طعم شهادت با زبان روزه در شب قدر
#شهید_محمد_مهدی_فریدونی🌹
تاریخ تولد: ۳۰ / ۶ / ۱۳۶۶
تاریخ شهادت: ۱۳ / ۳ / ۱۳۹۷
محل تولد: شیراز / فسا
محل شهادت: سوریه
#شهدا_رهبرم_را_دعا_کنید
ڪانال #امام_خامنه_ای شهدا
ـــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
طعم شهادت با زبان روزه در شب قدر #شهید_محمد_مهدی_فریدونی🌹 تاریخ تولد: ۳۰ / ۶ / ۱۳۶۶ تاریخ شهادت: ۱
🌹پدرش←
محمد کارشناس ارشد زبان انگلیسی بود هیچ وقت از کارهای خوبش به ما نگفته بود🌷 و بعد از شهادتش فهمیدیم او به خانوادهای که دو فرزند معلول داشتهاند کمک میکرده💐 ما تمام حسابهای محمدمهدی را پس از شهادتش چک کردیم و طبق محاسبات ما باید حدود ۱۰۰ میلیون تومان که از محصولات باغمان🌴 به حسابش ریختهبودیم، در حسابش بعنوان پس انداز میداشت اما تنها یک تا ۲ میلیون در حسابش مانده بود و بعدها متوجه شدیم به خیریهای کمک کرده و برای دختران بیبضاعت جهیزیه خریده است💐
همرزم ← ساعت ۹ شب بود که دیگر هرچه بیسیم زدیم جوابی را دریافت نکردیم🥀 دو تا سه تن از بچههای فاطمیون داوطلبانه به جلو رفتند و بعد بیسیم زدند و از ما خواستند که به آنجا برویم؛ وقتی به آنجا رسیدیم جنازه محمد و دوستش به همراه جسد شش داعشی را آنجا دیدیم که داعشیها توسط محمد با سلاح کمری به هلاکت رسیده بودند که این اتفاق قابل توجهی است و کار هر کسی نیست
در نهایت او مصادف با شب ضربت امام علی (ع) اولین شب قدر با دهان روزه در اثر اصابت خمپاره تروریست های تکفیری شربت شهادتـــــــــ🕊🌷ــــ را نوشید
شهید محمد مهدی فریدونی
کانال #امام_خامنه_ای شهدا
ــــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
مداحی آنلاین - برکات تلاوت قرآن - حجت الاسلام عالی.mp3
1.72M
♨️برکات تلاوت #قرآن
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #عالی
📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید.
ــــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
✍رهبر انقلاب :
سطح هوشیِ متوسّط کشور ما از متوسّط دنیا بالاتر است؛ خب جوان هم که خیلی داریم بحمدالله؛ این خیلی ثروت عظیمی است، این خیلی داراییِ ارزشمندی است و برای کشور فرصت است.
#امام_خامنه_ای
١٣٩٤/٧/٢٢
ــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
📷 دختر و پسر شهید جواد اَلله کَرَم با پیکر تازه تفحص شده ی پدرشان
💢 پیکر شهید جواد اَلله کَرَم پس از چند سال در خانطومان تفحص و به تازگی به ایران بازگشته
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💐🍃🌸 🍃❤️ 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_چهاردهم ✍با انگشتانم روی میز ضرب گرفتم؛نرم و آرام: - اشتباه
🍃🌸🌺🌼
🍃❤️
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_پانزدهم(الف)
✍به سمتم خم شد
دستانش را در هم گره کرد و روی میز گذاشت.
چشمانش،آهنگ عجیبی داشت:
- کُشتمش..فرستادمش #بهشت...
فنجانِ قهوه از دستم رها شد
دنیا ایستاد.
ای کاش میشد،کیوسکی بود و تلفنی سکه ای،تا یک سکه از عمرم خرج میکردم و چند دقیقه با دنیا اختلاط
آنوقت شاید میشد راضی شود به قرض دادنِ سازش،تا برای دو روز هم که شده به میل خودم کوکش کنم.
