eitaa logo
بسم الله القاصم الجبارین
3.1هزار دنبال‌کننده
123.5هزار عکس
130.6هزار ویدیو
212 فایل
﷽ ڪد خدا را بـرسانید زمـان مستِ علے اسٺ مالڪ افـتاد زمـین تیـغ ولـے دستِ علے اسٺ #انتقام_سخت ✌️🏻 #شهادتت_مبارک_سردار_دلها 💔
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ زیبا درباره شهدا و شهادت (مدافعان حرم) ؛ توصیه مهم امام خامنه ای
🌷 🔸مبارزه با اشرار و قاچاقچیان سردار حاج قاسم سلیمانی پس از پایان جنگ ایران و عراق در سال ۱۳۶۷ به کرمان بازگشت و درگیر جنگ با اشراری شد که از مرزهای شرقی ایران هدایت می‌شدند. او تا قبل از انتصاب به فرماندهی سپاه قدس، با باندهای قاچاق مواد مخدر در مرزهای ایران و افغانستان می‌جنگید.
⚘﷽⚘ 🌷 اگـر بـہ سبڪ وسیـاق عمـل نکنیم کمیتمـون لنگـہ💥 برنـامـہ‌ای ڪہ ریختـید بـرای و چیہ❓ سبڪ و سیـره شهـدا چیـه❓ شهـدا نـون رو خوردن💐 شهـدا راست گفتند دوستـت داریم.💚 بـہ میـزانی کـه بشی وصـل میشی🌟 چی زمیـن اومدی هیات؟ بہ خیلی ها صبـر کن پرده ها بـره کنـار😒 هنوز خـدا نخورده بمون. یہ ڪاری کنیـد امـام زمان شـمـا رو بگیـره.😇 🍃🍃 🌸🌸 🌼🌼
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت : اگر بخواهم برای نامه‌ای بنویسم، خواهم نوشت "مرا ببر" این شهید والامقام اینگونه می‌گوید: «من همیشه به احمد () می‌گفتم «الهی دردت بخوره تو سرم»، اصطلاح من بود نسبت به احمد، دورت بگردم. من دلم می‌خواست واقعاً، آنچه مکنونات قلبی♥️ من است. از این رو می خوام که خدا هر چه سریعتر به او ملحق کند. به او اگر بنویسم، این را خواهم نوشت من را ببر ...»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺روایتی از نحوه حضور حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در مسجد جمکران 🎙گزیده‌ای از گفتگو با حجت‌الاسلام رحیمیان، تولیت مسجد مقدس جمکران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📻قسمت هشتم ▫️وقتی حاج قاسم به وسط محاصره داعش رفت! ‌‌ 🔹مجموعه کلیپ برش‌هایی پرجاذبه و زیبا از زندگانی حاج قاسم سلیمانی هست که ان‌شاءالله هر روز تقدیم تان می‌شود.
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
تم رهبری بسیار عالی دانلود
🌹 ❣یعنـی شهیدے ڪه دنیا را بہ اندازه یڪ نام هم نخواستـــ ... حال..... غــرق دنیا شده اے چون من را شهد شیرین شهــادت می دهند ؟
آن روز... آن روز هرچند آخرین روز جهان باشد باید شروع فصل خوب داستان باشد روزی که پیدا می‌شود خورشید پشت ابر باید که بارانی‌ترین روز جهان باشد مردی که ده قرن است با عشق و عطش زنده‌ست باید نه خیلی پیر نه خیلی جوان باشد با خود تصور می‌کنم گاهی نگاهش را چشمی که بی‌اندازه باید مهربان باشد یک روز می‌آید که این‌ها خواب و رؤیا نیست و خوش به حال هر کسی که آن زمان باشد بی‌بی که جان می‌داد بالا را نشان می‌داد شاید خبرهای خوشی در آسمان باشد بی‌بی که پای دار هی این آخری می‌گفت این آخرین قالیچه نذر جمکران باشد...
♥️•﷽•♥️ روی خیلی حساس بود مدتی در محل کار مسئول خرید شده‌ بود جالب اینجاست برای خرید وسایل سرکار همه تلاشش رامی‌کرد که کمترین پول بیت المال را خرج کند امابرای وسایل منزل اینطور . مدافع حرم 🌷 یاد عزیزش با صلوات ♥️•﷽•♥️
مدافع حرم شهید پویا ایزدی یاد عزیزش با صلوات خاطرات جالب همسر شهید از دیدار و شهادت حاج قاسم سلیمانی را بخوانید بخاطر طولانی بودن مطلب عذر خواهی میکنم😔 👇👇👇👇👇
بسم الله القاصم الجبارین
مدافع حرم شهید پویا ایزدی یاد عزیزش با صلوات خاطرات جالب همسر شهید از دیدار و شهادت حاج قاسم سلیمان
♥️•﷽•♥️ 👈 حسرتی که بر دل دختر شهید ماند حسرت دیدار با حاج قاسم😭 📝خاطرات همسر شهید مدافع حرم بعد از شهادت آقا پویا هم سردار را یک بار در یک برنامه و از فاصله دور دیدم. آن روز خیلی دوست داشتم به ایشان نزدیک شوم، اما به خاطر ازدحام جمعیت خانواده شهدا نتوانستم و خیلی به خاطر این ازدحام، نگران بودم که اتفاقی برایش نیفتد. ریحانه خیلی سردار را دوست دارد، ریحانه گریه می‌کرد که می‌خواهم بروم بغلش کنم، مگر نمی‌گویید که فرمانده بابا پویا بود؟ من دوست دارم بروم بغلش کنم، اما هر قدر تلاش کردیم نشد. تا نیم متری سردار هم رسیدیم ولی نشد که نشد. حسرت آغوش پدرانه حاج‌قاسم در دل ریحانه ماند، برای همین من به دخترم قول دادم و گفتم پیگیری می‌کنم که حتماً سردار را ببینی. گفتم من این قول را به تو می‌دهم که ایشان را در آغوش بگیری. همیشه به دنیال این بودم و این قول را در ذهنم مرور می‌کردم که خبر شهادت سردار سلیمانی رسید.» همسر شهید درباره نحوه شنیدن خبر شهادت می‌گوید: «خبر شهادت را ساعت ۵ صبح به من دادند. خواهر آقاپویا به من اطلاع داد. من خانه پدرم بودم. او به شدت گریه می‌کرد و می‌گفت سردار قاسم سلیمانی شهید شد. اصلاً باور نمی‌کردم. گفتم راست می‌گویی؟ تلویزیون را روشن کردم و وقتی این خبر را شنیدم، انگار که خبر شهادت پویا را دوباره شنیده‌ام. آن‌قدر سخت و سنگین بود که هنوز هم نمی‌توانم باور کنم و خیلی برای من سخت است. پدرم که از خواب بیدار شد و حال و احوال من را دید نگران شد. پرسید چه شده؟ گفتم بابا! حاج‌قاسم شهید شده است. درست مانند زمانی که خبر شهادت پویا را به او داده بودیم دو دستی بر سرش زد و گریه کرد. با گریه‌های پدرم همه اعضای خانواده بیدار شدند. رفتم پیش ریحانه که حالا دیگر با همه سر و صدا‌های خانه بیدار شده بود. گفتم سردار حاج‌قاسم سلیمانی هم شهید شد و رفت پیش بابا پویا. ریحانه سرش را کرده بود زیر پتو. گفت مامان مگر به من قول ندادی که می‌رویم و می‌بینیمش؟ گفتم مامان دیشب دشمنان شهیدش کردند. برای ما خیلی سخت بود، گویا یک پدر را از دست دادیم و انگار بچه‌های شهدا دوباره یتیم شدند. باورش برایمان سخت بود. وجود حاج‌قاسم سلیمانی برای خانواده شهدا مرهم بود و التیام زخم‌های‌مان. ایشان باعث دلگرمی ما بود. نبودش غیر قابل تحمل است. بعد از شهادت عزیزان‌مان یکی از چیز‌هایی که خانواده شهدا را محکم نگه می‌داشت و باعث صبوری‌شان می‌شد حضور حاج‌قاسم سلیمانی بود. اما در کنار همه اوضاع و احوال خانواده شهدا ما نگران حضرت آقا هم هستیم. امیدوارم خدا به داد دلشان برسد. حضرت آقا این روز‌ها چه می‌کشند.» 🎤 راوی: خانم رجبی همسر شهید شهید مدافع حرم پویا ایزدی در آبان ۹۴ مصادف با تاسوعای حسینی در جنوب حلب به شهادت رسید. یاد عزیزش با صلوات
خیلی گشته بودیم نه پلاکی نه کارتی! چیزی همراهش نبود، لباس فرم سپاه به تنش بود. چیزی شبیه دکمه پیراهن نظرم رو به خودش جلب کرد، خوب که دقت کردم دیدم یک نگین عقیق است که انگار ... نگاهی احساسی و متفاوت ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
♥️•﷽•♥️ یاران دفاع مقدس حاج قاسم گفت: عملیات کربلای ۵ غرب کانال ماهی صبح زود دیدمش دیدم چهره اش نورانی شده گفتم چیه زکی زاده چرا این قدر بی قراری؟؟؟ گفت چیزی نیست حاجی دارم می رم خط رفیقش رسید و گفت: دیشب خواب فرمانده گردان را دیده گفته جلو درب بهشت ایستاده منتظرش هست بی قرار لحظه شهادت و پرواز هست حاجی جان🕊 اون روز تا ظهر خبر شهادتش را به من دادند یاد عزیزش با صلوات 📚 یاد یاران با حاج قاسم به شهدا وصل می شویم
♥️•﷽•♥️ هزاران سال از آغاز حیات بشر بر این کره خاکی می گذرد وهمه آنان تا به امروز مرده اند،وما نیز خواهیم مرد. وبر مرگ ما نیز هزاران سال خواهد گذشت.وتو ای عزیز بدان!تنها کسانی مردانه می میرند که مردانه زیسته باشند.... سید شهیدان اهل قلم یاد عزیزش با صلوات
🌹🕊💐🥀💐🕊🌹 در شهر شيراز رسم بود علماي برجسته براي شهدا تلقين بخوانند. آن شب قبل از خواب احساس عجيبي داشتم. روز بعد وقتي وارد قبر شدم، در چهره‌ي حالت تبسمي احساس كردم. زماني‌كه نام مبارك را آوردم، انگار جاني تازه به بدن مراجعت كرد، چون به احترام نام سرش را خم كرد، به نحوي كه سر او تا روي سينه خم شد و دوباره به حالت اوليه برگشت. حالم منقلب شد. اشك از چشمانم جاري گشت. انگار در زمان تدفين او حضور داشت. با مشاهده‌ي اين حالت مردم مرا از قبر بيرون آوردند، و علت گريه‌ام را پرسيدند؛ فقط توانستم بگويم: اگر صحنه‌هايي را كه من ديدم، شما هم مي‌ديد. مثل من نمي‌توانستيد تلقين را ادامه دهيد. كسي ديگر تلقين را بخواند.
🥀🕊💐🕊💐🕊🥀 سلام ما بہ لبخند شهیدان بہ ذڪر روی سربند شهیدان سلام ما بہ گمنامانِ لشڪر بہ تسبیحات یا زهراے معبر همان‌هایے ڪہ عمرے نذر ڪردند اگر رفتند دیگر برنگردند
من در مقطعی این توفیق و لیاقت را پیدا کردم که در جنگ با داعش در عراق، همرزم شهید هادی طارمی باشم. آنجا هادی را که دیدم، پرسیدم: از حاج قاسم چه خبر؟ گفت: "الحمدلله سالم و سلامت است." آن روز توانستم به دستبوسی سردار بروم. به هادی گفتم: حاج قاسم اجازه میده باهاش عکس بگیرم؟ گفت: "حاج قاسم بزرگتر از این حرف‌هاست. عکس که چیزی نیست. حتی اجازه میده باهاش غذا بخوری." هادی مرا پیش سردار برد و به‌عنوان یک مدافع حرم هم‌محله‌ای به ایشان معرفی کرد و حاج قاسم هم خوشحال شد. آن روز بیش از هر چیزی،‌ به این افتخار کردم که یکی از بچه‌های شادآباد،‌ محافظ سردار سلیمانی است. شاید باورتان نشود، آن روز من سر سفره صبحانه حاج قاسم نشستم و از دست خودش لقمه گرفتم.» ▫️«هادی می‌گفت: من هر روز از دست حاج قاسم،‌ لقمه متبرک می‌گیرم. این به‌جای خود اما نکته مهم، صمیمیت سردار با نیروهایش بود. سردار حتی خودش لقمه در دهان نیروهایش می‌گذاشت. ✍به روایت همرزم شهید 📎محافظ رشید حاج قاسم سلیمانی 🌷
♥️•﷽•♥️ شب عملیات کربلای ۱ بود کوله‌پشتی‌اش را محکم بسته بود. کوله سنگین بود.پر بود از خرج و موشک آر.پی.جی داشتیم پشت سر هم به ستون از داخل معبر رد می‌شدیم سنگرهای دشمن در 200 متری‌مان قرار داشتند. اطرافمان میدان مین بود. کوچکترین صدایی فاجعه به بار می‌آورد ناگهان کوله‌پشتی علی گلوله خورد. و خرج‌های آر پی چی آتش گرفتند و علی شعله‌ور شد. امکان اینکه کوله‌پشتی علی را باز کنیم نبود. همه بهت‌زده داشتند علی را نگاه می‌کردند. شعله‌های آتش لحظه به لحظه علی را در کام خودشان می‌کشیدند و همه هر لحظه‌ منتظر بودند که علی فریاد بزند و دشمن شروع به تیراندازی کند. علی همانطور که داشت می‌سوخت، نارنجک‌هایش را از خودش جدا کرد. چفیه ای گرفت جلوی دهانش و مظلومانه روی زمین افتاد. فقط می‌شد نگاه کرد. شعله‌ها ذره ذره علی را می‌سوختند و علی جلوی چشم‌های ما داشت جان می‌داد. علی سوخت و به شهادت رسید اما جان همه بچه های گردان محفوظ ماند ۱۶_ساله یاد عزیزش با صلوات با صلوات تصویر باز شود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«« وقتی خدا بهت عزت میده »» بزرگداشت شهدای مقاومت ۱۰۰ روز پس از شهادت 🔹بزرگداشت شهدای مقاومت در صدمین روز شهادت سپهبد قاسم سلیمانی و ابومهدی با شیوه‌ای متفاوت در برگزار و در این مراسم به خروج نظامیان آمریکا از عراق تأکید شد.
ای رفته از برم به دیاران دور دست با هر نگین اشک به چشم تر منی... ═══.•═♡❤️♡═.•═══
بیچاره ها از ملتی میکُشند که دعاي بعد از نمازشان ؛ شهـادت ست...❤️
خداوندا! سرمن، عقل‌من، لب‌من، شامّه‌من، گوش من، قلب‌من، همه‌اعضا و جوارحم در همین امید به سر مۍبرند؛ یاارحم‌الراحمیــــن! مرابپذیـــر؛ پاڪیزه‌بپذیر؛ آنچنان بپذیر ڪه شایسته دیدارت شوم. جز دیدار تو را نمۍخواهم، بهشت من جوار توست، یاالله! 📚بخشی از وصیت نامه
•|مرگ پایان کسی نیست که عاشق باشد...🍃
خَلاص شدن هنــر شدن می خواهد و تـ♥️ـو هنرمندی اے یادم بده چگونہ از بند دنیـ🌎ـا خود را خلاص کنم 🌹🍃🌹🍃
بسم الله القاصم الجبارین
#کلام_شهدا خَلاص شدن هنــر #خالِص شدن می خواهد و تـ♥️ـو هنرمندی اے #شَهیــد یادم بده چگونہ از
5⃣4⃣2⃣1⃣ 🌷 💠شب نشینی حاج احمد و یاران ... 🔰۱۲ تیرماه ۱۳۶۱📆سنگر فرمانده قوای ایرانی، پادگان زبیدانی 🔰متوسلیان حتی نمی‌گذاشت که شب ها🌙 هم بیکار بمانیم. معلوماتش بالا بود و باما زیاد میکرد. شب‌ها بچه ها را در اتاق جمع می‌کرد و برای اینکه بتواند بُعد عقیدتی- فکری ما را هم تقویت کند، بحثهای مختلف را وسط می‌ کشید. 🔰مثلاً یک بار گفت: من هستم و شما مسلمان، باید برای من اسلام را ثابت کنید✅ آقا طوری بحث می شد که کار به دعوا می کشید! خدا بیامرز ، آخر سر کم می‌آورد و می گفت: 🔰حرفِ من درست است اما تو چون نمی‌خواهی قبول کنی. حاج احمد می‌گفت: نه برادر، من با دارم این حرف را میزنم. یک‌شب هم گفت: هرکسی هرچه دلش می‌خواهد بگوید. 🔰یکی از بچه ها که نام داشت و اهل کاشان بود، خیلی خجالتی بود. نوبت به جعفر که رسید او گفت: برادر ما رویمان نمیشود چیزی بگوییم. حاجی گفت: خب یک بخوان. جعفر گفت: رویم نمیشود. 🔰حاجی گفت: یک قل هوالله بخوان. جعفر گفت: رویم نمی شود. احمد گفت: خوب یه بسم الله الرحمن الرحیم بگو. حاجی آخر سر شاکی شد و گفت: این قدر که تو میگویی رویم نمیشود تا به حال یک را خوانده بودی😅 راوی: سردار مجتبی عسگری ۲۷حضرت‌رسولﷺ 🌹🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایت دست ها و دستگیری ها.... دست حاج حسین اسداللهی که تازگی به یاران شهیدش پیوست در دست حاج قاسم