┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄
احترام به طبیعت
سلام به بچه های گل
به گل های تُپُل مُپُل
سلام به خالقِ بهار
خدای دشت و لاله زار
خدای دَرّه های سخت
خدای جنگل و درخت
درختی که اگه نبود
دنیا می شد تار و کبود
درخت به ما نفس میده
هوای تازه پس میده
رو شاخه هاش میوه داره
چیدنشون شیوه داره
باید یه جوری بِکَّنی
که شاخه هاش و نَشکنی
راستی گُلا رو دوست داری ؟
تو خونَتون پِتوس داری ؟
دیدی چه بَرگایی داره ؟
چه طرح و رنگایی داره ؟
باید تو خونه گُل باشه
نِگاش کُنی دِلِت واشه
به گل هاتون تو آب بِده
سَردِشونه آفتاب بِده
به خاکِشون تو کود بِده
تا غنچه هاش و زود بِده
اگه یه روزی رفتی پارک
نَری تو باغچه مثلِ تانک
رویِ گُلا هیچ وقت نَشین
گُلا رو از ریشه نَچین
رویِ درخت با جسمِ تیز
اِسمِت رو کَندی خیلی ریز
رویِ درختا هَک نکُن
درخت و قِلقِلَک نَکُن
درخت و با طناب نَبند
برای تاپ و سایه بند
خودت که این و می دونی
تو شاخه هاش و میشکونی
خلاصه که عزیزِ من
درختا رو آتیش نَزن
مراقبِ درختا باش
باشی به فکرِ فردا کاش
✍شاعر : علیرضا قاسمی
#شعر_کودک_و_نوجوان
#شعر_احترام_به_طبیعت
#روز_درختکاری
#روز_طبیعت
#سیزده_به_در
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄
💌فرازی از #مناجات_شعبانیه
🤲"إِلٰهِى قَدْ أَحْسَنْتَ إِلَىَّ إِذْ لَمْ تُظْهِرْها لِأَحَدٍ مِنْ عِبادِكَ الصَّالِحِينَ فَلا تَفْضَحْنِى يَوْمَ الْقِيامَةِ عَلىٰ رُؤُوسِ الْأَشْهادِ. إِلٰهِى جُودُكَ بَسَطَ أَمَلِى، وَعَفْوُكَ أَفْضَلُ مِنْ عَمَلِى. إِلٰهِى فَسُرَّنِى بِلِقائِكَ يَوْمَ تَقْضِى فِيهِ بَيْنَ عِبادِكَ. إِلٰهِى اعْتِذارِى إِلَيْكَ اعْتِذارُ مَنْ لَمْ يَسْتَغْنِ عَنْ قَبُولِ عُذْرِهِ فَاقْبَلْ عُذْرِى يَا أَكْرَمَ مَنِ اعْتَذَرَ إِلَيْهِ الْمُسِيئُونَ؛"
🌷معبودم محققاً به من نیکی کردی چرا که گناهم را در دنیا برای هیچیک از بندگان شایستهات آشکار نکردی، پس مرا در قیامت در برابر دیدگان مردم رسوا مکن، معبودم جود تو آرزویم را گسترده ساخت و عفو تو از عمل من برتری گرفت. معبودم، روزی که در آن بین بندگانت داوری میکنی، مرا به لقائت خوشحال کن. معبودم عذرخواهی من از پیشگاهت عذرخواهی کسی است که از پذیرفتن عذرش بینیاز نگشته، پس عذرم را بپذیر ای کریمترین کسی که بدکاران از او پوزش خواستند. ....
#ماه_شعبان 🕊
#مناجات
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄
⭕️ این ها علائم مسمومیت تنفسی هست یعنی مسمومیت از طریق دستگاه تنفسی
❇️ درمان ها:
۱. تنفس در هوای باز
۲. چکاندن روغن پونه در بینی
۳. مصرف آب سیب طبیعی
۴. مصرف آب انار شیرین
۵. قدم زدن در هوای آزاد و نوشیدن یک استکان عرق نعناع معمولی به صورت جرعه جرعه
۶. در صورت تهوع شدید ،نمک مزمزه کند
۷. استشمام بوی لیمو یا پرتقال
#گوارش
#مسمومیت
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
بنده امین من
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄ ⭕️ این ها علائم مسمومیت تنفسی هست یعنی مسمومیت از طریق دستگاه تنفسی ❇️ درمان ها
لطفا غیر از مواردی که در پست بالا ذکر شد، نسخه دیگری استفاده نکنید. حفظ آرامش و عدم ترس و اضطراب نیز مهم است. خود آرام باشید تا کودک یا نوجوان شما هم این آرامش را از شما دریافت کند.
