eitaa logo
نهال❤
6.6هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
7.9هزار ویدیو
3 فایل
زهرا می‌نویسد.. غیر از هنر که تاج سر آفرینش است، دوران هیچ منزلتی پایدار نیست.⚘ ✍کانال شخصی نویسنده خانم: #زهرابانشی 🚫اسکرین، فوروارد، ریشات، کپی حتی با ذکر نام نویسنده و لینک و تگ کانال #حرام است🚫 تبلیغات ارزان https://eitaa.com/tablighattarzan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 *خـــــدایا 💫دراین لحظات شب 🌸دلهای دوستانم را 💫سرشاراز نور وشادی کن 🌸وآنچه را که 💫به بهترین بندگانت 🌸عطا میفرمایی 💫به آنها نیز عطا فرما شبتون پراز نگاه خد🌙✨*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پروردگار مهربانم صبح شد و من سرشار از عشق و امیدم، میدانم که امروز عالی و شگفت‌انگیز است ... خدایاشکرت🙏🏻💜 یقین دارم ، امروز تمام‌لحظات من، پر از خیر و برکت و خوشبختی است، و اندیشه هایم ، سرشار از انرژی های مثبت و به دور از خود قضاوتی هاست ...! خدای خوبم شکرت🙏🏻💜 که تلاش هایم به ثمر میرسد و زندگی ام سراسر موفقیت و پیروزی میشود ...! شکر پروردگارم🙏🏻💜 که"امروز بهترین روز زندگی من است! من با آفتاب پیمان میبندم و با نور همسو میشوم و از خدایم مدد می طلبم تا همواره در مسیر هدایتش گام بردارم" خدای خوبم شکرت وسپاسگزارم🙏🏻💜
نهال❤
❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️ قسمت 595.....596 به خانه که برگشتم ساراوآقاکورش سرمیز ناهار بودند. _:سلام خانم سلا
❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️ قسمت 597 . شوکت که درعمارت رابسته بودو به طرف آشپزخانه میرفت گفت :نهال. بیااشپزخونه. با بی اعتنایی به حرفش ازپله ها بالا رفتم..وارد اتاقم شدم. کارتی که نگهبان بهم. داده بودو شمارش روش بودرو برداشتم واز اتاق خارج شدم. باتلفنی که توی سالن طبقه دوم بود به راننده زنگ. زدم. _:سلام آقاسروش. من منتظرتونم. راننده گفت خیلی سریع میادو من تلفنو گزاشتم. فورابه اتاقم رفتم ولباسامو عوض کردم. وتوی سالن منتظر راننده ماندم. شوکت بتلیوان آب میوه به سراغم. آمد. _:نهال بیا بگیر اینو بخور. لیوان آب میوه رو از دستش گرفتم وخوردم. _:ممنون. _:نوش حان. صدایی نازک کردم. به شوکت دروغ گفتم :شوکت. _:جانم. نهال. _:من یه تو که پا میرم یه سر به دوستم. بزنم. تو که چیزی به خانم. واقا نمیگی. شوکت :حالا ضروریه بری. _:اره. اگه نرم ازدستم. ناراحت میشه. _:خیلی خب من چیزی نمیگم ولی سعی کن قبل از خانم. وآقا برگردی. در همین لحظه صدای بوق ماشین به گوش رسید. ازجتبلندشدم. شوکتو بوسیدم. :من رفتم شوکت، قول میدم زودبرگردم. شوکت :خدا پشت پناهت. ازعمارت بیرون رفتمو فورا سوار ماشین آقاکورش شدم. وآدرسه عمارت خسرو خان رو به راننده دادم. نمیتونم دست روی دست بزارم. شاید بابا زنده باشه و خسروخان به دسیسه جدید درست کرده باشه. به عمارت خسرو خان که رسیدیم. از اننه خواستن یه جای دورتر از خونه خسرو خان پارک کنه. ازماشین پیاده شدم. به در باز عمارت نزدیک شدم.هنوز کاملا بهش نزدیک. نشده بودم که یه حمعیت شلوغ ازدر خ. نه خسرو خان خا ج شدند. راهمو. کج کردم وبه طرف عقب برگشتم. وارد یه کوچه شدم. شروع کردم به نگاه های یواشکی. یه پسرجوان که قو تش رو ازاین فاصله درست نمیدیدم. با یه چمدان که انگار عازم جایی بود. با خسرخان روبوسی کردو پشت دست خسرو خان رو بوسید. وباهم خداحافظی کردو راننده تاکسی چمدونشو توی ماشین گزاشتو و پسرجوان سوارتاکسی شدو راننده تاکسی هم سوار شدو رفتند. خدمتکارکاسه ثب را پشت سرشان خالی کرد برای اولین بار آدمایی رو به همراه خسرو خان دیدم. که فکرکنم خانوادم بودند. همه به همراه خسروخان وارد عمارت شدند. دررابستند. به سرعت به طرف در عمارت رفتم. در پشت در قرارگرفتم. متوجه سروص اهای زیادی ازتوی حیاط میشدم. نگاهم. به