✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
حرف مردم مانند موج دریاست
اگر در مقابلش بایستی خسته ات میکند !!
و اگر با آن همراهی کنی غرقت میکند !!
قرار نیست که همه ی آدم ها شما را درک کنند و این اشکالی ندارد.
آن ها حق دارند نظر دهند
و شما کاملا حق دارید آن را نادیده بگیرید .....
#کانال_بسوی_سلامتی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
ﻣﻬﺮﺑﺎن ﺑﻤﺎﻥ
ﺣﺘﯽﺍﮔﺮﻫﯿﭻ ﮐﺲ
ﻗﺪﺭﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯿﺖ ﺭﺍﻧﺪﺍﻧﺪ
ﺍﯾﻦ ﺫﺍﺕ ﻭﺳﺮﺷﺖ ﺗﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ
ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎﺷﯽ
ﺗﻮﺧﺪﺍﯾﯽ ﺩﺍﺭﯼ
ﮐﻪ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﻫﻤﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻣﯿﮑﻨﺪ
#کانال_بسوی_سلامتی
#قرارگاه_بسوی_ظهور
🔅#پندانه
✍️ به قضای الهی راضی باشید تا احساس خوشبختی کنید
🔹معلم مدرسهای با اینکه ﺯﯾﺒﺎ بود ﻭ ﺍﺧﻼﻕ خوبی داشت، هنوز ازدواج نکرده بود.
🔸ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭ ﺷﺪند ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:
ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭼﻨﯿﻦ ﺟﻤﺎﻝ ﻭ ﺍﺧﻼﻗﯽ خوبی هستید، ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩید؟
🔹معلم گفت:
ﺯﻧﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮ داشت. ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺭﺍ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﮔﺮ یکبار ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺧﺘﺮ به دنيا بياورد، او ﺭﺍ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ خواهد ﮔﺬﺍﺷﺖ ﯾﺎ به هر ﻧﺤﻮﯼ شده او ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺯد.
🔸ﺧﻮﺍﺳﺖ خداوند ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺩﺧﺘﺮﯼ به دنیا آورد. ﭘﺪﺭﺵ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﺍ ﻫﺮ ﺷﺐ كنار میدان شهر ﺭﻫﺎ میکرد و ﺻﺒﺢ ﮐﻪ میآمد، ﻣﯽﺩﯾﺪ ﮐﺴﯽ طفل ﺭﺍ نبرده ﺍﺳﺖ.
🔹ﺗﺎ ﻫﻔﺖ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﺮای ﺁﻥ ﻃﻔﻞ دعا میکرد ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ میسپرد.
🔸ﺧﻼﺻﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ بازگرداند.
🔹ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺩﺧﺘﺮ به دنيا بياورد. ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺍﺳﺖ خداوند ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﺴﺮ باشد ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺗﻮﻟﺪ ﭘﺴﺮ، ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺰﺭﮔﺸﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ.
🔸ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ باردار ﺷﺪ ﻭ ﭘﺴﺮﯼ به دنیا ﺁﻭﺭﺩ ﺍﻣﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﻭﻣﺸﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ. ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭘﻨﺞ ﺑﺎﺭ ﭘﺴﺮ به دنيا آورد، ﺍﻣﺎ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮﺷﺎﻥ ﻫﻤﻪ فوت كردند.
🔹ﻓﻘﻂ ﺩﺧﺘﺮی ﮐﻪ ﭘﺪﺭ میخواست ﺍﺯ ﺷﺮﺵ ﺧﻼﺹ ﺷﻮﺩ، ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﺎﻧﺪ. ﻣﺎﺩﺭ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻧﺪ.
🔸آن دختر ﻣﻨﻢ! ﻭ به این ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺎکنون ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﻡ که ﭘﺪﺭﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ است ﻭ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺮﻭﺧﺸﮏ ﻭ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ. ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺧﺪمت میکنم.
