"داستان واقعی جوان فقیر کارگر و گوهرشاد خاتون"
"گوهر شاد" یکی از زنان باحجاب بوده همیشه نقاب به صورت داشته و خیلی هم مذهبی بود.
"او می خواست در کنار "حرم امام رضا (ع)" مسجدى بنا کند."
به همه کارگران و معماران اعلام کرد؛ دستمزد شما را دو برابر مى دهم ولى "شرطش" این است که؛
فقط با "وضو" کار کنید و در حال کار با یکدیگر "مجادله و بد زبانى" نکنید و با "احترام" رفتار کنید. "اخلاق اسلامى" را رعایت و "خدا" را یاد کنید.
او به کسانى که به وسیله حیوانات مصالح و بار به محل مسجد میآوردند، علاوه بر دستور قبلى گفت؛
سر راه حیوانات "آب و علوفه" قرار دهید و این زبان بسته ها را نزنید و بگذارید هرجا که "تشنه و گرسنه" بودند آب و علف بخورند.
بر آنها "بار سنگین" نزنید و آنها را "اذیت" نکنید. من "مزد شما را دو برابر مى دهم."
گوهرشاد هر روز به سرکشی کارگران به "مسجد" میرفت.
روزى طبق معمول براى سرکشى کارها به محل مسجد رفت بود، در اثر باد مقنعه و حجاب او کمى کنار رفت و یک کارگر جوانى "چهره" او را دید.
جوان بیچاره دل از کف داد و "عشق گوهرشاد" صبر و طاقت از او ربود تا آنجا که بیمار شد و بیمارى او را به "مرگ" نزدیک کرد.
چند روزی بود که به سر کار نمی رفت و گوهر شاد حال او را "جویا شد."
به او خبر دادند جوان بیمار شده لذا به "عیادت" او رفت.
چند روز گذشت و روز به روز حال جوان بدتر میشد. مادرش که احتمال از دست رفتن فرزند را جدى دید "تصمیم گرفت" جریان را به گوش "ملکه گوهرشاد" برساند و گفت؛ اگر جان خودم را هم از دست بدهم مهم نیست.
او موضوع را به گوهرشاد گفت و منتظر "عکس العمل" گوهرشاد بود.
ملکه بعد از شنیدن این حرف با "خوشرویى" گفت: این که مهم نیست چرا زودتر به من نگفتید تا از "ناراحتى یک بنده خدا" "جلوگیرى" کنیم؟
و به مادرش گفت؛ برو به پسرت بگو من براى "ازدواج" با تو آماده هستم ولى قبل از آن باید دو کار صورت بگیرد.
یکى اینکه "مهر" من "چهل روز اعتکاف" توست در این مسجد تازه ساز.
اگر "قبول" دارى به مسجد برو و تا چهل روز فقط "نماز و عبادت خدا" را به جاى آور.
و "شرط دیگر" این است که بعد از آماده شدن تو من باید از شوهرم "طلاق بگیرم."
"حال اگر تو شرط را مى پذیرى کار خود را شروع کن."
جوان عاشق وقتى پیغام گوهر شاد را شنید از این "مژده" درمان شد و گفت؛ چهل روز که چیزى نیست اگر "چهل سال" هم بگویى حاضرم.
جوان رفت و مشغول نماز در مسجد شد به "امید" اینکه پاداش نماز هایش ازدواج و "وصال همسری زیبا بنام گوهرشاد" باشد.
"روز چهلم" گوهر شاد "قاصدى" فرستاد تا از حال جوان خبر بگیرد تا اگر آماده است او هم آماده طلاق باشد.
قاصد به جوان گفت؛ فردا چهل روز تو تمام مى شود و ملکه "منتظر" است تا اگر تو آماده هستى او هم شرط خود را انجام دهد.
جوان عاشق که ابتدا با عشق گوهرشاد به "نماز" پرداخته و حالا پس از چهل روز "حلاوت" نماز کام او را شیرین کرده بود جواب داد:
به گوهر شاد خانم بگویید؛
"اولا "از شما ممنونم و "دوم" اینکه من دیگر نیازى به ازدواج با شما ندارم.
قاصد گفت؛ منظورت چیست؟!
"مگر تو عاشق گوهرشاد نبودى؟!"
جوان گفت؛ آنوقت که "عشق گوهرشاد" من را "بیمار و بى تاب" کرد هنوز با "معشوق حقیقى" آشنا نشده بودم، ولى اکنون "دلم به "عشق خدا" مى طپد "و جز او" معشوقى" نمى خواهم.
من با خدا "مانوس" شدم و فقط با او "آرام" میگیرم.
اما از گوهر شاد هم ممنون هستم که مرا با خداوند "آشنا" کرد و او باعت شد تا معشوق حقیقى را پیدا کنم.
و آن جوان شد "اولین پیش نماز" "مسجد گوهر شاد" و کم کم مطالعات و درسش را ادامه داد و شد یک "فقیه کامل" و او کسی نیست جز؛
"آیت اله شیخ محمد صادق همدانی."
گوهرشاد خانم(همسر شاهرخ میرزا و عروس امیر تیمور گورکانی) سازنده ی مسجد معروف گوهرشاد "مشهد" است.
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
*🌾بِسْمِ ٱللّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ🌾*
🌹سلام ؛ صبح شما بخیر و نیکی .🌹
🍃ذکر روز چهارشنبه🍃
🍀💯 مرتبه " یا حَیُّ یا قَیُّوم " ( ای زنده ، ای پاینده )
🌷به امید خداوند🌷
☘☘☘☘☘☘
*🌾در محضر قرآن🌾*
🍀سوره ی مبارکه ی اَلتَّغابُن ، آیه ی ۱۷🍀
🌹إِن تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا يُضَاعِفْهُ لَكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ شَكُورٌ حَلِيم ؛🌹ٌ
🍃اگر به خدا قرضالحسنه دهید ، آن را برای شما مضاعف میسازد و شما را میبخشد ؛ و خداوند شکرکننده و بردبار است .🍃
☘☘☘☘☘☘
*🌾در محضر معصومین🌾*
🍀حضرت محمد(ص)🍀
🌹اَلصَّدقَةُ بِعَشْر، وَ الْقَرْضُ بِثَمانِيَةَ عَشَرَ، وَ صِلَةُ الرَّحِمِ بِأرْبَعَةَ وَ عِشْرينَ؛🌹
🍃پاداش و ثواب دادنِ صدقه ده برابر درجه ، ودادن قرض الحسنه هجده درجه ، و انجام صله رحم بيست و چهار درجه افزايش خواهد داشت .🍃
🌷مستدرك الوسائل ، ج ۷ ، ص ۱۹۴ ، ح ۸۰۱۰🌷
☘☘☘☘☘☘
*🌾در محضر شهدا🌾*
🍀شهید مدافع حرم محمد استحکامی جهرمی🍀
🍃اصل ولایت فقیه اصل بسیار مهمی است که همه ی کسانی که به خدا و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام اعتقاد دارند باید توجه ویژه به آن داشته باشند . هر کجا که دور شدیم و غفلت کردیم ضربه خوردیم .🍃
☘☘☘☘☘☘
*🌾در محضر علما🌾*
🍃مسافرى كه بايد نماز را تمام بخواند اگر به واسطه ی ندانستن مساله به نيت نماز دو ركعتى مشغول نماز شود و در بين نماز مساله را بفهمد بايد نماز را چهار ركعتى تمام كند و احتياط مستحب آن است كه بعد از تمام شدن نماز دوباره آن نماز را چهار ركعتى بخواند .🍃
🍀رساله ی امام خمینی(ره) ، مساله ی ۱۳۶۶🍀
☘☘☘☘☘☘
*🌾انرژی مثبت🌾*
🌹اگر کارهای کوچک را به خوبی انجام دهید کارهای بزرگ خود به خود به جایی که باید برسند می رسند .🌹
🌴🌴🌴🌴🌴🌴
🌹اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌹
🍀اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِّوَلِیِّکَ الْفَرَجْ🍀
🌹لبیک یا حسین(ع)🌹
🌷التماس دعا🌷
📢 لطفاً رسانه باشید 📢
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
4_506063455183176089.mp3
8.13M
این دلو بستم به پنجره فولاد
#حاج_میثم_مطیعی
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💖❤🌼💖❤🌼💖
🌺دعای روز چهارشنبه
🌺بسم الله الرحمن الرحیم
