eitaa logo
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
2.3هزار دنبال‌کننده
907 عکس
241 ویدیو
13 فایل
Live for ourselves not for showing that to others!😌🌗👀 'تنها‌خُداست‌کهِ‌می‌مانَد؛🕊️🍃 تبلیغـات🌾: @Tablighat_Deli گپمون‌: @Nashenas_Deli [دلــاࢪامــ]؟آرامــش‌دهنده‌ی‌قلب💗✨. تولــدمــــون:6مهر1402🎂 -----------------~-----------------
مشاهده در ایتا
دانلود
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_336 +از سر قبرم ! پوزخندی زد .. _اتفاقا میخام ببرمت همونجا ! کلافه سری
•{🖤🤍}•• ‌ با صدای رومخش ، از قله افکارم پرت شدم .. _خیلی به خودت فشار نیار ! نمیتونی اینجارو ب ذهنت بسپاری ! پوزخندی زد و شیشه پنجره رو پایین کشید .. _ مغز کوچیکت توانایی تشخیص اینجارو نداره ! +ج ... جدی؟ خنده مردونه ای کرد که پوزخندی زدم .. +خب نمیدونم .. شاید .. اما اینو خو...خوب می...میدونم مغزم توانایی حل و سردرآوردن از گ...گندایی ک بالاآوردی ، رو داره ! دنده ای عوض کرد و اخمی کرد ! _منظورت چیه؟! +خ...خوب میفهمی ! _هوم ...آره .. اونو ک دیر یا زود میفهمم .. اما اینو بدون .. من زن لکنت دار تو خونم نگه نمیدارم ! درد قفسه سینم ؛ همزمان شد با نیشخندش ! چی تو وجودش بود که انقدر نامرد بود و نیش میزد قلب خورد شده منو؟! پلکی زدم و سعی کردم جلوی اشکامو بگیرم ! اما اونقدری موفق نبودم ! دستی روی شکمم کشیدم و شیشه رو پایین کشیدم .. با بادی ک به صورتم خورد ، راه نفسم باز شد و حالمو دگرگون کرد ! مهم نبود !! تحقیر و نیش و کنایه هاش مثل سوزنی بود بین تکه های خورد شده قلبم.! عادت کرده بودم دیگه ! با زهر نیش های حامد هنوز دلم سر بود و حرفای ارسلان اثری نداشت ! مرده متحرک بودم ! هرچند .. با فکر کردن به فرشته کوچولوم ، نور کوچیکی ته دلم روشن شد !! لبخندی زدم و سرمو به پنجره تکیه دادم ! نمیدونم .. شاید اگر ذوقمو موقع فهمیدن باردار بودنم ، بروزمیدادم .. حامد بعداز خبردروغ سقط بچه ، فکرای بدی درمورد من نمیکرد ! سرزنش کردن خودم برابر بود با پرشدن استوانه بغضم ! دلتنگی من برای حامد الکی نبود ! حالا متوجه شدم ..که چقدر وابستش بودم و نمیدونستم.! _پیاده شو دیگه ! بدون حرف پیاده شدم و پشت سرش حرکت کردم ... براچی منو آورده اینجا؟! میدونستم تلنگری میشه برای ترکیدن بغضم ! اما حرفی نزدم و فقط نگاهمو دوختم به سنگ قبرها !
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_337 با صدای رومخش ، از قله افکارم پرت شدم .. _خیلی به خودت فشار نیار !
•{🖤🤍}•• ‌ _بیا اینجا ! سمت دکه گل فروشی رفتیم که بوی خوش گل ها ، بینیم رو قلقلک داد ! اونقدر غرق رنگای خاص گلا شده بودم که متوجه اتمام خرید ارسلان نشده بودم ! بعداز چنددیقه که حسابی منو گردوند توی قبرستون، سمت سنگ قبری رفت و نشست ... روی سنگ بزرگی ک روبروی ارسلان بود ؛ نشستم .. در بطری آب رو باز کرد و روی سنگ ریخت .. دسته گل رو روی سنگ گذاشت و نشست .. عینک دودیشو عصبی درآورد و پرت کرد رو سنگ ! مشغول خوندن فاتحه شدم.! ینی.. چاره ای بجز این نداشتم !! " یلدا محبی " "فرزند محمد علی " "تاریخ وفات : 1401/6/27 " از تاریخ وفاتش فهمیدم دوسالی هست که فوت شده ! اما... اسمش برام آشنا بود ! یلدا ! +یلدا کیه ؟ خیره شده بود به سنگ مزار و هیچی نمیگفت ! +خ..خدا رحمتش کنه .. خب .. ا..از ن...نام خانوادگیش م..مشخصه که از اعضای خ..خونوادت نیست ! بازم چیزی نگفت که عصبی گفتم : + منو آوردی اینجا که چی بشه ؟ حرفم که نمیزنی ! _وقتی تموم زندگیم زیر خاکه ، چی بگم؟ ازکجا شروع کنم.!؟ خیره شدم بهش ! نباید تند میرفتم ! وجودم میسوخت وقتی بغض و عصبانیت جنس مذکرو میدیدم ! سکوت کردم تا ادامه بده ! _سه سال پیش با اصرارهای مادرم ، اومدم تهران ! برای کارهای مسخره عمارت ! حاج حسین اونموقع مریض بود .. توانایی انجام هیچ کاری رو نداشت !. من مونده بودم و یه عمارت و اهالی محل ک روزبه روز کنترلشون سخت تر میشد ! بعداز سه چهارروز ، بالاخره کارهای اداری تموم شد ! اما یه چی ناتموم موند ! قصه من و یلدا !! گلی رو برداشت و مشغول پرپر کردنش شد .! _پدرش با پدرم رفت و آمد کاری داشت .. پدرش رو دیده بودم .. اما یلدا رو نه ..! برای کار سفارشی ک حاج حسین گفته بود برم پیش پدر یلدا، .. رفتم و توی کارخونه دیدمش ! لبخند تلخی زد .. _از اون روز به بعد ... شدم گوش به فرمان پدرش ! هرکاری میگفت انجام میدادم ! ب بهانه های کوچیک و مزخرف میرفتم کارخونه و مخشونو کارمیگرفتم ! تااینکه حاج حسین ، فهمید قضیه ازچه قراره ! برام سوال بود که چرا به پدرش میگه حاج حسین ! اما سعی کردم از این فرصت خوب استفاده کنم و متوجه گذشته ش بشم !!! _به پدر یلدا گفت .. پدر یلدا هم یه ماموریت کشکی رو به من و یلدا سپرد ! بهانه ای بود برای رسیدن من به یلدا ! توی مسافرت ازش خواستگاری کردم ! عشق ساده ای نبود ! عشق من به یلدا عشق بود ! خیلی زود عقد کردیم و عروسی بزرگی توی عمارت برپا شد ! البته .. نفس عمیقی کشید .. _مادرم مخالفت زیادی کرد .. چون خانواده یلدا یه مرتبه از خانواده ما پایینتر بودن ! از همه لحاظ .. مالی ... اعتقادی .. هرچی ! اما من گوشام کر بود و فقط صدای قلبم رو میشنید ! خونه ای تو تهران گرفتم و سریع رفتیم سر خونه زندگیمون ! تااینکه بعد پنج شیش ماه ، فهمیدم یلدا بارداره ! لبخندی روی لبم اومد که با صدای خش دارش ، سریع محو شد ! _خیلی خوشحال بودم ! انگار دنیارو به نامم زده بودن ! اما این خوشحالی کلا دوماه دووم آورد ! بعداز دوماه یلدا حالش بشدت بد شد و من تازه فهمیدم بخاطر افسردگی شدیدش بوده ! بردمش بیمارستان !! زنگ زدم مادرم ...
