♡••
درڪِ بشر بہ فهمـ مسائل نمۍرسید
از علمـِ تُــو شڪسـتہ تمامـِ حصارها...
༻@Barrane_eshgh༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
دِلتو
بـِہ
خُــدا
بِسپار...
༻@Barrane_eshgh༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
1_496381399.mp3
6.1M
♡••
#محمدعلیزاده
میشه نگامـڪنۍ...
༻@Barrane_eshgh༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
از شیخبهایۍ پرسیدند:
سخت مۍگذرد چہبایدڪرد؟
شیخگفت: خودت مۍگویۍ
سختمیگذرد... سخت ڪہ نمۍماند
پسخداراشڪرڪہ مۍگذرد و نمۍماند..!
༻@Barrane_eshgh༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
بارانِ عشق
دوباره به بازوش چنگ زدم و گفتم : - چه شراکتی با اون هیولا داری ؟ منو بچه میبینی که نمیخوای بهم بگی ؟
#عشقاجباری
#قسمت279
با حرص بلند شدم و شلوارش رو که کنار بقیه لباسهاش رو تخت بود تا بعد از حموم بپوشه گلوله کردم و به سمتش پرت کردم و گفتم:
- مرده شوره تو و این مهمونی رو ببرن ، حالم خوب نیست ، مگه کوری نمیبینی از صبح تا حالا چند دفعه بالا آوردم، از دلشوره دارم میمیرم ، نمیخوام بری مهمونی.
کیان با لبخند ملایم و آمرانهای به طرفم اومد و گفت :
-عزیزم این یه مهمونیه کاریه ، نمیخوام برم تِکنو بزنم اون وسط ،تو بگیر استراحت کن من الان با بهروز هماهنگ میکنم خاله بهجتو بیاره پیشت.
از حرص زیاد دهن کجی کردم و بدتر غریدم:
- من نمیخوام کسی بیاد پیشم من میخوام خودت پیشم باشی.
صدای زنگ آیفون اومد و کیان با حرص گفت :
- نه . نه . نه . پاشو برو درو باز کن بهروزه.
رو تخت نشستم و گفتم :
- نمیرم ، هر کی میخواد باشه.
نفسی کلافه کشید که مجتبی از بیرون اتاق گفت:
- هوی میمون آماده ای ؟ بهروزم اومد.
کیان زیر لب با عصبانیت زمزمه کرد :
- تو اتاق خصوصیمونم امنیت نداریم؛ بیا تحویل بگیر، وقتی تو بلند بلند حرف میزنی و جیغ جیغ میکنی بایدم دیگرون بشنون دُم در بیارن.
زانوهام رو به هم جفت کردم و اونهارو تو سینهم جمع کردم و گفتم:
-من نمیخوام تو امشب جایی بری ، بخدا اگه بری انقدد گریه میکنم، جیغ میکشم ، دیوونه بازی در میارم تا یه بلایی سرم بیاد.
کیان بلند و عاصی داد زد :
- مجتبی به بهروز بگو یه زنگ بزنه به خاله بهجت بگه پاشه سرویس بگیره بیاد اینجا ، باز این خواهرت زده به سرش میخواد منو دیوونه کنه.
با حرص بالشت رو برداشتم و کوبیدم تو ملاجش که داشت با وسواس خاصی کراواتش رو میبست.
برگشت بهم نگاه کرد و گفت :
- دیگه عصبیم نکن ، آوانس میدم پرو نشو میام میزنم شل و پلت میکنما ،چه مرگت شده امروز ؟
شمرده شمرده و عصبی گفتم:
- نمی... خوام... بِ...ری.
جوابی بهم نداد از حرص رفتارش و این خونسردیش موهام روچنگ زدم و کشیدم که کیان از توآینه قدیِ مقابلش منو دید و نوچ نوچی کرد و گفت :
- کچل میشی احمق ... نکش اون حیفیارو.
جیغ زدم و گفتم :
-به توچه ... به توچه بوزینهی میمون ... اصلاً دلم میخواد همشونو از ته بکنم به تو چه ربطی داره ؟ گمشو که دیگه ریختتم نبینم، ایشالا تو راه که میرین ماشینتون پنچر بشه یا پلیسا بگیرنتون.
از دیوونه بازیهای من سری تکون داد و نفس عمیقی کشید ، کت شیک و مجلسیش رو برداشت و به تن کرد، صدای خندیدن بلند بهروز و مجتبی بیرون از اتاق، اعصابم رو خراش میدادن و معلوم بود که دارن به دعوای زن و شوهریه ما میخندن ، تا تونستم زیرلب به هر دوشون فحش دادم وناسزا گفتم و به خودمو کیان هم پشت بندشون بد و بیراه گفتم ، اگه قدرتش رو داشتم همین الان میرفتم اون دو تا اوسکول روانی رو با لگد از خونه پرت میکردم بیرون که لااقل دِق دلیه کیان رو سر اونا خالی کنم...
༻@Barrane_eshgh༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
بہ هر دل بستنمـ عمرے پشیمانۍ بدهکارمـ
نباید دل بہ هرڪس بست اما دوستت دارمـ...
#فاضلنظرے
༻@Barrane_eshgh༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
9.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♡••
#گرشارضایی
شَــــــــرمـ...
༻@Barrane_eshgh༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
خنــده ڪن
رنـــگ بگیـرد
در و دیـوارِ دلـمـ...
༻@Barrane_eshgh༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
♡••
بخدا خواهمـ گفت
جاے باران بهارے
دلمان تشنہے احساس
شده عشق ببــار...
༻@Barrane_eshgh༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
Ehaam - Bezan Baran (320).mp3
12.56M
#ایهام
بزنباران...
༻@Barrane_eshgh༺
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