الْحَمْدُ للهِ الَّذِی جَعَلَ اللَّیْلَ لِبَاسا وَ النَّوْمَ سُبَاتا وَجَعَلَ النَّهَارَنُشُورا لَکَ الْحَمْدُ أَنْ بَعَثْتَنِی مِنْ مَرْقَدِی وَ لَوْ شِئْتَ جَعَلْتَهُ سَرْمَدا حَمْدا دَائِما لا یَنْقَطِعُ أَبَدا وَ لا یُحْصِی لَهُ الْخَلائِقُ عَدَدا
🌺اللهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ أَنْ خَلَقْتَ فَسَوَّیْت وَ قَدَّرْتَ وَ قَضَیْتَ وَ أَمَتَّ وَ أَحْیَیْت وَ أَمْرَضْتَ وَ شَفَیْتَ وَ عَافَیْت وَ أَبْلَیْتَ وَ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَیْت وَ عَلَى الْمُلْکِ احْتَوَیْتَ
🌺ادْعُوکَ دُعَاءَ مَنْ ضَعُفَتْ وَسِیلَتُهُ وَ انْقَطَعَتْ حِیلَتُهُ وَ اقْتَرَبَ أَجَلُهُ،وَ تَدَانَى فِی الدُّنْیَا أَمَلُهُ وَ اشْتَدَّت إِلَى رَحْمَتِکَ فَاقَتُهُ وَعَظُمَتْ لِتَفْرِیطِهِ
حَسْرَتُهُ وَ کَثُرَتْ زَلَّتُهُ وَ عَثْرَتُهُ وَ خَلُصَتْ لِوَجْهِکَ تَوْبَتُهُ
🌺فصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِیِّینَ و عَلَى أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ ارْزُقْنِی شَفَاعَةَ مُحَمَّدٍصَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ لا تَحْرِمْنِی صُحْبَتَهُ إِنَّکَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
🌺اللهُمَّ اقْضِ لِی فِی الْأَرْبَعَاءِ أَرْبَعا اجْعَلْ قُوَّتِی فِی طَاعَتِکَ وَ نَشَاطِی فِی عِبَادَتِکَ وَ رَغْبَتِی فِی ثَوَابِکَ وَزُهْدِی فِیمَا یُوجِبُ لِی أَلِیمَ عِقَابِک َإِنَّکَ لَطِیفٌ لِمَا تَشَاءُ.آمین
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💖❤🌼💖❤🌼💖❤🌼💖❤
💖❤🌼💖❤🌼💖
🌺🍃دعای چهارشنبه حضرت فاطمه(س)
🌺🍃خداوندا! باچشمانت که آنها راخوابی نیست و با رکن ستونت که آن را کژی و
سستی نیست وبا اسماء و نامهای عظیمت ما راحفظ فرما.
🌺🍃و بر محمد و آل محمددرود فرست
وآنرا برای ماحفظ فرماکه غیرتو اگربرحفظ آن قیام کند،تباهش می کند و آنرا از ما بپوشان که اگر غیر تو بخواهدمستورش کند افشایش می کند.
🌺🍃و تمام این امور را سبب فرمانبرداری
ما از خودت قرار ده که تو شنونده دعایی
و به ما نزدیکی و اجابت کننده دعائی.
الهی آمین..
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💖❤🌼💖❤🌼💖❤🌼💖❤
#مهر_و_مهتاب
#تکین_حمزه_لو
#قسمت_صد_و_پنجاه_چهار
واى اصلا یادم رفته بود، که حسین همۀ همکلاسهاى مرا مى شناسد. ناراحت گفتم:- راست مى گى، یادم رفته بود. خوب، شادى آمده دنبالم، باید برم.- از قول من هم تسلیت بگو، آدرس مسجد را هم بگیر با هم مى ریم.در بین راه، از شادى که چشمانش قرمز شده بود، پرسیدم: از لیلا چه خبر؟- زنگ زدم، مادرش بالا سرش بود مى گفت حالش خوب نیست، استفراغ کرده و دل بهم خوردگى داره.آهسته گفتم: طفلک اونم حال نداره.صداى شادى انگار که با خودش حرف بزند، بلند شد: آخه یکهو چى شد؟ آیدا که داشت ازدواج مى کرد. چرا این کارو کرد؟وقتى رسیدیم، سر در خانه شان را پارچه سیاه زده بودند. کفش هایمان را در آوردیم و گوشه اى نشستیم. مادر آیدا، گوشه اى نشسته بود و زبان گرفته بود. چیزهایى مى گفت که اصلا قابل فهم نبود، فقط آهنگ سوزناکى داشت. موهاى سپید سرش بى قید روى شانه اش رها شده بود. چشمانش از شدت گریه باز نمى شد. شادى با دخترى که کنارش نشسته بود،صحبت مى کرد. من به این فکر مى کردم که چقدر همه چیز ناپایدار است. دیروز با هم مى خندیدیم و امروز برایش مى گریستیم. البته چند روزى بود که آیدا دانشگاه نمى آمد و همه فکر مى کردیم حتما با نامزدش اینطرف و آنطرف مى روند. در افکارم بودم که شادى با سقلمه به پهلویم زد: - پاشو به مادرش تسلیت بگیم و بریم. - به این زودى؟ - زود چیه، دیوانه! الان دو ساعته مثل خُل ها زل زدى به مردم.به ساعتم نگاه کردم، شادى راست مى گفت. در راه بازگشت، شادى با ناراحتى نگاهى به من کرد و گفت: فهمیدى چرا خودکشى کرده؟سر تکان دادم: نه، تو چى؟
شادى راهنما زد و گفت: اینطورى که دختر خاله اش مى گفت دو هفته پیش مسعود مى فهمه که باباى آیدا کجاست وبا کى زندگى مى کنه، چند روزى غیبش مى زنه و وقتى آیدا پیگیر قضیه مى شه، مى آد خونه شون و شروع به داد وبیداد مى کنه، که شما دروغگو و متقلب هستید و مى خواستید منو بدنام کنید و از این حرفها، بعد آرمان جلو مى ره و با هم دعواشون مى شه و پسره هم مى پره تو کوچه و شروع مى کنه به آبروریزى و نسبتهاى زشت دادن به آیدا و مادرش،مردم مى ریزن و آرمان و مسعود رو جدا مى کنن. چند روزى هم آیدا تو لاك خودش بوده تا دیشب، عصر دیروز آرمان زنگ مى زنه به باباش و هه چه دلش مى خواد بهش مى گه و جریان بهم خوردن نامزدى آیدا رو با اون افتضاح براش تعریف مى کند، آیدا هم که دکمۀ آیفون رو زده بوده، مى شنوه که باباش مى گه: به جهنم! آیدا هم ساکت و آروم پا مى شه مى ره به اتاقش و دیگه هم زنده بیرون نمى آد.شب وقتى داستان را براى حسین تعریف مى کردم، بى اختیار اشک مى ریختم. سرانجام حرفهایم تمام شد و حسین با ملایمت در آغوشم گرفت. چشمانش ابرى شده بود و صدایش گرفته:- این دنیا خیلى ظالمه مهتاب، ببین پدر آیدا چقدر اسیر هوسهاى نفسانى خودش شده که بود و نبود پاره جیگرش براش فرقى نداره. واقعا آدم متاسف مى شه. کاش خدا به بعضى ها اصلا بچه نمى داد، چون لیاقت بزرگ کردنشو ندارن. کاش مى شد کارى کرد که آدمهاى بد و ظالم و فاسد هیچوقت بچه دار نشن تا نسل بشر از آلودگى پاك بشه...
کم کم آن حادثه را فراموش مى کردیم. مراسم چهلم آیدا هم برگزار شده بود و این بار اکثر بچه هاى کلاس و ورودیها خودمان آمده بودند. به اواخر ترم نزدیک مى شدیم و داشتیم روى روال طبیعى کارمان مى افتادیم که اتفاق دیگرى،کاممان را تلخ کرد. چند روزى بود لیلا سر کلاس نمى آمد. چند بار از شادى سراغش را گرفته بودم که جواب داده بود:هر چى زنگ مى زنم خونه شون کسى بر نمى داره! خودم هم چند بار به خانه مادرش تلفن کرده بودم و کسى گوشى را برنداشته بود. اواخر هفته بود که شادى ناراحت در کلاس را باز کرد. استاد نیامده بود و هر کس مشغول کارى بود. منهم داشتم قسمتهایى از جزوه را که نداشتم، مى نوشتم. با اولین نگاه به شادى فهمیدم اتفاق بدى افتاده، فورى پرسیدم: چى شده شادى؟ روى صندلى ولو شد: لیلا بیمارستانه...هراسان پرسیدم: چرا؟ چى شده؟ شادى با بغض جواب داد: بچه اش سقط شده... - تو از کجا فهمیدى؟
- امروز رفتم دم خونه شون، اتفاقا مهرداد هم داشت مى رفت بیرون، اون گفت. مى گفت چند روزه الان بیمارستانه، افتاده به خونریزى و وقتى رسوندش بچه مرده بوده!
