eitaa logo
بنده امین من
2.9هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
3.5هزار ویدیو
61 فایل
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🔹ان شاالله در این کانال، مفاهیم تربیتی هفت سال دوم، یعنی دوران بندگی را تقدیم خواهیم کرد. 🔹اجرای جدول فعالیتی جهت نهادینه کردن رفتار صحیح در فرزند و ... ✔️کانال اصلی👇 @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
✍🏻 1 مامان سریع وسایل کتلت را آماده کرد تا برای خرید چند تا چیز به مغازه برود و مادربزرگ گفت خودش کتلت ها را میپزد دایی علی هم امروز ناهار مهمان ماست مادربزرگ در آشپزخانه بود که تلفن زنگ خورد برای همین زیر ماهیتابه‌ را کم کرد که به تلفن جواب بدهد کسی که پشت تلفن بود معلوم نبود چه میگوید ولی صورتِ مادربزرگ هی ناراحت تر می‌شد مادربزرگ مجبور میشد گاهی توضیح بدهد ولی کسی که پشتِ تلفن بود اصلا مجال نمی‌داد نورا دید که رنگ صورت مادربزرگ پریده نزدیک رفت و گفت: _خوبی خان جون؟ مادربزرگ چشم هایش را به هم فشرد که یعنی خوبم، و بعد دستش را روی تلفن گذاشت و گفت: _ نورا جان یه سر به کتلت ها بزن نورا چشمی گفت و رفت یک چارپایه زیر پایش گذاشت وداشت کتلت ها را زیر و رو می‌کرد که با شنیدن صدای گریه‌ی مادربزرگ حواسش پرت شد و از روی چارپایه محکم به زمین افتاد مادربزرگ تلفن را زمین انداخت و سعی کرد سریع به آشپزخانه برود و ببیند چه شده است نورا از پایش گرفته بود و از درد چشم هایش را بسته بود تا مادربزرگ نگران نشود ولی تا چشمش به مادربزرگ افتاد گریه‌اش گرفت مادربزرگ کمک کرد نورا روی کاناپه‌ی بیرون ازآشپزخانه بنشیند و یخ روی پایش گذاشت و آنقدر کنارش نشست تا گریه‌ی نورا بند بیاید نورا یکهو گفت: _ وای خان جون کتلت هاااا مامانبزرگ دستی به صورتش زد و بلند شد و گفت: _ بعضی از آدم ها مثل آتیش میسوزن و میسوزونن همه چیز رو دل من سوخت، کتلت ها سوخت، پای تو هم پیچ خورد خدایا خودت آتیششونو خاموش کن ادامه‌دارد... لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 2350
بنده امین من
✍🏻 #نورا_و_مادربزرگ 1 مامان سریع وسایل کتلت را آماده کرد تا برای خرید چند تا چیز به مغازه برود و ما
2 مادربزرگ هنوز بالای سر ماهیتابه ایستاده بود و به کتلت های سوخته نگاه میکرد نورا لنگان لنگان به آشپزخانه رفت و با دیدن مادربزرگ در آن حالت آهی کشید و گفت: _ کاش لاقل مهمون نداشتیم در همین حال بودند که زنگ خانه به صدا درآمد مادربزرگ جواب داد زندایی و دایی بودند با دو تا وروجک هایشان... تا به خانه وارد شدند با بوییدن بوی سوختنی زندایی آرام به نورا گفت: _ نورا جان چیزی سوخته نورا سرش را پایین انداخت و توضیح داد زندایی همین که شنید چادرش تا کردو داخل کیفش گذاشت و به آشپزخانه رفت تا به داد مادربزرگ برسد دایی هم مراقب بچه ها بود و خلاصه تا مادر سر برسد بقیه‌ی مایه ی کتلت ها هم سرخ شد و کنارش یک میرزا قاسمی خوشمزه هم آماده کردند سفره را که پهن کردند مادربزرگ خیالش راحت شد و نشست نورا باد کولر را به طرف مادربزرگ چرخاند و گفت: _ خان جوووون میگم بعضی ها هم مثل کولر آدم رو خنک و آروم می‌کنن نه؟؟! خان جون لبخند گرمی زد و به زندایی نگاه کرد و گفت: _ دخترم خدا آخر و عاقبتت رو به خیر کنه دلمون سر صبح بد جور سوخته بود ولی با اومدنت آب ریختی روی سوختگی های دلمون... لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2355🔜
بنده امین من
✍🏻 #نورا_و_مادربزرگ 1 مامان سریع وسایل کتلت را آماده کرد تا برای خرید چند تا چیز به مغازه برود و ما
