🏴🏴🏴
🦋🌸🌼🦋👦
#شعر
#حاج_قاسم_سلیمانی
چشم های خسته ات....
گواهی میداد....
چشم انتظاری!
نگاه آرام و سکوت بیشترت....
حکایت بغضی عجیب داشت!
تسبیح را آرام چرخاندن ت....
آشوب دلت را گواهی می داد!
دارم با خودم فکر میکنم؛
حالا....
آرام گرفته ای؛
وقتی چشمت....
روشن شده به جمال عقیله خاتون!
حالا....
از ته دل می خندی؛
وقتی رفیقان قدیمی ات را دیده ای!
حالا....
و مثل همیشه
سرت را بالا گرفته ای
که در دفاع از حرم عمه سادات....
سنگ تمام گذاشتی!
راحت بخواب سردار!
ما....
فرزندان این مرز و بوم....
دست از دفاع بر نمی داریم!
ما.....
راه ت را....
ایمان و اعتقادت را.....
و عشق و آرمانت را.....
ادامه خواهیم داد!
راحت بخواب سردار.....
حرم، بی مدافع نمی ماند!
تنها.....
دل مان برایت.....
تنگ خواهد شد!
راحت بخواب سردار!
شهادتت مبارک؛
حاج قاسم!
تقديم به سردار شهيد سپهبد #حاج_قاسم_سلیمانی🌷
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🏴🏴🏴
🦋🌸🌼🦋👦
🔙303🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🌸🌼🦋👦
#بازی
#کاردستی_عروسک_محجبه_حسنا
✂️نحوه ساختن کاردستی سه بعدی کاغذی
🎀عروسک محجبه حسنابرای دختر خانومها
🚹ارتفاع کاردستی 15 سانت
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🏴🏴🏴
🦋🌸🌼🦋👦
🔙304🔜
7.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#انتقام_سخت
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🏴🏴🏴
🦋🌸🌼🦋👦
🔙305🔜
🏴🏴🏴
🦋🌸🌼🦋👦
💢 به نظر تو، حالا چه کار کنیم که مثل #سردار_سلیمانی باشیم؟
🔸 از زمان انتشار خبر شهادت سردار در خانه ما هم شور و غوغایی به پا بود.
دختر شش ساله ام دائم می پرسید مامان چرا #آمریکا سردار رو کشت؟ ما چند تا دشمن داریم؟
من می خوام آمریکا رو بکشم....
ماجرای شهادت سردار را در مدرسه به او گفته بودند و یک نقاشی هدیه به سردار سلیمانی کشیده بودند.
من هم گفتم: ببین دخترم هر جایی هم #آدمهای_خوب هستند و هم #آدمهای_بد...
آدمهای بد به بقیه زور میگویند، آدمهای بد دوست دارن همه کارهایشان را بقیه انجام بدهند، آدمهای بد دوست دارند همه چیز مال آنها باشد...
بقیه هم گاهی اوقات می ترسند از آدمهای بد و سکوت میکنند و هیچ چیز نمی گویند، اما بعضی از آدمها هستند که میخواهند آدمهای بد را ادب کنند و به آنها یاد بدهند که همه چیز مال آنها نیست و ما نباید به خب زور بگوییم.
به همین خاطر آدمهای بد با آدمهای خوب دشمنی می کنند مثلا آمریکا که به همه مردم زور می گوید و می خواهد همیشه اون تصمیم بگیرد. بعضی از کشورها هم ساکت هستند.
#ایران اما میخواهد به آمریکا یاد بدهد که باید به بقیه کشورها احترام بگذارد و همینطور به بقیه کشورها هم یاد بدهد که نباید جلوی آدم زورگو ساکت باشند. آمریکا هم از دست ما عصبانی شده بود و میخواست به ما ضربه بزند. به خاطر همین سردار ما را به شهادت رسوند.
🔸بعد به او گفتم به نظر تو، ما حالا چه کار کنیم که مثل #سردار_سلیمانی باشیم؟
بیا به هم قول بدهیم که مثل اون خوب باشیم...
آنقدر درس بخوانیم و آنقدر به حرف خدا گوش بدهیم تا قوی قوی و قوی بشیم و بتوانیم آمریکا را نابود کنیم.
دخترم با حالتی پر از شوق دستش را گره زد و محکم گفت: باشه مامان من هم قول میدهم.
در انتها گفت مامان از این به بعد، من هر وقت حوصله نداشتم برم مدرسه، به خاطر سردار سلیمانی می روم. من هم گفتم هر وقت برای کارهام حوصله نداشتم یک یا علی می گویم و تا جایی که می توانم تلاش می کنم.
نقاشی ای که کشیده بود را آورد، دوتایی زیر آن را انگشت زدیم تا این عهدمان یادمان نرود.
🔸چند توصیه:
۱- به شخص محدود نباشیم. تلاش نکنیم تا صرفا شهادت سردار را برای کودک توضیح بدهیم. مطلب را فراتر از این چیزی که هست ببینیم و منتقل کنیم. بطور کلی کودک را با جبهه #حق_و_باطل آشنا کنیم. (ما باید تلاش کنیم کارهایی انجام بدیم که خدا دوست داره تا قوی بشیم و بتونیم با هر کسی که زور میگه بجنگیم!)
۲- از وقایع پیش آمده بهترین استفاده را ببرید و یک #فرصت_خوب_تربیتی از آن بیرون بیاورید. (لازم نیست کودک یادش بماند که چه کسی شهید شد؟ یا ماجرا چه بود؟ اما لازم است کودک نقش خود را در ادامه این راه بداند. من چکار باید انجام بدهم؟ که مستلزم این است که پیشنهاد انجام کار خوب به کودک داده شود.)
