید. بهش بگیددخترت اومد.
مادرم:نهال اونکه از وجود تو خبر نداره.
روبه ابدارچی میگویم :شما بهش این حرفو بزن. من خودمو میرسونم. همه چیزوبراش تو ضیح میدم.
آبدارچی تعجب زده به من نگاه میکند.
_:خانوم من که نمیفهمم شما چی میگی!
مادرم دستم را میکشد. :نهال بیابریم.
وخطاب به ابدارچی میگوید :دست شمادرد نکنه اقا، خدافظ.
به یاد امیرعلی می افتم.
اینکه ازم خواست به بدرقه اش برم.
بابا که فردا میادومن الان میتونم برم بدرقش.
به ساعت روی دیوار نگاه میکنم.
_نهال بیا دیگه بریم.
ساعت هشت وبیست دقیقس، اگه الان راه بیفتم به امیرعلی میرسم.
_مامان بریم.
مادرم:وایسا ببینم.، دختر کجا میری؟
_:چیزی نپرس فقط بریم.
باعجله از مطب خارج میشم و مادرم پشت سرم راه می افتد.
_خب یه چیزی بگو دختر.
فورا یه تاکسی میگیرم و با مادرم سوار میشیم.
_دخترتو خل شدی. معلوم هست چته؟
به راننده تاکسی میگم :سلام آقا، برید فرودگاه.
مادرم باتعجب میپرسید :فرودگاه واسه چی؟
_:مامان خواهش میکنم ازدستم ناراحت نشو. باید برا بورقه اش خودمو برسونم. خواهش میکنم.
_تو اخر منو دق میدی دختر، اخه پسره رفت دیگه دست از سرش بردار.
به فرودگاه میرسیم.
پول تاکسی راحساب میکنم.همینکه میخواهم از ماشین پیاده شم.
متوجه خارج شدن آقا کورش وسارا میشم و سرمو پشت صندلی جلو ماشین قایم میکنم.
_:مامان سرتو بدزداقاکورش وسارا رد شن برن.
مادرم درحالی که سرش را پشت صندلی راننده قایم میکند میگوید :ازدست تو ...ردشدن رفتن دیگه. اصلا تو این شلوغی که ما رو نمیبینن.
فورااز تاکسی پیاده میشم.باعجله وارد سالن میشوم.
توی سالن صدایی که از بلندگو پخش میشودرو میشنوم.
_:مسافرین پرواز........ تا پنج دقیقه دیگر هواپیما ازسکو بلندمیشود لطفا.........
بانادیده گرفتن صدای بلندگو به ساعت بزرگی که توی سالت هست نگاه میکنم.
ساعت دقیقا نه تمومه.
به طرف صندلی ها میرم.
هرجای سالن را که نگاه می اندازم خبری از امیرعلی نیست.
ناگهان پشت شیشه ها یک برای لحظه میبینمش که از پله برقی بالا میرودودیگه از دیدم خارج میشود.
_:خدای من رفت ومن نتونستم باهاش یه خداحافظی ساده کنم.
مسیح :خیلی منتظرت بودولی دیراومدی.
شنیدن صدایی آشنا باعث میشودتا به پشت سرم نگاه کنم.
مسیحو میبینم که هردو دستشو توی جیب شلوارش فرو بده وبه من نگاه میکنه.
مسیح بالبخند میگوید.
_:سلام، خوبی؟
خوشت اومددیروز باامیرعلی وسهیل عقدتو بهم زدیم و مجبور نشدی به پسر خالت بله بگی.
_مجبور نشدم به پسرخالم بله بگم و الانم مجبور نیستم ریخت تو رو ببینم.
به طرف درخروجی راه می افتم.مسیح پشت سرم راه میاد.
_:دختر تو چرا انقدر از من بدت میاد؟
_:دلیلش خیلی. واضح وروشنه.ازاون شب دیگه نمیخوام ببینمت.
مسیح :نمیدونستم ناراحت میشی. اره من بهت دروغ گفتم. ولی باورکن این بار راستی راستی قراره بمیرم.
_:من دروغتو باور نمیکنم حتی اگه قرار باشه بمیری هم. برام مهم نیست. مگه تو چیکارمی.
مسیح دیگر دنبالم راه نمیفتدو توی سالن می ایستد.
بابی اعتنایی به. مسیح میروم.
مادرم را کنار همون تاکسی که ازش پیاده شدیم میبینم.
به طرفش راه میفتم ونزدیکش میشم.
مادرم:باورم. نمیشه نهال واسه خداحافظی ازاون پسره بدو بدو. اومدیم اینجا منم پشت سرت کشوندی.
