eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
نجف بودیم.💛 صداے آۍ دزد آۍ دزد ڪه بلند شد🗣، رفتم داخل کوچه.🏃‍♂ دزدی قالیچه اۍ از منزل سید علے اکبر زیر بغل داشت ڪه به تور مردم افتاد. مرحوم ابوترابۍ با عجلہ خود را ڪوچه رساند. دست سارق را گرفٺ و گفٺ: آقا جان! چرا بدون خوردن صبحانه رفتی؟!🍛 بہ آن افراد هم گفت: این شخص مهمان ماسٺ و من خودم قالیچه را بہ او دادم. کارۍ بہ او نداشته باشید.🙅‍♂ با هم بہ منزل آمدند. سارق شرمنده نشسته بود و منتظر بود که آقاے ابوترابۍ تحویݪ پلیسش دهد. همسر سید، صبحانه ای از بهترین سر شیرهاے نجف تهیه ڪرده بود.🥛 اما خبری از پلیس نبود. موقع رفتن آقاے ابوترابۍ قالیچه را زد زیر بغلش، قبول نمی کرد. گفت: اگر نبری همسایه ها می فهمند شما صاحب این قالیچه نبوده ای.🙂 با شرمندگی قالیچه را برد. صبح روز بعد با گریه و شرمندگی آمده بود در خانه سید. کرده بود. می گفت: شما کردید♥️! می خواهم دستم را بگیرید. :) (راوی: اسماعیل یعقوبی قزوینی) کتاب فرزند ابوتراب(ع)📘
‹🖤🥀› ‌ - - ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌حواسمون‌باشـہ! اگھ‌بلندنشیم! آقامون‌بایدبشینہ . . 😔 منتظرنسـل‌بعدۍ💔! 🌱
💙 هر که تو را نشناخت‌.. از پایان دنیا سخن گفت تو می‌آیی و همه خواهند فهمید که دنیا تازه آغاز می‌شود.. :))🌱 -دنیای‌بعد‌ازظهور-
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸دعای منتظران درعصرغیبت🌸 اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى .🕊 🌹دعای سلامتی امام زمان🌹 بسم الله الرحمن الرحیم اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🕊 ❣دعای فرج❣ بسم الله الرحمن الرحیم اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء ُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ🕊✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
~حیدࢪیون🍃
🌹ادامه قسمت بیست و هفتم👇 حنانہ سرش رو تڪون داد و گفت:باورتون میشہ این خجالتے قُل من باشہ؟ با تعجب
﴾﷽﴿ ⛺️قسمت سی و هشتم ‌↯ از تاڪسے پیادہ شدم همونطور ڪہ بہ سمت خونہ مے رفتم گفتم:عجب اشتباهے ڪردم رفتم! مادرم با خندہ گفت:از بیمارستان تا اینجا مخمو خوردے هانیہ،عین پیرزناے هفتاد سالہ،غر غر! پشت چشمے براے مادرم نازڪ ڪردم و گفتم:دستت درد نڪنہ مامان خانم! خواستم در رو باز ڪنم ڪہ در خونہ ے عاطفہ اینا باز شد،خالہ فاطمہ با لبخند نگاهے بہ من و مادرم انداخت:چقدر حالل زادہ!