#داستان هدیه های خدا نماز مغرب و عشاء تمام شد با پدرم از مسجد بیرون آمدیم.😊 می‌خواستیم همگی برای خرید به بازار برویم. نرگس و مادرم کنار در مسجد منتظر ما بودند. مادرم تا چشمش به من افتاد لبخند زد: _ قبول باشه! راستی هدیه‌هاتو که جا نذاشتی؟🧐 تعجب کردم:😳 _ هدیه، کدوم هدیه🤔 مادرم با لبخند به نرگس نگاه کرد: _ شما چی هدیه‌ها تو که جا نذاشتی🤔 نرگس هم مثل من هاج و واج شد: _ کسی به من هدیه نداده مادر جون😶 بابا لبخند زد و گفت:« نه خانوم خیالت راحت باشه، از چشماشون معلومه که جا نذاشتن!» من و نرگس با تعجب و حیرت به هم نگاه کردیم: _ منظورتون چیه🤔 ما دوتا که حسابی گیج شدیم🤭 مامان گفت: «امام حسن علیه السلام می‌فرمایند اهل مسجد دیدار کننده خدایند و دیدار شونده به دیدار کننده هدیه می‌دهد»❇️ بعد مامان گفت: «هدیه‌های خدا خیلی ارزشمنده قلب پاک، شادابی و دوستی با انسان‌های خوب و یاد گرفتن چیزهای ارزشمند و یه عالمه چیز دیگه همه هدیه‌هایی هستند که خدا به اهل مسجد میده»♻️ من که تازه منظور مامان را فهمیده بودم، گفتم: «نه ان‌شاءالله که هدیه‌هامونو جا نذاشتیم!»😇 بابا گفت: «فقط مواظب باشید که شیطون هدیه‌هاتونو ندزده؛ چون چشم دیدن هدیه‌های خدا را نداره!»☺️ نرگس قمقمه‌ی آبش را تکان داد: _ جرأت داره بیاد جلو تا با همین بزنم تو مخش!😁 #قسمت‌دوازدهم نویسنده سیدمحمدمهاجرانی #رسانه_ی_تنهامسیر لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2655🔜