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄
داستان درختکاری
قسمت اول
در چه حالی درخت من؟! خوبی؟ سر کیفی؟ حال برگ هایت چطور است؟ حال غنچه هایت؟ می بینم که سال به سال قد می کشی و شاخه های زیبایت رو به آسمان آبی اوج می گیرند.
یادت هست چهار سال پیش، روزی که کنار این جاده کاشتمت؟ آن وقت تنها نُه سالم بود. باید برگردم به همان چهار سال پیش که آقای ماه نظر، مدیر مدرسه آبادی مان، داشت در حیاط مدرسه نطق می کرد:
- «بچه ها! می دانید این روزها روزهای درختکاری است. این جا هم که روستا هست و حتماً پدران تان نهال هایی برای کاشتن دارند. یادتان نرود روز شنبه که آمدید مدرسه، با خودتان یک درخت بیاورید، می خواهیم دورتادور محوطه ی داخل مدرسه و فضای خالی بیرون آن را درختکاری کنیم.»
- «آقا اجازه! چه درختی بیاوریم؟»
- «فرقی نمی کند. هر درختی دارید بیاورید.»
- «کوتاه باشد یا بلند آقامدیر؟»
- «کوتاه و بلندی اش مهم نیست، مهم این است درخت باشد.»
- «آقا اجازه! ما ترکه ی انگور بیاوریم؟!»
- «ترکه ی انگور برای چه؟!»
- «آقا! بخواهید درخت انگور بکارید آقا، باید تَرکه اش را بکارید. بابای ما همین پارسال تَرکه های مُو را توی زمین بالایمان کاشت؛ چون درخت مُوی ریشه دار گیرش نیامده بود آقا... همه یشان هم گرفت و شاخ و برگ داد.
- «خب تو هم چند تا ترکه ی انگور بیاور بکار ببینیم چه می شود.»
*
وقتی به خانه رسیدم بابا هنوز نگفته بود چه خبر که همه حرف های آقامدیر را برایش گفتم و این که قرار است چند تا ترکه ی مُو برایش ببرم. بابا خندید و گفت: «آقامدیر نگفت چه نوع ترکه ی انگوری بیاور؟!»
- «نه نگفت.»
- «تو هم نگفتی چه نوع انگوری بیاورم!؟»
ترکه ی انگور برای چه؟!»
- «آقا! بخواهید درخت انگور بکارید آقا، باید تَرکه اش را بکارید. بابای ما همین پارسال تَرکه های مُو را توی زمین بالایمان کاشت؛ چون درخت مُوی ریشه دار گیرش نیامده بود آقا... همه یشان هم گرفت و شاخ و برگ داد.
- «خب تو هم چند تا ترکه ی انگور بیاور بکار ببینیم چه می شود.»
#داستان
#روز_درختکاری
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄
🔺 #سوال_دانش_آموز
| چرا مردم ایران، اسلام رو پذیرفتن؟
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
بنده امین من
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄ داستان درختکاری قسمت اول در چه حالی درخت من؟! خوبی؟ سر کیفی؟ حال برگ هایت چطور ا
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄
داستان درختکاری
قسمت دوم
وقتی به خانه رسیدم بابا هنوز نگفته بود چه خبر که همه حرف های آقامدیر را برایش گفتم و این که قرار است چند تا ترکه ی مُو برایش ببرم. بابا خندید و گفت: «آقامدیر نگفت چه نوع ترکه ی انگوری بیاور؟!»
- «نه نگفت.»
- «تو هم نگفتی چه نوع انگوری بیاورم!؟»
- «انگار حوصله نداشت. من هم ازش نپرسیدم... آخر وقتی بچه ها درباره ی نوع درخت ها سؤال می کردند، می گفت: چقدر بهانه گیری می کنید شما بچه ها.»
- «پس معلوم می شود این آقا مدیر تازه وارد شما انگورشناس نیست. خودت که میدانی شاید بیست نوع انگور داریم ما. بچه جان! حداقل می پرسیدی انگور زودرس می خواهی یا دیررس. آخر باید بداند چه مُویی بکارد بهتر است. انگورهای پیش رس مثل خلیلی و یاقوتی باشد یا انگور عسکری و صاحبی که میان رسند و خوش خوراک. انگور دل خروس باشد که دیررس هست یا انگور لعل یا انگور ریش بابا...»
- «من چه می دانم بابا!»
روز شنبه و موعد درخت کاری رسیده بود. بچه ها هرکدام با یکی دو تا نهال توی دست شان به سمت مدرسه می رفتند. من هم با یک دسته ترکه ی مو از انگورهای جورواجورِ دیررس و پیش رس وارد مدرسه شدم. بابا ترکه ها را با سلیقه ی خاص خودش توی یک گونی کَنَفیِ نمناک پیچیده بود و رویش را با یک نخ محکم بسته بود. با بسته ی ترکه ها رفتم توی صف کلاس سومی ها ایستادم.
آقای مدیر انگار اوقاتش تلخ بود. توی مراسم صبحگاه همه اش از مقررات مدرسه و انضباط خوبی که بچه ها باید داشته باشند می گفت و حرفی از کاشتن درخت نمی زد؛ اما بالاخره بعد از مراسم صبحگاه گفت: «در فرصت مناسب نهال ها را می کاریم. فعلاً آن ها را بگذارید یک گوشه محوطه و با نظم و ترتیب بروید توی کلاس.» رفتیم سر کلاس خودمان؛ ولی آقای اصلانی، معلم مان، آن روز نیامده بود. سورچمنی مبصر کلاس وادارمان کرد به نقاشی کردن. افتادیم روی دفتر نقاشی و شروع کردیم به کشیدن سگ و گربه و یواشکی حرف زدن با هم تا بالاخره زنگ تقریح شد. هریک از بچه ها نگران نهال خودش بود؛ چون زنگ تفریح همه یمان درست رفتیم بالاسر کاشتنی هایی که آورده بودیم. بابا روش کاشت ترکه ی مُو را یادم داده بود و سفارش کرده بود تا موقع کاشت، ترکه ها را از توی گونی بیرون نیاورم. با وجود این، می دیدم بعضی از بچه ها نهال های شان را همین طور لخت و عور انداخته بودند روی زمین. روی ریشه بعضی از درخت ها اصلاً آفتاب تابیده بود. چقدر بیخیال!
#داستان
#روز_درختکاری
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
─━━⊱⋆🇮🇷✣✦﷽✦✣🇮🇷⋆⊰━━─
سلام به بچههای خوب کانال🌺
فاطیما خانم هستم، کلاس دوم✋
ما برای تولد امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف، غذای نذری درست کردیم و به کمک مامانم توی ظرف ریختیم و من بردم خونه همسایه هامون🤗
من کلا چیزی واسه همسایهها بردن رو خیلی دوست دارم😍
مقداری از غذاها رو هم بین نیازمندان
تقسیم کردیم💙🧡💜💛
خداروشکر منم تونستم به همین راحتی توی پویش نذر ظهور شرکت کنم
خدا از همه قبول کنه🤲🌸
❤️اللهم عجل لولیک الفرج❤️
#غذای_نذری
#نذر_نیمه_شعبان
#تولد_امان_زمان_علیهالسلام
#کمک_به_مستحق
#نوجوان_فعال
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
32.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄
✅این کلیپ رو با بچههاتون ببینید
#نیمه_شعبان
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄
کاردستی گل نرگس
کاردستی نیمه شعبان
#امام_زمان
#نیمه_شعبان
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄
♾ زوم بی نهایت
💐ویژه ولادت امام زمان (عج)
🟣نشر برای اولین بار تولید فضای مجازی معاونت تبلیغات حرم مطهر امام رضا(ع)
#امام_زمان
#نیمه_شعبان
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
بنده امین من
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄ داستان درختکاری قسمت دوم وقتی به خانه رسیدم بابا هنوز نگفته بود چه خبر که همه ح
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄
داستان درختکاری
قسمت سوم
همان موقع آقای مدیر آمد توی حیاط مدرسه و مبصر کلاس ها را خواست. هرکدام را مسئول کاشتن درخت ها در یک سمت حیاط کرد و به مبصر کلاس ششم گفت: «عزیزی! برای من کاری پیش آمده که همین الآن باید بروم بخشداری. خودت با مبصر کلاس های دیگر نظارت کنید تا درخت ها را بکارند.»
عزیزی انگار می خواست چیزی بپرسد که آقامدیر گفت: «مشغول کاشت درخت ها شوید. اگر نهال ها زیاد بود، بیرون مدرسه را هم درخت کاری کنید.» آقای مدیر فوری موتورگازی اش را روشن کرد و از در مدرسه زد بیرون. از دود موتورش داشتیم خفه می شدیم که سورچمنی صدایمان کرد. فکر نمی کنم مبصر کلاس به خوش رفتاری سورچمنی توی کل دنیا گیر بیاید. دور از چشم من گره روی گونی کنفی را بازکرده بود. یکی از ترکه های آبدار مو را برداشته بود. آن را بالای سرش تاب می داد. انگار می خواست گوسفندها را ببرد چرا.
یالاّ ببینم درخت هایتان را بردارید و بروید طرف دیوار آفتابرو... یوسف! آن ترکه ها را بینداز دور و بیا این جا چاله بکن!»
«این ها را بابام داده بکاریم. چرا بیندازم دور؟!»
«آن ها را بینداز دور، آن ها به درد گوسفند چراندن هم نمی خورند.»
دیگر داشت اشک هایم سرازیر می شد از دست این سورچمنی خپلو که گونی ترکه ها را با احتیاط گذاشتم کنار دیوار توی سایه. رفتم به کمک منصور و افتادم به کار چاله کنی. این جا بِکَن، آن جا بکَن. وقتی چاله ای کنده می شد، دو تا از بچه ها هم بودند که فوری ریشه درختی را فرومی کردند توی چاله و خاک می ریختند پایش. به سورچمنی خوش جنس گفتم: «این طور که درخت نمی کارند... ریشه این درخت را نگاه کن سربالا مانده... آن یکی را ببین چقدر عمیق کاشته ای... این نهال که اصلاً ریشه ای برایش نمانده!»
او هم ابروهایش را پایین آورد و گفت: «این قدر حرف نزن بچه. برو آن آبپاش را پر از آب کن بیاور!»
سر بالا کردم و دیدم دورتادور مدرسه درخت کاری شده؛ ولی هنوز نهال های زیادی روی دست بچه ها مانده است. عزیزی دستور داد همگی برویم توی فضای باز جلوی مدرسه و درخت ها را بکاریم. توی شلوغ پلوغی مدرسه دویدم و رفتم گوشه ی حیاط، کنار ایوان مدرسه و شروع کردم به کندن یک چاله ی دراز که چند تا از بچه های بیکار می گفتند: داری قبر یزید میک نی؟! خندیدم و فوری رفتم سراغ ترکه های مُو و همان طور که بابا راهنمایی ام کرده بود، آن ها را کنار هم به طور مایل توی چاله خواباندم. دو وجب از درازی ترکه ها را توی خاک بردم و رویشان خاک ریختم. چاله دراز را هم زودی با آب پاش پر از آب کردم. کار تمام.
#داستان
#روز_درختکاری
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄
🍃سرود زیبای "یا اباصالح"🌷
💫کاری از: گروه سرود رایت المهدی
#امام_زمان
#نیمه_شعبان
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
┄━━•●-❥●•━━┄
#ارسالیکاربرانخوب
🌸حسین بابایی ۵ساله از مشهد
شهرستان طرقبه شاندیز
#پویش_عید_نیمه_شعبان
#ولادت_امام_زمان_علیهالسلام
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
┄━━•●-❥●•━━┄
#ارسالیکاربرانخوب
🌸محمدسبحان ادب ۳ماهه
شهرستان طرقبه شاندیز
#پویش_عید_نیمه_شعبان
#ولادت_امام_زمان_علیهالسلام
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
┄━━•●-❥●•━━┄
#ارسالیکاربرانخوب
🌸مبینا فلفلی
شهرستان طرقبه شاندیز
#پویش_عید_نیمه_شعبان
#ولادت_امام_زمان_علیهالسلام
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
┄━━•●-❥●•━━┄
#ارسالیکاربرانخوب
🌸فاطمه زهرا حیدری
شهرستان طرقبه شاندیز
#پویش_عید_نیمه_شعبان
#ولادت_امام_زمان_علیهالسلام
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
┄━━•●-❥●•━━┄
#ارسالیکاربرانخوب
🌸فاطمه عظیمی ۸ساله
#پویش_عید_نیمه_شعبان
#ولادت_امام_زمان_علیهالسلام
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
بنده امین من
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄ داستان درختکاری قسمت سوم همان موقع آقای مدیر آمد توی حیاط مدرسه و مبصر کلاس ها
┄━━•●❥-🌤﷽🌤-❥●•━━┄
داستان درختکاری
قسمت چهارم
آقای ماه نظر وقتی با موتورگازی اش برگشت، نگاهی به دورتادور حیاط مدرسه انداخت و خوشحال و خندان در حال گذاشتن موتورش روی جَک گفت: «آفرین به همه ی بچه ها که محوطه ی مدرسه را درخت باران کردند.» نگاهش که به قبر یزید افتاد، از عزیزی پرسید: «این ها دیگر چه درخت هایی هستند که ردیف شده اند کنار هم و هیچ شاخه ای ندارند؟!» تا عزیزی بخواهد حرفی بزند، من دویدم جلو و گفتم: «آقا مدیر اجازه! این ها همان ترکه های مُو هستند که می گفتم... قرار است خودشان ریشه کنند و برگ وبار بیاورند... اگر همه یشان گرفت سال دیگر چند تایش را می بریم جاهای دیگر می کاریم.»