داشتم مے اومدم خونہ تون! سالم ڪردم و دوبارہ قصد ڪردم براے باز ڪردن در ڪہ صداے خالہ فاطمہ مانع شد:هانیہ جون عصرونہ بیاید خونہ ے ما،من و عاطفہ ام تنهاییم! با شیطنت نگاهش ڪردم و دستش رو گرفتم:قوربونت برم عاطفہ ڪہ شهریارو دارہ،شمام ڪہ عمو حسین رو دادے بال خانم! خندید،بعداز سہ ماہ! همونطور با خندہ گفت:نمیرے دختر،ناهید دخترت شنگولہ ها! مادرم بے تعارف وارد خونہ شون شد و گفت:چشمش نزن فاطمہ،مخمو خورد از بس غر زد! با خالہ فاطمہ وارد شدیم،چادرم رو محڪم گرفتہ بودم ڪہ خالہ فاطمہ گفت:راحت باش هانے جان امین سرڪارہ! همونطور ڪہ چادرم رو در مے آوردم گفتم:شمام آپدیت شدے،هانے! خالہ فاطمہ جارو،رو برداشت همونطور ڪہ بہ سمتم مے اومد گفت:یعنے میگے من قدیمے ام؟چیزے حالیم نیست؟ با چشم هاے گرد شدہ و خندہ گفتم:خالہ چرا حرف تو دهنم میذارے؟ جارو،رو گرفت سمتم:یڪم ڪتڪ بخورے حالت جا میاد! جدے اومد سمتم جیغے ڪشیدم و چادرم رو مثل بغچہ زیر بغلم زدم و وارد خونہ شدم! عاطفہ با تعجب نگاهم ڪرد،پشتش پناہ گرفتم و گفتم:تو رو خدا عاطے مامانت قصد جونمو ڪردہ! خالہ فاطمہ و مادرم با خندہ وارد شدن،بعداز سہ ماہ صداے خندہ توے این خونہ پیچید! مادرم چادر و روسریش رو درآورد،عاطفہ رفت بہ سمتش و باهاش روبوسے ڪرد،بہ شوخے گفتم:اَہ مامان توام ڪہ چپ میرے راست میرے این عروستو بوس میڪنے بسہ دیگہ! عاطفہ مادرم رو بغل ڪرد و گفت:حسود! مادرم عاطفہ رو محڪم بہ خودش فشرد و گفت:خواهر شوهر بازے درنیار دختر! ازشون رو گرفتم،بہ خالہ فاطمہ گفتم:خالہ احیانا اینجا یہ مظلوم نمیبینے؟ و بہ خودم اشارہ ڪردم،خالہ با لبخند بغلم ڪرد و گونہ م رو بوسید. زبونم رو بہ سمت مادرم و عاطفہ دراز ڪردم! صداے گریہ ے هستے اومد،خالہ سریع ازم جدا شد و با گفتن بلند جانم جانم بہ سمت اتاق امین رفت! چند لحظہ بعد درحالے ڪہ هستے بغلش بود و لب هاش رو غنچہ ڪردہ بود برگشت بہ پذیرایے! مادرم با دیدن هستے گفت:اے جانم خدا نگاش ڪن،روز بہ روز شبیہ امین میشہ! صداے باز و بستہ شدن در اومد،مادرم سریع روسریش رو سر ڪرد،امین یاہللا گویان وارد شد! سریع چادرم رو سر ڪردم! سالم ڪرد و رفت بہ سمت خالہ فاطمہ،با لبخند هستے رو از بغل خالہ فاطمہ گرفت و چندبار گونہ و پیشونیش رو بوسید! هستے هم با دیدن امین میخندید و بہ زبون خودش حرف میزد! امین نشست روے مبل و هستے رو گرفت باال،هستے غش غش میخندید! دلم براش رفت،رو بہ مادرم گفتم:اگہ جاے شهریار یہ دختر بدنیا میاوردے االن منم خالہ شدہ بودم با بچہ هاش بازے میڪردم! عاطفہ با اخم مصنوعے گفت:ببینم این شوهر منو ازم میگیرے! همہ شروع ڪردن بہ خندیدن،امین از روے مبل بلند شد و اومد بہ سمتم! روے مبل ڪمے خودم رو جا بہ ڪردم! هستے رو گرفت رو بہ رم و در گوشش گفت:میرے بغل خالہ؟ هستے بهم زل زد و محڪم بہ پدرش چسبید. امین زل زد توے چشم هام،سریع از روے مبل بلند شدم و همونطور ڪہ بہ سمت در میرفتم گفتم:من برم یہ دوش بگیرم،احساس میڪنم بوے بیمارستانو گرفتم! امین صاف ایستاد و با لبخند عجیبے نگاهم ڪرد! 🚥🚦🚥🚦🚥🚦🚥🚦🚥 نویسنده: خانم لیلی سلطانی @Banoyi_dameshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❝ میگفت: یکے برامادرتون‌ یھ ‌کارۍ کنھ ، -مگھ‌ جبرانش ‌نمےکنید !؟ برید در خونھ‌ خانوم ‌اُمُ‌البَنـین تا مےتونید نوڪرۍ ڪنید ؛ -حضرت‌عبّاس‌؏ بےجواب‌ نمیزارھ !! -'کنیزت‌را‌کنیزم‌اُمُ‌العَبٰاس💔'-
