4_6006052395228860064.mp3
14.04M
🍃🌹🍃
✘ بچههام به دوستیهای خطرناک و نامشروع رو آوردن!
✘ همسرم دائماً توی گوشی و دنبال دوستیهای مجازیه!
✘ اصلاً قدردان زحمتها و تلاشهای من نیستند... خسته شدم از این وضع💥
#رهبری | #استاد_شجاعی
🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
8.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚫 #زنگ #خطر 🚫
⭕️خطر حجاب استایل ها
#حجاب
#چادر_یادگار_مادر
#خطر_حجاب_استایل_ها
🍃🌹🔸ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️🍃🌹🍃▪️
🔶 رد شدن راکت حماس از گنبد آهنین
#طوفان_الاقصی #فلسطین
🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
بهار🌱
#عروسافغان 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 #پارت اخمهام تو هم رفت و گفتم: - یعنی چی از مرز رد بشه؟ -چیزی که خودشون
#عروسافغان 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
#پارت
با صدایی شبیه هیم که از ته گلوش خارج میکرد، چند پلهای همراهیم کرد و گفت:
- مثلاً ازش بپرس که هدفش از ازدواج چیه, اصلا واسه چی میخواد زن بگیره، در مورد ادامه تحصیل باهاش صحبت کن، ببین موافقه، مخالفه.
- موافقه.
-تو از کجا میدونی؟
- قبلاً بهم گفته، میدونم که موافقه.
- خب پس این هیچی، یکم در مورد ایدهآلهای خودت صحبت کن، بگو دوست داری زندگیت چه شکلی باشه، چه برنامههایی واسه آیندهات داری.
در آپارتمان رو میتونستم ببینم، قطعاً اگر به محدثه میگفتم که هیچ برنامهای برای آیندهام ندارم و برام مهم نیست که چی پیش میاد، میخواست یه سخنرانی بلند برام به اجرا بذاره، پس تو تایید حرفش فقط سر تکون دادم و مسیرم رو رفتم.
کلید رو از پشت در برداشته بودند، پس چند تقه به در زدم و منتظر جواب موندم.
نگار در رو باز کرد. با دیدنم به پهنای صورتش لبخند زد و گفت:
- کِل بکشید، عروس اومده.
عمه از خدا خواسته شروع به کل کشیدن کرد، ثریا سوت میزد و حسین هم انگار دست میزد.
چشمهام رو بستم که عکسالعمل بدی از خودم نشون ندم که تو ذوقشون بخوره. قرارم با سالار همین بود، که دل بدم به دل عمه و باقی اعضای خونه.
ولی اگر روزی قرار باشه عروس بشم، شرط میکردم که این اتفاقات نیوفته، نه لباس عروس با بالاتنه لخت و دامن فنردار، نه جشن توی تالار، نه کل کشیدن، نه آرایشگاه، نه ماشین گل زده، نه موهای زیتونی و نه تاج، و نه دست گلی که مجبور باشم توی دستهام بگیرم.
اینها رو حتماً میگفتم، جزو شرایطم بود، از همشون حالم بهم میخورد.
صدای کل کشیدن قطع شد.
عمه گفت:
- بیا تو دیگه عمه جان!
پا توی هال گذاشتم. خدا رو شکر از صرافت سر و صدا افتاده بودند.
به ثریایی که میخواست سوت بزنه نگاه کردم و برای اینکه جلوش رو بگیرم گفتم:
- قرار نیستش که من بعد از امشب عروس بشم. این جلسه فقط جلسه آشناییه.
بابا که موافق حرفم بود، بلند گفت:
- راست میگه دیگه! سر و صدا راه انداختین، ماشالله دخترمون با کمالاته، واسش صف کشیدن بیرون از این خونه. حالا با یه نوید همتون دست و پاتونو گم کردین!
عمه گفت:
-این صفه کو که تو میبینی ما نه. باز زیاد زدی؟
بابا به سیگارش پوک زد و جواب عمه رو با اشاره سالار نداد.
صدای شهرام مسیر نگاهم رو عوض کرد.
- حالا چه بشه، چه نشه، مبارکت باشه!
نگاهش کردم. جایزه امروز شهرام به خاطر بیرون بردن ثریا و خرید براش این بود که از بعد از ظهر تو این خونه تلپ بشه.
به حکم ادب لبخندی زدم و تشکر کردم.
مسیر مستقیم اتاقم رو در پیش گرفتم.