دانیال ...دانیال...دانیال!
بی وزن ایستادم
درِ کافه را نمیدیدم اما جهت سرما را حس میکردم.
دلم خورد شدنِ استخوان در دلِ زمستان را میخواست.
صدای محوی از عثمان به گوشم رسید،سرزنشی رو به صوفی:
- مگه دیوونه شدی..داری انتقام دانیال و از سارا میگیری؟
پشت در کافه گم بودم کدام طرف؟
از کدام مسیر باید میرفتم؟
پاهایم کجا بود؟
چرا حسشان نمی کردم؟
سرما،دلم سرما میخواست.
رفتم...
درست به دنبالِ سوزی که به صورتم سیلی میزد
نمیدانم چقدر گذشت اما وقتی چشمم به دیدن باز شد که درست جایی پشتِ نرده ها رو به روی رودخانه بودم
باد،زمستانش را از تن این آبها می آورد؟!
سرمای میله ها را دوست داشتم... محکم در دستانم فشارشان دادم دیگر باید به ندیدن دانیال عادت میکردم؟
مادر چطور؟
او هم عادت میکرد؟
چرا هیچ وقت گریه ام نمیگرفت؟
یعنی این چشمها ارزش دانیال را برایم درک نمیکردند؟
چه خدایی داشت این دانیال!
دستِ دادن نداشت،فقط گرفتن را بلد بود.
آخ که اگر یه روز آن دوست مسلمانِ دانیال را ببینم،زبانش را از دهانش بیرون میکشم تا دیگر از مهربانی هایِ خدایش دروغ نبافد.
ناگهان پالتویی روی شانه ام نشست و شال و کلاهی بر سر و گردنم
باز هم عثمان!
راستی،این مسلمانِ دیوانه؛دلش را به چه چیز خدایش خوش کرده بود؟
خانه ای که بر سرش خراب کرد؟ عروسی که داغش را به دلش گذاشت؟
یا خواهری که شیرین زبانیش را به کامش زهر کرد؟
اصلا این خدا،خانه اش کجاست؟
در سکوت کنارم ایستاد
شاید یک ساعت؛و شاید خیلی بیشتر.
بلاخره او هم رفت بی هیچ حرفی!
آسمان غروب را فریاد میزد و دستی که یک لیوان قهوه را در مقابلم گرفت:
- بخور سارا
حاضرم شرط بندم صبحونه ام نخوردی
نمی خواستمش
من فقط گرسنه یِ یک دلِ سیر آغوشِ دانیال بودم...
تکیه داده به نرده ها روی زمین نشستم
عثمان هم:
- دختر لجبازی نکن
صورتت از چشمای این آلمانیا بی روحتر شده
بخور یه کم گرم شی
الانه که از حال بری
اونوقت من تضمین نمیکنم که اینجا ولت نکنم و تا خونتون ببرمت.
عثمان این همه روحیه را از کدام فروشگاه میخرید؟
لیوان کاغذی را جایی نزدیک پایم گذاشت:
- خیلی کله شقی!
عین هانیه!
هانیه اش پر از آه بود و جمع شده در خود،
با آرامترین صوت ممکن گفت:
- چقد دلم براش تنگ شده😔
نمیدانستم وضع کداممان بهتر است؟
من که خبر مرگ دانیال را شنیده بودم یا بی خبری عثمان از مرگ و زندگی هانیه؟
- سارا یادته چند ماه پیش گفتم که اون دانیال مهربون و تو قلبت دفن کن؟
باور کن برادرت وقتی وارد اون گروه شد مُرد
همونطور که خواهر کوچولوی من مُرد.