⚜✨ سرکار خانم #جواد_نژاد ، کارشناس ارشد روانشناسی
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🏴🏴🏴
🦋🌸🌼🦋👦
🔙306🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
🎥 رابطه صمیمانه فرزندان شهدا با حاج قاسم سليمانی را در مراسم روز دختر سال ۹۷
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙307🔜
#اطلاعیه
💥 برگزاری "دوره تربیت فرزند" از ابتدای 8 سالگی تا دوران بعد از 21 سالگی توسط تشکیلات کشوری #تنهامسیرآرامش
🌺 در این دوره، دقیق ترین مطالب تربیت فرزند طبق مبانی #استاد_پناهیان و تربیت عمیق و صحیح دینی تقدیم مخاطبین خواهد شد.😊👌
💼 این دوره جامع شامل 3 کلاس تربیتی برای سنین متفاوت هست که شما بزرگواران با توجه به سن فرزندانتون میتونید در یک یا چند کلاس به طور همزمان شرکت کنید.
🌹 جهت ثبت نام در دوره، کلمه " تربیت فرزند" رو به آی دی زیر ارسال بفرمایید:
@yaskaboodMgh93
هزینه شرکت در هر کلاس، 20 هزار تومان خواهد بود.
🔵 کلاس ها حدود 15 جلسه و در فضای مجازی و فقط در پیامرسان #ایتا برگزار خواهند شد.
✔️ ضمنا استاد دوره، آقای حسینی با نام کاربری ستاره های حیات هستند.
👌برای آشنایی بیشتر با مباحث مطرح شده در این دوره وارد کانال زیر بشید👇
http://eitaa.com/joinchat/4205379595C116235f8c3
💥این فرصت فوق العاده رو از دست ندید!💥
🦋🌸🌼🦋👦
#داستان
#دوست_مهربان🌷
با صدای قوقولی قوی خروسِ ها از خواب بیدار شد. هنوز در فکرِ خواب دیشبش بود. پدربه خوابش آمد. او را در آغوش گرفت؛ بوسید و قول داد که به زودی می آید.
از آشپزخانه سرو صدا می آمد.
ازجا بلند شد و به آنجا رفت. مادر مشغولِ مرتب کردن کارد وِ بشقاب ها بود. سلام داد و نزدیک رفت.
مادر با لبخند جوابش را داد. نشست واو را بغل کرد. گونه اش را بوسید. موهایش را مرتب کرد و گفت:
_ علی جان، زود صبحانه ات را بخور. امروز خیلی کار داریم. باید حمام کنی و لباسِ نو بپوشی.
با خوشحالی پرسید:
_ بابا میاد؟
مادر گفت:
_نه. دوستِ بابا میاد.
بعد از صبحانه حمام کرد و لباسِ نو پوشید. دست هایش را در جیبِ کتش کرد. منتظر نشست.
صدای زنگ که آمد با خوشحالی از جا پرید. مادر در را باز کرد.
چادرش را مرتب کرد و گفت"
_علی جان، سلام یادت نره.
علی لبخندی زد و جلوی در منتظر ایستاد.
دایی حسین به همراه مهمان ها وارد شد
علی با صدای بلند سلام کرد.
دایی حسین و دوستانش با خوشرویی جوابش را دادند.
اما، دوستِ پدرش جلو آمد و او را بغل کرد و بوسید. علی با تعجب به او نگاه کرد. بوی بابا را می داد.
دایی خندید و گفت:
_چقدر زود با سردار دوست شدی؟
علی به صورت خندانِ سردار نگاه کرد.
چقدر شبیه بابا بود.
مادر تعارف کرد. همه روی مبل نشستند.
سردار به اسباب بازی های علی نگاه کرد و گفت:
_ماشین بازی می کردی؟
علی خندید و گفت:
_بله. همیشه این قرمزه برای بابا بود. با هم مسابقه می دادیم.
سردار روی زمین کنارش نشست و گفت:
_منم ماشین بازی بلدم. من رو بازی می دی؟
علی باخوشحالی ماشین قرمز را به سردار داد.
دایی حسین گفت:
_آقا بفرمایید، بالا بنشینید.
سردار با لبخند نگاهش کرد و گفت:
_هر وقت فرمانده اجازه بده.
و به علی نگاه کرد.
علی خندید و گفت:
_نخیر تازه شروع کردیم.
مادر اشک گوشه چشمش را پاک کرد و به آشپزخانه رفت.
ساعتی گذشت و هنوز علی اجازه نمی داد که سردار برود.
بالاخره مادر گفت:
_علی جان، آقا کار دارند باید جاهای دیگه هم برن.
علی به صورت خندانِ سردار نگاه کرد و گفت:"
_باشه. به شرطی که دوباره بیای با هم بازی کنیم.
سردار صورتِ او را بوسید گفت:
_قول می دم.
دایی حسین از آن دو عکس گرفت.
دوباره جمعه آمد. علی صبح زودتر از خواب بیدار شد. زود به آشپزخانه رفت.
مادر گوشه ای نشسته بود وگریه می کرد.
با ناراحتی به مادر نگاه کرد و گفت:
_امروز دوستم نمیاد؟
مادر او را بغل کرد و گفت:
_نه. دیگه نمیاد. دیشب رفت پیش بابا.
(فرجام پور)
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙308🔜