#داستان
#غدیر
دیشب یه تعداد ساندویچ فلافل گرفتیم و زدیم خیابون. قرار این شد ساندویچها رو پخش کنیم بین بچه های کار، زبالهگردها و دستفروشهای زن که از سر ناچاری بساط لیف و اسکاج پهن کردند جلوی پاشون و بچه بغل رزق حلال میبرند سر خونه زندگی.
ساندویچها رو دادیم دست محمدمهدی و حلما تا خودشون بین گزینهها پخش کنند به شرط پنجتا صلوات برای حضرت علی.
در تمام مدت حواسم به صورت بچههام بود. چشماشون برق میزد و لبهاشون خندون بود.
حسشونو دوست داشتم. چون پر از صداقت بود و اخلاص!
حلما تو راه خونه ازم پرسید: «مامان! چرا گفتیم برا حضرت علی صلوات بفرستند؟»
گفتم:«چون فردا روز به امامت رسیدن ایشونه»
پرسید:«پس چرا اسم عید فردا غدیره؟»
گفتم:«قصهش مفصله.. بریم خونه برات تعریف میکنم»
رسیدیم خونه. شام خوردیم. ظرفها رو شستم. مرغ و میوه رو هم به ترتیب شستم و بستهبندی کردم.
داشتم کتری رو میگذاشتم رو گاز که حلما دویید تو آشپزخونه و پرسید:«مامان برام تعریف نمیکنید؟»
دستشو گرفتم اومدم از آشپزخونه بیرون. نشستم رو مبل.(تو خونهی ما فقط من حق نشستن رو مبل دارم. چون سلطانم. بقیه اگه بشینند مبل یا چرک میشه یا از وسط نصف میشه. دیکتاتورم اون جد سبیل کلفتتونه)
نشست پایین پام. محمد مهدی هم اون طرف تکیه داد به دیوار. مثلا حواسش به کارتهای بازیش بود. کلا تو این وقتها از بقیه فاصله میگیره و بهطور نامحسوس دنبال کنندهی اخبار و داستانه.
خدا خیر بده این حاجآقای کاشانی رو.
میشناسیدش که؟
همین روحانی خوشچهرهای که تو سمت خدا هم دعوتشون میکنند. از ایشون اخیرا چند فایل صوتی راجع به تاریخ صدر اسلام گوش داده بودم که خیلی مناسب کودک و نوجوونهاست.
شروع کردم قصهی غدیر رو از یک کم قبل و یکم بعد تعریف کردم. حلما گریه کرد.. محمد مهدی چشماش سرخ شد و روشو کرد اون ور که کسی اشکشو نبینه..
حلما گفت:«پس فردا عید نیست؟»
گفتم :«چرا مامان عیده»
حلما با گریهی بیشتری گفت:«چه عیدی وقتی که مردم حرف پیغمبرو گوش ندادن و دل حضرت علی رو شکستن؟»
گفتم:«آخه همون روز که نزدن زیر قول و قرار.. وقتی پیغمبر به رحمت خدا رفتند دبه کردن »
حلما گفت:«خب ما که میدونیم اونا زیر قولشون زدن»
آره خب.. ما هم برا همین جشن میگیریم! جشن میگیریم واسهاینکه برخلاف آدمایی که اونجا حاضر و ناظر بودند، باور کردیم مولا به معنی دوست نیست...
با اینکه اون روزا نبودیم.
اونا بودند و دیدند و انکار کردند.
ولی ما ندیده باور کردیم. با تکیه به عقل، منطق و قلبمون..
ما این روز رو جشن میگیریم چون مطمئنیم پیغمبر اینهمه آدم و با خودش نکشونده تو غدیر خم که بگه من علیو دوست دارم، شما هم دوسش داشته باشید! ولی اگه من سرمو گذاشتم زمین بریزید توخونهش.. دستاشو ببندید.. زنش وجلو چشمش بزنید. مهریهشم بالا بکشید.