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#داستان_اخلاقی
💠مزد نامعین
🔸آن روز را سلیمان بن جعفر جعفری و امام رضا علیه السلام به دنبال كاری با هم بیرون رفته بودند. غروب آفتاب شد و سلیمان خواست به منزل خویش برود، علی بن موسی الرضا علیه السلام به او فرمود: «بیا به خانه ی ما و امشب با ما باش. » اطاعت كرد و به اتفاق امام به خانه رفتند.
🔸امام غلامان خود را دید كه مشغول کار بودند. ضمنا چشم امام به یك نفر بیگانه افتاد كه او هم با آنان مشغول کار بود، پرسید: «این كیست؟»
غلامان: «این را ما امروز اجیر گرفته ایم تا به ما كمك كند».
- بسیار خوب، چقدر مزد برایش تعیین كرده اید؟ .
- یك چیزی بالاخره خواهیم داد و او را راضی خواهیم كرد.
🔸آثار ناراحتی و خشم در امام رضا پدید آمد. سلیمان جعفری جلو آمد و عرض كرد: «چرا خودت را ناراحت می كنی؟».
🔸امام فرمود:
من مكرر دستور داده ام كه تا كاری را طی نكنید و مزد آن را معین نكنید هرگز كسی را به كار نگمارید، اول اجرت و مزد طرف را تعیین كنید بعد از او كار بكشید.
🔸اگر مزد و اجرت كار را معین كنید، آخر كار هم، می توانید چیزی علاوه به اوبدهید. البته او هم كه ببیند شما بیش از اندازه ای كه معین شده به او می دهید، از شما ممنون و متشكر می شود و شما را دوست می دارد و علاقه ی بین شما و او محكمتر می شود.
🔸اگر هم فقط به همان اندازه كه قرار گذاشته اید اكتفا كنید، شخص از شما ناراضی نخواهد بود. ولی اگر تعیین مزد نكنید و كسی را به كار بگمارید، آخر كار هراندازه كه به او بدهید باز گمان نمی برد كه شما به او محبت كرده اید، بلكه می پندارد شما از مزدش كمتر به او داده اید.
📚منبع: بحارالانوار، ج 12ص 31
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💠💠💠
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
میلاد هشتمین پیشوای شیعیان جهان، خورشید درخشان خاوران، حضرت امام علی بن موسی الرضا علیه السلام مبارک باد.
طلوع هشتمین آفتاب سپهر امامت و ولایت، حضرت امام علی بن موسی الرضا علیه السلام بر منتظران واپسین طلوع خجسته باد.
میلاد سراسر نور و شعف هشتمین ستاره آسمان ولایت و امامت بر دوستداران آن حضرت مبارک باد.
از خاک تو کسب آبرو کردم من
با عطر ضریح تو وضو کردم من
تا صید کسی نگردد آهوی دلم
مولای غریب، بر تو رو کردم من
میلاد امام رضا علیه السلام مبارک باد.
سرچشمه پاک آبرو را دیدم
گنجینهای از راز مگو را دیدم
از روزنه پنجره فولادت
من باغ و بهشت آرزو را،دیدم
میلاد امام رضا علیه السلام مبارک باد.
یک جلوه از نگاه تو اى شمس مشرقین
هر صبح و شام طعنه به شمس و قمر زند
اى گل به روى ماه تو یا ثامن الحجج
ماییم در پناه تو یا ثامن الحجج
میلاد امام رضا علیه السلام مبارک باد.
مضجع نورانی تو قبله اهل آسمان
تلالو گنبد تو چراغ راه مومنان
وقوف بالای سرت،بهشت دنیای من است
صحن مطهرت رضا هزار بهتر از جنان
میلاد امام رضا علیه السلام مبارک باد.
صد بار اگر به دست کریمش طمع کنیم
باز از کرم نگاه رئوفانه مىکند
از شمع جمع جان فنا گشتگان عشق
ما را نگاه صبح تو پروانه مىکند
میلاد امام رضا علیه السلام مبارک باد.
عید میلاد جان و جانان شد
مولد خسرو خراسان شد
در گلستان عشق با شادی
بلبل نغمه گر غزل خوان شد
ولادت امام رضا علیه السلام مبارک باد.
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
السلام علیک یا صاحب الزمان⛅️
اندکی طولانی ، ولی بسیار زیبا 🌹
🌸در جستجوی خیر🌸
🔶یادم نمی رود آن روزها که کودکی بیش نبودم
هر وقت برای مادربزرگ کاری می کردم و او را می بوسیدم می گفت:
پسرم! خیر ببینی
وقتی پدرم پولی یا غذایی برای صدقه به من می داد و می گفت به نیازمندی بدهم و من این کار را می کردم از صمیم قلب? می گفت:
خدا خیرت بدهد
صبح 🌅 که از خواب بیدار می شدم و به مادرم سلام می کردم با محبت مادرانه اش جوابم را می داد و در آغوشم می گرفت و می گفت:
صبحت به خیر عزیزم
🔸خیلی دوست داشتم بدانم آن "خیر"ی که همه برایم از خدا می خواهند چیست...
ولی هرچه از این و آن پرسیدم جوابی نگرفتم...
🔸بزرگتر که شدم فهمیدم که همه انسان ها در پی خیرند...
همه در جستجوی آن بهترین هستند...
و خداوندِ خالق انسان چه خوب از روحِ تشنه ی خیرِ آدمی در قرآنش پرده برداشته است...
آری!
🔆 إنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيد🔆
انسان بسیار دوستدار خیراست
⁉️ولی هر کس این خیر را در چیزی می دید...
یکی در خانه 🏡 خوب...!
یکی در ماشین 🚘 خوب...!
یکی در شغل💺 خوب...!
یکی همسر و فرزندان 👪خوب...!
و...
🔸من متحیر بودم که واقعا آن "خیر" راستین چیست؟!
✨تا اینکه روزی در لابه لای کلام پروردگارم چشمم افتاد به کلامی که موسی(علیهالسلام) آنگاه که داشت خائف و ترسان از میان فرعونیان می گریخت به زبان آورد:
🔆ربِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیر🔆
من هم با زبان دلم از صمیم قلب تکرار کردم :
🌹پروردگارا!
من به آنچه از "خیر" بر من نازل کنی محتاجم!
🔹کارم شده بود مدام از خدا طلب "خیر" کردن
خیری که نمی دانستم چیست
فقط همین قدر می دانستم که آن چیزی که مردم گمان می کنند ، نیست!
وروزی بیدار شدم...
خدایم جوابم را داد...
داشتم قرآن 📖 می خواندم که به این آیه رسیدم ،
آیه ای که بارها آن را دیده و شنیده بودم ولی به راحتی از کنارش عبور می کردم :
✨بقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ✨
بقية الله ، همان خیر شماست اگر از اهل ایمان باشید!
🔶پرودگارم به صراحت آن "خیر" را در قرآنش به همگان معرفی کرده است...
♥️آن "خیر" چیزی نیست جز "بقیة الله"
جز پدر مهربانم!
امام زمانم! ♥️
‼️آن خیری که همه رهایش کرده و به بهای اندکی او را فروخته اند!
🔹ولی پروردگارم دعایم را مستجاب کرد و خیرش را به من عطا کرد...
به دامن آن "خیر" به آن بهترین چنگ زدم
دعای مادربزرگم، دعای همسایه نیازمندمان، دعای هر روزه ی مادرم در حقم مستجاب شد
🌺خداوند به من خیر داد
بهترین نعمتش را به من بخشید🌺
💕از آن روز به بعد در بهشتِ یادِ مولایم متنعم بودم
هر روز از باغ الطافش میوه ها می چیدم💕
💕گاهی خاری هم در راهش به پایم می رفت ولی شیرینی لطف او کجا و تلخی آن خارها کجا!
افسوس می خوردم به حال مردمان شهرم
می دیدم چگونه دارند در جهنمِ دوری از خیرشان، پدر مهربان و دلسوزشان، مولای رئوفشان مهدی(علیهالسلام) می سوزند!
✨تا اینکه روزی چشمم به کلامی از پروردگارم روشن شد...
🔆و لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُون
باید از شما گروهی باشد که مردم را به سوی آن "خیر" دعوت کنند، آنان را به چنگ زدن به دامانِ او که برترین معروف هاست امر کنند و از افتادن در دام دشمنان فریب کارشان که بالاترین مصداق منکرند نهی نمایند؛
و این گروه رستگارند🔆
♦️از آن روز به بعد قفل از زبان گشودم
وزنجیرها را از پای قلمم باز کردم
هرجا که می رفتم مردم را به مولای مهربانم♥️ ♥️یوسف دورانم امام زمان(علیهالسلام)،
آن "خیرِ" راستین دعوت می کردم♥️
دستشان را می گرفتم و می بردمشان به در خانه پدر مهربانشان و دیگر پدر خود می دانست چگونه آنها را در آغوش لطف بیکرانش بگیرد که دیگر درِخانه اش را رها نکنند...
به امید آن روزِ نزدیک که با اذن فرجش،
غل و زنجیرهای گرانِ غیبت از دست و پایش باز شود
و تکیه به کعبه دهد و مردمانِ« گم کردهْ خیر »را ندا دهد که:
📣یا اهل العالم! انا بقیة الله الاعظم
و مردمان به سوی آن مهربانْ پدرِ عالم❣
آن یوسفِ از دیده های آلوده ی ما پنهان
❣و آن خیر فراموش شده شان باز گردند
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💖اللهم عجل لولیک الفرج
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
🌸 #درد_و_دل_نسیم_بهشت_با_امام_رضا_جان_ع
🌹 #یاامام_رضا_جانم_ع
تو حرم بهشتیت نشستم با دلی شکسته ، دردها و مشکلاتمو خودت میدونی آقاجان، اما امام عزیزم برای خودم هیچ چیز نمی خوام همینکه شما رو دارم برام بسه.. خیلی ممنونم که تو جشن تولدت دعوتم کردی آقاجون..
🌹 #یاامام_رضا_جانم_ع
میخوام از مشکلات هموطنام بگم که خیلی دوستشون دارم ، آقا جان مردم کشورم خیلی خسته اند ، خسته از تبعیض و بی عدالتی و فساد ، خسته از دروغ و حرف بی عمل... یا امام رضا جان لطفاً مهربونی و خوبی و آرامش رو به کشورم برگردون..
🌹 #یاامام_رضا_جانم_ع
مشکل اصلی کشور ما نداشتن مسئولین دلسوز و باتقواست..یا امام رضا جان به مردم کشورم بصیرتی بده که افراد باتقوا و مومن ودلسوز رو برای اداره مهم کشور انتخاب کنند .. چون اگه مسئولین درست انتخاب بشن بیستر مشکلات کشور و مردم حل میشه..
🌹 #یاامام_رضا_جانم_ع
گرفتارها رو کمک کن ، خیلیها مریض دارند و التماس دعا..یا امام رضا به مریضهامون لباس شفا و عافیت بپوشان.. خیلیها دنبال شریک زندگی خوبند آدمهای خوب و مومن سرراهشون بزار...
🌹 #یاامام_رضا_جانم_ع
لطفا نزار هیچ پدری شرمنده زن و بچه اش بشه ، به سفره هامون برکت بده..به دختران و زنان سرزمینم حیا و عفت ، به پسران و مردان سرزمینم غیرت و همت عطا کن...تا خوشبختی و آرامش به خانواده هامون برگرده و سایه شوم طلاق از زندگیها دور بشه..
🌹 #یاامام_رضا_جانم_ع
ایران کشور شماست و سلطان و ولی نعمت ما شمایی ، یا امام رضا جان ، کشور ما رو از هرچی بدی و زشتی و فقر و اختلاس و دزدی و ناراستی پاک بفرما.. نزار یه عده ای دنیاطلب در لباس دین ، به مردم و کشور و ارزشهای دینی ضربه بزنند..
🌹 #یاامام_رضا_جانم_ع
درددلمامون زیاده آقا جان از دنیا که بگذریم ، ما ایرانیها خیلی شما رو دوست داریم و عاشقتیم یا امام رئوف، موقع مرگ تنها رهامون نکن یا امام رئوف..موقع مرگ و تو برزخ و قیامت تنها رهامون نکن آقاجان..
#الهی_آمین
🌹 #السلام_علیک_یا_معین_الضعفا
👤 #نسیم_بهشت
🌸 #کانال_حضرت_زهرا _س 👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🍃🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
🌸 #درد_و_دل_نسیم_بهشت_با_امام_رضا_جان_ع
🌹 #یاامام_رضا_جانم_ع
تو حرم بهشتیت نشستم با دلی شکسته ، دردها و مشکلاتمو خودت میدونی آقاجان، اما امام عزیزم برای خودم هیچ چیز نمی خوام همینکه شما رو دارم برام بسه.. خیلی ممنونم که تو جشن تولدت دعوتم کردی آقاجون..
🌹 #یاامام_رضا_جانم_ع
میخوام از مشکلات هموطنام بگم که خیلی دوستشون دارم ، آقا جان مردم کشورم خیلی خسته اند ، خسته از تبعیض و بی عدالتی و فساد ، خسته از دروغ و حرف بی عمل... یا امام رضا جان لطفاً مهربونی و خوبی و آرامش رو به کشورم برگردون..
🌹 #یاامام_رضا_جانم_ع
مشکل اصلی کشور ما نداشتن مسئولین دلسوز و باتقواست..یا امام رضا جان به مردم کشورم بصیرتی بده که افراد باتقوا و مومن ودلسوز رو برای اداره مهم کشور انتخاب کنند .. چون اگه مسئولین درست انتخاب بشن بیستر مشکلات کشور و مردم حل میشه..
🌹 #یاامام_رضا_جانم_ع
گرفتارها رو کمک کن ، خیلیها مریض دارند و التماس دعا..یا امام رضا به مریضهامون لباس شفا و عافیت بپوشان.. خیلیها دنبال شریک زندگی خوبند آدمهای خوب و مومن سرراهشون بزار...
🌹 #یاامام_رضا_جانم_ع
لطفا نزار هیچ پدری شرمنده زن و بچه اش بشه ، به سفره هامون برکت بده..به دختران و زنان سرزمینم حیا و عفت ، به پسران و مردان سرزمینم غیرت و همت عطا کن...تا خوشبختی و آرامش به خانواده هامون برگرده و سایه شوم طلاق از زندگیها دور بشه..
🌹 #یاامام_رضا_جانم_ع
ایران کشور شماست و سلطان و ولی نعمت ما شمایی ، یا امام رضا جان ، کشور ما رو از هرچی بدی و زشتی و فقر و اختلاس و دزدی و ناراستی پاک بفرما.. نزار یه عده ای دنیاطلب در لباس دین ، به مردم و کشور و ارزشهای دینی ضربه بزنند..
🌹 #یاامام_رضا_جانم_ع
درددلمامون زیاده آقا جان از دنیا که بگذریم ، ما ایرانیها خیلی شما رو دوست داریم و عاشقتیم یا امام رئوف، موقع مرگ تنها رهامون نکن یا امام رئوف..موقع مرگ و تو برزخ و قیامت تنها رهامون نکن آقاجان..
#الهی_آمین
🌹 #السلام_علیک_یا_معین_الضعفا
👤 #نسیم_بهشت
🌸 #کانال_حضرت_زهرا _س 👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🍃🌸
🌸🍃🌸
💖❤🌼💖❤🌼💖❤🌼💖❤
🌺🍃دعای پنجشنبه حضرت فاطمه(س)
🌺🍃"خداوندا!من از تو هدایت و تقوا و عفت و بی نیازی و عمل به آنچه را که تو دوست می داری و بدان رضایت می دهی، می خواهم.
🌺🍃پروردگارا! ازتو مسألت دارم که ما را قدرتی دهی تا ضعف و نیستی مان را بهبود بخشیم،و ازصبر و علمت بهره ای دهی تا جهلمان را درمان کنیم .
🌺🍃خداوندگارا ! بر محمد و آل محمد درود فرست، و ما را بر شکر و ذکر و فرمانبرداری و عبادتت یاری فرما،به رحمتت سوگند ای مهربانترین مهربانان."
التماس دعا...
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💖❤🌼💖❤🌼💖❤🌼💖❤
👇👇👇
♨️سوال:
🔰چرا به امام رضا (ع) انیس النفوس می گویند؟
✍️پاسخ:
✅در کتاب های معتبر چنین لقبی برای امام رضا (ع) ذکر نشده، گاهی از امام رضا (ع) به عنوان "انیس النفوس" یاد می شود.
امام انسان کامل و مظهر اسمای خداست، شناخت مقام امام موجب ایجاد آرامش می گردد؛ امام رضا (ع) ولی خدا و انسان کامل است ، با خواندن زیارت نامه، آشنایی با معنویت و جایگاه حضرت ، آرامش ایجاد می گردد و انسان احساس می کند امام انیس انسان است.
توسل به امامان سبب برقراری ارتباط با خدا می شود، نتیجه آن ایجاد آرامش است :"الا بذکر الله تطمن القلوب " (۱). در روایات نیز به این امر اشاره شده است که زیارت حضرت موجب غفران و آرامش می شود.
امام باقر(ع)، از جدّش، از امیرالمؤمنین(ع) نقل کرده است که پیامبر(ص) فرمود:
پاره اى از پیکر من در خراسان دفن خواهد شد. هر گرفتارى که او را زیارت کند، خدا ناراحتى او را برطرف سازد. هر گنهکارى که به زیارت او رود، خداوند گناه او را ببخشد. (۲)
ابوهاشم جعفرى می گوید: از امام جواد(ع) شنیدم :
میان دو کوه طوس، پاره اى است که آن را از بهشت ستانده اند. هر که بدان جا درآید، روز رستاخیز از آتش ایمن خواهد ماند. (۳)
پی نوشت ها :
۱.رعد(۱۳) آیه ۲۸.
۲. صدوق، عیون اخبار الرضا(ع) ، نشر جهان ، ج۲ ، ص۲۵۸ .
۳. همان ،ص۲۵۷ .
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#تاریخی
☁️🌞☁️
#صدقه
✨با پیـرمــردِ مـــؤمنـی، درمسجــد نــشسته بـودم.
زن جوانی صورت خود گرفته بود و برای درخواست کمک داخل خانهی خـدا شد.
پــیرمـردِ مـؤمـن٬ دست در جیب ڪرد و اسڪناس ارزشمندی به زن داد.
دیگران هم دست او را خالی رد نکردند و سکهای دادند.
✨جوانی از او پـرسید:
پول شیـرین است چگونه از این همه پول گذشتی؟ سڪه ای می دادی کافی بود!!
پیرمرد تبسمی کرد و گفت: پسرم صدقه٬ هفتاد نوع بلا را دفع میڪند.
✨ از پـول شیـرینتـر، جان و سلامتی من است ڪه اگر اینجا٬ از پولِ شیرین نگذرم، باید در ساختمانِ پزشڪان بروم و آنجا از پولِ شیرین بگذرم و شربت تلخ هم روی آن بنوشم تا خدا سلامتیِ شیرینِ من را برگرداند! بدان ڪه از پول شیرینتر، سلامتی٬ آبرو٬ فرزند صالح و آرامش است.
✅ به فـرمـایش حضرت علـی (ع) چه زیاد است عبرت و چه ڪم است عبرتگیرنده.
وأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ۛ وَأَحْسِنُوا ۛ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (سورهی بقره آیهی 195)
و (از مال خود) در راه خدا انفاق ڪنید و خود را با (دوری از انفاق) به مهلڪه و خطر در نیفڪنید و نیڪویی ڪنید ڪه خدا نیڪوڪاران را دوست میدارد.
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸خدایا...
از تو می خواهم در کشمکش درونی «من»
میان حق و باطل میان عقل و هوی
پناهم باشی..
🌸خدایا...
پناهم باش که شیطان این موجود فعال و
خستگی ناپذیر که روز و شب نمی شناسد
این بنده ات را به مخالفت با مسیر هدایت نکشاند..که خلاف هدایت حرکت کردن
رسیدن به ضلالت و گمراهی است
🌸خداوندا ...
پناهم باش در مخالفت کردن «من» با هوای نفس و تبعیت کردن «من» از هدایت.. و یاریم کن در رسیدن به سعادت و دوری از شقاوت..
🌸خداوندا ..
پناهم باش در هر صبح
پناهم باش در هر شب
پناهم باش در هر لحظه
یک پناهگاه دائم و پیوسته
🌸خدایا...
پناهم باش حتی در آن لحظه که فکر
مخالفت کردن با هدایت و تبعیت از هوی در «من» جان میگیرد ای مطمئمن ترین و محکم ترین پناهگاه..آمین
📚صحیفه سجادیه
📕دعای هشتم - فراز دوم
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#مهر_و_مهتاب
#تکین_حمزه_لو
#قسمت_صد_و_پنجاه_پنج
سوزش اشک را دوباره در چشمانم حس کردم. خدایا! این چه تقدیرى است. با صدایى بلند گفتم: چرا همه اش داره بد مى آد؟ اون از آیدا، این از لیلا!شادى با تغیّر گفت: زبونت رو گاز بگیر، خدا رو شکر، حال خودش خوبه.- حالا کدوم بیمارستان بستریه؟ - مهرداد گفت امروز بعدازظهر میارنش خونه، خونه پدرى اش، مى ریم همون جا دیدنش.بعدازظهر، قبل از بیرون رفتن از خانه براى حسین یادداشت گذاشتم و راه افتادم. در بین راه چند کمپوت و یک جعبه شکلات خریدم. وقتى جلوى در خانه شان پارك کردم تازه متوجه شدم چقدر به لیلا سخت گذشته است. دو ماه بیشتر به زایمانش نمانده بود. و خیلى سخت بود بچه اى که هفت ماه با خودت حمل کرده اى، از دست بدهى. مطمئن بودم لیلا به بچه اش علاقه مند شده بود و حالا برایش خیلى سخت بود که مرگش را تحمل کند.وقتى وارد خانه شان شدم، شادى آمده بود. مادر لیلا جلو آمد و صورتم را بوسید. با دقت نگاهش کردم. انگار چندین سال پیرتر شده بود. از آن زن خونسرد و بى خیال دیگر خبرى نبود. وارد اتاق سابق لیلا شدم که باز روى تخت آن خوابیده بود. زیر چشمانش دو چاله سیاه افتاده بود. با دیدن من لبخند کمرنگى زد و گفت: سلام مهتاب، حال و روزم رو مى بینى؟
با بغض گفتم: آخه چى شد؟ چرا اینطورى شد؟مادر لیلا از پشت سرم جواب داد: خوب مادر، زن جوون توجه و مراقبت مى خواد، این دایم داشت تو اون خونه حرص مى خورد. خوب معلومه یا یک بلایى سر خودش مى آد یا بچه اش! هى بهش گفتم آروم باش، وقتى حامله اى باید آرامش داشته باشى، تغذیه خوب داشته باشى، ورزش کنى. اما لیلا فقط حرص خورد، غذاش شده بود حرص و جوش!زیر لب گفتم: خدا رو شکر خودش سالمه!صداى لیلا انگار از ته چاه مى آمد: از جهتى هم خوب شد مهتاب، من به خاطر این بچه خیلى چیزا رو تحمل کردم، ولى حالا دیگه انگیزه اى ندارم.شادى با ناراحتى گفت: چى مى گى؟ به این زودى تصمیم نگیر.خانم اقتدارى روى صندلى افتاد و گفت: نه شادى جون! این بار تصمیم درستى گرفته، حالا چون خودش خواسته زن مهرداد شده که نباید یک عمر بمونه و بسوزه تا تاوان بده، مردى که با داشتن زن جوون، عیاشى مى کنه قابل زندگى نیست، حتى اگر دنیایى پول و ثروت داشته باشه. اون دفعه هم به حرف من گوش نکرد، من مادرم، خیر بچه مو مى خوام.حالا هم دیر نشده، لیلا هنوز سنى نداره، ولى اگه بمونه و بسازه موقعى مى رسه که مهرداد پیرو از کار افتاده مى شه واون وقت لیلا مى شه پرستار تمام وقت! این جور مردها وقتى هم گوشه خونه مى افتن چون خودشون تو جوونى هزارجور کثافت کارى کردن، در مورد زنشون بدگمان مى شن و پدر زن بدبخت رو در مى آرن. کجا بودى؟ با کى بودى؟ کى بود زنگ زد؟ به کى زنگ زدى؟... مگه لیلا دیوانه است؟ پس تکلیف خودش و زندگى اش چى مى شه؟ نباید از عمرش لذت ببره و استفاده کنه؟
به لیلا نگاه کردم که چانه اش مى لرزید و اشک در چشمان سیاهش موج مى زد. در دلم آرزو کردم که اى کاش دختران جوان و دم بخت، لیلا را در این حالت مى دیدند و به این نتیجه مى رسیدند که پول ضامن خوشبختى نیست! شب، وقتى براى حسین حال و روز لیلا را تعریف مى کردم، هنوز قلبم از دیدن دوستم در آن وضعیت، درد مى کرد. حسین هم دراندوه گوش کرد و در آخر حرفهایم گفت: - اى کاش شوهر لیلا قدر قدرتى که خدا بهش داده، مى دونست. پول زیاد، یک قدرته، مى تونه باعث بشه آدم در دنیا و آخرت خوشبخت و سعادتمند باشه، امتیازى که فقیرها ندارن، فقیرها نمى تونن مسجد و مدرسه بسازن، نمى تونن به نو عروساى بیچاره جهیزیه بدن، به تحصیل یتیم ها کمک کنن، اما پولدارها مى تونن و اگه کسى پول داشت و قدم خیرى براى همنوعاش برنداشت از تمام اون فقیرا بدبخت تره!آن شب، وقتى مى خوابیدم، در دل از اینکه شوهرى فهمیده و انسان مثل حسین دارم، خدا را شکر کردم.آن ترم لیلا براى امتحانات هم به دانشگاه نیامد. ضعف جسمانى و افسردگى روحى از پا در آورده بودش، این بود که من و شادى بدون لیلا درس خواندیم و امتحانات را پشت سر گذاشتیم. شادى که آن روزها حال عجیبى داشت، شب تا صبح براى امتحانات درس مى خواند و صبح تا شب هم به دنبال خرید عروسى اش بود. اینطور که تعریف مى کرد، رامین پسرساده و با محبتى بود که عاشقانه شادى را دوست داشت و براى راضى کردن دل شادى به همه کارى دست مى زد.