امیدوار بودم که امیر عباس اونجا باشه، نبود. پس به اجبار جلوی همون در ایستادم و به بقیه نگاه کردم.
نگار با محدثه جلوی در حرف میزد، بابا سیگار میکشید، شهرام با تارا بازی میکرد، سالار نبود، عمه با حسین صحبت میکرد، خونه از تمیزی برق میزد و بوی غذا کل ساختمون رو برداشته بود. نه کسی با کسی دعوا میکرد و نه کسی با کسی سر جنگ داشت، همه اینها به خاطر من بود و حضور نوید، ولی من خوشحال نبودم.
خوشحال که نبودم هیچ، نگران هم بودم، نگران سحر.
صدای زنگ خونه بلند شد، عمه سریع به آیفون نگاه کرد و گفت:
-فکر کنم اومدن.
درست هم فکر میکرد. حسین در رو باز کرد.
سالار از اتاق بیرون اومد و به همراه شهرام و حسین برای استقبال تا پایین پلهها رفتند.
صدای جمعیت زیادی رو که بالا میاومدند میشنیدم.
نگار ازم خواست که جلوی در بایستم و من دقیقاً همون کار رو کردم. از همون جا با نگاهم راه پله رو دید میزدم.
اولین کسی رو که دیدم پیرمردی بود حدود شصت و چند ساله ولی سر حال و قبراق.
هزینه ورود به ویآیپی سی هزار تومن هست
پاسخ سوالات پر تکراری که از ادمین پرسیده میشه👇👇👇
رمان عروس افغان در ویآیپی تموم نشده، معلوم هم نیست کی تموم بشه.
روزانه دو پارت طولانی قول داده شده
روزهای تعطیل هم که تعطیله و پارت نداریم
شماره پارتها در ویآیپی با کانال عمومی متفاوته، یعنی فرق داره.
حالا چرا؟👇👇
چون پارت ویآیپی دو قسمت میشه و میاد تو کانال عمومی
در ویآیپی پارت ۵۵۲ رو رد کرده و پارت ۳۴۹ ویآیپی اینجا گذاشته شده.
با یه حساب سر انگشتی حدود سه ماه دیگه اینجا میرسه، به الان ویآیپی
مبلغ فوق رو به شماره کارت زیر
6277601241538188
به نام آسیه علیکرم واریز کنید و عکس فیش واریزی رو به آیدی زیر بفرستید.
@baharedmin57
بهار🌱
#عروسافغان 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 #پارت با صدایی شبیه هیم که از ته گلوش خارج میکرد، چند پلهای همراهیم کرد و
#عروسافغان 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
#پارت
تک و توک تو موهای سرش سیاهی پیدا میشد، نیمی از موهاش ریخته بود و صورتش رو تا میتونسته بود تراشیده بود.
پالتوی سیاه بلندی تن کرده بود.
مرد تو پاگرد ایستاد. برگشت و به عقب نگاه کرد و گفت:
-مراقب باش هما خانم. آروم آروم بیا.
صدای مرد حسابی دلنشین بود. مرد منتظر موند تا زنی رو که هما صداش میزد کنارش بایسته.
زن تو پاگرد نفس تازه کرد و به سمت ما برگشت. رعد و برق پیری به چهرهاش خورده بود ولی هنوز هم از زیباییش چیزی کم نشده بود.
مانتوی آجری رنگ بلندی پوشیده بود و شالی پر از طرح روی سرش انداخته بود.
با دیدنمون لبخند زد. من زودتر از نگار و عمه سلام کردم.
عمه و نگار به احوال پرسی مشغول شدند. زن چند تا پله رو بالا اومد و جواب احوال پرسیها رو داد. به من نگاه کرد و گفت:
-عروس خوشگل ما شمایی؟
جوابم، نگاهم بود که به سمت پایین میرفت.
دست دور سرم انداخت و من رو به سمت خودش کشید. دقیقاً مرکز سرم رو بوسید. ازم فاصله گرفت و گفت:
- من همام، زن عموی نوید.
یه لحجه بامزه داشت، فارسی رو جور خاصی حرف میزد. احتمالاً این همون زن عموش بود که نصف پاکستانی و نصف افغانی.
با صدای پیرمرد بهش نگاه کردم. سلام کردم لبخند زد و گفت:
- پسرمونم خوش سلیقه است.
همه خندید. دست روی بازوی مرد گذاشت و گفت:
-به عموش رفته پسرمون.
