eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.8هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
358 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_383 با تاپ و شلوارک جلوی آینه تو اتاق وایسادم و در حالی که موهام و
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 انگار از زیر آوار کشیده بودنم بیرون که انقدر خسته و بی جون شده بودم! شونه ای به موهام کشیدم و با کش مو بستمشون و از اتاق زدم بیرون. صدای عماد و از تو دستشویی که درش هم باز بود و جلو روشویی داشت آبی به دست و صورتش میزد شنیدم: _حالا میخوای شام چی درست کنی واسه این عروس و داماد؟ سرم و به دو طرف خم کردم تا به نحوی قلنجام بشکنه و وارد آشپزخونه شدم: _نمیدونم.به نظرت این رستوران سر خیابون جوجش خوشمزه تره یا... با ظاهر شدنش تو آشپزخونه و پریدنش وسط حرفم،جمله ام نصفه نیمه موند: _بازم غذای بیرون؟ شونه ای بالا انداختم: _آشپزی بلد نیستم ! لب و لوچش آویزون شد و دست به سینه نگاهم کرد: _بالاخره از یه جا باید شروع کنی،تا آخر عمر که نمیتونیم غذای بیرون و بخوریم! چشمام و تو کاسه چرخوندم: _فکر نکنم امشب وقتش باشه! لبخندی زد: _همین امشب وقتشه،مارو که آدم حساب نمیکنی شاید از شوق اومدن استاد و دوستت بالاخره تونستی یه کاری کنی! زدم زیر خنده: _اینم حرفیه! از پشت سر ضربه ای به برجستگی پایین تنم زد و رفت سمت یخچال: _رو که رو نیست،سنگ پای قزوینه! به خنده هام ادامه دادم و کنادش وایسادم، از تو یخچال مرغ و فلفل دلمه و نخود سبز بیرون آورد و همینطور که میذاشتشون رو کابینت گفت: _میخوایم مرغ درست کنیم،بالاخره یه چیزایی بلدی دیگه؟ سری به نشونه رد حرفش تکون دادم: _فقط میدونم خیلی خوشمزست! و دستام و با خوشحالی به هم زدم که نفس عمیقی کشید و هولم داد تا برم کنار و بتونه رد شه: _این دفعه رو من درست میکنم و تو نگاه میکنی و دفعه بعد بالعکس! گوشی به دست نشستم رو صندلی و بدون اینکه نگاهش کنم مشغول گشت زدن تو اینستاگرام شدم: _خیالت راحت! ولی طولی نکشید که یهویی گوشی رو از تو دستم کشید و با یه اخم ساختگی زل زد بهم: _اینطوری بخوای یاد بگیری شب مهمونات میفهمن که شام و شوهر عزیزت پخته ها! چپ چپ نگاهش کردم: _خب حالا! و از رو صندلی بلند شدم: _اصلا بذار منم مرحله به مرحله کمکت کنم ببینم چیکار میخوای بکنی... 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
❤️ 😍 شونه ای بالا انداخت: _یه نگاه به زندگیت کن میفهمی کی بیشتر موثر بوده با این حرفش آروم خندیدم، راست میگفت. اگه سخایی نبود من و محسنی هم کنار هم نبود. با رسیدن به دانشگاه ماشین و تو محوطه پارکینگ پارک کردم و رفتیم داخل مدت ها از آخرین باری که اومده بودم دانشگاه میگذشت، تا وقتی درس میخوندم غر میزدم که کی میخواد این کتاب و این درس و پاس کنه و حالا حتی واسه اون شب های پر استرس امتحانات هم تنگ شده بود و این خاصیت ما آدمها بود، این که تا چیزی رو داشتیم تو همون زمان ازش لذت نمیبردیم اما کافی بود اون چیز و از دست بدیم اونوقت واسه هر ثانیه اش بی تابی میکردیم و هوس دوباره به دست آوردنش و میکردیم. مشغول همین افکار بودم که با برخوردهای مدام آرنج سوگند توی پهلوم به خودم اومدم: _سخایی،سخایی! نگاهم و که به اطراف چرخوندم سخایی درست روبه روم بود و مشغول حرف زدن با یکی از اساتید، یه جوری زل زدم بهش که متوجهم شد و نگاهش از پشت همون ویترین عینکش متوجهم شد، همراه سوگند به سمتش رفتم حرفش بااون مرد تموم شده بود و دست به سینه منتظر رسیدنم بود که روبه روش ایستادم و بعد از سلام و احوالپرسی گفتم: _اجازه هست با شما درسایی که تدریس میکنید و بردارم؟ 🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 #مجنون_تواَم🥰 #پارت_383 سری به نشونه تایید تکون دادم و کاملا از اتاق خ
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 اونهم نه فقط جلوی خودش و جلوی چندتا از فروشنده های مزون که اینجا بودن و حالا اصلا خوب نبودم که با صدای گرفته ای برخلاف حال خرابم گفتم: _نه خوب نیستم عالیم! چشماش گرد شد: _خب... خب خداروشکر و دستهاش و دو طرف شونه هام گذاشت و خواست کمکم کنه اما دستش و پس زدم، میخواستم خودم بلند شم و حداقل جلوی بقیه به روی خودم نیارم که داغون شدم اما همینکه معین و پس زدم و خواستم بلند شم، این بار این لباس لعنتی که برخلاف من، انگار اصلا از من خوشش نمیومد زیرپاهام گیر کرد و باعث شد تا بلند نشده، دوباره زمین بخورم و این بار عکس العمل معین نگرانی نبود، این بار حالم و نپرسید و به خنده افتاد: _بزار کمکت کُ... خنده هاش انقدر حرص درار بود که نزاشتم حرفش تموم شه و با جدیت جواب دادم: _لازم نکرده! و این بار بلند شدم، بالاخره بلندشدم و این درحالی بود که صدای خنده های معین قطع شده بود اما معدود آدمهایی که اینجا بودن داشتن زمین و گاز میگرفتن از خنده و یکی دوتاشون به زور جلوی دهنشون و گرفته بودن تا نخندن و این از بخت بد من بود که حتی نتونستم مثل همه آدمهای دنیا لباس عقدم و بپوشم و به همسر آینده ام نشونش بدم!