shahadte sardar Solymani(2).mp3
2.34M
#لالایی_خدا
#محسن_عباسی_ولدی
▪️صحبتهای عمو عباسی در باره شهادت سپهبد #حاج_قاسم_سلیمانی (۲)
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🏴🏴🏴
🦋🌸🌼🦋👦
🔙301🔜
🏴🏴🏴
🦋🌸🌼🦋👦
#داستان
#دندان_لق_من_کی_میفتد
علی نگران و ناراحت بود که چرا دندان لق شده اش نمیافتد. چند روزی بود که دندانش لق شده بود و خیلی تکان میخورد. هر وقت که میخندید، دندان شل و ولش پیدا میشد. هر وقت که در آینه خود را نگاه میکرد. شکل ناجور آن را میدید. و هر وقت که زبانش را در دهان میچرخاند، به دندانش میخورد.
برادرش مهدی پرسید: «هنوز دندانت نیفتاده؟»
علی با ناراحتی جواب داد: «هنوز نه، خیلی لق لق میخورد!»
مهدی گفت: «من میدانم چه کار کنی تا دندانت بیفتد، یک سیب بزرگ بردار و گاز بزن، آن وقت دندانت کنده میشود و راحت میشوی.»
علی جواب داد: «نه متشکرم، فکر میکنم کمی دیگر تحمل کنم بهتر باشد.»
دختر همسایه شان «زهرا» با دیدن علی گفت: «هنوزدندانت نیفتاده؟»
علی جواب داد: «هنوز نه! آنقدر لق لق میخورد که فکر میکنم به یک مو بند است.»
زهرا گفت: «من میدانم چه کار کنی تا دندانت بیفتد، یک تکه نخ دور آن بپیچ و سر دیگرش را محکم بکش. آن وقت دندانت کنده میشود و راحت میشوی.»
علی جواب داد: «متشکرم؛ ولی فکر میکنم یک کمی دیگر صبر کنم بهتر است.»
آرمین پسر همسایه شان که در حیاط مشغول شیطنت و بازی بود، وقتی چشمش به علی افتاد. پرسید: «بالاخره دندانت افتاد؟»
علی جواب داد: «نه، خیلی لق شده، ولی هنوز نیفتاده.»
آرمین گفت: «من میدانم چه کار کنی تا دندانت بیفتد و راحت شوی. یک دعوا با «رضا» راه بینداز. او هفته پیش یک مشت به من زد و دندان جلوییام که زیاد هم لق نبود، افتاد.»
علی گفت: «نه،نه، متشکرم. فکر میکنم یک کمی دیگر با این وضع تحمل کنم، بهتر باشد.»
آن شب علی از مادرش پرسید: «مادر! پس کی دندان من میافتد؟»
مادر جواب داد: «هر وقت موقعش برسد. خودش میافتد. بدون آنکه تو اصلاً ناراحت شوی و دردت بیاید.»
صبح روز بعد. دندان لق شده علی افتاد؛ ولی نه به خاطر آنکه سیب بزرگ و سفتی را گاز زده باشد. و نه به خاطر آنکه یک نخ دور آن پیچیده و سرش را کشیده باشد. و نه به خاطر این که رضا به دهان او مشت زده باشد.
دندان لق علی افتاد. فقط به این علت که وقتش رسیده بود و آماده افتادن شده بود.
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🏴🏴🏴
🦋🌸🌼🦋👦
🔙302🔜
🏴🏴🏴
🦋🌸🌼🦋👦
#شعر
#حاج_قاسم_سلیمانی
چشم های خسته ات....
گواهی میداد....
چشم انتظاری!
نگاه آرام و سکوت بیشترت....
حکایت بغضی عجیب داشت!
تسبیح را آرام چرخاندن ت....
آشوب دلت را گواهی می داد!
دارم با خودم فکر میکنم؛
حالا....
آرام گرفته ای؛
وقتی چشمت....
روشن شده به جمال عقیله خاتون!
حالا....
از ته دل می خندی؛
وقتی رفیقان قدیمی ات را دیده ای!
حالا....
و مثل همیشه
سرت را بالا گرفته ای
که در دفاع از حرم عمه سادات....
سنگ تمام گذاشتی!
راحت بخواب سردار!
ما....
