فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ارسالی_کاربر
کلیپ که محمد صدرا شامحمدی برای آقا امام زمانمان درست کرده اند❤️
ممنون آقا محمد خداقوت🌺
چقدر از این کلیپ انرژی گرفتم اول صبح😊
سرباز مولا باشی انشاءالله🤲🍃
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
داستان حضرت حبیب بن مظاهر چیست؟ وچه شدکه به اومقام ثبت زیارت زائران امام حسین علیه السلام دادند؟
زمانی که امام حسین علیه السلام کودکی خردسال بود ؛؛حبیب جوانی بیست ساله بود
اوعلاقه شدیدی به امام حسین داشت به طوری که هرجا امام حسین(ع) می رفت این عشق وعلاقه او را به دنبال محبوب خود میکشید
پدر حبیب که متوجه حال پسر شد
از او پرسید: چه شده که لحظه ای از حسین(ع) جدانمی شوی ؟حبیب فرمود: پدر جان من شدیدا" به حسین علاقه دارم واین عشق وعلاقه مرا تاجایی می کشاند که در عشق خودفنا میشوم
مظاهر پدر حبیب رو به پسرکرد و گفت: حبیب جان آیا آرزویی داری؟حبیب فرمو.:بله پدرجان
چیست؟
حبیب عرض کرد اینکه حسین مهمان ماشود.
پدر موضوع علاقه حبیب به امام حسین(ع) علیه السلام را با مولای خود علی علیه السلام در میان گذاشت و از ایشان دعوت کردکه روزی مهمان آنها شوند،امام علی علیه السلام مهمانی حبیب را با جان و دل قبول کرد
روزمهمانی فرا رسید حال و روز حبیب وصف نشدنی بود و برای دیدن حسین(ع) آرام و قرار نداشت بربالای بام خانه رفت واز دور آمدن حسین را به نظاره نشست سرانجام لحظه دیدار سر رسید
از دور حسنین را به همراه پدر دید درحالی که
سراسیمه ازبالای پشت بام پایین می آمد پای حبیب منحرف شد و از پشت بام به پایین افتاد
پدر خود را به او رساند ولی حبیب جان دربدن نداشت پدرحبیب که نمی خواست مولایش را ناراحت ببیند بدن حبیب را در گوشه ای ازمنزل مخفی کرد و آرامش خود را نگه داشت
امام علی علیه السلام از اینکه حبیب به استقبال آنها نیامده بود تعجب کرد.
قبل از پهن کردن سفره، بنابر رسم آن زمان، مظاهر اسدی پارچ آب و تشتی آورد تا حضرت علی (ع)، امام حسن (ع) و امام حسین (ع) دستانشان را بشویند و روی دستان مبارک امام علی (ع) آب ریخت، اما حضرت اجازه نداد تا مظاهر روی دستان حسنین (ع) آب بریزد و فرمود: شما از نظر سنی از دو پسر من بزرگتر هستید و به حبیب بگویید تا این کار را انجام دهد.
مظاهر اسدی سعی میکند خودش این کار را انجام دهد تا مردن حبیب پنهان بماند، اما امام علی (ع) باز هم اجازه ندادند و مظاهر اسدی مجبور می شود حقیقت را بازگو کند.
امام فرمود بدن حبییب رابرای من بیاورید
بدن بی جان
حبیب را مقابل امام گذاشتن تا چشم امام به بدن حبیب افتاد اشکهایش سرازیر شد رو به حسین(ع) کردوفرمود:پسرم این جوان به خاطرعشقی که به شما داشت جان داد
حال خود چه کاری در مقابل این عشق انجام می دهی؟ اشکهای نازنین حسین(ع) جاری شد دستهای مبارکش را بالا برد و از خدا خواست به احترام حسین(ع) و محبت حسین(ع) حبیب را بار دیگر زنده کند
در این هنگام دعای حسین مستجاب شد و حبیب دوباره زنده شد.
امام علی علیه السلام رو به حبیب کرد و گفت: ای حبیب به خاطرعشقی که به حسین(ع) داری خداوندبه شما کرامت نمود واین مقام رفیع را به شما داد که هرکس پسرم حسین(ع)را زیارت کند نام او را در دفتر زائران حسین(ع) ثبت خواهی کرد.
به همین جهت در زیارت حبیب این چنین گفته شده
سلام برکسی که دو بار زنده شد ودو بار از دنیا رفت🌴
#داستان
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1820🔜
🏆 *مسابقه با هیچ!*
🤔 تا حالا شده برای بازنده بودن مسابقه بدی؟!
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1821🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خلاقیت
گلدونهای خوشگل خلق کن☝️🏽☝️🎥
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1822🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐
📺
#کارتون_ماجراهای_کوشا(قسمت پنجاه و هشتم : استان سمنان)
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1823🔜
#مبصرخونه ۶
منظم باشید.
آدمهای نامنظم مدام وسایلشون رو گم میکنند.
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1824🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســـــــــلام 🌸🍃
صبـح قشنگتون بخیر🌸🍃
شروع روزتون
سرشـار از مهر و دوستی 🌸🍃
موفقیت و لطف خدای مهربان🌸🍃
.
#داستان
قصه 🌸 پسر کمعقل و تنبل 🌸
روزی روزگاری پسر کم عقل و تنبلی با مادرش در یک کلبه ی کوچک در روستایی بزرگ زندگی می کرد. آنها بسیار فقیر بودند و پیرزن با کارکردن در خانه های مردم پول کمی بدست می آورد، اما پسرش هیچ کاری نمیکرد و بسیار تنبل بود، او فقط میخورد و میخوابید.