ماجراهای مادربزرگ و نورا قسمت 2⃣: "آبی یا نارنجی؟" نورا لاک هایش را دورش چیده بود و کنار مادربزرگ و مادرش نشسته بود مادر بزرگ هویج هارا پوست میکَند و مادر هم همان طور که رنده میکرد درباره ی کسانی حرف می‌زد که نمی‌خواهند رای بدهند مادر این روز ها خیلی تلاش می‌کرد تا همه رای بدهند اما گاهی که موفق نمیشد حتی از ناراحتی غذا هم نمی‌خورد رنگش خیلی زرد شده بود نورا یک ناخنش را صورتی کرده بود، یکی آبی، یکی نارنجی... مادربزرگ گفت: "نورا جان. چرا همه ناخنا رو یه لاک نزدی؟"💅 نورا همینجور که ناخن‌هایش را فوت می‌کرد، گفت: "میخوام اونی رو انتخاب کنم که به دستم بیشتر میاد." مادربزرگ گفت: "جل الخالق! بعضیا واسه انتخاب رنگ ناخنشون وقت میذارن، بعضیا واسه انتخاب سرنوشت خودشون و بچه هاشونم وقت نمیذارن." بعد یه نگاه چپ به ناخن‌های رنگارنگ نورا کرد. 🧐 نورا که خنده‌‌اش گرفته بود گفت: از جشن تولد دوستم که برگردم، قبل از اذان همه رو پاک می‌کنم خان‌جون خیالت راحت مادربزرگ جلوی خنده‌اش را گرفت و گفت: "قربون نوه‌ی گلم برم😇 نورا دستهایش را بالا گرفت و زیر نور نگاه کرد: "به نظر من که ناخن آبیه از بقیه قشنگتر شده‌." 😌 بعد دست هایش را دراز کرد سمت مادربزرگ و نشان داد. مادربزرگ لب ورچید و چشم هایش را ریز کرد: "نارنجی، نارنجی بهتره. با رنگ لباستم سته." 😊 نورا گفت: " آفرین مادربزرگ. خوشم اومد. خوب حرفه‌ای شدی‌ها."✔️ مادربزرگ و نورا به هم نگاهی کردند و پقی زدند زیر خنده.😂 ۲ @farzandetanhamasiry8_14
🎈ماجراهای نورا و مادربزرگ🎈 نورا، شلوار سفیدش را هی می‌برد و هی می‌آورد: "خدا بگم  نوید رو چیکار نکنه. ببین امروز با دستای گیلاسیش چه بلایی سر شلوارم آورده."🍒 مادربزرگ چشم‌هایش را ریز کرد و نگاهی به لکه‌ها کرد: "به زحمت میره." 🤕 نورا گفت: "حالا اگه یه رنگ دیگه بود، یه چیزی. ولی رو شلوار سفید، خیلی ضایعه. تازه گرفتمش‌ها."😩 مادربزرگ گفت: " آره والا. وقتی زمینه سفید باشه، حتی یه لکه‌ی کوچیک خودشو به سرعت نشون میده ••• لباس سفید و روشن، مثل دل آدمای پاک میمونه.🤍 حالا اگه زمینه‌ش تیره بود، لکه گیلاس زیاد به چشم نمیومد." 🖤 نورا مستاصل نشست روی زمین و خیره شد به شلوارش: "میکشمت نوید! "💣 مادربزرگ گفت: "تنها راهش اینه بذاری تو مایع سفیدکننده، چی میگن بهش؟ "🚿 -وایتکس. -آره مادر. بذار تو آب وایتکس، سفید میشه. درست مثل روز اول. ولی مادر زمینه‌ی سفید برای شلوار شاید خوب نباشه چون زود کثیف میشه ولی برای دل آدم ها خیلی خوبه چون لک رو زود نشون میده و میشه سریع پاکش کرد .... نورا حرف های مادربزرگ را تایید کرد و همان طور که در فکر بود شلوارش را برداشت و رفت تا وایتکس را امتحان کند ...❇️ 👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻👱🏻‍♀👵🏻 لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2390🔜
بنده امین من
🎈ماجراهای نورا و مادربزرگ🎈 #قسمت_سوم نورا، شلوار سفیدش را هی می‌برد و هی می‌آورد: "خدا بگم  نوید
4⃣نورا و مادربزرگ 👵🏻👱🏻‍♀ نورا و نوید برای رفتن به میدان امام حسین آماده می‌شدند. عصر آن روز جشن ملی انتخابات ریاست جمهوری بود.🎊 نورا گفت: "یه کلاه سبز نداری تا با بلوز سفید و شلوار قرمزت ست بشه؟ وای نوید حالا چی کار کنیم؟"🤷🏻‍♀ مادربزرگ گفت: "حتما که نباید بچه مو شبیه پرچم ایران کنی مادر، یه لباس درست و حسابی براش بپوشون، یه پرچم ایران رو هم بده دستش." 🇮🇷 _مادربزرگ همه پرچم می‌گیرن! می‌خوام داداشم یه چیز خاص باشه، حتما خبرنگاری‌ها میان ازش عکس می‌گیرن. نورا به نوید نگاه کرد و گفت "حالا اگر دختر بودی، خودم روسری سبز داشتم." مامان گفت: " نورا پاشو. خان جون شما که هنوز حاضر نیستی؟" مادربزرگ گفت: "ننه من با این پا درد نمی‌تونم بیام. همین‌جا از تلویزیون می‌بینم."