ما شیعهها تا قیوم قیامت برا غدیر هم میخندیم هم گریه میکنیم...
مثل تو و محمدمهدی! اصلاً شیعه همین شکلیه.
همیشه تو این دو حالت گرفتاره..
اشک و لبخند.. غم و شادی.. خوف و رجا..
اینا رو امشب نمیتونم بهت بگم.. درکش نمیکنی.. بذار یک کم که بزرگتر شدی برات تعریف میکنم چرا..
صبور باش دخترکم..
حلما باش دخترکم...
«ف.مقیمی»
#غدیر_انکارشدنی_نیست
#امامت
#ولایت
#علیمعالحقوالحقمععلی
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚2401🔜
674.2K
کتابخوانی غدیری مهیار☺️
قصه علی و ماجرا هایش😎
متشکرم از شما آقا محمدمهیار مرحبااااا👏👏👏👏🌺🌺🌺🌸
#ارسالی_کاربر
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
#ارسالی_کاربر
سلام عیدتون مبارک.این نقاشی عیدغدیررودخترم فاطمه زهراامینی8ساله کشیده(ازنجف آباد)
سلااام عید شما هم مباااااااااارک.
چه نقاشی زیبایی مرحبااا🌺🌺🌺
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
#ارسالی_کاربر
سلام اینم از جشن عید غدیر ما
محیا تیموری از کاشمر
سلااام عیدتون مباااااااااارک🌺🌺
ممنون از شما☺️🌺
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ایده جالب😊😊
#گلسازی
#خلاقیت
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚2402🔜
#داستان
یک داستان درباره زندگی امام موسی کاظم
مردی از نواده های عمر بن خطاب، در مدینه با امام کاظم (ع) دشمنی می کرد و هر وقت به ایشان می رسید، با کمال گستاخی به حضرت علی (ع) و خاندان رسالت، ناسزا می گفت و بدزبانی می کرد.
روزی بعضی از یاران امام موسی کاظم، به آن حضرت عرض کردند: به ما اجازه بده تا این مرد تبه کار و بدزبان را بکشیم. امام کاظم (ع) فرمود: نه، هرگز چنین اجازه ای نمی دهم. مبادا دست به این کار بزنید. این فکر را از سرتان بیرون کنید.
روزی امام از یارانش پرسید: آن مرد اکنون کجاست؟ گفتند: در مزرعه ای در اطراف مدینه به کشاورزی اشتغال دارد. امام کاظم (ع) سوار بر الاغ خود شد و به همان مزرعه رفت و در همان حال به کشت و زرع او وارد شد. مرد کشاورز فریاد زد: کشت و زرع ما را پامال نکن. حضرت همچنان سواره پیش رفت تا اینکه به آن مرد رسید و به او خسته نباشید گفت و با روی شاد و خندان با او ملاقات نمود و احوال او را پرسید.
سپس فرمود: چه مبلغی خرج این کشت و زرع کرده ای؟ او گفت: صد دینار.
امام کاظم (ع) فرمود: چقدر امید داری که از آن به دست آوری؟ او گفت: علم غیب ندارم.
حضرت فرمود: من می گویم چقدر امید و آرزو داری که عایدت گردد. گفت: امیدوارم دویست دینار به من برسد.
امام کاظم (ع) کیسه ای در آورد که سیصد دینار در آن بود. فرمود: این را بگیر و کشت و زرع تو نیز به همین حال برای تو باشد و خدا آنچه را که امید داری، به تو برساند.
آن مرد آنچنان تحت تأثیر بزرگواری امام قرار گرفت که همان جا به عذرخواهی پرداخت و عاجزانه تقاضا کرد که امام تقصیر و بدزبانی او را عفو کند. امام کاظم (ع) در حالی که لبخند میزد بازگشت.