" دلاࢪامــ ᴅᴇʟᴀʀᴀᴍ "
•{#قشاع🖤🤍}•• ‌#قلم_N #part_338 _بیا اینجا ! سمت دکه گل فروشی رفتیم که بوی خوش گل ها ، بینیم رو قل
•{🖤🤍}•• ‌ _مادرم گفت پیکر برادر یلدا رو بعداز ۲۰ سال بالاخره پیدا کردن ! برادر یلدا شهید شده بود ! خانواده یلدا ایمان و اعتقادات محکمی داشتن و مذهبی بودن!!! میدونی .. عشق من و یلدا خیلی پایدار بود ! یلدا فهمیده بود که من از روستا و عمارت خوشم نمیاد ! بخاطر همین حرفی درمورد پیداشدن پیکر برادرش به من نزد ! ریشه افسردگیش همین بود ! دوری از خانواده و دلهره و گریه های زیادش بخاطر برادرش !! مادرم بعداز شیش هفت ساعت خودشو به بیمارستان رسوند ! اون شب بدترین شب زندگیم بود !! نمیدونستم غصه وضعیت کشورو بخورم .. یا وضعیت یلدارو .. که بد و بدتر میشد ! رسیدن مادرم هماهنگ شد با مرخص شدن یلدا !! شب بود و مردم توی خیابونا و تک تک کوچه ها غوغا کرده بودن ! دست به دامن خدا بودم تا بتونم یلدا و مادرم رو سالم برسونم خونه ! دستی به موهاش کشید و تکونی خورد .. _دم در بیمارستان وایستادن ک به مادرم گفتم میرم ماشینو بیارم ! رفتم .. امادیر برگشتم ! خیلی دیر!!! صدای لرزونش عذابم میداد ! هرچقدر هم که یه مرد بد باشه .. بازهم دیدن گریه و شکسته شدنش ، یعنی مرگ خاموش!! _تنها صحنه ای که یادمه ... یلدائه و التماس هایی ک زمزمه میکرد ...! یلدا چادری نبود !! چون با عقیده خانوادش بشدت مخالف بود !! اما اونقدری کافر نبود که شماها بخواید بکشینش !! توجهی به ضمیر شماها نکردم و دستی به صورتم کشیدم .. _مادرم بااینکه از یلدا خوشش نمیومد ..اما برای دفاع و دورکردن شما پس‌فطرتای ‌عوضی کشته شد ! میدونی مادرمو کی کشت؟؟؟ جوابی ندادم که داد زد : _آره ؟ میدونی ؟ +ن...نه ! _پدر و مادر تو ! پدر و مادر بی همه چیز تو !!! تویه چنددیقه همه زندگیمو به آتیش کشیدن ! بچمو ازم گرفتن ! مادرمو ازم گرفتن ! تموم امید و زندگیم !!! یلدای منو ازم گرفتن ! میفهمی ؟؟؟ آرنجشو روی صورتش گرفت وهقی زد ... اشکام روی صورتم جاری شده بودن .. داستان غم انگیزی بود ! حداقل برای من ! منی که مرتکب جرم نکرده شده بودم و باید تاوان میدادم ! _بعداز چندماه حاج حسین فقط مرگ مادرمو به همه خبر داد ! به همه گفت یلدا طلاق گرفته و کلا از ایران رفته ! مادرم هم مریض بوده و کلی مزخرفات دیگه ! اما هرکاری کرد نتونست منو مثل قبل درستم کنه ! مگه میشد اون صحنه هارو من مرور نکنم.؟! هرشب کابوس ! هرشب صدای جیغ و داد ! هرشب سرزنش ! هرشب قرص اعصاب و دارو ! اما من هنوزم که هنوزه ازش نگذشتم ! فراموش نکردم ! چون معتقدم بهم زدن زندگی و تلخ کردن کام یکی دیگه تاوان داره ! تاوان ! +لابد ک..کسی ک ..ب..باید ...ت...تاوان بده م..منم !؟ _صددرصد !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تا وقتی بارون نباره ، نمیتونی رنگین کمونو ببینی ...!! @CafeYadgiry🤌🏻😻 .
برای هردرس چه رنگ هایلاتری ‌مناسبه؟😎🌈 @CafeYadgiry⛅️
7.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امنیت جانی و آسایش در باشگاهشون :🗿😂🤌🏻 @CafeYadgiry🐈
شدیدا از آدما زده شدم .. سرگرمیم و پناه امنم شده کتاب .. کتاب .. کتاب .. کتاب ... خوشحال باشم یا ناراحت؟! @CafeYadgiry🫀🫂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا