°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_60 با اين حرفم ابروهاش به هم گره خورد و خواست به سمتم بياد اما دق
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_61
حالا جاويد داشت به من ميخنديد و خيلي ريلكس لحظه به لحظه به استخر نزديك تر ميشد.
انقدر حالم بد بود كه خون توي سرم جمع شده بود و حالت تهوع داشتم...
وقتي ديدم چاره اي ندارم دستام و دور گردنش حلقه كردم و سفت بهش چسبيدم كه جاويد با اين كارم ثانيه اي ايستاد و بعد از كشيدن نفسي عميق ،بي توجه به من راهش و ادامه داد..
رسيد لب استخر و كمرم و كشيد،
اما من محكم چسبيده بودم بهش و تكون نميخوردم!
مثل اينكه هنوز من و نشناخته بود و نميدونست سرتق تر از اين حرفام!
با چشماي بسته فرياد ميزدم كه ولم كنه اما اون همش ميخنديد و سعي داشت پرتم كنه توي استخر...
واي كه حتي از فكر اينكه بيافتم اون تو تموم تنم ميلرزيد!
كم كم دستام داشت از هم جدا ميشد و چيزي به پيروزي جاويد نمونده بود كه بي اختيار زدم زير گريه،
چون يادم افتاد شناهم بلد نيستم و با افتادن تو اين استخر ناكام از دنيا ميرم!
با شنيدن صداي هق هق و نفس نفس زدنم حس كردم گردن جاويد تا جايي كه جا داشت چرخيد به سمتم:
_گريه ميكني!؟
دماغم و بالا كشيدم و با گريه گفتم:
_نه پس آهنگ حامد همايون ميخونم!
لبخند كجي گوشه ي لبش نشست:
_تو رسما ديوونه اي
و بعد آروم گذاشتم روي زمين.
از خيسي لباساش لباساي منم نمناك شده بود...
بعد از خوردن پاهام به زمين با آستين لباسم اشكام و پاك كردم
و نگاهم به جاويد خورد كه با نگراني زل زده بود بهم و بعد از متوجه شدن نگاهم،
پوزخندي زد و سرش و برگردوند:
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
افتخار میکنم ❣
به داشتنت عشقم ..❣
به زندگی در کنار تو ...❣
من کنار تو خوشبخترینم ...😍💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
حاضرم در عوضِ❣
دست کشیدن زِ بهشت،❣
#تُ فقط قسمتِ من باشی❣
و من قسمتِ #تُ...!💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
يه جآيی ازدُنيآ،❣
كه بشه توش دست توروگرفتو❣
توي ِبغلت لم دآد؛❣
بهش ميگن بهشت•❣
توصيفآتِ ديگه همش شآيِعَست •...💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
" #ت "❣
تنـــها دلیـــــل ❣
حـال خـوب مــنی ...❣
بمــــون و ادامـــه بـده ....💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_61 حالا جاويد داشت به من ميخنديد و خيلي ريلكس لحظه به لحظه به است
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_62
_خيلي لوس و بي جنبه اي
و راهش و گرفت و رفت!
دست به سينه شاهد رفتنش بودم...
اما غرورم اجاز نميداد دنبالش برم،
نگاهي به اطرافم انداختم و چرخي دور خودم زدم كه وقتي به جاي اولم برگشتم جاويد و ديدم!
يكم ترسيدم و قدمي به عقب رفتم ولي بعد ظاهر خودم و حفظ كردم و دستام و توي جيباي لباسم گذاشتم و زل زدم به چشماش كه بهم خيره شده بود و بعد از چند ثانيه لب هاش و از هم باز كرد و گفت:
_راستش و بخواي اصلا دركت نميكنم!
باور كن جورِ ديگه اي ام ميتونستي باهام باشي،بدون اينكه اين همه دردسر درست كني و حالا اسممون رو هم باشه!
داشتم از شدت حرص منفجر ميشدم كه ادامه داد:
_حالاهم دير نشده،مگه نميخواستي بامن باشي؟باشه مشكلي نيست،تو اين مدت كه صيغه ايم حسابي استفاده كن و لذت ببر
و با لبخند معني داري نگاهم كرد:
_ بعدشم همه چي تموم!
نميخواستم بيشتر از اين غرورم و بشكنم،
پس پوزخندي زدم و يه نگاه به سرتاپاش انداختم:
_واقعا چه فكري كردي با خودت؟فكر كردي خيلي تحفه اي؟
با تك تك كلماتي كه از دهنم در ميومد اخم هاش بيشتر توي هم ميرفت،
اما اصلا مهم نبود...
مگه اون وقتي دلم رو با حرفاش ميسوزوند به من فكر ميكرد كه حالا من نخوام دلخورش كنم!
سرم و كج كردم و ادامه دادم:
_خيلي خب،الان ميرم همه چيز و به هم ميزنم...فقط تماشا كن!
و راهم و كشيدم و رفتم كه بازوم از پشت كشيده شد و...
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