مدتی از این جریان گذشت تا روزی امام کاظم (ع) به مسجد آمد، مرد کشاورز که در مسجد بود، برخاست و با کمال خوشرویی به امام نگاه کرد و گفت: «اَللهُ أعْلَمُ حَیثُ یجْعَلَ رِسالَتَهُ؛ خدا آگاه تر است که رسالتش را در وجود چه کسی قرار دهد.»
دوستان آن حضرت که با کمال تعجب دیدند آن مرد کاملاً عوض شده، نزد او رفتند و علت را پرسیدند که چه شده این گونه تغییر جهت داده ای؟ قبلاً بدزبانی می کردی و ناسزا میگفتی، ولی اکنون امام را می ستایی؟
او گفت: [حرف درست] همین است که اکنون گفتم [نه آنچه قبلا میگفتم]. آن گاه برای امام دعا کرد و سؤالاتی از امام پرسید و پاسخش را شنید.
امام برخاست و به خانه خود بازگشت. هنگام بازگشت، به آن کسانی که اجازه کشتن آن مرد را می طلبیدند، فرمود: این همان شخص است. کدام یک از این دو راه بهتر بود: آنچه شما میخواستید انجام دهید یا آنچه من انجام دادم؟ من با مقدار پولی که کارش را سامان دهد، سامان دادم و از شر و بدی او آسوده شدم.
منبع داستان: (شیخ طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، تهران، اسلامیه، ۱۳۹۰ ه_. ق، چ ۳، ص ۳۰۶)
نتیجه این داستان: امام موسی کاظم به جای خشونت ورزیدن و مقابله به مثل کردن با دشمنش، او را با خوبی شرمنده خود کرد و دشمنش را تبدیل به دوست نمود. این ویژگی امامان که حتی با دشمنانشان با گذشت و مهربانی برخورد میکنند به ما میآموزد که اسلام دین مرحمت و گذشت و صلح و دوستی است و به راستی از محبت خارها گل میشود.
📚ستاره
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚2403🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱﷽🌱
#ارسالی_کاربر
اینا برنامه های عیدمونه
اون ستاره های اول فیلم رو توش عیدی گذاشتیم.دورش تو پاکتا کاغذ رنگی گذاشتیم تا بچه ها کاردستی درست کنن و ما به بهترینشون جایزه بدیم.تو اون لیوان هم مداد گذاشتیم تا عیدی بدیم😊
ما هر سال به نیت مادربزرگ سیدم نذری میدیم و تو فیلم هم گذاشتم🙃
عید غدیر مبارک💚🖇
عیدتون مبااارک قبول باشه☺️🌺🌺🌺
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
#ارسالی_کاربر
سلام صبحتون بخیر
تسنیم بخشی9/5 ساله از تهران😍
سلاااام عاقبتت بخیر عزیزم🌺
ممنونم از شما🙏🌺
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ارسالی_کاربر
سلام علیکم
تصاویری از کاروان شادی مسجد امام حسین کرمان
عصر روز عید غدیر ۷/۵/۱۴٠٠
تهیه شده توسط بنده ✋🏻😊
امیرعلی آذربون ۱۲ساله
سلااام خداقوت ممنونم از شما🌺🌺🌺
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
بنده امین من
#ارسالی_کاربر این سر مدادی ها رو برای عید غدیر درست کردم به تعداد زیاد تا به بچه ها بدم 😊 🌺اسما صا
#ارسالی_کاربر
سلام
بخشی از عکس های امشب که مداد ها رو دادیم 😊☝️💚
سلااام خوش به سعادت شما مرحباااا👏👏👏🌺🌺🌺🌺
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
بنده امین من
#ارسالی_کاربر
اسما صادق زاده ۱۲ ساله 🎉🌈
☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆
مژده ای دل که شب میلاد کاظم آمده
فاطمه بر دیدن موسی بن جعفر آمده
کاظمین امشب چراغان از وجود کاظم است
خانه ی صادق چراغان از حضور کاظم است
☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