فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹•••✧﷽✧•••🌹
📺
#کارتون_ماجراهای_کوشا(قسمت سوم:آینه)
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 379 🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹•••✧﷽✧•••🌹
#نماهنگ_مرد_نبرد ( آرامش قبل از طوفان )
تقدیم به #سردار_دلها
🌹حاج قاسم سلیمانی🌹
🎤 اجرای گروه سرود ندای ثامن
همراه با تصاویر زیبا از #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 380 🔜
🌹•••✧﷽✧•••🌹
#داستان
#ناردونه_زرنگه_یا_تنبل؟😊
ناردونه هر روز که از مدرسه خسته و گرسنه میرسید، بعد از اینکه لباسهایش راعوض میکرد به سراغ آشپزخانه میرفت تا غذا بخورد و بعد از نهار دیگر تا شب ناردونه هیچ کاری نداشت انجام بدهدفقط تکالیف مدرسهاش بود که آن را هم حوصلهاش نمیشد انجام بدهد☹️مامان معمولا از ناردونه کاری نمیخواست،همیشه میگفت وظیفهی اصلیِ تو درس خواندن هست و اگر تکالیفت را کامل انجام بدهی اجازه داری کارهای دیگری هم انجام بدهی، ولی معمولا ناردونه تکالیفش را دیر انجام میداد و همیشه فکر میکرد دختر تنبلی است.آن روز که از مدرسه آمدبه مامان سلام کردو سریع گفت: مامان مثل اینکه خانوم معلممان به مرخصی رفته و تا مدتی نمیآید😢 یک خانوم معلم جدید برایمان آمده است مامان دلداریش داد و گفت: حتما کاری برایش پیش آمده و اگر خدا بخواهد دوباره به کنارتان میآید .ناردونه گفت:مامان وقتی خانوم معلم نیامد خیلی ناراحت شدم😭،ولی بعد دیدم خانوم معلم جدید هم مثل خانوم معلم خودمان مهربان است کمی بعد ناردونه لبخند کوچکی زد و با شوق و ذوق شروع به صحبت کرد: مامان خانوم معلم جدید از من خیلی خوشش آمدهاست میگوید من خیلی زرنگ و باهوشم یک عالمه کار برایم گفته که باید انجام بدهم؛ -اوووم 🙃باید کاردستی درست کنم و تازه تکالیف خودم هم هست باید زودتر نهارم را بخورم😋 تا همهی کارهایم را انجام بدهم؛مامان خیلی تعجب کرده بود🤔 از اینکه خانوم معلم اینهمه تکلیف به ناردونه داده است و از همه بیشتر تعجب کرده بود که حالا چرا ناردونه اینقدر از این همه تکلیف خوشحال است‼️🤔ولی ته دلش خوشحال هم بود از اینکه ناردونه دوست دارد این کارهارا انجام بدهد 😊 چند روز گذشته بود و مامان میدید که ناردونه چقدر زرنگتر از قبل شده آن روز که ناردونه از مدرسه آمد سلام بلندی کرد و بعد کاغذی از کیفش درآورد و به مامان دادمامان وقتی که نوشتههای روی کاغذ را خواند متوجه شد که فردای آن روز جلسهای در مدرسه برگزار خواهد شد لبخندی از سر رضایت زد و تصمیم گرفت حتما در جلسه شرکت کند کنجکاو بود بداند رازِ این اتفاقات چیست؟ ناردونه مثل هر روز سریع لباسهایش را عوض کرد ولی حالا دیگر آنهارا سر جایشان میگذاشت و حسابی اتاق و لباسهایش مرتب بود و بعد دست و صورتش را شست و به مامان کمک کرد تا وسایل را بچینند.فردای آن روز مامان ناردونه به طرف مدرسه حرکت کرد و در جلسه حاضر شد ناظم مدرسه تمام مادرهارا به طرف اتاق جلسه راهنمایی میکرد جلسه شروع شد و معلم جدید بعد از سلام و احوالپرسی و معرفی خودش، نکاتی دربارهی درسهای بچهها توضیح دادجلسه که تمام شد مامانناردونه با ادب و احترام پیش خانوم معلم رفت و با کنجکاوی از اتفاقهایی که افتاده بود تعریف کرد خانوم معلم با لبخند مهربانی شروع به صحبت کرد و علت را آرام و باحوصله توضیح داد او گفت خداوند هر کدام از ما انسانهارا یک طوری آفریده و هر کدام از ما و هر کدام از همین بچهها یک نوع طبع و مزاج دارند، بعضیها طبع و مزاجشان سرد است و بچههای کمانرژیای هستند و بعضیهایشان طبع گرمی دارند و مثل دختر شما پرانرژی هستند مامان پرسید مگر شما درس طب هم خواندهاید؟