سطل آشغال بزرگی افتاد که سهرداری نزدیک به دیوار عما ت خسروخان گزاشته بود. به طرفش رفتم. بازحمت ازش بالا رفتم. سرک آرامی کشیدم. وخیلی خوب به حیاط دید داشتم.. خسرخان مثل خان ها به صندلیش توی حیاط لم داده بود. تشریفاتی جلوش چیده شده بودتوی حیاط کبابی به راه بود. یه زن سن بالا کنارش دیدم که باهم. بگو بخند میکردندو حتما طلعت خانم مادربزرگم بود. از اونجایی که خسرو خان فقط یه پسرداشت. حتما بقیه دخدرها ودامادو نوه های دخریش بودم. همه خوشحال بودن وخبری از عزادا ی نبود. الان دیگه واقعا مطگعنم یه کاسه ای زیر نیم کاسس. در این فکر بودنو یواشکیحیاط بزرگ عمارت خسرو خان رو دید میزدم. که صدای راننده رو از پشت سرم شنیدم. _:نهال خانوم چیکارمیکنی اونجا. یواشکی به ط ف راننده برگشتم. _:هیچی......... ازدیدن صحنه پشت سرم کاملا جا خوردم ونفهمیدم چه طوری از روی سطل آشغالی بیا پایین. ❤️❤️❤️ .... 🚫 ✍نویسنده: https://eitaa.com/joinchat/2170552385C0a48376672
نهال❤
❤️ ❤️❤️ ❤️❤️❤️ قسمت 597 . شوکت که درعمارت رابسته بودو به طرف آشپزخانه میرفت گفت :نهال. بیااشپزخونه
با واریز فقط و فقط ۲۰ تومن رمان رو همین امروز نهال رو تا آخر بخونید😍😍 به ازاده جون پیام بدید @AdminAzadeh ❤️❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊گیتى روشن آمد 🌸از جمال عسگرى 🎊ماه گردون شد خجل 🌸پیش هلال عسگرى 🎊موكب اجلال او چون 🌸شد پدید از گرد راه 🎊محور آمد هر جلالى 🌸در جلال عسگرى 🎊 ولادت امام حسن عسکری علیه السلام مبارک 🎉💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸باران کرامت خدا می بارد 🎉نور از نفس فرشته ها می بارد 🌸صد دسته گل محمّدی باز امشب 🎉بر صحن و سرای سامرا می بارد 🌸 ولادت با سعادت 🎉امام حسن عسکری (ع) 🌸به پیشگاه امـام زمـان عج 🎉و شمـا خوبان مبـارک بـاد . ─━━━━⊱🎁⊰━━━━─ 🎈
6.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعا کنیم خوشی ببارد صلح باشد و عشق و زمین جای قشنگی بشود برای زندگی ..🦋🙏❤️ 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇ @Asheghanehhayman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️ℒℴνℯ♥️ همونجایی که فکر میکنی خیلی خوب کسی رو شناختی دقیقا همونجا منتظر باش که حسابی غافلگیرت کنه ! 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇ @Asheghanehhayman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️ℒℴνℯ♥️ تو که نمیدانی . . . خنده هایم چقدر درد میکند ♥️ℒℴνℯ♥️ 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇ @Asheghanehhayman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️ℒℴνℯ♥️ من فکر میکنم که فقط عشق میتواند پایان تمام رنج ها باشد به همین دلیل است که همیشه آوازهای عاشقانه میخوانم و متنهای عاشقانه مینویسم آخر من همان سربازم که در وسط میدان جنگ هم نتوانست محبوبش را فراموش کند . . . ♥️ 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇ @Asheghanehhayman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از بین آدمای زندگیتون، دل‌نازکا رو بیشتر دوسشون داشته باشید. بیشتر هوای اونایی که دلشون قد گنجیشکه رو داشته باشید. همونا که زود میرنجن و به روت میارن ازت رنجیدن. ولی زودم میبخشنت و یادشون میره چی شده. همونا که زود عصبانی میشن و از کوره درمیرن و زودم آروم میشن و باز بهت لبخند میزنن. دل‌نازکا هیچوقت آدمای ترسناکی نیستن! هیچ‌وقت ناامنت نمیکنن! چون دلِ اینکه کینه ازت بگیرن و بشینن نقشه برات بکشن ندارن! دل نازکا هیچوقت زمین نمیزننت! قدرِ اونا که دلشون زلالِ آبه و چشاشون آینه بدونید. فرشته‌های پاک و مهربون زندگی‌ان کسایی که با چند دهه سن و سر و شکل آدم بزرگا، هنوز قلبِ یه بچه دوساله تو سینه‌شون میتپه...! 🧚‍♀💞 ◇ ⃟◇ @Asheghanehhayman