بنده امین من
#ارسالی_کاربر
سلام
صبحتون بخیر
فاطمه غفوری ۱۲ساله
سلام خداقوت متشکرم🌷🌷🌷
بنده امین من
#داستان همسایهها رضا، حمید، احمد و قاسم توی کانون فرهنگی مسجد، روزنامهدیواری ماه اسفند را آماده
#داستان
عبادت با پشتی
داخل مسجد رفتم.🕌
هنوز وقت اذان نشده بود. بچهها توی مسجد بودند.
رضا، قرآن میخواند.📖
مجید، نماز مستحبی میخواند.
شعیب، کتاب« داستانهای پیامبر» را میخواند.📕
جواد مشغول دعا کردن بود و حمید داشت قرآنها را مرتب میکرد.📚
کنار دیوار نشستم و به پشتی تکیه دادم.😊
حمید مثل همیشه لبخند زنان به طرفم آمد.☺️
_ به جای اینکه بیکار بشینی بهتره یه کاری بکنی؛ نمازی، دعایی، قرآنی! اینجا جای عبادته داداشی!😉
پیرمردی که نزدیک من نشسته بود به حمید گفت:« ایشون هم مشغول عبادته!»😊
حمید گفت:« عبادت! تکیه زده به پشتی و همینجوری بیکار نشسته، این دیگه چه جور عبادتیه پدرجون؟»🤔
پیرمرد گفت:« پیامبر خدا میفرمایند:« کسی که در مسجد نشسته و منتظر نماز است همین کارش عبادت است»🌷
حمید آرام روی شانههایم زد:
_ داداش! تکیه بده و راحت باش، ببخش که مزاحم عبادتت شدم!😁
#قسمتدهم
نویسنده سیدمحمدمهاجرانی
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚2630🔜
#ارسالی_کاربر
سلام تسنیم بخشی10 ساله از تهران😍
سلاام خداقوت دختر گلم😍🌷🌷🌷
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
#شکرگزاری
🔹 خداروشکر که امروزم دارم نفس میکشم و بازم بهم فرصت زندگی داده
🔸ممنونم ازت مهربونترین🤲
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚2631🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی بسازیم
#خلاقیت
این سبدهای زیبا و خوشکل رو می تونید با یه لیوان یه بار مصرف و کمی نخ درست کنید😍
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚2632🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐
📺
#کارتون_قهرمانان_مدرسه(قسمت پانزدهم)
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚2633🔜
بنده امین من
#داستان عبادت با پشتی داخل مسجد رفتم.🕌 هنوز وقت اذان نشده بود. بچهها توی مسجد بودند. رضا، قرآن م
#داستان
چشم روشنی
چند روز روستا بودیم.
روستای پدربزرگم. جای شما خالی! خیلی خوش گذشت!
همان روزی که برگشتیم، شب به مسجد محل رفتم. خیلی دلم برای مسجد و اقای رحمانی و بچهها تنگ شده بود.
تا داخل حیاط مسجد شدم، صدای آشنایی از پشتسر به گوشم رسید:
_ سلام گل پسر!
سرم را برگرداندم. حاجآقا رحمانی بود. مثل همیشه با همان چهرهی شادابش با من حال و احوال کرد.
_ رسیدن به خیر! خوشاومدی! خوش گذشت؟
بعد گفت:« ما هر دو که خیلی از دیدنت خوشحالیم!»
خیلی تعجب کردم:
_هردو؟ منظورتون چیه حاجاقا؟ شما و کی؟
حاجاقا لبخند زد:
_ من و مسجد! هم من از دیدنت خوشحالم، هم مسجد!
امیرمومنان میفرمایند:« وقتی یک نفر از اهل مسجد چند روزی نباشد و بعد برگردد، همین که مسجد او را میبیند شاد میشود؛ همانطور که ما از دیدن کسی که از سفر برگشته شاد میشویم.»
خب بفرما تو!
بچهها جمعشان جمع بود. حمید تا چشمش به من افتاد باز شوخی کردنش گل کرد:
_ سلام! مرد حسابی کجایی؟ چند روزه پیدات نیست؟ مگه قرار نبود بدون اجازه دایی حمید جایی نری!
#قسمتیازدهم
نویسنده سیدمحمدمهاجرانی
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚2634🔜
بنده امین من
#ارسالی_کاربر
سلام
صبحتون بخیر
فاطمه غفوری ۱۲ساله
سلااام عاقبتتون بخیر متشکرم🌷🌷