خانوم معلم جواب داد: بله دختر شما باهوش و زرنگ است و اگر فقط به او یک کار بدهیم افسرده و ناراحت میشود و دیگر حوصله ندارد همان یک کار را هم انجام بدهد او دوست دارد کارهای زیادی انجام بدهد اگر کارهای او زیاد باشد همهی آنهارا میتواند انجام بدهد و خوشحالتر هم میشود مامان با تعجب و شوق به حرفهای او گوش میکرد و گاهی سرش را تکان میداد وقتی که حرفهایش تمام شد از او خیلی تشکر کرد و گفت:-حالا میفهمم چراوقتی هیچکاری از او نمیخواستم ناردونه آنقدر بیحوصله میشد خانوم معلم گفت: بله همینطور است ولی یک مشکلی وجود دارد مامان پرسید: چه مشکلی؟خانوم معلم کمی فکر کرد و گفت: باید به او یاد بدهید تا با برنامه کارهایش را انجام بدهد چون او دوست دارد کارهای زیادی انجام بدهد و اگر بدون برنامه کار انجام بدهد ناراحتتر میشود و همیشه استرس دارد و حالش خوب نیست مامان از اینکه میدید،خانوم معلم چقدر به فکر ناردونه است و چقدر اطلاعات خوبی دارد خوشحال بود و هرچه که خانوم معلم میگفت با دقت گوش میداد وقتی از خانوم معلم خداحافظی میکرد خیلی از او تشکر کرد قبل از اینکه از حیاط مدرسه بیرون برود چادرش را بر روی سرش مرتب کرد و به طرف خانه حرکت کرد سر راه به مسجد محلشان که نزدیک میشد صدای اذان قشنگی شنیده میشد به داخل مسجد رفت و بعد از نماز خدا را شکر کرد و از او خواست کمک کند تا انرژیهای ناردونه همه برای کارهایی که خدا دوست دارد،صرف بشود🙏
⇦ #رسانه_تنها_مسیر ۸ تا ۱۱سالگی🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙381🔜
🌹•••✧﷽✧•••🌹
#شعر
#انقلاب_اسلامی
انقلاب انقلاب انقلاب اسلامی
جسم من جان من خون من تورا حامی
ای خون بهای شهیدان
پر ثمر نهال ایمان
ای شعله های فروزان
جلوه ی خروش انسان
پاس می دارمت زجان
ای گرفته سامان
زخون جوانان
یادگار یاران ای انقلاب
ای زتو گریزان
تبهکار دوران
ای غریو طوفان ای انقلاب
تویی تویی تو
یادگار نینوا
امتداد کربلا
حاصل تلاش انبیاء
تویی تویی تو
فتح نصرت خدا
دست قدرت خدا
در مصاف فتنه و ریا
روزها کوشم و شب نخوابم
پاس میدارم از انقلابم
ای خون بهای شهیدان
پر ثمر نهال ایمان
ای شعله های فروزان
جلوه ی خروش انسان
پاس می دارمت زجان
تا ابد چو عمار
استوار و بیدار
در ره ولایت میمانم
در مکتب شهیدان
درس عشق و ایمان
درس استقامت میخوانم
من انقلابیم
هم صدای رهبرم
تا بود نفس مرا
دم ز انقلاب میزنم
مگر دمی خدا
فرصتی دهد مرا
جان خود کنم فدا
بهر خاک پاک میهنم
روزها کوشم و شب نخوابم
پاس میدارم از انقلابم
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 382 🔜
34.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹•••✧﷽✧•••🌹
📺
#جزیره_دانش (قسمت سوم)
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 383 🔜
5_6285116482242217538.mp3
3.72M
🌹•••✧﷽✧•••🌹
#سرود
🇮🇷دهه فجر🇮🇷
🌸بهمن خونین جاویدان
👊🇺🇸👊🇺🇸👊
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 384 🔜
42.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹•••✧﷽✧•••🌹
📺
#کارتون_قهرمانان_مدرسه(قسمت سوم)
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 385 🔜
شهید سلیمانی.mp3
8.26M
🌹•••✧﷽✧•••🌹
#سرود
#به_سبک_مختارنامه
#حاج_قاسم_سلیمانی
به مناسبت چهلمین روز شهادت حاج قاسم سلیمانی🌷
شنیدنی و زیبا🇮🇷
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 386 🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹•••✧﷽✧•••🌹
💟 گفتگو با کودکی که در نماز به حاج قاسم سلیمانی گل داد...🥀✨
بسیار زیبا👌
برگرفته از کانال تنها مسیر آرامش👇
🌷 @IslamLifeStyles 🌷
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 387 🔜
🌹•••✧﷽✧•••🌹
#داستان
#کفشهای_نو
مدرسه فریبا کوچولو به خانهشان خیلی نزدیک بود,
🏢
و او هرروز خودش صبحها میرفت و ظهرها هم برمیگشت.