_:مامان جان حالا که نشد خداحافظی کنیم. و قبل از اینکه برسم رفت.
_تاکسیو نگه داشتم تابیای.باید بر گردیم عمارت. بااین حساب که بابات فردا میادباید یه روز دیگه از اقا کورش وسارا مهلت بخوایم.
_:خیلی خب سوار شیم.
بامادرم سوار تاکسی میشویم وآدرس عمارت را به راننده میدهیم.
❤️❤️❤️
همه پارت های فصل اول آماده شده😍دوستانی که میخوان زودتر رمان رو بخونن وارد لینک زیر بشن وی ای پی #رماننهال 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4114546821C209335af48
#ادامہدارد....
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
✍نویسنده:#زهرابانشی
== شعر ==
روزی فرا میرسد
که انسان فراموش میکند
حتی دوست داشتنیترین خاطرهها را
اقلاً تو هر شب با صدای خسته
وقتی عقربه
روی ساعت دوازده ایستاد
فراموشم نکن!
زیرا من هر شب در آن ساعت
با تو زندگی کرده، به تو فکر میکنم
در خیالم، پریشان حال قدم میزنم
تو هم جایی که
تاریکی، سکوت میکند
فراموشم نکن...
📖
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبر برای ما واژه ی غریبی ست
همیشه درگیر زود قضاوت کردن هایی هستیم که بهترین رابطه ها را خراب میکنند ...
صبر کردن را باید آموخت
صبر کردن را باید تمرین کرد
وقتی میخواهیم چایمان را بنوشیم برای سرد شدنش عجله نکنیم ،، بگذاریم به آرامی سرد شود ،، از نفسهایمان لذت ببریم
پشت چراغ قرمز ایستاده ایم عجله نکنیم... دیر یا زود به مقصد میرسیم
مهم این است یاد بگیریم که صبر کنیم
صبر کردن دوای خیلی از دردهاست ...
صبور باشیم
زندگیتون سرشار از عشق و آرامش 😊🌸
💞🍃
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
گاهی برای زندگیمان
یک رژیم بنویسیم:
رژیم که مختص
"چاقی یا لاغری" نیست،
گاهی باید یک رژیم خوب
برای "روح و افکارمان" بگیریم
مثل:
رژیم حذف "آدمهای بی لیاقت"
رژیم کمتر "حرص خوردن"
رژیم کمتر "غصه خوردن"
رژیم بی اندازه "مهربان بودن"
رژیم بی ریا "کمک کردن"
رژیم بی توقع دوست داشتن
رژیم "دوری از افکار منفی"
رژیم دوری از "رفتارهای منفی"
بیایید رژیم "آرامش" بگیریم🍃
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
هر کسی...
سزاوار فرصتی دیگر است...
اما...
نه برای همان اشتباه
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
فوق العاده زیباست این متن ...
*وقتی ناراحتی تصمیم نگیر
*وقتی دیر میشه عجله نکن
*وقتی یکیو دوسش داری زود بهش نگو
بذار خودش بفهمه
*وقتی خیلی خوشحالی به کسی قول نده
*وقتی یکی دلتو شکست سر یکی دیگه تلافی نکن
*وقتی بغضت گرفته پیش هرکی گریه نکن شاید همون دشمنت باشه از ته دل خوشحال بشه
*وقتی با یکی قهر کردی پشت سرش حرف نزن شاید دوباره بخوای باهاش دوست بشی
و آخرش اینکه اگر خودت دلت پاکه
فکر نکن همه مثل خودتن
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
به خاطر داشته باش،
جملات برای تو کاری نخواهند کرد،
مگر اینکه
دست به عمل بزنی.🌺🍃
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
همیشه در زندگیت جوری
زندگی کن که
"ای کاش"
تکیه کلام پیریت نشود
هميشه خوش خوش خوش باشيد
بيخيال قضاوت آدم ها
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
10.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گفت...
یک روزی
یک جایی
باز همدیگر را خواهیم دید؛
خدا کند از یاد نَبَرَد،
که از همان روز
همانجا
منتظر نشستهام!
حامد نیازی
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صفای کوچه باغهای قدیمی که
صدای آب و بوی کاهگلش
آدم رو سرمست میکنه
و بیخیال دنیا ...
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman
زن ها هزار زخم را تحمل میکنن
ولی اگه دلشون بشکنه ...
دیگه نه ناز میکشن،
نه انتظار میکشن، نه آه میکشن
نه درد میکشن و فریاد میکشن
فقط دست میکشن و میرن ...💔
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
@Asheghanehhayman