🔹آن ﭘﻨﺞ ﭘﺴﺮ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻧﻢ، ﻓﻘﻂ ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﯽ خبرش را میگیرند. ﭘﺪﺭﻡ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮔﺮﯾﻪ میکند ﻭ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﮐﺮﺩﻩ، پشیمان است.
💢ﭼﻪﺑﺴﺎ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﯾﺪ ﻭ ﻧﺎﭘﺴﻨﺪ ﻣﯽﺩﺍﻧﯿﺪ، ﺍﻣﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺧﯿﺮﯼ ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ.
🔺ﺑﻪ ﻗﻀﺎﯼ ﺍﻟﻬﯽ ﻭ اراده ﺍﻭ ﺭﺍﺿﯽ ﻭ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺑﺎشید ﺗﺎ ﻃﻌﻢ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺭﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ کنید.
🔆 #پندانه
✍ شیشه ذهنت را تمیز کن
🔹زوج جوانی به محل جدیدی نقل مکان کردند.
🔸صبح روز بعد، هنگامی که داشتند صبحانه میخوردند از پشت پنجره زن همسایه را دیدند كه لباسهایی را شسته و روی بند پهن میکند.
🔹زن گفت:
ببین! لباسها را خوب نشسته است. شاید نمیداند که چطور لباس بشوید یا اینکه پودر لباسشوییاش خوب نیست!
🔸شوهر ساکت ماند و چیزی نگفت.
🔹مدتی گذشت و هر بار که خانم همسایه لباسها را پهن میکرد، این گفتوگوی تكراری اتفاق میافتاد و زن از بیسلیقه بودن زن همسایه میگفت.
🔸یک ماه بعد، زن جوان از دیدن لباسهای شستهشده همسایه که خیلی تمیز به نظر میرسید، شگفتزده شد.
🔹به شوهرش گفت:
نگاه کن! بالاخره یاد گرفت چگونه لباسها را بشوید.
🔸شوهر پاسخ داد:
صبح زود بیدار شدم و پنجرههای خانهمان را تمیز کردم!
💢 زندگی هم همینطور است. وقتی که رفتار دیگران را مشاهده میکنیم، آنچه میبینیم به درجه شفافیت پنجرهای که از آن مشغول نگاهکردن هستیم بستگی دارد.
🔹قبل از هرگونه انتقادی، بد نیست توجه کنیم به اینکه خود در آن لحظه چه ذهنیتی داریم و اول شیشه ذهن خودمان را پاک کنیم و در پی دیدن جنبههای مثبت او باشیم.
#ما_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید
┏━━━🍃🍒🍇🍏━━━┓
@Bsoye_salamti
┗━━━🍓🌽🍑🍃━━━┛
🔅#پندانه
✍️ معجزه خداوند
🔹معجزه خداوند در زندگی کسی وارد میشود که عجز و ناتوانی خویش در برابر خداوند را بفهمد و بر حضرتش ابراز بدارد؛ آنگاه خداوند با خلق معجزهای در زندگی او، او را توانا میسازد.
🔸پس بدانیم تا به عجز و ناتوانی خویش در برابر پروردگارمان معترف نشدهایم هرگز بهدنبال معجزۀ خداوند در زندگیمان نباشیم.
#ما_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید
┏━━━🍃🍒🍇🍏━━━┓
@Bsoye_salamti
┗━━━🍓🌽🍑🍃━━━┛
🔆 #پندانه
✍️ سکوتت را بشکن
🔸پدرم دلواپس آینده خواهرم است، اما حتی یکبار هم اتفاق نیفتاده که باهم بنشینند و صحبت کنند.
🔹خواهرم نگران فشار خون پدرم است؛ اما حتی يکبار هم نشده خواستههايش را به تعويق بيندازد تا پدر كمی احساس آرامش كند.