فرزندان این مرز و بوم....
دست از دفاع بر نمی داریم!
ما.....
راه ت را....
ایمان و اعتقادت را.....
و عشق و آرمانت را.....
ادامه خواهیم داد!
راحت بخواب سردار.....
حرم، بی مدافع نمی ماند!
تنها.....
دل مان برایت.....
تنگ خواهد شد!
راحت بخواب سردار!
شهادتت مبارک؛
حاج قاسم!
تقديم به سردار شهيد سپهبد #حاج_قاسم_سلیمانی🌷
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🏴🏴🏴
🦋🌸🌼🦋👦
🔙303🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🌸🌼🦋👦
#بازی
#کاردستی_عروسک_محجبه_حسنا
✂️نحوه ساختن کاردستی سه بعدی کاغذی
🎀عروسک محجبه حسنابرای دختر خانومها
🚹ارتفاع کاردستی 15 سانت
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🏴🏴🏴
🦋🌸🌼🦋👦
🔙304🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#انتقام_سخت
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🏴🏴🏴
🦋🌸🌼🦋👦
🔙305🔜
🏴🏴🏴
🦋🌸🌼🦋👦
💢 به نظر تو، حالا چه کار کنیم که مثل #سردار_سلیمانی باشیم؟
🔸 از زمان انتشار خبر شهادت سردار در خانه ما هم شور و غوغایی به پا بود.
دختر شش ساله ام دائم می پرسید مامان چرا #آمریکا سردار رو کشت؟ ما چند تا دشمن داریم؟
من می خوام آمریکا رو بکشم....
ماجرای شهادت سردار را در مدرسه به او گفته بودند و یک نقاشی هدیه به سردار سلیمانی کشیده بودند.
من هم گفتم: ببین دخترم هر جایی هم #آدمهای_خوب هستند و هم #آدمهای_بد...
آدمهای بد به بقیه زور میگویند، آدمهای بد دوست دارن همه کارهایشان را بقیه انجام بدهند، آدمهای بد دوست دارند همه چیز مال آنها باشد...
بقیه هم گاهی اوقات می ترسند از آدمهای بد و سکوت میکنند و هیچ چیز نمی گویند، اما بعضی از آدمها هستند که میخواهند آدمهای بد را ادب کنند و به آنها یاد بدهند که همه چیز مال آنها نیست و ما نباید به خب زور بگوییم.
به همین خاطر آدمهای بد با آدمهای خوب دشمنی می کنند مثلا آمریکا که به همه مردم زور می گوید و می خواهد همیشه اون تصمیم بگیرد. بعضی از کشورها هم ساکت هستند.
#ایران اما میخواهد به آمریکا یاد بدهد که باید به بقیه کشورها احترام بگذارد و همینطور به بقیه کشورها هم یاد بدهد که نباید جلوی آدم زورگو ساکت باشند. آمریکا هم از دست ما عصبانی شده بود و میخواست به ما ضربه بزند. به خاطر همین سردار ما را به شهادت رسوند.
🔸بعد به او گفتم به نظر تو، ما حالا چه کار کنیم که مثل #سردار_سلیمانی باشیم؟
بیا به هم قول بدهیم که مثل اون خوب باشیم...
آنقدر درس بخوانیم و آنقدر به حرف خدا گوش بدهیم تا قوی قوی و قوی بشیم و بتوانیم آمریکا را نابود کنیم.
دخترم با حالتی پر از شوق دستش را گره زد و محکم گفت: باشه مامان من هم قول میدهم.
در انتها گفت مامان از این به بعد، من هر وقت حوصله نداشتم برم مدرسه، به خاطر سردار سلیمانی می روم. من هم گفتم هر وقت برای کارهام حوصله نداشتم یک یا علی می گویم و تا جایی که می توانم تلاش می کنم.
نقاشی ای که کشیده بود را آورد، دوتایی زیر آن را انگشت زدیم تا این عهدمان یادمان نرود.
🔸چند توصیه:
۱- به شخص محدود نباشیم. تلاش نکنیم تا صرفا شهادت سردار را برای کودک توضیح بدهیم. مطلب را فراتر از این چیزی که هست ببینیم و منتقل کنیم. بطور کلی کودک را با جبهه #حق_و_باطل آشنا کنیم. (ما باید تلاش کنیم کارهایی انجام بدیم که خدا دوست داره تا قوی بشیم و بتونیم با هر کسی که زور میگه بجنگیم!)