حرفای صوفی رو شنیدی؟
اینا فقط یه گوشه از خاطراتش بود
صوفی حرفای زیادی داره واسه گفتن که باید بشنوی از دانیال،از تبدیل شدنش به ماشینِ آدم کشی!
به نظرت چیزایی که شنیدی،اصلا شبیه برادر شوخ و پرمحبتی بود که میشناختی؟
سارا واقع بین باش!حقیقت صوفیِ و شوهری که زنده زنده دفنش کرد
@khamenei_shohada
عشقنـد
آن عاشقانی که
پلاکشان را از گردنشان کندند ...
تا گمنام بمانند
امّـا
عکس امامشان را از سینه نکندند ...
نثار ارواح مطهرشان #صلوات
#شبتون_شهدایی
ــــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
ڪانال #امام_خامنه_ای شهدا
#در_محضر_امام
شما فکر می کنید بعد از ظهور حضرت صاحب چه کار می کنید؟
خب آن کار را الان بکنید...
حضرت به وقتش می آید.
یا #امام_زمان ادرکنی
ــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
"پرواز با پاراگلایدر"؛ از تکاوری یگان صابرین تا فرماندهی در سوریه
«پرواز با پاراگلایدر» روایت زندگی شهید مدافع حرم #شهید_مهدی_علیدوست توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شد. 👇
🔗 http://www.tafahoseshohada.ir/fa/news/2715/
ڪانال #امام_خامنه_ای شهدا
ــــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
"پرواز با پاراگلایدر"؛ از تکاوری یگان صابرین تا فرماندهی در سوریه «پرواز با پاراگلایدر» روایت زندگی
برشی از کتاب:
نگاهم که به صورتش افتاد مثل همیشه خنده مهمان لبانش بود. چشمانش باز بود انگار او هم دلش برای من تنگ شده بود و میخواست برای آخرین بار یک دل سیر نگاهم کند. نمیتوانستم دل بکنم. دستم را روی قلبش گذاشتم، نگاهم به نگاهش گره خورد و جانم به جانش.
قرارهای دو نفرهمان از جلوی چشمانم گذر میکرد. روضههای دو نفره را به یاد آوردم، دوستت دارمها را مرور کردم و یک لحظه فهمیدم همه لحظاتم تویی. یادت هست گفتم تو شهید شوی من دلم برایت تنگ میشود و تو بحث را عوض میکردی؟ یادت هست گفتم بدون تو نمیتوانم نفس بکشم؟ یادت هست قدم زدنهای گلزار شهدایمان را؟ یادت هست آخرین دیدار مدام میگفتی مواظب خودت باش، بدون تو چگونه میشود مواظب خود بود. مهدی مرا هم ببر. همه فکرها را در گوشه ذهنم پنهان کردم و آهسته زیر لب خواندم: ای پاره پاره تن به خدا میسپارمت...
پرواز با پاراگلایدر؛ روایت زندگی شهید مدافع حرم مهدی علیدوست به قلم علی فاطمیپور و فاطمه جعفری نجفآبادی در قطع رقعی و ۲۳۶ صفحه توسط انتشارات شهید کاظمی روانه بازار شد.
ڪانال #امام_خامنه_ای شهدا
ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
🖼شهیدی که تصویر امام را روی تانک صهیونیستها چسباند!
🔻شهید فصیحی میگفت که برادران لبنانی به ما اجازه نمیدادند با اسرائیلیها بجنگیم و لبنانیها میگفتند شما فقط برای تبلیغ دین به اینجا آمدهاید. اما یک شب زمانی که سربازان اسرائیلی درخواب سنگین فرو رفته بودند بچههای ایرانی از فرصت استفاده کردند و عکس حضرت امام خمینی (ره) را بردند و به تانکها و کلاههای سربازان اسرائیلی چسباندند و برگشتند.
🔻شهید رضا فصیحی که مدتی در لبنان بود، بعد از بازگشت به ایران در جبهههای جنگ تحمیلی حضور یافت و خیلی زود در ۲۲ فروردین سال ۱۳۶۲ در عملیات والفجر یک به شهادت رسید.
✍🏻راوی برادر شهید
ــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
مداحی آنلاین - چرا خداوند دنیا را با رنج آفرید؟ - حجت الاسلام عالی.mp3
2.43M
♨️چرا خداوند دنیا را با رنج آفرید؟
👌 سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #عالی
📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید.
ڪانال #امام_خامنه_ای شهدا
ــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
🕊 شهید افغانستانی که به جنگ تفرقهافکنیهای میان ایران و افغانستان آمد 🇮🇷🇦🇫
💐 کشف پیکر شهید نسیم افغانی در منطقه عملیاتی والفجر ۱ به تازگی، اتفاقی است که بار دیگر همدلی و خونشریکی دو ملت ایران و افغانستان را در طول تاریخ و در جریان وقایع رخ داده نشان میدهد. 👇
🔗 http://www.tafahoseshohada.ir/fa/news/2717/
ــــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
🕊🍂 #دوستان_شهدا 🍂🕊
هرچه از اخلاقش بگويم كم است. بسيار مهربان بود. در مدت كوتاه زندگي با هم بحثي نداشتيم
هميشه مرا مهديه خانم صدا ميكرد. حنانه را خيلي دوست داشت. وقتي قصد رفتن داشت صداي لالايياش را ضبط كرد و گفت در نبودم صدايم را براي حنانه بگذار تا با صداي من بخوابد.
در اجتماع هم بسيار فعال و شبيهخوان روز عاشورا بود. هميشه از شهدا حرف ميزد و يادواره شهدا و بنر شهدا را خودش كار ميكرد.
🖋 راوی: همسر شهید
🌹 #شهید #روح_الله_طالبی
#همسرانه
ــــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیشبینیرهبر درحال محقق شدن است؛
ترامپ هم خوراک مار و مور میشود ولی جمهوری اسلامی خواهد ماند..
#افول_امریکا
#امام_خامنه_ای
ــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
🔸شهادت؛ سرنوشت اعدامکنندگان خائنی به نام منصور
🔹در روز ۲۶ خرداد ۴۴ حکم اعدام امانی، بخارایی، نیک نژاد و صفارهرندی به دلیل اعدام انقلابی نخستوزیر خائن پهلوی به اجرا گذاشته شد.
محمد صفارهرندی برادر شهید «رضا صفارهرندی» میگوید: زمانی که این ۴ شهید را به میدان تیر میبرند، در زمان وداع با هم، خیلی خوشحال بودند. هر ۴ نفر قرآن میخواندند به گونهای که ماموران تیر گریه شان میگیرد. شهادت برای آنها آروز بود و دل از دنیا کنده بودند
ــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
🍃🌸🌺🌼 🍃❤️ 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_پانزدهم(الف) ✍به سمتم خم شد دستانش را در هم گره کرد و روی م
💐🍃🌸
🍃❤️
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_پانزدهم(ب)
مکث کرد،طولانی:
- سارا،دانیال زندست!
آنقدر سرعتِ چرخیدنِ سرم به سمت عثمان زیاد بود که صدایِ مهره های یخ زده گردنم را به گوش شنیدم
- چی گفتی؟
و عثمان لیوان قهوه را به طرفم دراز کرد.
بخور الانه که کل بدنت تَرَک برداره دختر،
تو چطوری انقدر تحملِ سرمات بالاست؟
از کافه تا اینجا قدم به قدم شال و کلاه به دست،پشت سرت اومدم دریغ از یه بار لرزیدن.
ببینم نکنه ملکه برفی که میگن، خودِ تویی؟😕
دیگه کم کم باید ازت بترسما !
وقتی در بورانِ حسدهای دنیا تبدیل به آدم برفی شوی،
دیگر زمستانِ زمین برایت حکمِ شومینه را دارد.
عثمان با بی خیالی از جایش بلند شد.
- دیگه این کمر،کمر بشو نیست.
اوه اوه ببین چه قندیلیم بسته
چرا جواب سوال و نگاهم را نداد؟ایستادم.
درست در مقابلش
- دانیال کجاست؟
برگردیم پیش صوفی
چرا دروغ گفت؟
اما اون گفت که مرده...گفت که خودش دانیالو کشته!
و با گامهایی تند به سمتِ مسیرِ کافه رفتم
عثمان به دنبالم دوید و محکم دستم را کشید.
- صبر کن کجا با این عجله؟صوفی رفته
ناگهان زیر پایم خالی شد.
دست پاچه و وحشت زده یقه ی عثمان را چنگ زدم
- کجا رفته؟
تو فرستادیش که بره،درسته؟
توئه عوضی داری چه به روز زندگیم میاری؟
اصلا به تو چه که من میخوام وارد این گروه بشم،هان؟
اصلا تو صوفی رو از کجا پیدا کردی؟
از کجا معلوم که همه اینا چرتو پرت نباشه؟
اول میگین دانیال مرده،حالا میگین زندست!
توام یه مسلمون بدی!مثه پدرم
#ادامہ_دارد
@khamenei_shohada
1_5023816923939340295.m4a
4.3M
🎧 #کتاب_صوتی
آن بیست و سه نفر
قسمت_ششم
ــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
🖇 عاشوراییان
💛نپندار که تنها عاشوراییان را
بدان بلا آزموده اند و لا غیر
صحرای بلا به وسعت
همه تاریخ است و کار به یک
«یا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم» ختم نمی شود💛
#شهید_سیدمرتضی_آوینی🌺
🌸الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌸
#شبتون_شهدایی
ــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
#سلام_بر_شهیدان
در این شلــــوغی دنیـــــا فراموشتــــان نڪردیم
در شلوغی قیامت فراموشمـان نڪنید
#صبحتون_شهدایی🌷
🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤
ــــــــــــــــــــــ🕊🌹ــــــــــــــــــ
@khamenei_shohada
#شهید_ابراهیم_هادی
عزتی ابدی و ماندنی
🍃 شهید ابراهیم هادی یکی از این مردان پاکیزه شناخته شده چون از نامحرم دوری کرد و پاکدامنی پیشه کرد
🍃 و خدا هم خوب پاداشی بهش داد هر چه گمنام تر کار کرد و از گناه دوری کرد خدا هم به وقتش ، آن را برای مردم آشکارتر و پر رنگتر کرد ، و عزتی ابدی و ماندنی ، در دنیا و آخرت نصیبش کرد .
#سیره_شهدا
ــــــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
@khamenei_shohada
بصیـــــــــرت
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 #شهید_حسن_باقری 💐✍100 خاطره کوتاه از شهید قسمت:
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#شهید_حسن_باقری
💐✍100 خاطره کوتاه از شهید
قسمت: 17
92- حسن مزه مي ريخت . با بگو و بخند صبحانه مي خوردند . مي خواست عكس بگيره . به جعفر گفت « بذار ازت يه عكس بگيرم ، به درد سر قبرت مي خوره .» بعد گفت « ولي دوربين كه فيلم نداره.» - آخه مي گي فيلم نداره. اون وقت مي خواي ازم عكس بگيري؟ گفت « خوب اسلايد مي شه براي جلو تابوتت. خيلي هم قشنگ مي شه.»
ــــــــــــــ💠💠ـــــــــــــ
93- داشتم براين نماز ظهر وضو مي گرفتم، دستي به شانه ام زد. سلام و عليك كرديم. نگاهي به آسمان كرد و گفت« علي ! حيفه تا موقعي كه جنگه شهيد نشيم. معلوم نيست بعد از جنگ وضع چي بشه. بايد يه كاري بكنيم . » گفتم «مثلا چي كار كنيم؟» گفت « دوتا كار ؛ اول خلوص،دوم سعي و تلاش .»
ــــــــــــــــ💠💠ــــــــــــــــ
94- دير مي آمد ، زود مي رفت وقتي هم كه مي آمد چشم هاش كاسه ي خون بود . نرگس براي باباش ناز مي كرد. تا دير وقت نخوابيد . گذاشتش روي پاش و بابايي خوند تا مي خواست بگذاردش زمين ، گريه مي كرد. هرچي اصرار كردم بچه را بده، نداد . پدر و دختر سير همديگر را ديدن.
ـــــــــــــــ💠💠ــــــــــــ
95- فرمانده هاي تيپ ها بودند؛ خرازي ، زين الدين ، بقايي و.... حرف هاي آخر را زدند و شب حمله مشخص شد. حسن شروع كرد به نوحه خواندن. وقتي گفت « شهادت از عسل شيرين ترست» هق هقش بلند شد. نشست روي زمين و زار زد. از اول روضه رفته بود سجده . كف سنگر سه تا پتو انداخته بودند. سر كه برداشت از اشك ، تا پتوي سوم خيس شده بود.
ــــــــــــــ💠💠ـــــــــــ
96- باران تندي مي باريد. خيس آب شده بود. آب رود خانه تا روي پل بالا آمده بود. بچه ها بايد براي عمليات رد مي شدند. خودش آمده بود پاي پل ، بجه ها را يكي يكي رد مي كرد.
ــــــــــــــــ💠💠ــــــــــــــ
97- تا ركعت دوم با جماعت بود.نماز تمام شد، اما حسن هنوز وسط قنوت بود.
ـــــــــــــــــ💠💠ـــــــــــــــ
98- مثل هميشه صبح زود نرفت . ناخن هاي نرگس را گرفت. سر به سرش گذاشت و بازي كرد. مي گفت « ببين پدر سوخته چه قدر شيرين شده. خودشو لوس مي كنه .» يكي دوبار رفت بيرون،دوباره برگشت . چند تا كاست داد و گفت « حرف هاي خوبي داره. گوش كن، حوصله ات سر نمي ره.» هميشه مي گفتم « به دوستات بگو اگه شهيد شدي، من اولين نفري باشم كه باخبر مي شم.» از صبح اخبار گوش نكرده بودم . دوستم تلفن كرد و گفت « اخبار گفته چند نفر شهيد شدند.اسم مجيد بقايي رو هم گفتن.نفر اول را نشنيدم كيه .» نخواستم باور كنم نفر اول غلام حسين است.
ـــــــــــــــ💠💠ــــــــــــــ
99- روزهاي آخر بيش تر كتاب « ارشاد » شيخ مفيد را مي خواند . به صفحات مقتل كه مي رسد، هاي هاي گريه مي كرد.
هرچه گفتند «تو هم بيا بريم ديدن امام» گفت « نه، بيام برم به امام بگم جنگ چي ؟ چي كار كرديم ؟ شما بريد، من خودم تنها مي رم شناسايي » گلوله ي توپ كه خورد زمين ، حسن دستي به صورتش كشيد . دو ساعتي كه زنده بود، دائم ذكر مي گفت. فكر نمي كردم كه ديگه اين صدا را نشنوم.
ـــــــــــــــ💠💠ــــــــــــــــ
100- بلند بلند گريه مي كردند . دخترش را كه آوردند، گريه ها بلند تر شد. شانه هاي فرمانده سپاه مي لرزيد. بازوش را گرفتم گفتم «شما با بقيه فرق دارين. صبور باشين.» طاقتش طاق شد . گفت «شما نمي دونين كي رو از دست داديم. باقري اميد ما بود، چشم دل واميد ما....»
#پایان
منبع:كتاب باقري؛ انتشارات روايت فتح
http://emtedadiha.blogfa.com/post/182