🔸مادرم با فکر خوشبختی من خوابش نمیبرد، اما حتی یکبار هم نشده که با من درمورد خوشبختیام صحبت کند و بپرسد: فرزندم چه چیزی تو را خوشحال میکند؟
🔹من با فکر رنج و سختی مادرم از خواب بیدار میشوم، اما حتی یکبار هم نشده که دستش را بگیرم، در کارها کمکش کنم و کمی به او آرامش بدهم.
💢ما از نسلِ آدمهای بلاتکلیف هستیم. از یکطرف در خلوت خود، دلمان برای این و آن تنگ میشود، از طرف دیگر، وقتی به هم میرسیم، سکوت میکنیم! راستی چرا؟!
🔅#پندانه
✍️ وابستگی به دنیا
🔹روزی گدایی به دیدن درویشی رفت و دید که او روی تشکی مخملین در میان چادری زیبا که طنابهایش به گل میخهای طلایی گره خوردهاند، نشسته است.
🔸گدا وقتی اینها را دید، فریاد کشید:
این چه وضعی است؟ درویش محترم! من تعریفهای زیادی از زهد و وارستگی شما شنیدهام، اما با دیدن این همه تجملات در اطراف شما، کاملا سرخورده شدم.
🔹درویش خندهای کرد و گفت:
من آمادهام تا تمامی اینها را ترک کنم و با تو همراه شوم.
🔸با گفتن این حرف درویش بلند شد و بهدنبال گدا بهراه افتاد.
🔹او حتی درنگ هم نکرد تا دمپاییهایش را به پا کند.
🔸بعد از مدت کوتاهی، گدا اظهار ناراحتی کرد و گفت:
من کاسه گداییام را در چادر تو جا گذاشتهام. من بدون کاسه گدایی چه کنم؟ لطفا کمی صبر کن تا من بروم و آن را بیاورم.
🔹درویش خندید و گفت:
دوست من، گل میخهای طلای چادر من در زمین فرورفتهاند، نه در دل من، اما کاسه گدایی تو هنوز تو را تعقیب میکند؟
💢دردنیابودن، وابستگی نیست. وابستگی، حضور دنیا در ذهن است و وقتی دنیا در ذهن ناپدید میشود، این را وارستگی میگویند!
🔅#پندانه
✍️ گاهی درمان در دارو نیست
🔹پادشاهی بهعلت پُرخوری و پرخوابی دچار درد شکم شد.
🔸هر حکیمی برای معالجه آوردند، سودی بر بیماری او نبخشید و سفتی شکم روان نساخت.
🔹طبیبی ادعا کرد گیاهی در بالای کوهی است که اگر پادشاه آن را بخورد شکم او درمان شود، ولی خاصیت درمانی آن گیاه این است که باید بعد از چیدهشدن سریع خورده شود.
🔸این شرط سبب آن شد که پادشاه نتواند کسی را بفرستد تا آن گیاه را برای او از کوه بیاورد.
🔹تصمیم گرفت در تخت روان او را بالای کوه برند. ولی کسی حاضر به تضمین این امر برای پادشاه بهعلت صخرهایبودن کوهستان نشد.
🔸و پادشاه را یک راه ماند که خود به پای خود به بالای کوه رود.
🔹پادشاه سنگینوزن یک روز بهسختی کوهپیمایی کرد و روز دیگری راه باقی مانده بود برسد که درد شکم شاه خوب شد و بر بیماری او فرجی حاصل شد. پس بههمراه قراول به دربار برگشت.
🔸او که گمان میکرد طبیب در بالای کوه، کنار آن گیاه منتظر پادشاه است بهناگاه طبیب را در شهر یافت و پرسید:
چرا بالای کوه نرفته بود؟
🔹طبیب گفت:
قبله عالم! چنین گیاهی در بالای کوه وجود نداشت؛ درمان درد تو در خوردن دارو نبود. بلکه فقط در حرکت و راهرفتن بود و من چنین کردم که تو تکانی به خود دهی و راهی بروی تا درمان شوی.
🔸ساعتها اندیشه کردم تا چگونه تو را به درمان مورد نیازت نزدیک کنم و راهی جز این نیافتم.