~حیدࢪیون🍃
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❝ میگفت: یکے برامادرتون‌ یھ ‌کارۍ کنھ ، -مگھ‌ جبرانش ‌نمےکنید !؟ برید در خونھ‌
بـــــے علـمـداری و داری سـر دوشـت علــمـــے آنقـــدر فـــاطـــمــه هستــــے کـــه نـــداری حــرمــی
هدایت شده از ~حیدࢪیون🍃
رفاقت با امام زمان... خیلی سخت نیست! توی اتاقتون یه پشتی بزارین.. آقا رو دعوت کنین.. یه خلوت نیمه شب کافیه.. آقا خیلی وقته چشم انتظارمونه! 🚛⃟🌵¦⇢ 🚛⃟🌵¦⇢ ــ ــ ــ ـــــــ۞ـــــــ ــ ــ ــ ⇢ @Banoyi_dameshgh
هدایت شده از ~حیدࢪیون🍃
^^ قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً ۰۱۱۝ 🌿 شبتون‌حسینۍ✨ دعاۍفرج‌آقا‌جانمون‌فراموش‌نشھ🌼🧡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الرب مثل فاطمه 💔.....
🌼سلام و صبح بخیر امام زمانم!❤️ آقا سلام می دهم از جان و دل به تو تا اینکه بشنوم «و علیک السّلام» را …😌  یقین دارم صدایم را میشنوی و سلامم را پاسخ میدهی …😊😍💞 ❤️ السَّلامُ عَلَيْكَ یا بقِیَّةَ اللهُ فی اَرضِه 💚 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللهُ فی اَرضِه 💜 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْحُجَّةِ الثّانی عشر 🧡 ا 🍀 حجت خدا در زمان غیبت که سفارش شده هر روز خوانده شود👌🏻⬇️ 🌸✨"اَلّلهُمَّ عَرِّفْني نَفْسَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْني نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبيَّكَ 🌼✨ اَلّلهُمَّ عَرِّفْني رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْني رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ 🌺✨ اَلّلهُمَّ عَرِّفْني حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْني حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ ديني" 🌥️اَللّهُمِّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الْفَرَج بِحَقِّ زِینَب کُبری سَلامُ الله عَلَیها 🤲🏻🌤️ 🌷اَللّهُــمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
↻☁️☀️••|| افتخار‌نسل‌ما‌، اینہ‌کــہ‌توۍ‌عصرۍ‌‌زندگۍ میکنیم‌اسرائیل‌قرارھ‌توۍ ‌اون‌دورھ‌بہ‌دست‌مــا‌نابود بشہ...🍂🔗•` ☀️⃟☁️¦⇢ ☀️ ☀️⃟☁️¦⇢ ↠ @Banoyi_dameshgh
♨️رمز استجابت دعا 🔸خدا میداند، کسی مدت‌ها قبل به محضر حضرت تشرف پیدا کرده بود، حضرت قریب به این مضمون فرموده بودند: به دوستان ما بگو مرا فراموش نکنید. من شما را فراموش نمی‌کنم، فرج من نزدیک شده است دعا کنید بَداء حاصل نشود. هر موقع خواستيد كنيد اول برای فرج امام زمان دعا کنید و بعد حاجتتان را از خدا بخواهید. اول دعا کردن به سبب می‌شود که دعاهای بعدی هم مستجاب شود. 🖋آیت الله ناصری دولت آبادی