۲- از وقایع پیش آمده بهترین استفاده را ببرید و یک #فرصت_خوب_تربیتی از آن بیرون بیاورید. (لازم نیست کودک یادش بماند که چه کسی شهید شد؟ یا ماجرا چه بود؟ اما لازم است کودک نقش خود را در ادامه این راه بداند. من چکار باید انجام بدهم؟ که مستلزم این است که پیشنهاد انجام کار خوب به کودک داده شود.)
⚜✨ سرکار خانم #جواد_نژاد ، کارشناس ارشد روانشناسی
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🏴🏴🏴
🦋🌸🌼🦋👦
🔙306🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
🎥 رابطه صمیمانه فرزندان شهدا با حاج قاسم سليمانی را در مراسم روز دختر سال ۹۷
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙307🔜
#اطلاعیه
💥 برگزاری "دوره تربیت فرزند" از ابتدای 8 سالگی تا دوران بعد از 21 سالگی توسط تشکیلات کشوری #تنهامسیرآرامش
🌺 در این دوره، دقیق ترین مطالب تربیت فرزند طبق مبانی #استاد_پناهیان و تربیت عمیق و صحیح دینی تقدیم مخاطبین خواهد شد.😊👌
💼 این دوره جامع شامل 3 کلاس تربیتی برای سنین متفاوت هست که شما بزرگواران با توجه به سن فرزندانتون میتونید در یک یا چند کلاس به طور همزمان شرکت کنید.
🌹 جهت ثبت نام در دوره، کلمه " تربیت فرزند" رو به آی دی زیر ارسال بفرمایید:
@yaskaboodMgh93
هزینه شرکت در هر کلاس، 20 هزار تومان خواهد بود.
🔵 کلاس ها حدود 15 جلسه و در فضای مجازی و فقط در پیامرسان #ایتا برگزار خواهند شد.
✔️ ضمنا استاد دوره، آقای حسینی با نام کاربری ستاره های حیات هستند.
👌برای آشنایی بیشتر با مباحث مطرح شده در این دوره وارد کانال زیر بشید👇
http://eitaa.com/joinchat/4205379595C116235f8c3
💥این فرصت فوق العاده رو از دست ندید!💥
🦋🌸🌼🦋👦
#داستان
#دوست_مهربان🌷
با صدای قوقولی قوی خروسِ ها از خواب بیدار شد. هنوز در فکرِ خواب دیشبش بود. پدربه خوابش آمد. او را در آغوش گرفت؛ بوسید و قول داد که به زودی می آید.
از آشپزخانه سرو صدا می آمد.
ازجا بلند شد و به آنجا رفت. مادر مشغولِ مرتب کردن کارد وِ بشقاب ها بود. سلام داد و نزدیک رفت.
مادر با لبخند جوابش را داد. نشست واو را بغل کرد. گونه اش را بوسید. موهایش را مرتب کرد و گفت:
_ علی جان، زود صبحانه ات را بخور. امروز خیلی کار داریم. باید حمام کنی و لباسِ نو بپوشی.
با خوشحالی پرسید:
_ بابا میاد؟
مادر گفت:
_نه. دوستِ بابا میاد.
بعد از صبحانه حمام کرد و لباسِ نو پوشید. دست هایش را در جیبِ کتش کرد. منتظر نشست.
صدای زنگ که آمد با خوشحالی از جا پرید. مادر در را باز کرد.
چادرش را مرتب کرد و گفت"
_علی جان، سلام یادت نره.
علی لبخندی زد و جلوی در منتظر ایستاد.
دایی حسین به همراه مهمان ها وارد شد
علی با صدای بلند سلام کرد.
دایی حسین و دوستانش با خوشرویی جوابش را دادند.
اما، دوستِ پدرش جلو آمد و او را بغل کرد و بوسید. علی با تعجب به او نگاه کرد. بوی بابا را می داد.
دایی خندید و گفت:
_چقدر زود با سردار دوست شدی؟
علی به صورت خندانِ سردار نگاه کرد.
چقدر شبیه بابا بود.
مادر تعارف کرد. همه روی مبل نشستند.