🔹پادشاه بر ذکاوت طبیب احسنت گفت و او را به دربار خویش در طبابت جای بخشید.
#پندانه
✍️ فرزندم، هرگز دزدی نکن!
🔹مرد آهسته در گوش فرزند تازه به بلوغ رسیدهاش گفت:
پسرم، در دنیا فقط یک گناه هست و آن دزدیست، در زندگی هرگز دزدی نکن.
🔸پسر متعجب و مبهوت به پدر نگاه کرد بدین معنا که او هرگز دست کج نداشته.
🔹پدر به نگاه متعجب فرزند، لبخندی زد و ادامه داد:
در زندگی دروغ نگو، چراکه اگر گفتی، صداقت را دزدیدهای.
🔸خیانت نکن، که اگر کردی، عشق را دزدیدهای.
🔹خشونت نکن، که اگر کردی، محبت را دزدیدهای.
🔸ناحق نگو، که اگر گفتی، حق را دزدیدهای.
🔹بیحیایی نکن، که اگر کردی، شرافت را دزدیدهای.
💢 پس در زندگی فقط دزدی نکن.
🔅#پندانه
✍️ یادمان رفته زندگی کنیم
🔹ﺍﻭﻝ ﺩﻟﻢ ﻟﮏ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﺩﺑﯿﺮﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺑﺮﻭﻡ!
🔸ﺑﻌﺪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﯽﻣُﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺳﺮﮐﺎﺭ ﺑﺮﻭﻡ!
🔹ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﭽﻪﺩﺍﺭ ﺷﻮﻡ!
🔸ﺑﻌﺪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﭽﻪﻫﺎﯾﻢ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭ ﺷﻮﻡ!
🔹ﺑﻌﺪ ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﺯﻧﺸﺴﺘﻪ ﺷﻮﻡ!
🔸ﻭ ﺣﺎﻻ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯽﻣﯿﺮﻡ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺩﻓﻌﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻡ:
ﺍﺻﻼ ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻢ!
🔅 #پندانه
✍️ پشت هر موفقیت پایدار، مدتها تلاش است
🔹میگویند روزی یک نقاش بزرگ در عرض سه دقیقه یک نقاشی کشید و قیمت هنگفتی بر روی آن گذاشت!
🔸خریدار با این قیمتگذاری مخالفت کرد و این قیمت را برای سه دقیقه کار، منصفانه ندانست.
🔹نقاش بزرگ در پاسخ او گفت:
این کار در واقع در ۳۰ سال و سه دقیقه انجام گرفته. ۳۰ سالی که به آموزش و پیشرفت فردی و تجربهاندوختن گذشت و تو ندیدی؛ بهاضافه این سه دقیقه که تو دیدی!
🔸برخی افراد گمان میکنند که افراد موفق از خوششانسی، استعداد ذاتی یا نعمت الهی خاصی برخوردارند، اما در واقع پشت هر موفقیت پایدار، مدتها تلاش طاقتفرسا وجود دارد.
#ما_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید
┏━━━🍃🍒🍇🍏━━━┓
@Bsoye_salamti
┗━━━🍓🌽🍑🍃━━━┛
🔅#پندانه
✍️ به خدا اعتماد کن
🔹دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت.
🔸پیرمرد خوشحال شد و گوشههای دامن را گره زد و رفت!
🔹در راه با پروردگار سخن میگفت:
ای گشاینده گرههای ناگشوده، عنایتی فرما و گرهای از گرههای زندگی ما بگشا.
🔸در همین حال ناگهان گرهای از گرههای لباسش باز شد و گندمها به زمین ریخت!
🔹او با ناراحتی گفت:
ای یار عزیز، من کی گفتم این گره را بگشای و گندم را بریز؟ اگر آن گره را نگشودی، این گره بگشودنت دیگر چه بود؟
🔸وقتی نشست تا گندمها را از روی زمین جمع کند، در کمال ناباوری دید دانهها روی ظرفی از طلا ریختهاند!
