#خونهیمادربزرگه ۳
باهاشون شوخیهای بیمزه نکنید...
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1773🔜
43.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐
📺
#کارتون_پهلوانان (پوریای ولی: قسمت پنجاه و هشتم : امانت)
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۸تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚 1774🔜
سیب قرمز
بهاره روی مبل نشست تلویزیون را روشن کرد ابروهایش را در هم کرد گفت:«اه باز هم که این برنامه را نشان می دهد»
بلند شد دفتر نقاشی اش را آورد و مشغول کشیدن نقاشی شد. نیما کنار بهاره نشست و گفت:«درخت قشنگی کشیدی می خواهی کمکت کنم چندتا سیب هم بکشی؟»
بهاره ابروهایش را توی هم کرد و گفت:«خودم بلدم»
نیما سرش را پایین انداخت، به اتاقش رفت، با دفتر نقاشی و مدادرنگی هایش برگشت، نقاشی اش که تمام شد دفتر را به مادر داد و گفت:« نقاشی ام چطور است؟»
مادر دستی سر نیما کشید گفت:«خیلی عالی شده چه سیب های قرمز و قشنگی آفرین پسرم»
بهاره هنوز داشت با ابروهای درهم نقاشی می کشید، یک دفعه دفتر را کنار گذاشت زانوهایش را بغل کرد و گفت:«اه باز هم نشد»
مادر نگاهی به بهاره کرد و گفت:«چی نشد؟»
بهاره سرش را بلند کرد و گفت:«سیبم، هرکاری می کنم گرد نمی شود»
مادر نگاهی به نیما کرد و گفت:«نیما جان به خواهرت کمک میکنی چندتا سیب بکشد؟»
نیما سرش را پایین انداخت گفت:«خواستم کمک کنم خودش نخواست گفت بلد است» و مشغول تماشای تلویزیون شد.
بهاره هنوز اخم هایش توی هم بود به نیما نگاه کرد و گفت:«ببخشید داداشی می شود کمک کنی سیب بکشم؟»
نیما لبش را جمع کرد و گفت:«نه من برای خواهر اخمو هیچ کاری نمی کنم» کنار بهاره نشست و با لبخند ادامه داد:«اخم هایت را باز کن تا کشیدن سیب را به تو یاد بدهم»
بهاره اخم هایش را باز کرد و خندید، لپهایش مثل سیب های نقاشی قرمز شد.
#باران
#داستان
🌸🍂🍃🌸
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1775🔜
🌀احکام| #روزه
🔸🔹اگر روزه باشیم و دکتر برامون سرم تجویز کنه اشکالی داره سرم استفاده کنیم ⁉️
#احکام
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1776🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تلاوتدلنشین💗
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁┄
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1777🔜
21.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خلاقیت
#نقاشی
آموزش نقاشی بانی خرگوشه
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1778🔜
#خونهیمادربزرگه ۴
از مهربانی پدربزرگ و مادربزرگ سوءاستفاده نکنید...
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1779🔜
22.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
࿐🌸🍃○✨﷽✨○🍃🌸࿐
📺
#کارتون_سمنو_و_شقاقل(قسمت بیستم)
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۲تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry12_14
═══••••••○○✿
🔚1780🔜
#داستان
💢 یک فکر بهتر 💢
احسان کنار مامان نشست گفت :«مامان چیکار میکنید؟»
مامان درحالی که کتاب دیگری بر می داشت گفت:«دارم به کتابها برچسب «وقف در گردش» می زنم»
احسان لپ هایش را پرباد کرد گفت:« یعنی چی؟»
مامان دستی بر سر احسان کشید گفت:«یعنی این کتابها به دست هرکس که رسید باید اون رو بخونه، بعد به دیگری بده»
احسان کتابی ورق زد گفت:« منم یه عالمه کتاب دارم»
مامان نگاهی به چشمان احسان کرد و گفت:«بله شما هم کلی کتاب داری که همه رو خوندی»
احسان سرش را بالا گرفت گفت:«منم میتونم کتابهام رو وقت در گردش کنم؟»
مامان لبخندی زد گفت:«وقت نه عزیزم وقف»
بعد کتاب ها را مرتب کرد:«اگر دوست داشته باشی می تونی، با این کار دوستانت هم کتاب های جدید و بیشتری می خونن»
احسان سراغ قفسه ی کتاب هایش رفت، کتاب اول را برداشت گفت:«این نه، این کتاب رو بابا برام جایزه خریده»
کتاب دیگری برداشت گفت:« جلد این کتاب خیلی قشنگه»
کتاب را کنار گذاشت، کتاب بعدی را برداشت:«این هدیه محسنه قول دادم مواظبش باشم»
مامان وارد اتاق شد و گفت:«چی شد احسان کتابهات رو بیار برات برچسب بزنم»
احسان نگاهی به کتاب ها کرد گفت:«من همه کتاب هام رو دوست دارم»
مامان جلوتر آمد.
احسان به کتاب های توی کتاب خانه نگاه کرد، مامان گفت:«خوب فکر کن شاید راهی پیدا کردی البته مجبور نیستی اینکار رو انجام بدی»
مامان رفت احسان کتابی ورق میزد که یکهو از جا پرید، پیش مامان رفت گفت:«مامان من یک فکری دارم» و ادامه داد:«میشه منو دوستام کتابخونه ای داشته باشیم همه کتاب ها رو اونجا بگذاریم، هرکس هر کتابی لازم داشت برداره، بعد که خوند برگردونه تا بقیه هم از اون استفاده کنن»
مامان با دقت به حرف های احسان گوش داد و گفت:«افرین پسرم فکر خوبی کردی، می تونی امروز این فکر رو با دوستانت در میون بگذاری»
احسان آماده شد و با اجازه ی مامان به دیدن دوستانش رفت، بچهها از این فکر خیلی خوشحال شدند، علی گفت:«من فکر کنم انباری گوشه پارکینگ مجتمع که خالیه بهترین جا برای محل کتابخونه باشد»
همه ی بچهها با این حرف موافق بودند، احسان گفت:«پس اول امروز محل کتابخونه رو تمیز و اماده می کنیم فردا هر کس هر کتابی داره برای کتابخونه بیاره»
روز بعد احسان کتاب ها را توی قفسه ها چید و گفت:«هورااا! چه کتابهای خوبی! من خیلی از این کتاب ها رو نداشتم و نخوندم»
#باران
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1781🔜
🌀 #احکام | 🤔 شک زیادی
❓ من مدتهاست که در وضو و غسل حساس شدم مثلا برای هر نماز پنج یا ششبار وضو میگیرم چون شک میکنم نکنه جایی خشک مونده باشه، خسته شدم میشه راهنمایی کنید؟
✅ در نو+جوان بر اساس فتاوای آیتالله خامنهای، به سوالات پرتکرار احکام شما که از طریق @alo_nojavan برای ما بفرستید پاسخ خواهیم داد...
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry8_14
═══••••••○○✿
🔚1782🔜