15.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐
📺
#کارتون_پلاک (قسمت هشتم)
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚 2028 🔜
بنده امین من
#خواندنی | *فرمان امتحانت را به دست بگیر* 1️⃣ قسمت اول 🌠 شب امتحان اصلا شب بدی نیست. شب امتحان یع
#خواندنی | فرمان امتحانت را به دست بگیر
2️⃣ قسمت دوم
😉 ترفندهایی برای شب و روزهای امتحانی
🤔 شما هم این شکلی هستین؟
اگر شما هم از آن دسته افرادی هستید که در روزهای نزدیک امتحان و شب امتحان تمام خلاقیت و ابتکارتان رشد میکند، به کارهای هنری علاقهمند میشوید. دوست دارید همه کتابهای غیر درسی دنیا را بخوانید و کلی ایده فرهنگی به سراغ ذهنتان می آید. اول اینکه هرجایی که بیشتر چشمتان میخورد بنویسید که درس خواندن مهمترین کار امروز شماست و هیچ جایگزینی ندارد. بعد هم یک کاغذ و قلم کنار دستتان قرار بدهید، هر کار و ایدهای به ذهنتان میرسد یادداشت کنید و به خودتان قول بدهید بلافاصله بعد از امتحانات به موارد این لیست یکی یکی و دقیق رسیدگی کنید.
📄 خلاصه به دست باشید
خلاصهنویسیهایی که از ابتدای سال داشتید را چند بار بخوانید و حتی خلاصهترشان کنید. نقشه کلی از مباحث بکشید که با نگاه کردن به آن جزئیات هم به ذهنتان برسد. همین خلاصهها را دائم به دست گرفته و مرورشان کنید. لازم نیست برای خلاصهنویسی وسواس به خرج دهید، همین که هم بخوانید و هم بنویسید برای یادگیری کمک بسیار بزرگی است. فقط کلیدواژههای اصلی را یادداشت کنید. فراموش نکنید که شب امتحان بیشتر باید به مرور درسها اختصاص پیدا کند.
😊 حالت خوب باشد
برای اینکه در امتحانتان موفق باشید باید حال جسمتان هم خوب باشد. اینکه از وقت شام و نهار بزنید و در آن زمان هم درس بخوانید اصلا کار هوشمندانه و منطقی نیست. تغذیه سالم و کافی داشته باشید، با ورزش و استراحت کافی نشاطتان را حفظ کنید. اینکه روز امتحان به خاطر کمخوابی یا خواب نامناسب چشمهایتان آلبالو گیلاس بچیند تقصیر هیچ کس جز خودتان نیست. ممکن است وسوسه شوید که از زمان خوابتان برای مطالعه استفاده کنید. ذهن خسته و خوابآلود آمادگی چندانی برای یادگیری مطالب ندارد. از طرفی زمان امتحان یادآوری آنچه یاد گرفتهاید حسابی سخت میشود. حواستان باشد کمخوابی دست و پای حافظهتان را می بندد. ممکن هم هست که وسط امتحان به کل خوابتان ببرد و با صدای مراقب بیدار شوید.
😎 بپرس که بگم
سعی کنید در روز و شبهای باقی مانده تا امتحان حتما تعداد زیادی نمونه سوال حل کنید. جوابها را تحلیل کنید و سوال جدید را دوباره حل کنید. این کار هم شما را با سبک سوالات آشنا میکند و هم نگرانیتان برای اینکه جواب سوالات را میدانید یا خیر بر طرف میکند.
البته حل کردن نمونه سوال همیشه به صورت کتبی نیست گاهی لازم است با خواهر و برادرهایتان مسابقه پرسش و پاسخ برگزار کنید. آنها از شما سوال بپرسند و شما هم از امتحانی که آنها دارند سوال کنید هم سرعت یادآوری مطالب در ذهنتان زیاد میشود و هم با نقطه ضعفهایی که دارید آشنا شده و تا دیر نشده جبرانشان میکنید.
