eitaa logo
بنده امین من
7.7هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
3.5هزار ویدیو
61 فایل
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🔹ان شاالله در این کانال، مفاهیم تربیتی هفت سال دوم، یعنی دوران بندگی را تقدیم خواهیم کرد. 🔹اجرای جدول فعالیتی جهت نهادینه کردن رفتار صحیح در فرزند و ... ✔️کانال اصلی👇 @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم‌ الله الرحمن الرحیم🍃
سلام صبحتون بخیر فاطمه محیا جمالی سلااام صبح و عاقبت تک‌تک شما عزیزانم بخیر و نیکی🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آرزو شیر آب را باز کردم سر شلنگ را از کنار باغچه برداشتم کمی آب خوردم. انگشتم را جلوی شلنگ گرفتم. آب را با فشار بر روی گل‌ها و درختان باغچه پاشیدم. صدای داد و بیداد محمد بلند شد گفت: « اِااا.. زهرا داری چه کار می کنی؟! شیر آب را ببند!» ترسیدم. یک قدم به عقب برداشتم. گفتم: «ااای واای...» تند شلنگ را انداختم. آنرابستم. بلند شد. ایستاد. با ابروان گره کرده به من زل زد. زیر لب گفت: «زهرا... تو...» از سر و لباسش آب می‌چکید. دستم را جلوی دهانم گرفتم. با خنده گفتم: «ببخشید نمی‌دانستم تو باغچه قایم شدی!» محمد با عصبانیت داد زد: «نخیر تو دیدی من تو باغچه هستم منو خیس کردی!» مادر پنجره را باز کرد. گفت:« بچه‌ها دعوا نکنید!» دستانم را روی گوشم گرفتم. چشمانم را بستم. دستش را روی مچم گذاشت تا دستم را از روی گوشم بردارم. خودم را کنار کشیدم. همان‌جا نشستم. چشمانم را باز کردم. یک جفت کفش بزرگ دیدم. بلند شدم. سرم را بالا گرفتم. بابا بزرگ داشت می‌خندید. محمد گفت: «من را خیس کرده! تازه قهر هم می‌کند!» بابا بزرگ گفت:« محمد عاقل باش! اگر می‌خواهيد با من بیایید زود باشید. آماده شوید!» محمد رفت لباس‌هایش را عوض کند. من و بابا بزرگ هم شلنگ را جمع کردیم. دم در منتظر ایستادیم. محمد بدو بدو آمد. در را بست. با هم راه افتادیم. بابا بزرگ دست من و محمد را گرفت گفت: «موقع بازی باید با هم مهربان باشید محمد تو بزرگتری نباید سر کوچکتر از خودت داد بزنی!» هر دو چشم گفتیم. به کارگاه پدر بزرگ که یک کوچه بالاتر از خانه بود رسیدیم. اولین بار بود کارگاه را می‌دیدم. خیلی بزرگ بود. بابا وقتی بابا بزرگ را دید جلو آمد. با پدر بزرگ دست داد. دست مرا گرفت. رو به روی من نشست. موهایم را به پشتم ریخت ماسک را برایم زد و گفت:«زهرا ماسکت را برندار بو اذیتت می‌کند!» بابا بزرگ دستکش‌های بلندی را دستش کرد. هر کدام یک ظرف را برداشتند. روی تمام چوب‌هایی که در کارگاه بود از آن می‌پاشدند. همه با هم بلند بلند صلوات می‌فرستادند. دستانم را به هم زدم گفتم: «چرا نفت می‌پاشید؟ می‌خواهید آتش درست کنید!» محمد خندید گفت: «نفت نه گازوییل! آخه کی چوبهای به این بلندی را می‌سوزاند؟» بابا بزرگ چشمانش پر از اشک شد گفت: « نه دختر قشنگم! این چوب‌ها را خیلی سال است که با جان و دل نگهداری می‌کنم!» دستکش‌هایش را در آورد با هم از کارگاه بیرون رفتیم. به حیاط کارگاه رفتم. آب را باز کردم. دستهایم را شستم. شلنگ را برداشتم. محمد آمد با دست محکم به پیشانیش زد و گفت:« بابا بزرگ ببینید این دوباره با آب بازی می‌کنه!» بابا بزرگ خندید با هم دستهایمان را شستیم. رفتیم کنار حیاط روی صندلی نشستیم. پرسیدم:«این چوب‌ها برای چیست؟» بابا بزرگ باز هم چشمانش پر از اشک شد گفت: « این‌ها قرار است در بشوند برا یه جای خوب در مدینه!» تعجب کردم گفتم: « بابا بزرگ این چوب‌ها خیلی‌خیلی بلند هستند مدینه کجاست؟» بابا بزرگ مرا روی میز روبه روی خود نشاند گفت: «مدینه شهر پیامبر صل الله علیه وآله است. یک قسمت از شهر که امام دوم، امام چهارم، امام پنجم و امام ششم ما و خیلی از یاران پیامبر ص آنجا هستند. اسم آن بقیع است! آرزو دارم تا عمرم به آخر نرسیده برای آنجا در بسازم.» محمد که تا حالا ساکت بود گفت: «بابا بزرگ مگر بقیع چقدر است که این همه در می خواهد؟» بابا بزرگ خیلی گریه کرد نتوانست جواب بدهد. بابا گفت: «بقیع خیلی خیلی بزرگ و خیلی تنهاست.» اشک از چشمانش سرازیر شد. 🌸🍂🍃🌸 لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2775🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖✨ 🌸🍃جمعـه‌ها بهـار صلوات هست دهانمـان را خوشبـو کنیـم به ذکر شریـف صلـوات بر حضـرت محمـد ﷺ و خانـدان مطهـرش🍃🌸 (🌸)اَللّهُـمَّ ✨(🌸)صَـلِّ 🌸✨(🌸)عَـلىٰ ✨🌸✨(🌸)مُحَمَّـدٍ 🌸✨🌸✨(🌸)وَ آلِ ✨🌸✨🌸✨(🌸) مُحَمَّـدٍ 🌸✨🌸✨(🌸)وَ عَـجِّلْ ✨🌸✨(🌸)فَرَجَهُـمْ 🌸✨(🌸)وَ اَهْـلِکْ ✨(🌸)اَعْدَائَهُـمْ (🌸)اَجْمَعِیـن ....💖✨......✨💖.....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کی گفته قرآن معجزه هست؟ اصلا قرآن چیه؟ کلام خدا؟!! مگه خدا حرف میزنه؟ لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2776🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🎥 ماجرای کُشتی شگفت انگیز شهید ابراهیم هادی همراه با گزارشگری هادی عامل 🔺ماجرای کُشتی شگفت‌انگیز یه پهلوونی‌ رو ببینیم که اسمش برای ماها خیلی آشناست. شهيدي كه تاكنون چندين كتاب درموردش نوشته شده 🦋 شهید ابراهیم هادی 🦋 او یک بسیجی بود لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2777🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«آقا مهدی خوب» نامه کودکی به امام زمان(عج) «آقا مهدی خوب» داستان دختر فقیری است که درددل ها و مشکلات زندگی خود را به وسیله نامه‌ای به امام زمان(عج) که شناخت کودکانه‌ای از ایشان دارد، می‌نویسد. نامه‌های او به یک خواب و حل مشکلات خانواده‌اش منجر می‌شود. لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2778🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم🍃
🍂یکشنبه7 آذر ماهتون عالی 💐روزتـون به زیبایی گـل 🍂بـه صـافی هـوا 💐بـه روشنی آب 🍂بـه زلالـی 💐قلبهای مـهربونتون 🍂و بـه پـاکی 💐خـداونـد بلنـد مرتبه 🍂امـیدوارم هفتـه ای 💐پـراز خیرو برکت داشته باشید✌️ ‌‌‎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😊‌ خاطره ی خوشمزه ی مسجد😉 نماز ظهر وعصر بادینا و مهدیار رفتیم مسجد✨ کلی سفارششون کردم و نماز شروع شد🍀 تارکعت ۲ بچه ها همو به سرعت پیداکردن و۵..۶تایی دوست شدن😳 رکعت ۳ دوتاتیم فوتبال شدن .بچه خادم توپ آورد⚽ دیناشدگزارشگر🤦🏻‍♀️ باصدای زیرو بلندش و پرهیجان تعریف میکرد! بقیه بچه های دیگه هم محکم شوت میکردن‌ و باهرگل جیغشون میرفت هوا🙈 رکعت۴ یهو صدای آاااااااخ تومسجد پیچید! توپ خورد به سریکی از نمازگزارها😟 که از شانس من نابینا و روزه دار هم بود🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🙈🙈 آخه چرا؟ این همه سر تومسجد بود😔 تمرکزم تو نماز به صفر رسیده بود سجده های اخرو...جماعت نخوندم واومدم سمت بچه ها🤨 گفتم خودم دعواشون کنم بهتره تاخانومهای مسجد🥺 بااینکه حسابی به دیناومهدیارتوپیدم اما دیدم دوتاازخانومها باناراحتی دارن میان سمتم😩 اهسته به مهدیارگفتم پاشو مامان جان نمازعصر و خونه میخونم😒 اما اون دوخانوم به همراه نمازگزارهای دیگه...وحتی خادم گفتن چرا بچه ها رو دعوا کردی؟ چرااخرنمازتو جماعت نخوندی؟ بعد ماه ها صدای زندگی وخنده بچه ها تو مسجد پیچیده بود بذار بازیشونو بکنن... یکی از خانوم ها که آب برای خانوم نابینا آورده بود در دست دیگرش هم یک مشنبای صورتی آجیل داشت رنگ صورت خانوم نابینا کاملا سفید شده بود اما سعی میکرد بخندد تا بچه ها ناراحت نشوند آن آب را به طرفش گرفت و خانوم دیگری گفت که روزه است بچه ها با خجالت و نگرانی به صورتش نگاه میکردند دینا که دل و جرات بیشتری داشت جلو رفت و گفت: _ خیلی ببخشید ما نمیخواستیم کسی رو اذبت کنیم اصلا دلمون نمیخواست این اتفاق بیفته خانوم نابینا لبخند زد و دست دراز کرد تا صورت دینا را لمس کند و دستی به سرش هم کشید و گفت که عیبی ندارد آن خانوم که آجیل داشت آجیل ها را به سمت بچه ها گرفت و گفت که بروند و در حیاط بازی کنند تا هم صدایشان باعث شاد شدن محیط مسجد شودو هم راحت بازی کنند باورم‌ نمیشد اون خانم نابیناهمینطور که داشت جای توپ روسرشو میمالید باخنده گفت من بچه بودم خیلی شیطونترازاینا بودم... من😍 لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2779🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁دشمنان قسم خورده میهن مان، با ترور فخری‌زاده یک‌بار دیگر به ما یادآوری کردند که هر کدام از ما، هر جا که باشیم می‌توانیم اندازه مفیدبودنمان برای کشور و کمک به رشد ایران، مانعی در راه رسیدن تروریست‌ها به اهدافشان باشیم. 🌷چقدر بردن نام تو فخر این وطن است 🌷اگرچه رفته‌ای اما، علم به دست من است لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2780🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‹☃› 🔸کاردستی زمستونی زیبا بساز😻👏🏻 📮 لینک کانال۸ تا۱۴سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry8_14 ═══••••••○○✿ 🔚2781🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا