eitaa logo
~حیدࢪیون🍃
2.5هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
126 فایل
۞﷽۞ یک روز میاید که به گرد کعبه کوریّ عدو ” علی علی ” میگوییم💚 sharaet📚⇨ @sharaet1400 شرایط nashenasi🕶⇨ @HEYDARIYON3134 ناشناسی refigh🤞⇨ @dokhtaranzeinabi00 @tamar_seyedALI رفیق 🌴¹⁴⁰⁰/ ⁵ /²⁸ پایان↻شهادت ان‌‌شاءالله
مشاهده در ایتا
دانلود
با صدای فریاد بلند عمو نگاهم رو از قاب در می‌گیرم و نگاهم به ابروهای گره خورده این مرد میوفته، مردی که تا حالا حتی تشر‌هاش رو هم دریغ می‌کرد حالا به حدی عصبانیه که فریاد می‌زنه: - به جدم قسم محمد پاتو از این در گذاشتی بیرون، بابا حرفش رو قطع میکنه با عجله میگه: - کظم غیظ کن مرد، چیزی نگفت که. حرفشو قطع می‌کنه، فکر کنم داره صحنه‌هارو مرور می‌کنه و بعد از با مکث دوباره میگه: - جوونی کرد، ولش کن جوون و سربه هوا از اون طرف خونه مامان با یک سینی که داخلش دوتا لیوان بود از آشپز خونه خارج میشه و به طرف ما دخترها که گوشه‌ی سالن ایستادیم و ماتمون برده میاد. لیوانی که داخلش آب قنده رو به دست های ملیحه میده‌، لیوان دوم‌هم که خاکشیر و گلاب بود رو به عمو میده تا کمی از خشمش کم بشه. با صدای هق‌هق زن عمو همه نگاه‌ها متعجب به سمتش میره - آخ محمود - اخ.. چقدر بهت گفتم بیا و به حرف دلش گوش کن با دلش راه‌بیا مرد، هی گفتی :<نه! جوونه سر‌به هواست، خام من صلاح‌شو میدونم، ولش کنم که با ابروی‌من و داداشم بازی کنه؟ > چقدر اینارو بهم گفتی؟ اشک هاش روی گونه‌هاش می‌غلتید و تند تند با دست مشت شده به سینه‌اش می‌زد متعجب نگاهم رو بالا میارم که مامان لب می‌زنه: - برو اسما و ملیحه رو بردار برو خونه. نگاهم رو دور تا دور سالن می‌چرخونم و به عمو و بابا می‌دوزم که متفکر به زمین نگاه میکردن. اینجا چه خبره! ، چشم‌هامو ازشون گرفتم و دنبال اسما گشتم، حتما توی آشپزخانه هستش از جا بلند میشم وبه آشپرخونه میرم. اسما جلوی میز نهار خوری به دیوار تکیه زده و هق هق می‌کنه: - چرا اینجا نشستی؟ پاشو. پاشو ما بریم خونه. صلاح نیست اینجا بمونیم. حرفاشون دو پهلو شده! حتما نمیخوان من و تو بفهمیم، برو ملیحه رو بگو بیاد بریم، پاشو دیگه! اخه تو چرا گریه میکنی؟ از جاش بلند شد دستمال کاغذی ای بهش میدم تا اشک هاش رو پاک کنه: - نگرانم اسرا! بدون جواب دادن به حرفش بغلش می‌کنم و کمی بعد مدتی از خودم جداش می‌کنم که راه می‌افته و منم پشتش از آشپزخونه خارج می‌شم. ... @Banoyi_dameshgh
رمان لبخندی مملو از عشق به قلم ریحانه بانو - بفرمایید ملیحه جون سینی قهوه رو به سمتش می‌گیرم اشکاشو پاک می‌کنه و یکی از لیوان هارو بر می‌داره که اسما با خنده میگه : - این اسرا همین طور شر و شلخته‌است. آخه کی تو لیوان قهوه‌ میخوره؟ و بلند قهقهه میزنه و میکوبه روی پای ملیحه. متوجه میشم که میخواد احوال ملیحه‌ رو خوب کنه پس باهاش همراهی میکنم: - من! بعد چشم هامو براش نازک می‌کنم، ملیحه لیوان رو روی میز می‌ذاره و بلند بلند می‌خنده، میون خنده هاش دستش می‌خوره و لیوان چپ میشه و قهوه اش می‌ریزه روی میز، ملیحه با هول میگه: - وایی توروخدا ببخشید بلند می‌شم تا برم دستمال بیارم و جواب اسمارو نمیشنوم. از کنار کشوی میز چندتا دستمال و شیشه پاک کن رو در می آرم، از جام بلند میشم که ناگهانی صدای اسما رو می شنوم: - آقا محمد رضا چش بود ملیحه؟تابحال اینطور ندیده بودمش. پشت ستون پناه میگیرم که، ملیحه با صدای خیلی آرومی بهش تشر می‌زنه : - هیس! اسرا میشنوه‌ها، فعلا همینو بدون که... با سرعت و بی اراده خودم رو از پشت ستون بیرون میندازم، اصلا دوست نداشتم بشنوم،مطمئنم که خبر جالبی نیست و به من ربط داشته که ملیحه نخواسته من بدونم. چون حرکتم یهویی پام به لبه‌ی فرش گیر می‌کنه و می افتم‌زمین. - چیشده؟ چرا اینطوری نگاه می‌کنید؟ شماها زمین نمیخورید؟ اسما- نه! مگه بچه‌ایم - مامان بزرگ اسما، بیا کمکم کن پاشم. ... @Banoyi_dameshgh
آخی خوب خدارو شکر الان آتیش گرفتی آتیش اونور بیشتر درد داره رفیق😉😏
~حیدࢪیون🍃
آخی خوب خدارو شکر الان آتیش گرفتی آتیش اونور بیشتر درد داره رفیق😉😏
خبر خوب و ناب 🤯😍 مردم ایران در سراسر کشور به دلیل اعتصاب شروع کردن محصولات مغازه هاشون و تخفیف زدن فقط به عشق ایران 🇮🇷 ماهم به عشق وطن این کارو بکنیم
🔴 🔹 آنلاین شاپ های عزیز اگه به این کمپین بپیوندند و حمایتی از مشتری های عزیز بکنند ما هم از آنها حمایت خواهیم کرد
هروقت خواستی عمامه یه روحانی رو بندازی،‏به اینم فکر کن که شاید اون شخص، امام زمانت باشه و تو نشناسیش.چون امام زمانم عبا و عمامه داره.
7.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خانوم های باحجاب بدونن شما خورشید خدا هستید و این نور در برزخ و قیامت عجیب به درد شما خواهد خورد!!
•🖤• . :) 🖤 بہ‌امیــدفــرج‌نــور‌چشممـــون😍 ✨الّلهُم‌صَلِّ‌علی‌محمَّدوَ آلِ‌محمَّدوعجِّل فرجهُم♥️ 🌱 التماس دعا 👋🖤 🖤➣ @Banoyi_dameshgh 〇🏴حیدࢪیون🌑⇧
شبتون مهدوی🌸
توکل به اسم اعظمت❤️
اول صبح بگویید: حســــــــــین جان رخصت💚 تا که رزق از طرف سفره ارباب رسد @Banoyi_dameshgh