بنده امین من
✍🏻 #نورا_و_مادربزرگ 1 مامان سریع وسایل کتلت را آماده کرد تا برای خرید چند تا چیز به مغازه برود و ما
ماجراهای مادربزرگ و نورا
قسمت 2⃣: "آبی یا نارنجی؟"
نورا لاک هایش را دورش چیده بود و کنار مادربزرگ و مادرش نشسته بود
مادر بزرگ هویج هارا پوست میکَند و مادر هم همان طور که رنده میکرد درباره ی کسانی حرف میزد که نمیخواهند رای بدهند
مادر این روز ها خیلی تلاش میکرد تا همه رای بدهند اما گاهی که موفق نمیشد حتی از ناراحتی غذا هم نمیخورد رنگش خیلی زرد شده بود
نورا یک ناخنش را صورتی کرده بود، یکی آبی، یکی نارنجی...
مادربزرگ گفت: "نورا جان. چرا همه ناخنا رو یه لاک نزدی؟"💅
نورا همینجور که ناخنهایش را فوت میکرد، گفت: "میخوام اونی رو انتخاب کنم که به دستم بیشتر میاد."
مادربزرگ گفت: "جل الخالق! بعضیا واسه انتخاب رنگ ناخنشون وقت میذارن، بعضیا واسه انتخاب سرنوشت خودشون و بچه هاشونم وقت نمیذارن."
بعد یه نگاه چپ به ناخنهای رنگارنگ نورا کرد. 🧐
نورا که خندهاش گرفته بود گفت: از جشن تولد دوستم که برگردم، قبل از اذان همه رو پاک میکنم خانجون خیالت راحت
مادربزرگ جلوی خندهاش را گرفت و گفت: "قربون نوهی گلم برم😇
نورا دستهایش را بالا گرفت و زیر نور نگاه کرد: "به نظر من که ناخن آبیه از بقیه قشنگتر شده." 😌
بعد دست هایش را دراز کرد سمت مادربزرگ و نشان داد.
مادربزرگ لب ورچید و چشم هایش را ریز کرد: "نارنجی، نارنجی بهتره. با رنگ لباستم سته." 😊
نورا گفت: " آفرین مادربزرگ. خوشم اومد. خوب حرفهای شدیها."✔️
مادربزرگ و نورا به هم نگاهی کردند و پقی زدند زیر خنده.😂
#حق_انتخاب
#داستان
#نورا_و_مادربزرگ ۲
@farzandetanhamasiry8_14