⁉️ام‌البنین کیست؟! ام‌البنین مادر حضرت عباس بود او به امام علی(ع) پیشنهاد کرد او را به نام اصلی‌اش که فاطمه بود، صدا نزند، تا حسنین(ع) با شنیدن نام فاطمه به یاد مادرشان نیفتند. از این رو امام علی(ع) او را ام‌البنین [مادر پسران] نامید. ام‌البنین چهار پسر به نام‌های عباس(ع)، عبدالله، جعفر و عثمان به دنیا آورد. هر چهار فرزند او در واقعه کربلا به شهادت رسیدند. پس از واقعه کربلا، ام البنین به همراه نوه‌اش عبیدالله بن عباس بن علی و جمعی از مردم مدینه روزهای زیادی را در قبرستان بقیع برای امام حسین(ع) و فرزندانش سوگواری می‌کردند. مدفن ام البنین در قبرستان بقیع است. هدیه به این بانو بزگوار صلوات🖤 ╭━━⊰🌼🦋🌼⊱━━╮ @Banoyi_dameshgh ╰━━⊰🌼🦋🌼⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینطور مقدر شد که بشی هم مونس و هم خانه و هم همسر مولا تا بزرگ کنی عزیزان دل زهرا😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『💜͜͡🌺』 ! 🍃میدونیدآدماچرا ریا میکنن؟'🔍'.. چون‌ازمتن لذت نَبُردن‌میخوان‌ ازحاشیه ها لذت‌بِبَرن'🕳'.. 🍂ازخودِقرآن‌📖خواندن‌لذت‌ببرید نه‍‌ازتشویق‌مردم‌که‍‌'📡'.. داری‌خوب‌قرآن‌میخونی‍'📓'.. ☘ازخودِنمازخوندن‌ لذت‌ببرید'🔭'.. نه ‍‌ازتعریف‌دیگران!'🎥'.. 🌙 ^^
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
~حیدࢪیون🍃
﴾﷽﴿ ⛺️قسمت سی و هشتم ‌↯ از تاڪسے پیادہ شدم همونطور ڪہ بہ سمت خونہ مے رفتم گفتم:عجب اشتباهے ڪردم رف
ادامه قسمت سی و هشتم 👇 اشتباہ ڪردم،هنوز هم میتونست خطرناڪ باشہ! خواستم برم ڪہ امین گفت:عاطفہ زنگ بزن بہ شهریار بریم پارڪ! خالہ فاطمہ گفت:میخوایم عصرونہ بخوریم! امین نگاهے بہ خالہ انداخت و گفت:شام بذار،میریم یڪم هواخورے،زود میایم! عاطفہ با خوشحالے اومد ڪنارم و گفت:هانے بعدا دوش میگیرے! آرومتر اضافہ ڪرد:امروز امینم حالش خوبہ تو رو خدا بیا بریم! نگاهے بہ جمع انداختم و باالجبار برگشتم سرجام! عاطفہ با خوشحالے بدو بدو بہ سمت اتاقش رفت،امین با صداے بلند گفت:عاطفہ لباس مشڪے نپوشیا! من و مادرم و خالہ فاطمہ نگاهے بهم انداختیم و چیزے نگفتیم! امین هم رفت سمت اتاقش! خالہ فاطمہ با تعجب گفت:یهو چقدر عوض شد،خدایا خودت ختم بہ خیر ڪن! چند دقیقہ بعد امین از اتاق اومد بیرون،شلوار ورزشے و بلوز مشڪے رنگ پوشیدہ بود! خالہ فاطہ با تردید گفت:پس چرا بہ عاطفہ میگے مشڪے نپوش؟! همونطور ڪہ لباس هستے رو درست مے ڪرد گفت:من با عاطفہ فرق دارم! عاطفہ اومد ڪنارمون و گفت:شهریار االن میرسہ بدویید حاضر شید! خالہ فاطمہ نگاهے بہ مادرم انداخت:میرے ناهید؟ مادرم با خستگے گفت:نہ خیلے خستہ ام،بچہ ها برن،یہ روز دیگہ همگے میریم! خالہ فاطمہ سرش رو تڪون داد و چیزے نگفت،عاطفہ اومد بہ سمت من و گفت:خب تو پاشو دیگہ! بہ زور لبخند زدم و گفتم:شما برید خوش بگذرہ،جمع بہ من نمیخورہ! عاطفہ دهنش رو برام ڪج ڪرد:لوس نشو! بازوم رو ڪشید،مادرم معنادار نگاهم ڪرد و با مهربونے رو بہ عاطفہ گفت:عاطفہ جون تو با شهریارے،امینم ڪہ با هستے،هانیہ این وسط تنهاس! دوبارہ نگاهے بهم انداخت و ادامہ داد:بذار متاهل بشہ هرچقدر دوست داشتید برید بیرون،حاالم دخترمو بدہ بہ خودم میبرید دل بچہ مو آب میڪنید! با لبخند مادرم رو نگاہ ڪردم و چشم هام رو باز و بستہ ڪردم،یعنے ممنون! عاطفہ اصرار ڪرد:مامان ناهید،نمیشہ ڪہ!امین و شهریار باهم منو هانیہ ام باهم! هستے رو از امین گرفت همونطور ڪہ لپش رو میبوسید گفت:جیگر عمہ هم نخودے! خالہ فاطمہ بہ مادرم گفت:بذار برہ،فڪر ڪردے عاطفہ و هانیہ بزرگ شدن؟ من و عاطفہ هم زمان گفتیم:عہ! مادرم و خالہ خندیدن،مادرم شونہ هاش رو انداخت باال:خودش میدونہ! خواستم حرف بزنم ڪہ عاطفہ انگشت اشارہ ش رو گرفت سمتم:پاشو،ناز نڪن دیدے ڪہ نازت خریدار دارہ! نفسے ڪشیدم و بلند شدم،رفتم سمت حیاط. _مامان منم میرم! ارڪ خلوت بود،هانیہ روے یڪے از تاب ها نشست،با خجالت گفت:شهریار هلم میدے؟ شهریار با لبخند رفت سمتش و گفت:عزیزم اینجا خوب نیست! عاطفہ با ناز گفت:ڪسے نیست ڪہ! یہ ڪوچولو! بہ تاب خالے ڪنارش اشارہ ڪرد و رو بہ من ادامہ داد:بیا دیگہ چرا وایسادے؟ بہ امین اشارہ ڪردم و گفتم:تو تاب بازے ڪن زن داداش! براش دست تڪون دادم و روے نیمڪتے نشستم،هوا خنڪ بود و همہ جا ساڪت! دستم رو گذاشتم زیر چونہ م و بہ منظرہ پارڪ خیرہ شدم! شهریار عاطفہ رو آروم هل میداد،میدونستم از امین خجالت میڪشہ ڪہ شیطنت نمیڪنہ! وگرنہ مگہ مے شد شهریار و عاطفہ آروم باشن؟! امین هم هستے رو میذاشت روے سرسرہ و آروم میاورد پایین! باهاش حرف میزد و هستے مے خندید! دلم گرفت،نمیدونم چرا،شاید بخاطرہ جاے خالے مریم،شاید هم بخاطرہ خودم! امین همونطور ڪہ هستے رو،روے سرسرہ مے ڪشید پایین نگاهش افتاد بہ من! نگاهم رو ازشون گرفتم و خیرہ شدم بہ درخت هاے لخت! 🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒 نویسنده: خانم لیلی سلطانی @Banoyi_dameshgh
سلام به اعضای جدید خیلی خوش اومدید 🙂 ان شالله بتونیم رضایت شما مهمانان اقا امیر المونین رو جلب کنیم 🌱 خدمت شما عرض کنم که میتونید روی سنجاق بزنید و از رمان ها و مطالب ناب استفاده کنید و هر نظری داشتید به قسمت صندوقچه ما برید برامون بنویسید 🌳
↻🌱🐢••|| -|ـڪۅلہ‌بـٰارۍپُرزِمِھراَنبیـٰادارَدشَھید -|ـسینہ‌اۍچۅن‌صُبح‌صـٰادِق،باصَفـٰادارَدشَھید 🚛⃟🌿¦⇢ 🚛⃟🌿¦⇢
همسر شہید : خوابش‌را‌دیدم‌ازش‌پرسیدم راستہ‌ڪہ‌میگن‌موقع‌شهادت، امام‌حسین‌﴿؏﴾میادڪنار‌شهید ؟❗️♥️ شهید : وقتےتیر‌خوردم‌… قبل‌از‌اینڪہ‌روےزمین‌بيافتم امام‌حسین‌﴿؏﴾منو‌گرفت...😭🕊 شہیدمحمدتقےارغوانے🖇 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃 🌸امام صادق علیه السلام: ✨نزدیک ترین حالت بنده به خدا سجده است✨ 📔ثواب الاعمل