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔹بسم الله الرحمن الرحيم🔹
#فضایل_امام_رضا_علیه_السلام
📕علّامه مجلسى در كتاب «بحار الأنوار» مى گويد: روايت شده است يكى از منافقين به حضرت رضا عليه السلام عرض كرد:
👈عدّه اى از شيعيان شما در ميان راه شراب مى آشامند.
امام هشتم عليه السلام فرمود: الحمدللَّه الّذي جعلهم على الطريق فلايزيغون عنه.
خدا را سپاس كه آنها را ميان راه قرار داد و گرفتار بى راهه و انحراف نفرمود.
👈منافق ديگرى به آن حضرت اعتراض كرد كه بعضى از شيعيان شما نبيذ مى آشامند.
فرمود: اصحاب رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم نيز نبيذ مى نوشيدند.
👈عرض كرد: مقصودم از نبيذ آن شربت حلال نيست بلكه منظورم شراب مسكر است.
🌟امام هشتم عليه السلام چون اين جمله را شنيد چهره مباركش عرق كرد، سپس فرمود: خداوند گرامى تر و بزرگوارتر از آن است كه در قلب مؤمنى بين آلودگى شراب و دوستى ما اهل بيت جمع كند، (يعنى ولايت ما مانع مى شود كه دوستان ما چنين كارى كنند).
👈و پس از اندكى تأمّل فرمود:
وإن فعلها المنكوب منهم فإنّه يجد ربّاً رؤوفا ونبيّاً عطوفاً وإماماً له على الحوض عروفاً، وسادة له بالشفاعة وقوفاً، وتجد أنت روحك في برهوت ملوفاً.
👇👇👇👇
و اگر توسرى خورده و بخت برگشته اى از آنها چنين كارى كند،
🌟پروردگارى مهربان،
🌟و پيامبرى بالطف و احسان
🌟و امامى كه اداره حوض كوثر را به عهده دارد
🌟و سرورانى كه براى شفاعت ايستاده اند او را در مى يابند و از او دستگيرى مى كنند، و تو روحت را در برهوت (جائى كه ارواح منافقين را در برزخ عذاب مى دهند) بيچاره و درمانده و گرفتار عذاب و آتش خواهى يافت. [۱]
---------------
📕[۱]: مشارق الأنوار: ۱۸۲،
📕بحار الأنوار: ۳۱۴/۲۷ ح ۱۲.
📕 القطره- بخش دهم - جلد۱
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🍃❤️
#امام_حسین_علیه_السلام
#شب_جمعه_دلم_کرببلا_ می خواهد😭
🍃شب جمعه حرمت بوی محرم دارد
بانویی کنج حرم مجلس ماتم دارد
🍃شب جمعه شده و باز دلم رفت حرم
دل آشفته ى من، صحن تو را كم دارد
🍃مادرت روضه گرفته است برایت آقا
زیر لب زمزمه ی "وای حسینم" دارد
🍃بیرق روضه عيان است ز روی گنبد
مجلس روضه همانجاست که پرچم دارد
🍃گریه ى مادرتان عرش خدا را لرزاند
روضه ی " آه بُنَیَّ "چقدر غم دارد
🍃حجره های حرمت پر شده از ذکر حسین(ع)
هر که آید به حرم نام تو را دم دارد
🍃در هوای لب خشکت به لب آب فرات
چشم هر زائرتان چشمه ى زمزم دارد
🍃عطر سیب حرمت از سر شب تا به سحر
برده غم از دل هرکس که به دل غم دارد
🍃فطرس امشب چقدر بر تو سلام آورده
فطرس انگار خبر از همه عالم دارد
🍃❤️
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🍂🍃🌺🍂🍃🌺🍂🍃
🍃🌺
🌺
نماز و شیطان ✨
روزی روزگاری بود
مردی بود که همیشه برای خواندن نماز به مسجد می رفت شبی آماده شد و لباس آراسته پوشید و راهی مسجد شد .از قضا آن شب باران تندی شروع به باریدن کرده بود.
و چون زمین خیس بود مرد در بین راه به زمین خورد و تمام لباس هایش کثیف و گلی شد.
پس به خانه برگشت و لباس هایش را عوض کرد و دوباره به راه افتاد.اما چند قدم بیشتر بر نداشته بود که پایش سر خورد و دوباره زمین خورد
و باز راهی منزلش شد و لباس هایش را عوض کرد و به راه افتاد.
این بار مردی را دید که فانوسی به دست گرفته بود و خواستار آن بود که مردرا تا مسجدهمراهی کند.
آن دو با هم به راه افتادند و چون به در مسجد رسیدند مرد به آن شخص فانوس به دست تعارف کرد که اول او وارد
مسجد شود اما آن شخص امتناع می کرد و وارد نمی شد .
مرد از او پرسید که دلیل این همه اجتناب او از مسجد چیست؟
آن شخص در پاسخ گفت :دلیل آن است که من شیطانم .
مرد کمی ترسید و گفت :اگر تو شیطانی ، پس چرا مرا تا در مسجد همراهی کردی؟
شیطان گفت:بار اولی که به مسجد می آمدی من باعث شدم که زمین بخوری
وچون تو دوباره تصمیم گرفتی که به مسجد بروی ،خداوند تمام گناهانت را آمرزید و من هم دوباره کاری کردم که به زمین بخوری اماچون قصد کردی که باز به مسجد بروی ، خداوند گناهان پدر و مادرت را نیز آمرزید ومن ترسیدم که اگر باز باعث شوم که تو به زمین بخوری و تودوباره به مسجد بروی ، خداوند گناهان فامیل و خاندانت را نیز بیامرزد.
این بود که گفتم تو را تا در مسجد همراهی کنم تا به سلامت به مسجد برسی
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🍂🍃🌺🍂🍃🌺🍂🍃
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج💘
صبرم از کاسه دگر لبریز است
اگر این جمعه نیاید چه کنم ؟!
آنقدر من خجل از کار خودم
اگر این جمعه بیاید چه کنم ؟!
مهدی بیا ...
#سلام_آقای_مهربان
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💎ملانصرالدين از كدخداى ده ﻳﮏ ﺍﻻﻍ به قیمت 15درهم خرید و قرار شد کدخدا الاغ را فردا به او تحویل دهد.
ﺍﻣﺎ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ كدخدا ﺳﺮﺍﻍ ملانصرالدين ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﺘﺄﺳﻔﻢ ملا، ﺧﺒﺮ ﺑﺪﻱ ﺑﺮﺍﺕ ﺩﺍﺭﻡ. ﺍﻻﻏﻪ ﻣﺮﺩ!
ملانصرالدين ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:
ﺍﻳﺮﺍﺩﻱ ﻧﺪﺍﺭﻩ. ﻫﻤﻮﻥ ﭘﻮﻟﻢ ﺭﻭ ﭘﺲ ﺑﺪﻩ.