🔹ندا آمد:
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه
🔅#پندانه
✍️ رو دل همدیگه پا نذارید
🔹وقتی اسب بخواد از رودخونه رد بشه، اول آب رو گلآلود میکنه بعد رد میشه! میدونید چرا؟
🔸چون تصویر خودش رو تو آب میبینه و تحت هیچ شرایطی پاشو رو اون نمیذاره، چون فکر میکنه همنوع خودشه تو آب، در حالی که یه عکس بیشتر نیست.
💢 یادمون باشه ما آدمها هم رو دلهای همدیگه، رو شخصیت همدیگه، رو احساسات همدیگه و روی کسانی که دوستمون دارن و شاید دوستشون داریم، نباید پا بذاریم و رد بشیم.
#ما_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید
┏━━━🍃🍒🍇🍏━━━┓
@Bsoye_salamti
┗━━━🍓🌽🍑🍃━━━┛
🔅#پندانه
✍️ آیا خواندن قرآن بدون فهمیدن معنی، فایدهای دارد؟!
🔹مرد کمسوادی قرآن میخواند ولی معنی آن را نمیفهمید.
🔸روزی پسرش از او پرسید:
چه فایدهای دارد قرآن میخوانی، بدون اینکه معنی آن را بفهمی؟
🔹پدر گفت:
پسرم! سبدی بگیر و از آب دریا پر کن و برایم بیاور.
🔸پسر گفت:
غیرممکن است که آب در سبد باقی بماند.
🔹پدر گفت:
امتحان کن پسرم.
🔸پسر سبدی که در آن زغال میگذاشتند را گرفت و به طرف دریا رفت. سبد را زیر آب زد و بهسرعت به طرف پدرش دوید، ولی همه آبها از سبد ریخت و هیچ آبی در سبد باقی نماند.
🔹پسر به پدرش گفت:
هیچ فایدهای ندارد.
🔸پدرش گفت:
دوباره امتحان کن پسرم.
🔹پسر دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد که آب را برای پدر بیاورد. برای بار سوم و چهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد و به پدرش گفت:
غیرممکن است!
🔸پدر با لبخند به پسرش گفت:
سبد قبلا چطور بود؟
🔹پسر متوجه شد سبد که از باقیماندههای زغال، کثیف و سیاه بود، الان کاملاً پاک و تمیز شده است.
🔸پدر گفت:
این حداقل کاری است که قرآن برای قلبت انجام میدهد.
💢 دنیا و کارهای آن، قلبت را از سیاهیها و کثیفیها پر میکند و خواندن قرآن همچون دریا سینهات را پاک میکند، حتی اگر معنی آن را ندانی.
#ما_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید
┏━━━🍃🍒🍇🍏━━━┓
@Bsoye_salamti
┗━━━🍓🌽🍑🍃━━━┛
🔅 #پندانه
✍ کور خود و بینای مردم
🔹روزی از روزهای بهاری باران بهشدت در حال باریدن بود. خب در این حالت هرکسی دوست دارد، زودتر خود را به جایی برساند که کمتر خیس شود.
🔸رندی از پنجره به بیرون نگاه کرد و همسایه خودش را دید. او میدوید تا زودتر خودش را به خانه برساند.
🔹رند پنجره را باز کرد و فریاد زد:
آهای همسایه! چیکار میکنی؟ خجالت نمیکشی از رحمت خدا فرار میکنی؟
🔸مرد همسایه وقتی این حرف رند را شنید، دست از دویدن کشید و آرامآرام بهسمت خانه رفت. در حالی که کاملا موش آبکشیده شده بود.
🔹چند روز گذشت. این بار رند خود در میانه باران گرفتار شد.