سردار به اسباب بازی های علی نگاه کرد و گفت:
_ماشین بازی می کردی؟
علی خندید و گفت:
_بله. همیشه این قرمزه برای بابا بود. با هم مسابقه می دادیم.
سردار روی زمین کنارش نشست و گفت:
_منم ماشین بازی بلدم. من رو بازی می دی؟
علی باخوشحالی ماشین قرمز را به سردار داد.
دایی حسین گفت:
_آقا بفرمایید، بالا بنشینید.
سردار با لبخند نگاهش کرد و گفت:
_هر وقت فرمانده اجازه بده.
و به علی نگاه کرد.
علی خندید و گفت:
_نخیر تازه شروع کردیم.
مادر اشک گوشه چشمش را پاک کرد و به آشپزخانه رفت.
ساعتی گذشت و هنوز علی اجازه نمی داد که سردار برود.
بالاخره مادر گفت:
_علی جان، آقا کار دارند باید جاهای دیگه هم برن.
علی به صورت خندانِ سردار نگاه کرد و گفت:"
_باشه. به شرطی که دوباره بیای با هم بازی کنیم.
سردار صورتِ او را بوسید گفت:
_قول می دم.
دایی حسین از آن دو عکس گرفت.
دوباره جمعه آمد. علی صبح زودتر از خواب بیدار شد. زود به آشپزخانه رفت.
مادر گوشه ای نشسته بود وگریه می کرد.
با ناراحتی به مادر نگاه کرد و گفت:
_امروز دوستم نمیاد؟
مادر او را بغل کرد و گفت:
_نه. دیگه نمیاد. دیشب رفت پیش بابا.
(فرجام پور)
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙308🔜
🦋🌸🌼🦋👦
#شعر
#شهید🌷🌷🌷
خانه ای دارد پدر، در میان آسمان
یادگارش مانده در، دفتر شعر جهان
شعر او شعر نماز، وقت صبح و ظهر و شام
قصه هایش در بهشت، قصه های نا تمام
یک شبی در جبهه بود، بر سر سجاده اش
پر زد از اینجا و رفت، آن نگاه ساده اش
مهر و تسبیحش فقط، یادگارش مانده بود
خوب می دانم پدر، شعر رفتن خوانده بود
شاعر: امين عارف
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙309🔜
45.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کاردستی
#اریگامی
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙310🔜
🦋🌸🌼🦋👦
#دانستنیهای_امام_سجاد
✨دانستنی های زندگی امام سجاد(ع)✨
امام سجاد(ع) در چند سالگی به امامت رسید؟23 سالگی
مجموع دعاهای امام سجاد(ع) را چه میگویند؟صحیفه سجادیه
صحیفه سجادیه شامل چند دعا میباشد؟ 57 دعا
کدام کتاب به خواهر قرآن،انجیل اهل بیت و زبور آل محمد معروف است؟صحیفه سجادیه
نام کتاب امام سجاد(ع)چیست؟ رساله حقوق
امام سجاد(ع) چند بار و به چه وسیله ای به حج مشرف شدند؟ 20 بار، با شتری که داشتند
امام سجاد(ع)در واقعه کربلا چند سال داشتند؟ 22سال
اولین کسی که با مهر و تسبیح امام حسین(ع) سجده و عبادت کردند که بود؟امام سجاد(ع)
دعای ابو حمزه ثمالی از کدامیک از معصومین صادر شده است؟امام سجاد(ع)
کدام امام خوش صدا ترین مردم در قرائت قرآن بود؟ امام سجاد(ع)
امام سجاد(ع)داماد کدامیک از امامان بود؟امام حسن مجتبی(ع)
امام سجاد(ع)به کدام کشورها مسافرت کرده است؟سوره و عراق
📚منبع:کتابک عترت کاری از نشر براق به کوشش محمد حسین قاسمی
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙311🔜
تواشیح عربی.mp3
2.79M
#صوتی
#تواشیح
خیلی قشنگه👌🏻
شنیدنی✨🌸✨
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙312🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
#شهادت_حضرت_زهرا(س)
🎥 برنامه با فلش کارت
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙313🔜
🦋🌸🌼🦋👦
📣 قابل توجه کاربران خوش ذوق
🌀هرکدام از شما عزیزان کاردستی ها و فعالیتهایی که تو کانال گذاشتیم را درست کرده یا انجام داده است
فیلم یا عکس بگیرد و برای ما ارسال کند تا به اسم خودتان در کانال بزاریم✅
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙314🔜
🦋🌸🌼🦋👦
#داستان
#بازی_های_کامپیوتری
🔆🌻
علی از مدرسه برگشت و سریع ناهارش را خورد و نشست پشت کامپیوتر تا بازی جدیدی را که از دوستش گرفته بود نصب کند. بعد از آن غرق بازی شد و زمان را فراموش کرد. او علاقه ی زیادی به این بازی ها داشت و همیشه همه چی را فراموش می کرد.
