دستِ خودت نیستا ❣
جون به جونت کنن ❣
خواستنی هستی ...😍😘💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
تمامِ چیزی که الان نیاز دارم ❣
فقط یه لحظه بودنته ...💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
تو تماما براے منے❣
من قصہ تو را ❣
تا ابد اینگونہ آغاز میڪنم:❣
یڪے بود هنوزم هست ❣
خدایا همیشہ باشد...💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_73 تا جايي كه ميتونستن همو بوسيدن و قربون صدقه ي هم رفتن! باورم ن
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_74
نسرين جون و آقا بهزاد چند دقيقه اي اومدن پيشمون و بعد از جايي كه ساعت حوالي ٤.٣٠صبح بود و ديگه نايي واسه بيدار موندن نداشتن رفتن تا بخوابن و بعد از چند دقيقه هم،
ارغوان كه چشم هاش تموم خستگيش رو لو ميدادن از روي تخت بلند شد و گفت:
_خيلي دوست دارم يه ريز تا خود ظهر باهم حرف بزنيم ولي بدجوري خستم من برم يه چند ساعتي بخوابم!
و بعد با گفتن شب بخير از اتاق زد بيرون و رفت به اتاق خودش كه روبه روي اتاق عماد قرار داشت.
با رفتنِ ارغوان عماد هم رفت دستشويي و حالا من جلوي درِ اتاق عماد ايستاده بودم و حتي نميدونستم امشب رو بايد كجا بخوابم چون فكر ميكردم با ارغوان تو يه اتاق ميخوابم و حالا از جايي كه اون فكر ميكرد من و عماد خيلي باهم خوبيم،باهم تنهامون گذاشته بود!
ماتم زده به ديوار تكيه داده بودم و تو فكر بودم كه عماد از دستشويي توي راهرو اومد بيرون و نگاهي بهم انداخت و رفت توي اتاقش
منتظر بودم در اتاقش رو ببنده و باخيال راحت بخوابه اما اينطور نشد و صداش به گوشم رسيد:
_ نكنه ميخواي تو راهرو بخوابي؟!
سرم و بردم تو اتاق و گفتم:
_ تو فكر بهتري داري؟
كه خنديد و همزمان با دراز كشيدن رو تخت گفت:
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
عشق یعنی ...❣
وقتی که شمارش میوفته ❣
رو گوشیت ❣
لبخند میاد رولبات ...💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
°•♡کافهعشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_74 نسرين جون و آقا بهزاد چند دقيقه اي اومدن پيشمون و بعد از جايي
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼
🌸🌸
🌼
#پارت_75
_ بيا همينجا بخواب توفيق جان
چپ چپ نگاهش كردم كه خندش رو جمع كرد و شمرده شمرده گفت:
_ واست اسم انتخاب كردم،قبلا هم گفتم اگه يادت باشه،توفيق اجباري زندگي من!
همينطور كه به سمت تخت ميرفتم دستمو به كمرم زدم :
_خوشبحالت والا مردم آرزوشونه دختر به اين خوشگلي كنارشون بخوابه
با اخم نگاهم كرد و بعد پشتش و بهم كرد:
_ مردم خيلي غلط كردن،بگير بخواب!
مثل اينكه آقا غيرتي شده بود!
تو دلم خنديدم و روي تخت دراز كشيدم و دستام و زير سرم گذاشتم كه يه دفع تخت بالا و پايين شد و نگاهم به عماد افتاد كه ديدم فاصله مون كمتر از ده سانته و يه دستش افتاده رو شكمم اما خودش خوابِ خوابِ بود!
سعي كردم طوري كه بيدار نشه دستش رو از روي شكمم بردارم كه يهو يكي از پاهاشم افتاد رو پام!
داشتم له ميشدم اما نگاهم به صورتش كه ميفتاد و ميديدم انقدر خسته خوابيده يه جوري ميشدم و دلم نميومد بيدارش كنم و سعي كردم چشمام و ببندم و بخوابم كه حالا با دوباره تكون خوردنش دلم واسه خودم سوخت و از ته دلم آرزو كردم
'خدايا هرچي زودتر صبح بشه من برم خونه ي خودمون!'
🌸
🌼🌼
🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼
🌸🌸🌸🌸🌸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
خوش به حالم ❣
چون یکیو دارم که دوسش دارم ...❣
یکیو دارم که همیشه باهام باشه ...❣
یکیو دارم که بهش تکیه کنم ...💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣
تو فقط با من باش ❣
من قول میدهم ...❣
با خودم هم قطع رابطه کنم !💕❣💕
┄•●❥ @Cafe_Lave ❣