🔸بهسرعت در حال دویدن بهسوی خانه بود که همسایه سرش را از پنجره بیرون آورد و گفت:
آهای! خجالت نمیکشی از رحمت خدا فرار میکنی!؟ چند روز قبل را یادت هست به من میگفتی چرا از رحمت خدا فرار میکنی؟ حال خودت همان کار را میکنی؟
🔹رند در حالی که سرعت خودش را زیادتر کرده بود، گفت:
چرا یادم هست. به همین خاطر تندتر میدوم که زیادتر رحمت خدا را زیر پایم نکنم.
🔸هستند کسانی که از زمین و زمان ایراد میگیرند، اما برای رفتارهای خودشان هزار و صد توجیه ذکر میکنند.
#ما_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید
┏━━━🍃🍒🍇🍏━━━┓
@Bsoye_salamti
┗━━━🍓🌽🍑🍃━━━┛
🔅#پندانه
✍️ طعم شیرین هدیه
🔹روزی فردی جوان هنگام عبور از بیابان، به چشمه آب زلالی رسید.
🔸آب بهقدری گوارا بود که مرد سطل چرمیاش را پر از آب کرد تا بتواند مقداری از آن آب را برای استادش که پیر قبیله بود، ببرد.
🔹مرد جوان پس از مسافرت چهارروزهاش، آب را به پیرمرد تقدیم کرد.
🔸پیرمرد، مقدار زیادی از آب را لاجرعه سر کشید و لبخند گرمی نثار مرد جوان کرد و از او بابت آن آب زلال بسیار قدردانی کرد.
🔹مرد جوان با دلی لبریز از شادی به روستای خود بازگشت.
🔸اندکی بعد، استاد به یکی دیگر از شاگردانش اجازه داد تا از آن آب بچشد.
🔹شاگرد آب را از دهانش بیرون پاشید و گفت:
آب بسیار بدمزه است.
🔸ظاهرا آب بهعلت ماندن در سطل چرمی، طعم بد چرم گرفته بود.
🔹شاگرد با اعتراض از استاد پرسید:
آب گندیده بود. چطور وانمود کردید که گواراست؟
🔸استاد در جواب گفت:
تو آب را چشیدی اما من خود هدیه را چشیدم.
🔹این آب فقط حامل مهربانی سرشار از عشق بود و هیچچیز نمیتواند گواراتر از این باشد.
🔅#پندانه
✍ الماس یا لبو؟
🔹همگی لبوفروشها را دیدهایم، فریاد میزنند:
لبو لبو...
🔸و همیشه هم سرشان شلوغ است و مشتریانشان زیاد.
🔹اما تا به حال الماسفروشی را ندیدهایم که فریاد بزند:
الماس الماس...
🔸آنها صبور هستند، مدتهای زیادی. حتی سالیان زیادی زمان میبرد تا الماس آنها بهفروش برود.
🔹چون هرکسی سراغ الماس نمیآید، کسانی خریدارش هستند که قدرش را میدانند، قیمتش را میپردازند و شیوه نگهداری از آن را بلد هستند.
🔸هیچوقت الماس برای اینکه دوروبرش شلوغ باشد و زود به فروش برود، لبو نمیشود.
🔹برای الماسشدن باید صبوری کرد، باید با تمام وجود تلاش کرد و باید خالص بود.
🔅#پندانه
✍️ برای درکنارهمموندن...
🔹برای درکنارهمموندن باید خیلی چیزا رو بخشید. خیلی حرفا رو نشنیده گرفت. از خیلی کارها عبور کرد.
🔸برای درکنارهمموندن باید بخشندهترین و قویترین بود؛ نه زیباترین و باهوشترین.
🔹آدما وقتی میتونن مدتهای طولانی کنار هم بمونن که یاد بگیرن چطور باید باهم کنار بیان!
🔸اگه گاهی تو حال خوبِ هم شریک نمیشن، دستی هم به حال بدِ هم نکشن!
🔹هیچ حال بدی موندگار نمیمونه، همونطور که حال خوب هم همیشگی نیست!
🔸اول از هر چیزی برای درکنارهمموندن باید یاد بگیری چطور میشه با کوچیکترین چیزها، از زندگی لذت ببری، بخندی و شاد باشی.
#ما_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید
┏━━━🍃🍒🍇🍏━━━┓
@Bsoye_salamti
┗━━━🍓🌽🍑🍃━━━┛
.
🔅#پندانه
✍ گرههای زندگیات را قبل از اینکه کور شود، باز کن
🔹بافتن را از یک فامیل خیلی دور یاد گرفتم که نه اسمش خاطرم است نه قیافهاش، اما حرفش هیچوقت از یادم نمیرود.
🔸میگفت زندگی مثل یک کلاف کامواست، از دستت که در برود میشود کلاف سردرگم. گره میخورد، میپیچد به هم و پر از گره میشود.
🔹بعد باید صبوری کنی و گره را بهوقتش با حوصله باز کنی. زیاد که کلنجار بروی، گره بزرگتر و کورتر میشود.
🔸یک جایی دیگر کاری نمیشود کرد، باید سروته کلاف را برید و یک گره ظریف کوچک زد. بعد آن گره را توی بافتنی یکجوری پنهان و محو کرد که معلوم نشود.
🔹یادت باشد، گرههای توی کلاف همان دلخوریهای کوچک و بزرگند، همان کینههای چندساله، باید یک جایی تمامش کرد و سروتهاش را برید.
.
#ما_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید
┏━━━🍃🍒🍇🍏━━━┓
@Bsoye_salamti
┗━━━🍓🌽🍑🍃━━━┛
🔅#پندانه
✍ قایقی که خالی بود
🔹وقتى جوان بودم، قايقسوارى را خيلى دوست داشتم.
🔸يک قايق كوچک هم داشتم كه با آن در درياچه قايقسوارى مىكردم و ساعتهاى زيادى را آنجا بهتنهايى مىگذراندم.
🔹در يک شب زيبا و آرام، بدون آنكه به چيز خاصى فكر كنم، درون قايق نشستم و چشمهايم را بستم.
🔸در همين زمان، قايق ديگرى به قايق من برخورد كرد. عصبانى شدم و خواستم با شخصى كه با كوبيدن به قايقم، آرامش مرا بههم زده بود دعوا كنم؛ ولى ديدم قايق خالى است!
🔹كسى در آن قايق نبود كه با او دعوا كنم و عصبانيتم را نشان دهم. حالا چطور مىتوانستم خشم خود را تخليه كنم؟ هيچ كارى نمىشد كرد!
🔸دوباره نشستم و چشمهايم را بستم. در سكوت شب كمى فكر كردم. قايق خالى براى من درسى شد.
🔹از آن موقع اگر كسى باعث عصبانيت من شود، پيش خود مىگويم:
اين قايق هم خالى است!
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰❀•❀🍊🌤️⛹♂❀•❀⊱━━╮
@Bsoye_salamti
╰━━⊰❀•❀🍎🌤️🏇❀•❀⊱━━╯
.
🔅#پندانه
✍ اجازه نده افکار بد در ذهنت لانه کند
🔹ما نمیتوانیم جلوی پرواز پرندگان را بگیریم، اما اجازه نمیدهیم روی سرمان فرود بیایند و لانههایشان را روی سر ما بسازند.
🔸به همین ترتیب، ما نمیتوانیم گاهی اوقات از ورود افکار بد به ذهنمان جلوگیری کنیم، اما نباید اجازه دهیم آنها در مغز و فکر و روح و روان ما لانه کنند.
ܭߊࡅ߭ߊܠܙ_ܩߊ_ܝߊ_ܢ̣ܘ_ߊܢܚ݅ࡅ߳ܝߊܭ_ܢ̣ܭَܥ̇ߊܝࡅ࡙ܥ❣↶
╭━━⊰❀•❀🍊🌤️⛹♂❀•❀⊱━━╮
@Bsoye_salamti
╰━━⊰❀•❀🍎🌤️🏇❀•❀⊱━━╯