بنده امین من
#داستان کلاس هزار متری ! نزدیک مغرب بود. کنار حاج‌باقر نشسته بودم. مثل همیشه تسبیحش را می‌چرخاند و
#داستان
همسایه‌ها
رضا، حمید، احمد و قاسم توی کانون فرهنگی مسجد، روزنامه‌دیواری ماه اسفند را آماده می‌کردند📰
من هم که تازه عضو گروهشان شده بودم، به آن‌ها گفتم: « ببینم، راستی خونه‌هاتون کجای محله است؟»🤔
حمید سریع گفت:« ما که خوشبختانه همسایه‌ی مسجدیم!»😌
رضا گفت:« ما هم همسایه‌ی مسجدیم»😊
احمد زیر چشمی به بچه‌ها نگاه کرد و گفت: « ما هم همین‌طور»😚
قاسم گفت:« منم مثل اینا! »😉
به بچه‌ها گفتم:« یعنی همه‌ی شما خونه‌تون کنار مسجده؟»🤔
حمید گفت:«خونه‌ی ما و خونه‌ی احمد، چهل خونه اون‌ورتر از مسجده! خونه‌ی رضا و قاسم هم بیست تا خونه اونورتره!»😊
با تعجب گفتم:« پس چرا میگید همسایه‌ی مسجد؟»😳
قاسم گفت:« امام علی علیه‌السلام می‌فرمایند:« تا چهل خانن از چهار طرف مسجد همسایه‌ی مسجدند»🌷
حمید به شوخی گفت:« ببخشید جناب! خونه‌ی خودتون کجاست🤔اصلا شما چه کاره‌ای که ادرس ما را می‌پرسی! مأموری؟ بازرسی؟»🤔
چند لحظه سکوت کردم، حمید دوباره گفت:« می‌ترسی بگی؟»🤔
قیافه‌ی جدی به خودم گرفتم:🙂
_ یک مأمور مخفی پلیس هیچ وقت نباید شغلش را لو بدهد!😎
هاهاهاهاها! بچه‌ها زدند زیر خنده!😂
#قسمت‌نهم
نویسنده سیدمحمدمهاجرانی
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚2621🔜