eitaa logo
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
258 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
88 فایل
"بــسم‌اللهـ‌النور✨" خدا گفت تو ریحانه خلقتی . . .✨🙂 کنارهم‌جمع‌شدیم تاحماسه‌ای‌بزرگ‌خلق‌کنیم حماسه‌ای‌ازجنس‌دختـــران😍✨ #فرشتگان_سرزمین_من جهت ارتباط با ما👇 @Zah7482
مشاهده در ایتا
دانلود
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
🤨] همشین میژن تو توشولویی تِ اندالی عودشون عیلیی ژونده ان 😊] این دَلُ الان باژ می تُنم بیبینین شیژَده دَبی عستم. 😁 شما تلاشت و بکن. ما که نتونستیم نی نی جون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥جبهه ✍بی نشانی بودن هم عالمی دارد... بی مادر بود.. سربندیازهراس را که دید.. اشک درچشمانش حلقه بست.. می گفت : کودک که بودم مادرم از دنیا رفت. شب عملیات میخواهم حضرت زهراس برایم مادری کند... گمنام شوم شبیه خودش... #_لباس خاکی ها آسدعلی آقا
من در این تاریکی امتداد تَر بازوهایم را زیر بارانی می‌بینم که دعاهای نخستین بشر را تر کرد من در این تاریکی درگشودم به چمنهای قدیم به طلایی‌هایی که به دیوار اساطیر تماشا کردیم من در این تاریکی ،ریشه‌ها را دیدم و برای بوتهٔ نورس مرگ آب را معنی کردم ...
🌈زندگی هدیه ای ست برای شادی تنها کسانی شادند که از گذشته و آینده رها هستند زمان را رها کن 🌈اکنون را زندگی کن✌️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یا مھـــ🕊ــــدے قطعه ی گمشده ای از پر پرواز کم است یازده بار شمردیم یکی باز کم است این همه آب که جاریست نه اقیانوس است عرق شرم زمین است که سرباز کم است 🌷
دستم‌نمیرسد بہ‌تماشآۍڪربلا ... بابغض‌بہ‌روۍ‌ عڪسِ‌حرم 💔 دست‌میڪشم(:
💌 ڪــلام‌شهـــید 🌹شهید سپهبد قاسم سلیمانی: هرڪدام از شما یڪ شهــید را دوست خود بگیرد و سیره عملی و سبڪــ زندگـــــی او را بڪار ببندید ببینید چطــور رنگ و بوی شهدا را به خود می‌گیرید و خدا به شما عنایت می‌کند.
فرشتگان سرزمین من الیگودرز 💖
+آرامشم رو بہ لحظاٺ هیئت مدیونم -دقیقا +اصن اونجا باید رفٺ تنفس کرد -وایے از چاے روضه نگم برآت +منڪہ فقط دݪم میخواد بگم حسیـن(ع) -میگما +جآنم؟ -چرا خودمون اینجورے شدیم¿¿¡¡ +چون حسین زهرا(س) خواستہ فداتشم♥️🌈 💚🌱بوے پلاڪ🌱💚
🌼 آیت الله بهجت(ره): در بین تمام مستحبات ، دو عمل است که بی نظیر می باشد و هیچ عملی به آنها نمی‌رسد: ۱- نماز شب ۲- گریه بر امام حسین علیه السلام 🍃 🌼🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 ⃣1⃣ - خداوند می فرمایند: بنده من، تو یه قدم به سمت من بیا من ده قدم به سمت تو میام؛ اما طرف تا 2 تا کار خیر می کنه و 2 قدم حرکت می کنه... میگه کو خدا..؟ چرا من نمی بینمش...؟ فـــاصـلـه تو تا خـــدا، فاصله یه ذره کوچیک و ناچیز از اینجا تا آخر کهکشان راه شیریه ...! پیامبر خدا که شب معراج اون همه بالا رفت تا جایی که جبرئیل هم دیگه نتونست بالا بیاد هم فقط تا حدود و جایی رفت ...! حالا بعضی ها تا 2 قدم میرن طلبکار هم میشن یکی نیست بگه برادر من ...! خواهر من ...! چند تا قدم مورچه ای برداشتی...؟ تازه اگر درست باشه و یه جاهایی نلرزیده باشی! فکر کردی چقدر جلو رفتی که معرفتت به اون حد برسه؟ تازه چقدر به خاطر خدا زندگی کردی؟ چند لحظه و ثانیه زندگیت در روز به خاطر خدا بوده؟ از مالت گذشتی؟ از آبروت گذشتی؟ از جانت گذشتی؟ آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه و فال به نام من دیوانه زدند ... اما با همه اون اوصاف .. عـــشــــق ... این راه چند میلیون سال نوری رو یک شبه هم می تونه بره ...! اما این عشق، درد دار، سوختن داره ، ماجرای شمع و پروانه است ...! اگر مرد راهی و به جایی رسیدی که جرات این وادی رو داری ... بایست بگو .. خدایا ... خودم و خودت ... والا باید توی همین حرکت مورچه ای بری جلو ... این فرق آدم هاست که یکی یک شبه ره صد ساله رو میره، یکی توی دایره محدود خودش دور خودش می چرخه ... محو صحبت های سخنران شده بودم و اونها رو ضبط می کردم نماز رو که خوندن تا فاصله بین دعای کمیل رو رفت بالای منبر ... خیلی از خودم خجالت کشیدم هنوز هیچ کار نکرده از خدا چه طلبکار بودم ...؟ سرم رو انداختم پایین و توی راه برگشت تمام مدت این حرف ها توی سرم تکرار می شد... اون شب ... توی رختخواب ... داشتم به این حرف ها فکر می کردم که یهو ... چیزی درون من جرقه زد ... و مثل فنر از جا پریدم ... - مهران ... حواست بود سخنرانی امشب ... ماجرای تو و خدا بود ... حواست بود برعکس بقیه پنجشنبه شب ها بابا گفت دیر میاد و مامان هم خیلی راحت اجازه داد تنها بری دعای کمیل؟ همه چیز و همه اتفاقات ... درسته ...!!! خدا تو رو برد تا جواب سوالات رو بده ...!!!! و اونجا ... اولین باری بود که با مفهوم هادی ها آشنا شدم ... اسم شون رو گذاشتم هادی های خدا نزدیک ترین فردی که در اون لحظه می تونه واسطه تو با خدا باشه ... واسطه فیض ... و من چقدر کور بودم! اونقدر کور که هرگز متوجه نشده بودم ... دوباره دراز کشیدم ... در حالی که اشک چشمم بند نمی اومد ... همیشه نگران بودم ... نگران غلط رفتن ... نگران خارج شدن از خط ... شـــــــاگــرد بـی اســتــاد بودم ...!!! 📚 ┄┄┅┄ ✶✶★ ❀
📖 ⃣1⃣ اون شب ... بالشتم از اشک شوق خیس بود، از شادی گریه می کردم تا اذان صبح خوابم نبرد؛ همون طور دراز کشیده بودم و به خدا و تک تک اون حرف ها فکر می کردم...! اول؛ جملاتی که کنار تصویر اون شهید بود:«هر کس که مرا طلب کند می یابد ...» من 4 سال با وجود بچگی توی بدترین شرایط خدا رو طلب کرده بودم و حالا ... و حالا خدا خودش رو بهم نشون داد، خودش و مسیرش و از زبان اون شخص بهم گفت: این مسیر، مسیر عشق و درده اگر مرد راهی قدم بردار.... به ساعت نگاه کردم؛ هنوز نیم ساعت تا اذان باقی مونده بود ... از جا بلند شدم و رفتم وضو گرفتم ... جا نمازم رو پهن کردم و ایستادم! - خدایا ...! من مرد راهم! نه از درد می ترسم نه از هیچ چیز دیگه ای تا تو کنار منی تا شیرینی زیبای دیدنت ، پیدا کردنت و شیرینی امشب با منه من از سوختن نمی ترسم تنها ترس من از دست دادن توئه ......! رهام کنی و از چشمت بیوفتم پس دستم رو بگیر و من رو تعلیم بده ... استادم باش برای عاشق شدن که من هیچ چیز از این راه نمی دونم می خوام تا ته خط اون حدیث قدسی برم ... می خوام عاشقت باشم ... می خوام عاشقم بشی ... دست هام رو بالا آوردم ... نیت کردم ... و الله اکبر ... اون اولین نماز شب من بود ... نمازی که تا قبل فقط شیوه اقامه اش رو توی کتاب ها خونده بودم اون شب، پاسخ من شده بود ... پاسخ من به دعوتنامه خدا ... چهل روز توی دعای هر نمازم اون حدیث قدسی رو خوندم و از خدا خودش رو خواستم فقط خودش رو ... تا جایی که بی واسطه بشیم ... من و خودش ... و این شروع داستان جدید من و خدا شد ... هادی های خدا یکی پس از دیگری به سمت من می اومدن ... هیچ سوالی بی جواب باقی نمی موند تا جایی که قلبم آرام گرفت ... حتی رهگذرهای خیابان هادی های لحظه ای می شدند ... واسطه هایی که خودشون هم نمیدونستن ... و هر بار در اوج فشار و درد زندگی لبخند و شادی عمیقی وجودم رو پر می کرد ... خدا ... بین پاسخ تک تک اون هادی ها خودش رو، محبتش رو، توجهش رو؛ بهم نشون می داد ... معلم و استاد من شد ... و این ... آغاز داستان عاشقانه من و خدا بود.!.!.!.! 📚 ┄┄┅┄ ✶✶★ ❀ ★✶✶┄┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋😔 + خدایا مے‌شود؟⇩ دࢪ‌تیٺࢪ‌نیازمندی‌ها؎‌ࢪوزگاࢪت‌بنویسے:↯ ـ بہ‌یڪ‌نوڪࢪ‌سادھ جهت‌شھید‌شدن‌نیازمندیم💔🙂 🍂🌱
🔷🍃🔷🍃🔷 ‌‌ 🔵 نقاشی ... ﭘﺴﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺍﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﺩﻓﺘﺮ ﻧﻘﺎﺷﯿﺶ ﺭﻭ ﭘﺮﺕ ﮐﺮﺩ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ! ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﭘﺮﯾﺪ ﺑﻐﻞ ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ ﻭ ﺯﺩ ﺯﯾﺮ ! ﻣﺎﺩﺭ ﻧﻮﺍﺯﺷﺶ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺁﺭﻭﻣﺶ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺯﺵ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﻩ ﻭ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﻭ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﻪ. مادر ﺩﻓﺘﺮ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻭﺭﻕ ﺯﺩ. ﻧﻤﺮﻩ ﻧﻘﺎﺷﯿﺶ ۱۰ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ! ﭘﺴﺮﮎ، ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﻭ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﯾﮏ ﭼﺸﻢ! ... ﺑﺠﺎﯼ ﭼﺸﻢ ﺩﻭﻡ، ﺗﻮپُر ﻭ ﺳﯿﺎﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ! ﻣﻌﻠﻢ ﻫﻢ ﺩﻭﺭ ﺍﻭﻥ، ﺩﺍﯾﺮﻩ‌ﺍﯼ ﻗﺮﻣﺰ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ : ﭘﺴﺮﻡ ﺩﻗﺖ ﮐﻦ! ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﺎﺩﺭ ﺳﺮﯼ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺯﺩ . ﺍﺯ ﻣﺪﯾﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﻣﯽ‌ﺗﻮﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﭘﺴﺮﻡ ﺭﻭ ﺑﺒﯿﻨﻢ؟ ﻣﺪﯾﺮ ﻫﻢ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﮔﻔﺖ : ﺑﻠﻪ، ﻟﻄﻔﺎ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﺎﺷﯿﺪ. ﻣﻌﻠﻢ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﺩﻓﺘﺮ ﺷﺪ ﺯﺩ...!! ﻣﺎﺩﺭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ! خانم ﻣﻌﻠﻢ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻳﯽ ﻟﺮﺯﺍﻥ ﮔﻔﺖ : ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ، ﻣﻦ ﻧﻤﯽ‌ﺩﻭﻧﺴﺘﻢ، ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ‌ﺍﻡ ... ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﻭ ﺑﻪ ﮔﺮﻣﯽ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ. ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﭘﺴﺮ ﮐﻮﭼﻮﻟﻮ ﺍﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﺎ ﺷﺎﺩﯼ ﺩﻓﺘﺮﺵ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻧﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻣﻌﻠﻢ ﻣﻮﻥ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻧﻤﺮﻩ‌ﺍﻡ ﺭﻭ ﮐﺮﺩ ! ﺯﯾﺮﺵ ﻫﻢ ﻧﻮﺷﺘﻪ: ﮔﻠﻢ، ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﮐﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ. 🔹ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﻤﺮﻩ‌ﻫﺎﯼ ﭘﺎﺋﯿﻦ ﻭ ﻣﻨﻔﯽ ندیم. ━━━━💠🦋💠━━━━
دل مرنجان که ز هردل به خدا راهی هست!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 ( واسه تو نوشته بودم ) ♦️ تو داری میری و بارون میریزه ....دونه دونه من میرم سراغِ نامه،سراغِ سلام بهونه.....
{💛🌻} ‌ اگہ یه روز خواستے☝️🏻 تعریفے براۍ پیدا کنے..؛ بگو شهیــد یعنے بارانـ[🌧] ‌ حُسْنِ باران این است کہ⇣ زمینے ست ولے🍃 آسمانے شده است و به امدادِ زمین مےآید... :) ‌ 💛|⇠