eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.7هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
351 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤🥀 دختران چادری~~●❣️ ┄•●❥ @Cafe_Lave
🖤🥀 دختران چادری~~●❣️ ┄•●❥ @Cafe_Lave
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_378 همچنان صداش و میشنیدم: _با این لباسه محشر تری خب! چمدونش و باز
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 من صبحم رو با شنيدن صداي زنگ موبايلم شروع كردم اما وقتي چشم باز كردم، كنارم خبري از عماد نبود! به زور چشمام و باز نگهداشتم و گوشي رو از زير بالشتم برداشتم و با ديدن شماره شيما جواب دادم: _سلام خروس بي محل! صداي پر انرژيش تو گوشي پخش شد: _سلام،پس بازم بد موقع زنگ زدم؟! زير لب اوهومي گفتم و ادامه دادم: _مطابق هميشه!حالا جونم كاري داشتي؟ بلافاصله جواب داد: _ مياي دانشگاه؟ خميازه اي كشيدم و نشستم تو جام: _آره فردا ميام كه با رياحي ام كلاس داريم! خنديد: _پس،فردا ميبينمت! و همزمان با خداحافظيم با شيما،در خونه باز شد و عماد وارد شد! متعجب نگاهش كردم: _كجا بودي؟ به نون تو دستش اشاره كرد: _رفتم اين پيتزاهارو واسه صبحونه خريدم! و آروم خنديد و راه افتاد سمت آشپزخونه كه بلند شدم و همينطور كه ميرفتم سمت دستشويي تا آبي به دست و صورتم بزنم گفتم: _ديشب بعد از اينكه من خوابم برد رفتي تو ظرف شكر خوابيدي؟ صداش از تو آشپزخونه ميومد: _نه عسل! بعد از تموم شدن كارم از دستشويي زدم بيرون و رفتم تو آشپزخونه، با ذوق و سليقه داشت ميز صبحونه رو ميچيد كه نشستم رو صندليِ ميز غذاخوري ٤نفره تو آشپزخونه و گفتم: _خب عسل خانم واسه صبحونه چي آماده كردن؟ داشت نيمرو درست ميكرد كه سرش و چرخوند سمتم: _روز اولي ميخوام بهت خوش بگذره وگرنه از فردا معلوم ميشه عسل خانم كيه! آرنجم و به ميز تكيه دادم و دستم تكيه گاه صورتم شد: _به هرحال من تو خانم بودن شما شكي ندارم! زير تابه نيمرو هارو خاموش كرد و همزمان با اينكه ميومد سر ميز نفس عميقي كشيد: _وايسا من نيمروم و بخورم ظرفش خالي شه بعد برو واسه خودت نيمرو درست كن! و روبه روم نشست! آب دهنم و با سر و صدا قورت دادم كه شروع كرد به خوردن نيمروش! قيافم و مظلوم كردم و گفتم: _منم گشنمه! همزمان با لقمه گرفتنش جواب داد: _گفتم كه صبر كن تا ظرفش خالي شه! روده بزرگه داشت روده كوچيكه رو ميخورد كه سريع جواب دادم: _ديشبم شام نخوردم! و مظلوم تر از قبل زل زدم بهش كه نگاه گذرايي بهم انداخت و بعد دستش و دراز كرد سمتم: _ببوس و معذرت خواهي كن! با شنيدن اين حرفش تا چند ثانيه مثل بز خيره به دستش موندم و يهو دهنم و باز كردم و گاز محكمي از دستش گرفتم كه داد و هوارش رفت بالا: _ولم كن يلدا،باز اون روي سگيت بالا اومد؟ و به سختي دستش و كشيد عقب كه دهنم و مثل خون آشاما پاك كردم و گفتم: _حالا ميذاري صبحونم و بخورم يا نه؟ نگاهش و بين من و دستش كه دندونام بدجوري روش جا خوش كرده بودن چرخوند و بعد تابه نيمرو رو سر داد سمتم: _بيا همش واسه تو! لبخند خبيثانه اي زدم و شروع كردم به صبحونه خوردن كه صداش و شنيدم، تو خودش غر ميزد: _وايميسم تو كه كوفت كردي واسه خودم درست ميكنم! دماغم و كشيدم بالا و زير چشمي نگاهش كردم: _چيزي گفتي عزيزم؟ هراسان از رو صندلي بلند شد: _آره ميگم برات چاي هم بريزم بعد نيمرو بخوري! چشمكي زدم: _كمرنگ باشه ها... 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🖤🥀 ┄•●❥ @Cafe_Lave
🖤🥀 ┄•●❥ @Cafe_Lave
🖤🥀 ┄•●❥ @Cafe_Lave
🖤🥀 ┄•●❥ @Cafe_Lave
🖤🥀 ┄•●❥ @Cafe_Lave
🖤🥀 ┄•●❥ @Cafe_Lave
🖤🥀 ┄•●❥ @Cafe_Lave