آقامدیر مثل این که خودش آن جا بود؛ ولی دلش آن جا نبود. چند لحظه رفت توی فکر و با تعجب نگاهم کرد. مانده بودم دیگر چه بگویم که عزیزی همان حرف های بابام را در مورد ترکه های انگورم تکرار کرد: «این ها جورواجور از مُوهای روستا هستند آقامدیر. اگر این ترکه ها ریشه کنند و سبز شوند، همه ایوان مدرسه پر می شود از انگورهای رنگارنگ که هرکدام شان طعم و مزه ی خودشان را دارد.»
چهره ی آقامدیر به گل لبخند شکفته بود و رو به من میگفت: «آفرین آفرین! صدای اذان عموحاجی از کوچه باغ پشت مدرسه به گوش می رسید. آقای ماهنظر به عزیزی اشاره کرد زنگ تعطیلی را بزند.
***
شب که نشسته بودم به مشق نوشتن، بابا پرسید: «ترکه های مُو را کاشتی؟!»
- «آره! خیلی هم خوب کاشتم شان؛ ولی آقامدیر تعجب کرده بود چرا این هایی که کاشته ام شاخ و برگ ندارند.» بابا خندید و گفت: «این آقامدیر شما بچه شهری است، حق دارد ترکه های مُو را نشناسد. حالا بگو ببینم دیگر چه نهال هایی توی مدرسه کاشتند؟»
- «همه جور نهالی بود. گردو بود، توت بود، بادام، هلو، زردآلو، حتی سنجد هم بود، شاید هم چیزهای دیگر.»
- «آن وقت این ها را با نظم و ترتیب کاشتید یا درهم برهم؟»
- «همین طور قاتی پاتی کاشتیم رفتیم... هر یک متر یک چاله کوچولو می کندیم و می گذاشتیم شان توی چاله. خاک می ریختیم پایشان.»
#داستان
#روز_درختکاری
#بنده_امین_من
#هشت_تا_چهارده_سال
@Bandeyeamin_man
─━━━✣✦━♥️━✦✣━━━─
▬▬▬✨❁﷽❁✨▬▬▬
جَمْکَراْنْ
تو شهرِ قُم یه مسجدْ
به نامِ جمکرانِ
این مسجدِ قدیمی
واسه امام زمانِ
یه مسجدِ با شکوه
برای شیعیانِ
دعای مردم اینجا
اَلْغوث و اَلْاَمانِ
دعا واسه ظُهورِ
آقا صاحبْ زمانِ
امامِ مهربونی
که غایب و نهانِ
اُمیدِ شیعیانُ
مُنجی واسه جهانِ
از رو به رویِ مسجد
یک بارِگَه عَیانِ
ضَریحِ با شُکوهِ
خانومْ معصومه جانِ
برای مسجدِ ما
این بهترین نِشانِ
همسایگیِ حضرت
یه لُطفِ بی کرانِ
✍شاعر : علیرضا قاسمی
#شعر_جمکران
#شعر_امام_زمان
#شعر_کودکانه_مذهبی
@Bandeyeamin_man
┈•┈•┈•✦ 🌺 ✦•┈•┈•┈