كدخدا ﮔﻔﺖ: ﻧﻤﻲﺷﻪ ! ﺁﺧﻪ ﻫﻤﻪ ی ﭘﻮﻝ ﺭﻭ ﺧﺮﺝ ﮐﺮﺩﻡ.
ملا ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﺷﻪ. ﭘﺲ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﺭﻭ ﺑﻬﻢ ﺑﺪﻩ.
كدخدا ﮔﻔﺖ: ﻣﻲﺧﻮﺍﻱ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﭼﻲ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﻲ؟
ملا ﮔﻔﺖ: ﻣﻲﺧﻮﺍﻡ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﮐﻨﻢ.
كدخدا ﮔﻔﺖ: مگر میشه ﻳﻪ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ ﮔﺬﺍﺷﺖ!
ملا ﮔﻔﺖ: ﻣﻌﻠﻮﻣﻪ ﮐﻪ ﻣيشه. ﺣالا ﺑﺒﻴﻦ. ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﮐﺴﻲ ﻧﻤﻲﮔﻢ ﮐﻪ الاﻍ ﻣﺮﺩﻩ.
ﻳﮏ ﻣﺎﻩ ﺑﻌد كدخدا ملانصرالدين رو ﺩﻳﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟
ملا ﮔﻔﺖ: به ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ ﮔﺬﺍﺷﺘﻤش و اعلام كردم فقط با پرداخت 2درهم در قرعه كشي شركت كنيد و به قيد قرعه صاحب يک الاغ شوید.
به پانصد نفر بلیت ۲درهمی فروختم و ۹۹۸ درهم سود کردم.
كدخدا ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﻫﻴﭻ ﮐﺲ ﻫﻢ ﺷﮑﺎﻳﺘﻲ ﻧﮑﺮﺩ؟
ملا ﮔﻔﺖ: ﻓﻘﻂ ﻫﻤﻮﻧﻲ ﮐﻪ ﺍﻻﻍ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ. من هم ۲درهمش ﺭﻭ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻡ.
و این شد كه آزمون های استخدامی در ایران مد شد.
و همراه اول و ايرانسل جریان پیامک های شرکت در مسابقات رو راه انداختن...!
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#مهر_و_مهتاب
#تکین_حمزه_لو
#قسمت_صد_و_پنجاه_شش
مراسم عقد و عروسى شادى در یک روز و درست یک هفته پس از پایان آخرین امتحانمان بود. قرار بود براى ماه عسل به جزیره کیش بروند و من به جایش ثبت نام ترم جدید را انجام دهم. شادى براى عقد، من و لیلا و براى عروسى سهیل و گلرخ را هم دعوت کرده بود. براى عقد، کت و شلوار زیبایى به رنگ طوسى داده بودم به خیاط تا برایم بدوزد. مراسم عقد در خانه پدرى شادى برگزار مى شد و مراسم عروسى در یک تالار، حسین آنروز مرخصى گرفته بود تا به من کمک کند، گلرخ و سهیل هم براى عروسى مى آمدند. شب گذشته با لیلا تماس گرفته بودم تا اگر مى خواهد دنبالش برویم،اما جواب داده بود هنوز معلوم نیست بیاید و اگر خواست همراه مادرش به مجلس مى آید. جلوى آینه مشغول آرایش کردن بودم که حسین وارد اتاق شد. با دیدن من در آن حالت، جلو آمد و دست روى شانه هایم گذاشت: - مهتاب کارى کن حداقل عروس، امشب به چشم بیاد.با خنده گفتم: تو از قیافه من خوشت مى آد. همه که خوششون نمى آد.حسین موهایم را نوازش کرد: همه بى سلیقه هستن!... نگاه، این موها مثل ابریشم مى مونه. انقدر از جعدش خوشم مى آد که نگو، این چشم ها که هر لحظه یک رنگى هستن. این چونۀ کوچک این ابروهاى کمونى، واى خدایا! اگه فرشته هاى بهشت هم به این زیبایى باشن خوش به حال بهشتى ها!
با دستم آرام کنارش زدم: بس کن، باز بى کار شدى؟حسین دستم را گرفت: کار من تویى عزیزم، هر چقدر هم ازت تعریف کنم، کمه.جدى پرسیدم: حسین تو از ازدواج با من راضى هستى؟در چشمانم خیره شد: من خیلى خوشبختم مهتاب، این یکسال جبران همه سالهایى که در رنج و تنهایى گذراندم، کرد.فقط گاهى آرزو مى کردم اى کاش خونواده ام بودند و تو را مى دیدند. و در شادى داشتن تو با من سهیم بودند. گاهى وقتها فکر مى کنم تمام اینا یک خوابه، یک رویاست. تو، با اونهمه امکانات و شانس هاى بهتر از من، در کنار منى. با این صورت و هیکل زیبا و اخلاق و رفتار مثل فرشته ها! بعد دعا مى کنم اگه خوابم، بیدار نشم. تحت تاثیر حرفهایش، دو طرف صورتش را بوسیدم و گفتم: - عزیزم، تو مستحق خیلى بهتر از من هستى، این من بودم که شانس داشتم و با تو آشنا شدم. حالا هم به آرزوم رسیده ام و همیشه خدا را شکر مى کنم. من هم گاهى آرزو مى کنم کاش پدر و مادرت بودند تا دستانشان را که تو را اینطورى بزرگ کرده اند، مى بوسیدم.
هنوز حرفم تمام نشده بود که حسین محکم بغلم کرد و با حرارت لبانم را بوسید. چند لحظه اى در آغوشش ماندم.صدایش مثل زمزمه بود: اگه یک کم دیر بشه عیب داره؟با تعجب نگاهش کردم، با ملایمت روى تخت نشاندم و همانطور که مى بوسیدم گفت: خواهش مى کنم...حسابى دیر شده بود، با عجله لباس پوشیدم و به حسین که از حمام بیرون آمده و هنوز مرا نگاه مى کرد گفتم: چیه؟ جن دیدى؟ بعد خودم را لوس کردم: حسین، مى شه بعد از عقد منو بیارى خونه لباس عوض کنم؟لبخند زد: جان نثار در خدمتگزارى حاضرم و مفتخر! وقتى رسیدیم، عاقد در حال خواندن خطبه عقد بود و شادى همیشه شیطان، براى اولین بار سر جایش ساکت و آرام نشسته بود. واى که چقدر زیبا شده بود. لباسش پیراهن سفید و زیبایى بود که برخلاف اکثر لباسهاى عروسى دامن پف دار نداشت، شادى قد و هیکل درشتى داشت و دامن پف دار، گنده تر نشانش مى داد. از گوشه چشم نگاهى به من انداخت و لبخند زد. حسین کنارم ایستاده و سر به زیر داشت. مى دانستم در جایى که زنها بى حجاب هستند، معذب است. درمیان هلهله و سر و صداى زنها، شادى بله را گفت. به آقاى راوندى نگاه کردم که شرمزده و محجوب، از هدیه دهندگان تشکر مى کرد. به اطراف نگاه کردم، اما اثرى از لیلا و مادرش نبود.
سکه اى به عنوان هدیه براى شادى خریده بودم که جزو آخرین نفرات تقدیم عروس و داماد کردم. وقتى جلو رفتم، شادى با خوشحالى گفت: - چه خوب شد حداقل تو آمدى. لیلاى بى معرفت نیامده.آهسته گفتم: طفلک حال نداره، بهش حق بده. حسین با ادب، تبریک گفت و کنار ایستاد تا من با شادى صحبت کنم. موهایم را زیر روسرى جمع کرده و حالا از شدت گرما، کلافه شده بودم. شادى مشغول عکس یادگارى انداختن بود که من و حسین به طرف خانه حرکت کردیم، باید لباس عوض مى کردم و به دنبال سهیل و گلرخ مى رفتیم.
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨﷽✨
#خلاصه_تمام_دعا_ها
🔸روزی شخصی خدمت حضرت علی
(عليه السلام) می رود و می گوید:
یا امیربنده به علت مشغله زیادنمیتوانم
همه دعاها را بخوانم چه کنم؟
✨حضرت علی عليه السلام فرمودند:
🔹خلاصه ی تمام ادعیه را به تو
میگویم هر صبح که بخوانی گویی
تمام دعاها را خواندی...
【 الحمدلله علی کل نعمه】
🌸خدا را سپاس و حمد می گویم
برای هر نعمتی که به من داده است
【و اسئل لله من کل خیر】
🌸وازخداوند درخواست میکنم هر خیروخوبی را
【 و استغفر الله من کل ذنب】
🌸و خدایا مرا ببخش برای تمام
گناهانم...
