°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_383 با تاپ و شلوارک جلوی آینه تو اتاق وایسادم و در حالی که موهام و
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_384
انگار از زیر آوار کشیده بودنم بیرون که انقدر خسته و بی جون شده بودم!
شونه ای به موهام کشیدم و با کش مو بستمشون و از اتاق زدم بیرون.
صدای عماد و از تو دستشویی که درش هم باز بود و جلو روشویی داشت آبی به دست و صورتش میزد شنیدم:
_حالا میخوای شام چی درست کنی واسه این عروس و داماد؟
سرم و به دو طرف خم کردم تا به نحوی قلنجام بشکنه و وارد آشپزخونه شدم:
_نمیدونم.به نظرت این رستوران سر خیابون جوجش خوشمزه تره یا...
با ظاهر شدنش تو آشپزخونه و پریدنش وسط حرفم،جمله ام نصفه نیمه موند:
_بازم غذای بیرون؟
شونه ای بالا انداختم:
_آشپزی بلد نیستم !
لب و لوچش آویزون شد و دست به سینه نگاهم کرد:
_بالاخره از یه جا باید شروع کنی،تا آخر عمر که نمیتونیم غذای بیرون و بخوریم!
چشمام و تو کاسه چرخوندم:
_فکر نکنم امشب وقتش باشه!
لبخندی زد:
_همین امشب وقتشه،مارو که آدم حساب نمیکنی شاید از شوق اومدن استاد و دوستت بالاخره تونستی یه کاری کنی!
زدم زیر خنده:
_اینم حرفیه!
از پشت سر ضربه ای به برجستگی پایین تنم زد و رفت سمت یخچال:
_رو که رو نیست،سنگ پای قزوینه!
به خنده هام ادامه دادم و کنادش وایسادم،
از تو یخچال مرغ و فلفل دلمه و نخود سبز بیرون آورد و همینطور که میذاشتشون رو کابینت گفت:
_میخوایم مرغ درست کنیم،بالاخره یه چیزایی بلدی دیگه؟
سری به نشونه رد حرفش تکون دادم:
_فقط میدونم خیلی خوشمزست!
و دستام و با خوشحالی به هم زدم که نفس عمیقی کشید و هولم داد تا برم کنار و بتونه رد شه:
_این دفعه رو من درست میکنم و تو نگاه میکنی و دفعه بعد بالعکس!
گوشی به دست نشستم رو صندلی و بدون اینکه نگاهش کنم مشغول گشت زدن تو اینستاگرام شدم:
_خیالت راحت!
ولی طولی نکشید که یهویی گوشی رو از تو دستم کشید و با یه اخم ساختگی زل زد بهم:
_اینطوری بخوای یاد بگیری شب مهمونات میفهمن که شام و شوهر عزیزت پخته ها!
چپ چپ نگاهش کردم:
_خب حالا!
و از رو صندلی بلند شدم:
_اصلا بذار منم مرحله به مرحله کمکت کنم ببینم چیکار میخوای بکنی...
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
#جلد_دوم_رمان_دلبرمن❤️
#استاد_متعصب_من😍
#پارت_384
شونه ای بالا انداخت:
_یه نگاه به زندگیت کن میفهمی کی بیشتر موثر بوده
با این حرفش آروم خندیدم،
راست میگفت.
اگه سخایی نبود من و محسنی هم کنار هم نبود.
با رسیدن به دانشگاه ماشین و تو محوطه پارکینگ پارک کردم و رفتیم داخل
مدت ها از آخرین باری که اومده بودم دانشگاه میگذشت،
تا وقتی درس میخوندم غر میزدم که کی میخواد این کتاب و این درس و پاس کنه و حالا حتی واسه اون شب های پر استرس امتحانات هم تنگ شده بود و این خاصیت ما آدمها بود،
این که تا چیزی رو داشتیم تو همون زمان ازش لذت نمیبردیم اما کافی بود اون چیز و از دست بدیم اونوقت واسه هر ثانیه اش بی تابی میکردیم و هوس دوباره به دست آوردنش و میکردیم.
مشغول همین افکار بودم که با برخوردهای مدام آرنج سوگند توی پهلوم به خودم اومدم:
_سخایی،سخایی!
نگاهم و که به اطراف چرخوندم سخایی درست روبه روم بود و مشغول حرف زدن با یکی از اساتید،
یه جوری زل زدم بهش که متوجهم شد و نگاهش از پشت همون ویترین عینکش متوجهم شد،
همراه سوگند به سمتش رفتم حرفش بااون مرد تموم شده بود و دست به سینه منتظر رسیدنم بود که روبه روش ایستادم و بعد از سلام و احوالپرسی گفتم:
_اجازه هست با شما درسایی که تدریس میکنید و بردارم؟
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
°•♡کافهعشق♡•°
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 #مجنون_تواَم🥰 #پارت_383 سری به نشونه تایید تکون دادم و کاملا از اتاق خ
💕💕💕💕💕💕
💕💕💕💕💕
💕💕💕💕
💕💕💕
💕💕
💕
#مجنون_تواَم🥰
#پارت_384
اونهم نه فقط جلوی خودش و جلوی چندتا از فروشنده های مزون که اینجا بودن و حالا اصلا خوب نبودم که با صدای گرفته ای برخلاف حال خرابم گفتم:
_نه خوب نیستم
عالیم!
چشماش گرد شد:
_خب...
خب خداروشکر
و دستهاش و دو طرف شونه هام گذاشت و خواست کمکم کنه اما دستش و پس زدم،
میخواستم خودم بلند شم و حداقل جلوی بقیه به روی خودم نیارم که داغون شدم اما همینکه معین و پس زدم و خواستم بلند شم،
این بار این لباس لعنتی که برخلاف من،
انگار اصلا از من خوشش نمیومد زیرپاهام گیر کرد و باعث شد تا بلند نشده،
دوباره زمین بخورم و این بار عکس العمل معین نگرانی نبود،
این بار حالم و نپرسید و به خنده افتاد:
_بزار کمکت کُ...
خنده هاش انقدر حرص درار بود که نزاشتم حرفش تموم شه و با جدیت جواب دادم:
_لازم نکرده!
و این بار بلند شدم،
بالاخره بلندشدم و این درحالی بود که صدای خنده های معین قطع شده بود اما معدود آدمهایی که اینجا بودن داشتن زمین و گاز میگرفتن از خنده و یکی دوتاشون به زور جلوی دهنشون و گرفته بودن تا نخندن و این از بخت بد من بود که حتی نتونستم مثل همه آدمهای دنیا لباس عقدم و بپوشم و به همسر آینده ام نشونش بدم!