📺 بوق‌بوقِ ماشین از پنجره، خبر از رسیدن بابا می‌داد. نورا هنوز سرگردان، اینور و آنور کمدها را می‌گشت. زنگ خانه به صدا درآمد. _نوراجان، ساک نوید رو بیار زودتر بریم که الان صدای بابا درمیاد. از دو ساعت پیش تا حالا چی کردی پس؟🧕🏻 نورا با ناراحتی نگاهی به سر خالی از کلاه سبز برادرش انداخت و ساک وسایل نوید را بلند کرد.☹️ مامان نوید را بغل کرد و گفت‌: "ما رفتیم خان جون! تلویزیون رو ببینید شاید ما رو نشون داد عه‌ وا خان جون کجایی؟ مادربزرگ باعجله از ته راهرو آمد، داشت می‌خندید: "نورا جان. نورا جان. پیدا کردم. پیشونی بند سبز. ببین. پرچم ایرانت کامل شد." چشم‌های نورا برقی زد، پیشانی بند سبز " یا امام رضا" را از دست مادربزرگ قاپید و پرید توی بغلش😍😌
بنده امین من
4⃣نورا و مادربزرگ 👵🏻👱🏻‍♀ نورا و نوید برای رفتن به میدان امام حسین آماده می‌شدند. عصر آن روز جشن ملی
5⃣ نورا و مادربزرگ 👱🏻‍♀👵🏻 نورا با احتیاط مسواک ژله‌ای را روی دندان های نوید می‌کشید: "نچ نچ نچ. هنوز در نیومده، کرم خوردشون."😵 مامان‌بزرگ گفت: "دندونای شیری، اگه مراقبت نشه، زود پوسیده و سیاه میشه. باید ببریمش دندونپزشک. "👩🏼‍⚕ نوید غرولند می‌کرد و دهنشو کج و کوله می‌کرد و می‌بست. _ببین مادربزرگ! حتی یه ذره هم سفید نشد. ☹️ نوید زد زیر گریه و انگشت نورا را گاز گرفت. _آااااخ. انگشتم...😩 چرا گاز میگیری خب؟ دندون های خودمم سیاه شده دلم.می‌خواد از ناراحتی بشینم گریه کنم... مادربزرگ گفت: "دخترگلم! این‌همه لکه با چند روز مسواک زدن که پاک نمی‌شه. تازه پوسیدگیشو چی می‌کنی؟ "😲 نورا گفت: "نمیدونم دیگه. باید از اول مراقب بودیم😭!!!!!" مادربزرگ گفت: "نورا جان. کارای زشتی که ما آدما انجام می‌دیم درست مثل همین کرم خوردگی‌هاست. اثر عمیقش روی روح و جانمون باقی می‌مونه. انجام دادنش یه لحظه‌است. ولی پاک شدنش چی؟"❌❗️ نورا به فکر رفت حرف های مادربزرگ را در ذهنش مرور کرد کاش از اول آدم بتواند جلوی کار اشتباه را بگیرد لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2417🔜
بنده امین من
5⃣ نورا و مادربزرگ 👱🏻‍♀👵🏻 نورا با احتیاط مسواک ژله‌ای را روی دندان های نوید می‌کشید: "نچ نچ نچ. هنو
6⃣ نورا و مادربزرگ👱🏻‍♀👵🏻 🎬 قسمت ششم _عجب بوی آش رشته‌ای! هووووم! 😌😋 مادربزرگ داشت پیاز پوست می‌کند: "فعلا شکمتو صابون نزن. اگه درس نداری بشین کمک." _در خدمتگزاری حاضرم قربان!👩🏻‍🍳 نوید👶🏻 تاتی‌تاتی، دور و بر سینی پیازها می‌چرخید. _اوووه. اینهمه پیاز؟🧅🧅🧅 _آخه بوش تا هفت خونه🏘 اونورتر میره. دلم می‌خواد برای همسایه‌ها هم ببرم. پیاز داغ زیادی می‌خوام واسه تزیین کاسه‌ها.🥣 _منم که عاشق کشک و پیاز داغ....😋 وای خدا... دهنم آب افتاد.🤤 نورا یک پیاز گُنده برداشت. مادربزرگ گفت: "بذار یه چیز جالب بهت نشون بدم دخترم. ببین! هر لایه پیازو که جدا می‌کُنی، یه پرده سفید نازک بهش چسبیده!!!! می‌بینی؟"😊 نورا با تعجب گفت: "اه! چه باحال! چطور تا حالا ندیده بودم؟"🤨 بعد لایه اول پیازش را با دقت جُدا کرد: "ایناهاش!"😃 مادربزرگ گفت: "من که فکر می‌کنم همین پوشش کمک می‌کنه تا آلودگی از لایه‌ها عبور نکنه.❌ به خاطر همینه که وقتی پیازو بُرش می‌دیم و اون پوشش ناقص می‌شه، در زمان کوتاهی میکروب‌ها رو به خودش جذب می‌کنه و میشه یه پیاز آلوده. "♨️♨️♨️ یک‌دفعه صدای گریه نوید بلند شد.😫 مامان از توی هال داد زد: "چی شددددد؟" مادربزرگ مشت نوید را باز کرد و یک تکه کوچک پیاز گاز زده از توی مشتش بیرون آورد.🙃🙂 لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2442🔜