📜 #یڪـــآیــهقـــــرآن
و بر آن زنده که نمى ميرد #توڪل
ڪن و به ستايش او تســبيح گوى
و همــــين بس ڪه او به گـــناهان
بــندگانش آگاه است.
📒سوره مبارکه الفرقان آیه ۵۸
『 #دختران_چادری 』
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃
🍂🍃
🍃
#دلبر_من😍
#جلد_دوم_استاد_مغرور_من
#قسمت_254
_یهو اومدی، ترسیدم!
حرفش و باور نداشتم،
یعنی نمیتونستم که باورش کنم که گفتم:
_گوشی و بده من!
متعجب پرسید:
_چرا؟
دوباره تکرار کردم:
_گوشی!
آروم گوشی رو از رو تخت برداشت و به سمتم اومد و روبه روم ایستاد:
_میخوای ببریش؟
گوشی و از دستش کشیدم و گفتم:
_رمزش؟!
دستش و دراز کرد سمتم که خودم و عقب کشیدم!
سرش و انداخت پایین و لب زد:
_با اثر انگشتت باز میشه، مثل روز اول!
تازه یادم افتاد و قفل گوشی رو باز کردم و با دیدن یکی از عکس های دوتاییمون که روی صفحه اومد فهمیدم که انگار داشته گالری عکس هاش و میدیده و بی اینکه از خودم ضعفی نشون بدم گوشی و دادم بهش:
_اومدم بگم فردا دادگاه داری برای قضیه دزدیدنت و...
پرید وسط حرفم:
_تنها باید برم؟
جواب دادم:
_باهم میریم، صبح ساعت 7 آماده باش.
و برگشتم تا از اتاق برم بیرون که صداش و پشت سرم شنیدم:
_شاهرخ...
از حرکت ایستادم اما برنگشتم سمتش که ادامه داد:
_میشه امشب تو یه اتاق بخوابیم؟
حرفش برام مسخره بود که سر چرخوندم سمتش:
_میخوای برنامه فرارت و تکرار کنی؟
و 'نوچ' ی گفتم:
_دیگه جواب نمیده، دیگه راه فراری نیست!
برق ساختگی توی چشم هاش بااین حرفم ناپدید شد و دلبر با لب و لوچه آویزون به تماشام ایستاد که سر برگروندم و راهی اتاق شدم.
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃
🍂🍃
🍃
#دلبر_من😍
#جلد_دوم_استاد_مغرور_من
#قسمت_255
#دلبر
یه جوری باهام بد شده بود که گاهی با خودم فکر میکردم مشکل از گوش هامه و من دارم اشتباه میشنوم، اما اشتباه نبود...
شاهرخ عوض شده بود و من دیگه تگ دلش جایی نداشتم، حتی دیگه نگاهمم نمیکرد انگار نه انگار که من تازه عروسش بودم
انگار نه انگار که من همون دختری بودم که زمانی دوستش داشت!
حرف هام و باور نمیکرد و بهم اجازه توضیح هم نمیداد،
گاهی فکر میکردم این قضیه شده بود بهونه دستش و دلش ازم زده شده بود!
فکر میکردم اونم مثل پدر و مادرش به این نتیجه رسیده که یه دختر فقیر و بی کس مثل من نباید همسرش و مادر آینده بچه هاش باشه...
اونم به این نتیجه رسیده بود که حق با پدر و مادرشه!
با رسیدن به خونه ای که احساس غریبی بی نهایتی توش داشتم و دیگه حتی با مامان مهین هم راحت نبودم،
بی حال و حوصله تر از هروقتی از ماشین پیاده شدم.
شاهرخ که هنوز پاش تو گچ بود و حالش هنوز مثل قبل خوب نشده بود با تک عصایی که دستش بود لنگ لنگان راه میرفت و من هم کنارش قدم برمیداشتم،
همزمان با وارد شدن به داخل خونه، متوجه حضور مارال خانم و مهمونش که یه دختر زیبا و مو بلوند شدم.
دختری که بارعشوه نشسته بود رو مبل روبه روی مارال خانم و من اصلا حس خوبی بهش نداشتم!
با دیدن ما، مارال خانم با لبخند گله گشادی از رو مبل بلند شد:
_بالاخره اومدی عزیزم؟
و نگاهش و چرخوند سمت دختره:
_شاهرخ، پسرم!
و همین باعث شد تااون دختر که با نگاهش داشت شاهرخ و میخورد بیاد سمتمون و دست دراز کنه سمت شاهرخ:
_سلام، من هلنم
شاهرخ نگاه سرسری به چهرش انداخت و بعد لبخندی تحویلش داد:
_سلام
و دستش و به گرمی فشرد!
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله:
کسی که قبر والدین خود را در هر جمعه زیارت کند،
گناهانش بخشیده می شود و از نیکوکاران نوشته شود.
📚مستدرک الوسائل، ج ۲
『 #دختران_چادری 』
✅ پيامبر اكرم (ص) :
❇️هر گاه بنده اى هنگام خوابش، بسم اللّه الرحمن الرحيم بگويد، خداوند به فرشتگان مى فرماید: به تعداد نفس هايش تا صبح برايش حسنه بنويسيد.
📚 جامع الأخبار، ص ۴۲
『 #دختران_چادری 』
🌸 رسول اعظم صلوات الله علیه و آله می فرمایند:
همسايه را پيش از خانه و رفيق را پيش از راه و توشه را پيش از سفر بايد جست.
📚 نهج الفصاحه جلد ۲ حدیث ۱۳۱۶
『 #دختران_چادری 』
🔻امام علی (ع):
🔹بخشنده باش اما زیاده روی نکن، در زندگی حسابگر باش اما سخت گیر مباش
📚نهج البلاغه حکمت ٣٣
『 #دختران_چادری 』
🌸 امام علی (ع):
❄️ڪسےڪه هر روز سےمرتبه
❄️تسبیح خدا ڪند(سبحان الله بگوید)
❄️خداوند عزوجل هفتاد نوع بلا
❄️را ڪه آسان ترینش فقر باشد
❄️از او باز مےگرداند.
📚بحارالانوار،ج۹۳،ص۱۷۳
『 #دختران_چادری 』
❤️ امیرالمومنین امام علی علیهالسلام :
🌷 صلوات بر پیامبر، گناهان را بسان ریختن آب بر آتش از بین میبرد.
اللهم صل علی محمد و آل محمد
📚 ثواب الاعمال ۱۸۷
『 #دختران_چادری 』
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃
🍂🍃
🍃
#دلبر_من😍
#جلد_دوم_استاد_مغرور_من
#قسمت_
دلم داشت آتیش میگرفت، انگار نه انگار که من کنارش بودم و به راحتی بااین دختره گرم گرفته بود!
جمعشون سه نفره شده بود که مارال خانم گفت:
_بفرمایید!
و به مبل های سلطنتی ای که یه کم باهاشون فاصله داشتن اشاره کرد.
نگاهم و دوخته بودم به شاهرخ،
حدس میزدم این دختر کیه و چرا اینجاست اما دلم میخواست انکارش کنم!
دلم نمیخواست باور کنم و مات و مبهوت به تماشاشون ایستاده بودم که مارال خانم همینطور که همراهیشون میکرد چشم غره ای به معنی اینکه از جلو چشم هاش دور بشم اومد و اینطوری عذرم و خواست.
پاهام یاری نمیکردن و به سختی قدم برمیداشتم،
رو پله ها قدم برمیداشتم و هرلحظه باخودم فکر میکردم این نقطه دقیقا نقطه پایانی زندگیمه،
دیگه امیدی نبود،
دیگه دلخوشی ای نبود،
دیگه این زمین ارزش بودن و موندن نداشت!
از پله ها میرفتم بالا و صدای حرف زدن ها و خندیدناشون و میشنیدم که مارال خانم گفت:
_خیلی خب عزیزم به نظرم بهتره یه چند وقتی رو با شاهرخ در ارتباط باشید تا وقتی که خانوادت برگردن ایران و راجع به ازدواجتون حرف بزنیم،اینطوری حال شاهرخم کاملا خوب میشه
حرف هاش قلبم و به درد میاورد،
روحم و میکشت و نابودم میکرد!
آروم آروم اشک میریختم به سر پله ها که رسیدم دختره جواب داد:
_بله اینطوری بهتر هم هست
و شاهرخ در تایید حرفش گفت:
_ من هم موافقم، ایام عید و هم اینطوری میگذرونیم!
و حرف هاشون ادامه پیدا کرد.
به هق هق افتاده بودم،
دستم و گذاشتم رو دهنم تا صدام در نیاد و تن بی جونم و کشیدم تو اتاق تا اونجا راحت تر به درد خودم بمیرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
برای نَبَرد با دشمن
لشکر نیاز است
شما سربازان اسلام هستید
این جنگ بدون سلاح نمیشود
پس...
چادرت را سَرت کن
آماده رزم باش
که بزرگترینجنگجهانیآغازشده
『 #دختران_چادری 』
💠امام جواد علیه السلام:
🌺هر که تقوای الهی را پیشه خود کند، مورد محبّت مردم قرار می گیرد،
گرچه مردم خودشان اهل تقوا نباشند.
📚بحارالانوار، جلد ۷۵، ص ۷۹
『 #دختران_چادری 』