عمو، احتمالا این عموشم همون عموی فروغ بود که استاد تاریخ بود. همونی که به فروغ کمک کرده بود تا به عشقش برسه، جلوی برادرش ایستاده بود و حق و حقوق فروغ رو گرفته بود.
کم کم سر کله اوس جعفر و فروغ هم پیدا شد.
نگار بهتر از من تعارف میکرد همه رو به داخل دعوت کرد، دونه دونه با همه سلام و احوالپرسی کردم و بالاخره نوید رویت شد.
پالتویی بلند تن کرده بود، یه پالتوی خاکستری که سبزی چشمهاش رو بیشتر از قبل نشون میداد.
یه دسته گل دستش بود، دسته گلی پر از گلهای لیلیوم زرد، از همه مهمتر لبخندی بود که از لبش پاک نمیشد و کل صورتش رو پر کرده بود.
تا همون لحظه هیچ ذوقی نداشتم، ولی با لبخند نوید لبخند زدم، یه لبخند واقعی.
دست گل رو به سمتم گرفت و سلام کرد.
گل رو گرفتم و تشکر کردم.
با تعارف نگار که میگفت بفرمایید تو، نوید نگاه از من گرفت و به نگار داد، دستش رو دراز کرد و داخل خونه رو نشونم داد.
- اول شما!
دروغ چرا، رفتارهاش دلنشین بود، حتی برای منی که هیچ ذوقی نداشتم و به نظر خودم افسردگی گرفته بودم و طبق تحقیقاتم توی گوگل به چیزی شبیه اسکیزوفرنی دچار شده بودم.
هزینه ورود به ویآیپی سی هزار تومن هست
پاسخ سوالات پر تکراری که از ادمین پرسیده میشه👇👇👇
رمان عروس افغان در ویآیپی تموم نشده، معلوم هم نیست کی تموم بشه.
روزانه دو پارت طولانی قول داده شده
روزهای تعطیل هم که تعطیله و پارت نداریم
شماره پارتها در ویآیپی با کانال عمومی متفاوته، یعنی فرق داره.
حالا چرا؟👇👇
چون پارت ویآیپی دو قسمت میشه و میاد تو کانال عمومی
در ویآیپی پارت ۵۵۲ رو رد کرده و پارت ۳۴۹ ویآیپی اینجا گذاشته شده.
با یه حساب سر انگشتی حدود سه ماه دیگه اینجا میرسه، به الان ویآیپی
مبلغ فوق رو به شماره کارت زیر
6277601241538188
به نام آسیه علیکرم واریز کنید و عکس فیش واریزی رو به آیدی زیر بفرستید.
@baharedmin57
عجب حس قشنگیه دوست داشتنه کسی که میدونی #عاشقته، روت غیرت داره و بهت اطمینان داره.
با صدای باز شدن در ماشین افکار قشنگم رو بوسیدم و قایم کردم برای روزی که توچشمهاش نگاه کنم و با زبونم بهش بگم نه با زبون دلم.
_چرا گریه میکنی؟ فوری صورتم رو پاک کردم و آهسته گفتم:
_چیزی نیست من....
_ حرف نزن، فقط آروم باش و گریه نکن؛ باشه؟خندهی کوتاهی کردم ولی از ته دل، مثل همون اشک که از سر ذوق بود.
_چیز خنده داری گفتم؟
سر به زیر جوابش رو دادم چون هنوز روی نگاه کردن بهش رو نداشتم.
-نه، فقط از جملهی دستوری و محکمتون که وسط اخم گفتین ذوق کردم.گوشهی ابروش رو بالا داد اخمهاش رو باز کرد.
_نه، بلدی یه چیزایی! زودتر رو میکردی الان #سهیل شناسنامهات رو آورده بود محضر.
https://eitaa.com/joinchat/190906423C02ecf4ef2d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️🍃🌹🍃▪️
اعصاب اینهمه بدبختی و امتحان خدا رو ندارم!
🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
⭕️🔴⭕️
کودک ۴۵ روزه اهل غزه از شدت صدای مهیب بمب، قالب تهی کرد. از ترس به شهادت رسید. بدون آثار زخم و جراحت!
#طوفان_الاقصی #فلسطین
🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️🔴⭕️
وقتی دست به دامان اجنه و ارواح شرور میشن
♨️ صهیونیسم پس از شکست مفتضحانه خود،خاخامهای ساحر خود را به تعداد زیادی فراخواندهاند!
ببینید چگونه فریاد میزنند و از
اجنه اشرار کمک میخواهند!
#طوفان_الاقصی #فلسطین
🍃🌹▪️ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen