eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.7هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
361 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 #دلبر_من😍 #جلد_دوم_استاد_مغرور_من #قسمت_10 ادای خنده هاش و درآور
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃 🍃 😍 امروز سه شنبه بود، سر صبح با صدای بابا که تازه از سرکار برگشته بود بیدار شدم: _بابا جون پاشو، مگه ساعت 8 کلاس نداری با یادآوری اینکه امروز با توتونچی کلاس داشتم و باید اون قیافه عبوسش، اون اخم ها و افاده چشم های قهوه ای رنگش و تموم حرکتای رو مخیش و تحمل کنم حالم گرفته شد و همراه با نفس عمیقی از رو تخت بلند شدم و واسه اینکه دیرم نشه سریع حاضر شدم. استکان چایم و نصفه سرکشیدم و از بابا خداحافظی کردم و از خونه زدم بیرون. اواسط آذر ماه بود و هوا روبه سرما میرفت. جلو در کفشام و پوشیدم و زیپ سویشرتم و بالا کشیدم و راه افتادم تا از در حیاط برم بیرون که همزمان حامی از خونه زد بیرون. بعد از اون روز که باهم حرف زده بودیم، یه کمی باهام سر سنگین شده بود که دیگه سر به سرم نمیذاشت و عین سابق سلامم و علیک نمیگفت‌! با دیدنش سرم و انداختم پایین و زیر لب سلامی بهش دادم که صدام زد: _هوا سرده وایسا خودم میرسونمت با این حرفش وایسادم و به موتورش اشاره کردم‌: _موتورت سقف دار شده؟ ابرویی بالا انداخت: _ولی بهتر از اینه که 4ساعت وایسی منتظر اتوبوس رفتم سمتش و کلاه ایمنی تو دستش و ازش گرفتم و بعد هم در و باز کردم و جلو در وایسادم‌‌‌‌: _بدو روشن کن بیا و خیلی طول نکشید که سوار بر موتور راهی دانشگاه شدیم و راس ساعت 7 و نیم جلو در دانشگاه بودم. از موتور پیاده شدم و بعد از یه خداحافظی سرسری راه افتادم سمت دانشگاه که همزمان گوشیم زنگ خورد. با دیدن اسم هیلدا رو صفحه گوشی گل از گلم شکفت و جواب دادم‌: _سلام من رسیدم، تو اومدی؟ بی اینکه جواب سلامم و بده گفت: بیا پارکینگ دانشگاه، ماشین بابام و آوردم تا رسیدم پنچر کردم.. به دادم برس سریع تلفن و قطع کردم و از جایی که حامی هنوز نرفته بود واسش دست تکون دادم تا بیاد و به دقیقه نکشید که کنارم بود... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