البته مادرش جلوی در میایستاد و مواظب او بود.
🚪🙍
کنار مدرسه یک مغازه کفشفروشی بود که فریبا وقتی تعطیل میشد، چند لحظهای میایستاد و از پشت شیشه کفشها را نگاه میکرد،
👟👞👢👡👠
چون کفشهای بچگانه خوشگل و رنگارنگی داشت.
این کار برایش بسیار لذتبخش بود و حتی گاهی وقتها دلش میخواست همه کفشهای مغازه مال او بودند!
💕💞💕
دیدن مغازه کار هر روز فریبا شده بود و مادرش هم که از دور همه چیز را میدید از او سوال میکرد که آنجا چه خبر است که مدام نگاه میکنی و فریبا هم در جواب میگفت که کفشها را دوست دارم.
💝💝💝
یکی از روزهایی که طبق معمول جلوی مغازه آمد دید که یک جفت کفش کتانی سفید و صورتی خیلی قشنگ داخل ویترین گذاشته شده است.
🎀🎀🎀
خیلی از آنها خوشش آمد و با خودش فکر کرد که اگر می”‹توانست این کتانیها را بخرد چقدر خوب میشد.
👟👟👟
برای همین وقتی به خانه رسید بدون معطلی موضوع کفشها را به مادرش گفت و از او خواست که کفشها را برایش بخرد.
🙏🙏🙏
اما مادرش یادآوری کرد که کفشهای خودش را یکی دو ماه قبل خریدهاند و هنوز برای خرید کفش نو زود است،
👌👌👌
اما فریبا اینقدر اصرار کرد که مادر گفت باید صبر کند تا موضوع را با پدرش در میان بگذارد.
👨👨👨
فردای آن روز وقتی فریبا به خانه آمد اولین چیزی که از مادرش پرسید این بود که نظر بابا در مورد خرید کفش چه بوده است و مامان هم جواب داد که او گفته فعلا نمیشود و اصرار فریبا هم هیچ فایدهای نداشت و با این که ناراحت شده بود اما دیگر در موردش حرفی نزد.
روزها یکی پس از دیگری گذشتند و او سعی میکرد از مدرسه که تعطیل میشود به سرعت به خانه بیاید و اصلا به مغازه نگاه نکند تا بتواند ماجرا را فراموش کند. اما یک روز وقتی از جلوی مغازه میگذشت یواشکی یک نگاه کوچولو به ویترین آن انداخت و با تعجب متوجه شد که کفشها نیستند خیلی ناراحت شد اما کاری نمیتوانست انجام دهد
😔😔😔
و با همان حال به خانه آمد و به هیچ کس هم چیزی نگفت.
بعد از ظهر همان روز وقتی بابا به خانه آمد فریبا از او خواست که با هم بروند و برایش یک دفتر بخرند و بابا هم قبول کرد و گفت که اتفاقا من هم یک کاری دارم که باید بیرون بروم.
چند دقیقه بعد دو نفری برای خرید از خانه خارج شدند و کارهایشان را که انجام دادند موقع برگشت به مغازه کفشفروشی که رسیدند بابا از فریبا خواست که با هم داخل مغازه بروند که آنجا هم یک کار کوچکی دارد.
👀👀👀
وارد مغازه که شدند اول سلام کردند و بعد بابا گفت: حسن آقا ببخشید میشه اون امانتی من رو بدید.
حسن آقا هم با لبخند و البته با نگاهی به فریبا گفت: بله، حتما.
و بعد یک جعبه کفش را به دست بابا داد و او هم جعبه را به طرف فریبا گرفت و گفت: فریبا جون این مال شماست.
🎁🎁🎁
دختر کوچولو که از کارهای بابا و آقای مغازه دار تعجب کرده بود، گفت: مال من !؟
😳😳😳
- بله.
- چیه باباجون ؟
- بازش کن خودت میفهمی.
❓❗️❓
فریبا جعبه را از بابا گرفت و درآن را باز کرد و از دیدن کفشهای داخل آن بسیار خوشحال شد و با هیجان زیادی گفت: بابا جون؛ بابا جون.
😍😗😘
چند لحظهای ساکت شد و به کفشها نگاه کرد و دوباره گفت: من ظهر دیدم کفشها نیستن؛ پس کار شما بوده.
و بعدش دست بابا را محکم در دستش گرفت و گفت: ممنونم بابا جون، خیلی خوشحالم؛ حالا بیا بریم به مامانم همه چی رو بگیم.
👩🏃💃
و هردو خوشحال و خندان از مغازه بیرون آمدند و به سمت خانه رفتند.
⇦#رسانه_تنهامسیر ۸ تا ۱۱سال 🔰
🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋
🔙 388 🔜