یک روز مادرش که خسته و کوفته از سر کار برگشت و دید پسر جوانش هنوز خوابیده عصبانی شد و گفت: از فردا باید برای خودت کار پیدا کنی وگرنه دیگر در خانه جایی نداری.
تهدید مادر اثر کرد و پسر برای پیدا کردن کار از خانه بیرون رفت. او در یک مزرعه مشغول کار شد و در پایان روز مزرعه دار چند سکه به عنوان مزد به پسرک داد. پسرک سکهها را به هوا پرتاب میکرد و با آنها بازی میکرد. در آخر هنگام عبور از رودخانه آنها در آب افتادند و او دیگر هیچ پولی نداشت و دست خالی به خانه برگشت. پسرک ماجرا را برای مادرش تعریف کرد و مادرش گفت: پسرکم تو باید سکه ها را در جیبت قرار میدادی تا گم نشوند. پسرک گفت: این بار آن ها را در جیبم میگذارم.
روز بعد پسرک در یک مرغداری کار پیدا کرد و صاحب مرغداری در ازای کار یک شیشه شیر به او داد. پسرک شیشه ی شیر را در جیب بزرگ ژاکتش فرو کرد و به سمت خانه حرکت کرد. تمام شیر در راه ریخت و شیشه خالی شد. این بار هم پسرک دست خالی به خانه برگشت و مادرش جریان را فهمید و گفت: که تو باید ظرف شیر را روی سرت میگذاشتی.
فردای آن روز پسرک در یک مزرعه کار کرد و دستمزدش مقداری پنیر خامه ای بود. پسرک پنیر را روی سرش قرار داد و آن را به خانه آورد.
بیشتر پنیر به موهای سرش چسبیده و فاسد شده بودند. مادر پسرک عصبانی شد و گفت: تو باید آن را با دقت در دست هایت نگهداری میکردی.
روز بعد پسرک در یک نانوایی کار گرفت و نانوا به عنوان دستمزد به او یک گربه ی بزرگ داد. پسرک گربه را گرفت و میخواست با خود به خانه بیاورد که گربه دست هایش را چنگ زد و فرار کرد. مادرش از دیدن این صحنه ناراحت شد و گفت: تو باید آن را با یک طناب به دنبال خودت میکشاندی.
پسرک دوباره برای پیدا کردن کار از خانه بیرون رفت و این بار در یک قصابی کار پیداکرد. قصاب در پایان روز به او مقداری گوشت تازه داد و پسرک آن را با طناب روی زمین میکشید و به خانه میبرد. وقتی به خانه رسید گوشتها کثیف و فاسد شده بودند و مادر پسرک نمیتوانست از آن استفاده کند. مادر به او گفت: تو باید آن را روی شانهات میگذاشتی و به خانه میآوردی.
روز بعد پسرک برای کار به گاوداری رفت و گاودار به عنوان دستمزد به او یک الاغ داد. پسرک بسیار قوی و نیرومند بود به خاطر همین الاغ را روی دوش خود قرار داد و داشت به خانه برمیگشت. در بین راه، خانهی مرد ثروتمندی بود که با تنها دخترش زندگی میکرد.
دخترک بسیار زیبا بود ولی کر و لال بود. او هرگز در زندگی اش نخندیده بود و دکترها گفتند اگر دخترت بخندد حتماً خوب میشود.
پیرمرد بسیار تلاش میکرد تا دخترش بخندد اما فایده ای نداشت. پیرمرد به تمام اهالی روستا گفت: هرکس بتواند دختر مرا بخنداند من نصف ثروتم را به او میدهم.
آن روز دخترک کنار پنجره نشسته بود و از آن جا به بیرون نگاه میکرد. در همان لحظه پسرک هم با الاغ بر روی شانههایش از آن جا رد میشد. صحنه ی بسیار خندهداری بود چون پسرک بسیار خسته شده بود و پاهای الاغ در هوا تاب میخورد.
دخترک وقتی این صحنه را دید با تمام وجود خندید و حالا هم میشنید و هم میتوانست حرف بزند. پدرش از این موضوع بسیار خوشحال شد و نیمی از ثروتش را به پسرک هدیه داد.
پسر کم عقل بوده و چون خدا سعی و تلاشش و اطاعت از مادر رو دیده اینطور بهش ثروت داد.
پسرک و مادرش دیگر در سختی نبودند. آن ها خوش و خرم و در رفاه کامل در کنار هم زندگی کردند.
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1825🔜
زنگ شیرین احڪـოـام
اوستا مراد خیلی خوشحال بود که تونسته برای مسجد کاری انجام بده و دیوارهاش رو رنگ بزنه💪 برای همین رفت وضویی گرفت و یک نماز شکر بجا اورد
ولی
بعدا متوجه شد که نمازش باطل بوده😳.
❓به نظرتون چرا؟
⏰ تا فردا، منتظر جوابهای خلاقانه بچه های مومن و دانامون هستیم.
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1826🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞نماهنگ بسیار زیبا و خاطره انگیز
🔆اسماءُ اللّه الحُسنی🔆
🌙ویژه ماه مبارک رمضان
🕋همخوانی 99 اسم خداوند متعال
💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠
🎉و آقاپسرها و دختر خانم های قرآنی نوجوان
🎧با هدفون بشنوید...
#ماه_رمضان
#رمضان
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1827🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#هنری
#خلاقیت
دکوپاژ کتری یا طرف های قدیمی و....
😍😍😍😍
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1828🔜