با صدای زنگ آیفون علی به خودش آمد ساعت 6 غروب بود و او نزدیک 4 ساعت بی وقفه پشت کامپیوتر نشسته بود. در را باز کرد، پدرش بود. پدر با دیدن علی سرش را تکان داد و گفت: باز که چشم هایت قرمز شده، حتماً بازم داشتی بازی می کردی؟
علی سرش را پایین انداخت و با خجالت گفت: بله! علی از پدرش خجالت کشید چون چندین بار به پدرش قول داده بود که از کامپیوترش درست استفاده کند.
علی به اتاقش رفت و کامپیوترش را خاموش کرد. بعد به آشپزخانه رفت و یک چایی برای پدرش ریخت. مادر علی خانه نبود او به شهرستان به دیدن پدر و مادرش رفته بود.
علی خیلی تکلیف داشت که باید انجام می داد. اما او خیلی خسته بود و نمی توانست تمرکز کند. وقتی علی داشت تکلیف ریاضی اش را می نوشت خوابش برد و تکالیفش نیمه کاره ماند.
فردا علی آماده شد که به مدرسه برود اما کمی استرس داشت چون تمام تکالیفش را نصفه نیمه کاره انجام داده بود.
زنگ اول ریاضی داشت. معلم از علی خواست که مسئله ها را حل کند ولی علی آن ها را بلد نبود. معلم از علی خواست تا دفترش را بیاورد و متوجه شد که علی مسئله ها را حل نکرده معلم ریاضی به نشانه ی تاسف سرش را تکان داد و گفت: علی! چرا چند وقتیه تکالیفت را انجام نمی دهی. اگر این طوری پیش بری حتماً امتحاناتت را خراب می کنی.
علی در همه ی درس هایش افت کرده بود. یک روز مشاور مدرسه از او خواست تا به اتاقش برود. او از علی پرسید: علی! چرا به تکالیفت اهمیت نمی دهی. علی گفت: من اصلاً وقت نمی کنم آن ها را انجام بدهم. مشاور: می شه ازت بخواهم بهم بگی وقتی به خانه می ری چه کارهایی انجام می دی تا شاید اینجوری بتونیم اشکال کار را پیدا کنیم و با هم یک برنامه ریزی خوب بکنیم. علی گفت: اول ناهار می خورم بعد می رم سراغ کامپیوترم تا کمی بازی کنم، اما نمی دونم چی می شه که ساعت ها می گذره. بعد که می خوام تکالیفم رو بنویسم آ نقدر خسته ام که نمی تونم.
بعد مشاور لبخندی زد و گفت: عزیزم بهتر نیست وقتی می ری خونه کمی استراحت کنی و بعد تکالیفت رو انجام بدی و زمان استراحتت سراغ بازی بری. البته حتماً باید برای خودت وقت بذاری مثلاً نیم ساعت هر روز. تا اینجوری به همه ی کارهات برسی.
علی گفت: من همیشه می خوام کم بازی کنم اما نمی دونم چرا نمی شه؟
مشاور: تو باید اول به خودت قول بدهی و بعد یک ساعت را کوک کنی تا بهت خبر بده که زمان بازی تمام شده و تو کارهای مهم تری هم داری. این روش را امتحان کن و نتیجه را به من خبر بده.
اون روز علی وقتی به خانه آمد تمام کارهایی را که مشاورش به او پیشنهاد داد انجام داد. فردا صبح وقتی بیدار شد برای رفتن به مدرسه استرس نداشت چون تمام تکالیفش را انجام داده بود.
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙315🔜