🏅 اولویت اولها
بعضی از مباحث در کتاب درسی به عنوان پایه سایر مطالب محسوب میشوند. وقتی آنها را یاد بگیرید کارتان راحت شده و بهتر پیش میرود. پس اول سراغ این مباحث بروید. خوب یاد بگیرید و اشکالتان را از همکلاسیها سوال کنید. آنچه معلم برای یادگیری آن تاکید کرده است را حتما بخوانید. لازم نیست درس ها را مو به مو حفظ باشید، بلکه باید درس را به خوبی فهمیده و بتوانید به خوبی هم متنقل کنید. زمان را صرف حفظ کردن خط به خط کتاب نکنید.
🤓 #درس_خوان
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚2029🔜
#داستان
گنبد فیروزه ای امامزاده
مشدی ظفر روی سکوی جلوی خانهاش نشسته بود و بازی بچهها را تماشا میکرد. او هر روز کارش همین بود، صبح زود
پسرش رمضان او را روی پشتش مینشاند و روی سکو میگذاشت بعد هم می رفت سراغ کارهای کشاورزی و دامها، ظهر
بر میگشت مشدی ظفر را میبرد توی خانه.
بچهها مثل روزهای گذشته دور مشدی ظفر حلقه زدند.
مهدی گفت:«مشدی ظفر امروز قصهی آهوبچه را برایمان تعریف
کن»
ارسلان جلو رفت و گفت:«نه مشدی قصهی آهوبچه تکراری است، قصهی جدید بگو»
مشدی ظفر آهی کشید و گفت:«بروید بازی کنید که مشدی امروز حوصلهی قصه گفتن ندارد عزیزانم»
علی کنار مشدی نشست، دستش را روی دست چروکیدهی مشدی ظفر گذاشت و گفت:«چرا مشدی؟ چیزی شده؟ چرا امروز
ناراحتی؟»
مشدی با گوشهی دستمال سفید چشمان خیسش را پاک کرد و گفت:«زمانی جوان بودم فرز و قوی زرنگ و سریع پر زور و
توانا، اما حالا حتی نمیتوانم تا امامزاده بروم»
نگاهی به گنبد فیروزه ای امامزاده کرد ادامه داد:«بچه که بودم با دوستانم تا امامزاده مسابقه میدادیم مثل حالا نبود،
راهش خاک و سنگ بود، حالا آسفالت شده»
مهدی دستش را روی چانهاش گذاشت:«به پدرم بگویم تراکتورش را بیاورد برویم امامزاده؟»
مشدی ظفر به سکو تکیه داد:«نه پسرجان، من دلم میخواهد هر وقت خواستم بدون زحمت دادن به کسی بروم
امامزاده، پدرت الان سر زمین کلی کار دارد»
کلاهش را جا به جا کرد:«بروید بازیتان را بکنید، بروید»
بچهها از مشدی ظفر که فاصله گرفتند، ارسلان با لب ولوچهی آویزان گفت:«کاش میشد کاری کنیم»
علی توی فکر بود که مهدی یک دفعه دادزد:«صندلی چرخدار»
بچهها به مهدی نگاه کردند مهدی ادامه داد:«برایش یک صندلی چرخ دار تهیه میکنیم»
ارسلان اخم کرد:«حرفهایی میزنی علی! پولمان کجابود؟»
علی سرش را پایین انداخت، مهدی سرش را بالا گرفت و گفت:«میسازیم!»
علی با دهان باز گفت:«افرین مهدی چه فکر خوبی!»
ارسلان ابرویش را بالا داد و گفت:«چطور میسازیم؟ ما که وسایلش را نداریم تازه بلد هم نیستیم»
ادامه دارد...
داستان نوجوان
#باران
🌸🍂🍃🌸
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚2030🔜
سلااام خدمت شما عزیزان☺️
این طور که اطلاع دارم امروز، روز آخر کلاسهای شما آقا پسرا و دختر خانم های گل دبستانی هست.😊
1400/2/29
آرزوی موفقیت و سربلندی دارم برای تکتک شما عزیزان دلم🌸
انشاءالله هرکدوم با درس خواندن باعث سربلندی پدرو مادرتون بشین🤲🌸
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