بنده امین من
#داستان دوست خاموش! با کاروان راهیان نور به سوی جنوب میرفتیم. نزدیک نماز ظهر بود. کنار مسجد نوسا
#داستان
صدستون
مسجد جامع شهر ما خیلی بزرگ است و تا دلت بخواهد ستون دارد.
من اسمش را گذاشته ام مسجد صدستون!
یک بار نرگس گفت: «اگر این مسجد کنار رود بود میشد مسجد دویست ستون!»
امروز ظهر که نماز جمعه رفته بودیم، پدرم گفت: «هفته پیش کجا نشسته بودیم؟»
من یکی از ستون ها را نشانش دادم.
پدرم گفت: «دو هفته قبل چی؟»
من ستون دیگری را نشانش دادم.
پدرم نگاهی به دور و بر انداخت و به یکی از ستون ها اشاره کرد:
_ پس این هفته بریو کنار اون ستون.
با تعجب گفتم: «حتماً دوست دارید کنار تمام ستونها نماز بخونیم که از دست ما ناراحت نشن!»
پدرم لبخند زد:
_نه عزیزم امام صادق علیه السلام میفرمایند: «وقتی مسجد میروید در جاهای مختلف آن نماز بخوانید؛ زیرا در روز قیامت هر مکانی برای کسی که روی آن نماز خوانده است گواهی میدهد.»
گفتم: «حیف که بعد از صدبار که نماز جمعه بیاییم ستونها تموم میشه! کاش اینجا هزار تا ستون داشت!»
#قسمتشانزدهم
نویسنده سیدمحمدمهاجرانی
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚2668🔜