eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
خدایـٰا ـ ـ آنقدر‌ بہ‌ مـٰا قدر‌ت‌ و تحمل‌ ده ڪہ‌ اگر از زمین‌ و‌ آسمـٰان رگبارِ دشمنے و بـٰاران‌ تهمت‌ ببـٰارد در ایمـٰان‌ خالصـٰانہ‌ مـٰا بہ‌ خللے وارد‌ نشود. 🥺 شہید_چمران •┈┈┈ᴊᴏɪɴ┈┈┈• ↳‌‌˹ @Banoyi_dameshgh˼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
「📚📿」 میگفت⇩ هرجا‌ڪم‌آوردی..حوصله‌نداشتی.. گرفته‌بودی..پول‌نداشتی..باطریت‌تموم‌شد تسبیح‌رو‌بردار‌وصدبار‌بگو: ⦅استغفر‌اللّٰه‌ربی‌واتوب‌الیه..⦆ آروم‌میشی🌱! -استݞفار‌آثار‌فوق‌العاده‌ای‌داره‌و‌تنها براۍ‌آمرزش‌گناه‌وتوبه‌نیست..! ┈┄┅═✾••• •‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🍃 🌼 امام رضا علیه السلام : یک کار نیک پنهانی 😇 با هفتاد کار علنی 🔍 برابری می‌کند😉✔ 《📓میزان الحکمه ، جلد ۴ ، صحفه ۳۴۰》 [🌼♦️] ‎‎‌‌‎‎‌‌╭━━⊰🌼🦋🌼⊱━━╮ @Banoyi_dameshgh ╰━━⊰🌼🦋🌼⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
~حیدࢪیون🍃
•┈••✾❀•💠🪴 *﷽*🪴💠•❀✾••┈• #حبل_الورید #قسمت_صد_دوم #شهیدعلےخلیلی خاک ها ،تنِ رنجور علی را در آ
•┈••✾❀•💠🪴 *﷽*🪴💠•❀✾••┈• مادر بی تاب و بی قرار شده بود؛ انگار قلبش هرآن از سینه می خواست بیرون بیاید، سکوت خانه و تخت خالی پسرش، بیش از پیش ضربان قلبش را نامنظم کرده بود. به دنبال راهی می گشت برای آرام کردن قلب بی قرارش. راهی نیافت جز😔 جز رفتن به خانه ی پسرش . خانه ای که علی اش ،با تمام وجود مدتها خواهانش بود. چادرش را برداشت و راهی مزار علی شد. آرام آرام قدم بر می داشت و اشک می ریخت، نگاهش در خیابان ها به زنان و دختران بد حجابی می افتاد که بخاطر بی عفتی انان؛ اکنون پسرش زیر خروارها خاک خوابیده. انگارتاوان بد حجابی آنها را باید ناهی از منکر پس می داد. مادر تسبیح قهوه ای رنگی را همیشه همراه خودش داشت. آرام ذکر می گفت. و هر چه مزار علی نزدیکتر و نزدیکتر میشد،بی قراریش بیشتر . مادر به آرامگاه علی رسید. سلام کرد و روی قبر افتاد😭:" سلام علی جان؛ سلام پسرم،من اومدم مامان. " و تنها اشک روضه خوان روضه تن نخ نمای علی اکبرِ مادر می شد😭. و مادر زیارت عاشورا را از کیفش برداشت،عکس خندان علی روی جلد کتاب بود. مادر زیارت عاشورا می خواند و اشک می ریخت، شاید در بین سطر سطر و واژه واژه ی زیارت، داغ دلش بیشتر و بیشتر می شد. اما ... 😔مادر به یاد احسان شاه قاسمی ضارب جانش افتاد. ای کاش حالا که او قاتل علی اکبرش شده؛ به سزای اعمالش برسد اما 😔. اما چه بسا این خواسته ای بی فایده باشد. مردم در یک تظاهرات خواهان قصاص قاتل علی شدند ،اما همزمان شبکه های معاند 😡سینه احسان شاه قاسمی را به سینه زدند و مقصر را علی اعلام کردند و.... ادامه دارد.. نویسنده:سرکار خانم یحیی زاده ‌‌ •┈┈••✾❀💠🍃🌺🍃💠❀✾••┈┈•
✍🏻از شهدا تا شهدا... به گمانم درست همان وقتی که ما به دنبال فصل چندم سریال‌های تخیلی خلاقیت خارجی‌ها بودیم شهید حسن تهرانی مقدم فرمول ساختن موشک‌های قاره پیما را نوشت...📝 یا همان روزهایی که ما با صحنه های ساختگی بزن بزن فیلم های هندی سرگرم بودیم حاج قاسم و دوستانش در خرابه های شام و حلب تن ها را در برابر گلوله ها صف داده بودند تاآتش ناامنی به حریم وطن ما هم سرایت نکند...🍃 وقت دقیق هیچکدام از این ها را نمیدانم اما میدانم درست وقتی که ما بابِ دل دشمن زندگی کردیم و به میل آنها زندگی را پیش گرفتیم شهدا به میل امامشان زندگی کردند و از بقیه جلو زدند...✨ ✍🏻 📝《 @Banoyi_dameshgh》📝
~حیدࢪیون🍃
•┈••✾❀•💠🪴 *﷽*🪴💠•❀✾••┈• #حبل_الورید #قسمت_صد_سوم #شهیدعلےخلیلی مادر بی تاب و بی قرار شده بود؛
•┈••✾❀•💠🪴 *﷽*🪴💠•❀✾••┈• مادر هم مثل مردم دلش میخواست که قدری به قاتل جانش گوشمالی درست و حسابی داده شود،اما انقدر داغ علی و خانه ی بی او برایش سخت بود😭که تنها گریه حالش را خوب می دانست . مادر هر روز صبح زود کنار قبر علی اکبرش می رفت و با تاریکی هوا به خانه بر می گشت. انقدر با علی درد و دل می کرد که و اشک می ریخت که دیگر رمقی برایش باقی نمی ماند. رختخوابی برای خودش روی زمین ،در کنار تخت جانش پهن کرد و روی آن دراز کشید و خواب تمام چشمانش را فرا گرفت و دیگر هیچ نفهمید. صدای گرفته ای به گوشش خورد و آرام آرام چشمان مادر را باز کرد. _جانم😴 مادر منتظر جواب می ماند اما باز هم جانم گفتنش هایش بی جواب می ماند 😔. باز هم خواب علی را دیده بود😥. خنکای نسیم صورت غرق اشکش را نوازش کرد. پنجره باز مانده بود و پرده ی سفید تور مانندش در باد می رقصید،و رایحه ی خوش بویی همچون بوی بهشت به مشام مادر رسید. انگار علی،باز زودتر از مادر،خود را به پنجره رسانده بود. قند در دل مادر،آب میشود و برق شادی در چشمانش می درخشد 😍،شاید علی اش پا را از خواب و رویای شبانه مادر فراتر گذاشته و وارد دنیای حقیقت گذاشته. مادر با شوق پرسید:" علی، علی جانم اینجایی مامان 😍!!" دستش را ارام بالا آورد و روی تشک و بالش علی کشید. هنوز کامل خواب از سرش نپریده و خیال کرد که علی روی تخت خوابیده 😔. مادر گرمای سرِ علی اکبرش را روی بالش حس کرد،تعجب می کند و سریع از بسترش بلند می شود و می نشیند تا جانش را ببیند 😍. اما..😔 اما چند روزی است که ان تخت خالی است و صاحبش در زیر خاک آرام گرفته. مادر به پنجره نیم باز اتاق نگاه می کند. انگار علی باز هم مثل همیشه خیلی زود از همان پنجره نیم‌باز رفته 😔و مادر را تنها گذاشت است. مادر ناامید از دیدن روی پسر،سرش را می چرخاند و به قاب عکس جانش که از پشت شیشه ی تصویر به او لبخند می زند را نگاه می کند. علی باز هم از پشت قاب شیشه ای عکسش به مادر سلام می کند ک لبخند می زند 😌. مادر لبخند تلخی میزند،و به سمت میز می رود. قاب عکس جانش را بر میدارد و می بوسد. علی باز هم به موقع آمده بود تا مادر را از خواب بیدار کند و او را برای نماز صبح آماده کند. مادر وضو می گیرد،جا نمازش را پهن می کند و _الله اکبر قامت نماز می بندد. ادامه دارد..... نویسنده :سرکار خانم یحیی زاده
رفاقت با امام زمان... خیلی سخت نیست! توی اتاقتون یه پشتی بزارین.. آقا رو دعوت کنین.. یه خلوت نیمه شب کافیه.. آقا خیلی وقته چشم انتظارمونه! 🚛⃟🌵¦⇢ 🚛⃟🌵¦⇢ ــ ــ ــ ـــــــ۞ـــــــ ــ ــ ــ ⇢ @Banoyi_dameshgh
^^ قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً ۰۱۱۝ 🌿 شبتون‌حسینۍ✨ دعاۍفرج‌آقا‌جانمون‌فراموش‌نشھ🌼🧡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله دلتنگم یک حیاط و دو گنبد میخواهد ... بین‌الحرمین مارا نمیخواهی🌱