【 واعوذ بالله من کل شر】
🌸وخدایا به تو پناه میبرم ازهمه
بدی ها...
📚بحارالانوار، جلد ۹۱، صفحه ۲۴۲
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
•┈••✾🍃🍃✾••┈•
✨﷽✨
🔻حضرت امام صادق(علیهالسلام):
«پيش از قيام قائم (ارواحنا فداه)
مردم به وسائلی از گناه ترسانيده میشوند:
1- به وسيله ي آتشي که در آسمان ظاهر میشود.
2- به وسيله ي سرخي فراگيري که آسمان را فرا میگيرد.
3- به وسيلهی خسفی در بغداد.
4- به وسيلهی خسفي در شهر بصره.
5- به وسيلهی خونهايی که در بصره ريخته میشود.
6 به وسيلهی ترس و اضطرابی که همهی عراق را فرا میگيرد و آرامش را از همهی آنها سلب میکند».
📚اعلام الوری/ص 429
#حدیث_مهدوی
↶【به ما بپیوندید 】↷
_______
🌍 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#مهر_و_مهتاب
#تکین_حمزه_لو
#قسمت_صد_و_پنجاه_هفت
حسین مثل بچه ها ذوق می کرد: واي مهتاب، چقدر اینجا قشنگه. مادرت خیلی با سلیقه است. واي چه دکوراسیونی، چه هوایی، چه منظره اي...حسین در خانه می چرخید و من با خوشحالی نگاهش می کردم. بعد از ناهار، حسین مثل کودکی مشتاق گفت: مهتاب بریم کنار دریا؟با وجود خستگی، بلند شدم و لباس پوشیدم. حالا که فهمیده بودم حسین تا به حال دریا را ندیده، دلم نمی خواست بیش از این منتظرش بگذارم. هوا ابري شده بود و سوز سردي از جانب دریا می وزید. کاپشن حسین را برداشتم و پشت سرش راه افتادم. ویلاي ما فاصله چندانی با دریا نداشت. پس از چند دقیقه پیاده روي به گستره آبی - سبز زیبا رسیدیم. موج هاي بلند مثل یک دست در ساحل پیش می آمدند و خالی برمی گشتند. به حسین نگاه کردم که فارغ از دنیا، به دریا خیره شده بود. صورتش درهم رفته و نگاهش غمگین بود. کاپشن را روي شانه هایش انداختم و پرسیدم:- چرا ناراحت شدي؟
بی آنکه نگاهش را از دریا برگیرد، جواب داد: دلم خیلی براي پدر و مادر و خواهرام تنگ شده، دلم می خواست اونها هم اینجا بودن و دریا رو می دیدن. مطمئنم زهرا و مرضیه عاشق دریا می شدن.بی حرف به کناري رفتم، تا خلوتش را بهم نزنم. آنقدر کنار دریا قدم زدیم تا آفتاب غروب کرد.سفره هفت سین کوچکی روي میز چیده بودم. اولین سالی بود که موقع سال تحویل، تهران نبودم.مشغول جا به جا کردن وسایل هفت سین بودم که حسین از پشت سرم پرسید:- مهتاب، می خواي گلی خانوم و مش صفر رو هم صدا کنیم بیان پیش ما؟با تعجب نگاهش کردم. براي حسین سرگذشت گلی را تعریف کرده بودم و او می دانست آنها به جز هم، کسی را ندارند.بعد با خودم فکر کردم چه اشکالی دارد آنها هم سر سفره هفت سین ما باشند؟ با گشاده رویی پاسخ دادم: خیلی خوب می شه. اون طفلک ها هم تنها هستن، مثل ما!
چند ساعت قبل از تحویل سال، وقتی با حسین کنار اتاقشان رفتیم تا ازشان دعوت کنیم، هر دو به گریه افتادند. اول قبول نمی کردند، بعد از اصرارهاي ما سرانجام پذیرفتند. قبل از تحویل سال با لباسهاي تمیز و پاکیزه، محجوبانه کنار ما نشستند. وقتی سال تحویل شد، حسین صورت مش صفر را بوسید و گفت:- مَشتی، شما بزرگتر ما هستین، یک دعایی برامون بکنید...وقتی من و گلی هم روبوسی کردیم و نشستیم، مش صفر چشمانش را که پر از اشک شده بود، پاك کرد و آهسته گفت:پسر جون، خیلی وقت بود که انگار کسی ما رو نمی دید. براي همه حکم درخت و تیر و تخته رو داشتیم، اما این چند روزه که شما تشریف آوردین، واقعا احساس می کنم هنوز آدمم و بود و نبودم براي کسانی مهم است. اگر خدا دعاي این سگ رو سیاه رو قبول کنه، آرزو می کنم خدا عاقبت به خیرت کنه!
بعد بلند شدند تا بروند. حسین هر چه اصرار کرد نماندند، جلوي در، حسین پاکت در بسته اي به طرف مش صفر دراز کرد و با اصرار در جیبش گذاشت. با حیرت به حسین و رفتارش دقت کردم. چرا ما هیچوقت مش صفر و گلی را ندیده بودیم؟چرا ما مثل بقیه انسانها با آنها رفتار نمی کردیم؟ به یاد سهیل افتادم که وقتی با جواد آشنا شد و به ارتباطش با حسین پی برد، گفته بود« . از خودم خجالت می کشم »آن لحظه من هم از خودم خجالت کشیدم. چند دقیقه بعد، پدر و مادرم و بعد سهیل و گلرخ زنگ زدند تا به من و حسین سال نو را تبریک بگویند. آن چند روز، با اینکه هوا سوز سردي داشت، حسین اغلب اوقات را کنار ساحل می گذراند. گاهی منهم همراهش می رفتم. روي تخته سنگ بزرگی می نشست و به دریا خیره می شد. آن روزها بود که مرا با خاطراتش آشنا می کرد. همانطورکه زل زده بود به آبهاي سبز و کف آلود، لب باز کرد:- وقتی به این دریاي بزرگ نگاه می کنم، یاد همسنگرام می افتم... یاد آنهایی که رفتن... بعضی هاشون خیلی کم سن و سال بودن، اما پر از گذشت و ایثار! وقتی خمپاره منفجر می شد، موج انفجار بلندمون می کرد و می کوبیدمون به این طرف اون طرف. تو اون لحظه هاست که واقعا به عظمت خدا پی می بري، دستت از همه جا کوتاه است.
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🍃💐 توصیه هایی برای ازدیاد محبت آقا امام زمان(عج) در قلبمان❤️
🌹امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند:
هر کس چیزی را دوست بدارد،
همواره نام او را بر زبان جاری میکند.
📚بحار الانوار ۵۳:۱۵۷
🌸سعی کنیم در هر جایی که هستیم و در هر حالتی که هستیم چه ایستاده، نشسته، خوابیده... و با بهتر از آن بیائیم تصمیم بگیریم هر موقع که خواستیم از جا بلند شویم همیشه ذکر یا صاحب الزمان در سر زبانمان باشد.
🌷امام صادق علیه السلام:
در زمان غیبتش، دیدگان مومنان بر او بسیار گریان است.
📚بحارالانوار ۵۲:۲۸۱
🌷اگر محبی از محبوب خویش دور بیفتد و به هجران او گرفتار شود بیقرار خواهد شد، گریه سر خواهد داد و به دنبال او خواهد گشت.
سعی کنیم در مجالسی که از امام زمان یاد میکنند شرکت کنیم.
🔹از میان زیارتهای امام زمان به چند زیارت بیشتر اهتمام بورزیم:
🍀یکی زیارت آل یاسین که خود آقا فرموده اند هر وقت میخواهید توسل کنید و با من سخن بگویید این زیارت رو بخوانید،
دوم زیارت جامعه کبیره که حداقل هفته ای یک بار بخوانیم،
و سوم زیارت عاشورا به نیابتش بخوانیم.
🔸با القائات شیطان مبارزه کنید
💐امام زمان از پدر مهربانتر و از مادر دلسوزتر و از برادر به ما نزدیکتر است.
شیطان در صدد ایجاد فاصله میان ما و امام و القای این فاصله است.
نگویید ما کجا و امام زمان کجا‼️
...ما رو سیاهیم...گناه کاریم
🔹با اماممان حرف بزنیم
🌴حرفهایی که با نزدیکترین افراد به خویش نمیتوانیم مطرح کنیم به راحتی و بدون خجالت با امام خویش مطرح سازید.
مشکلات مربوط به ازدواج، تحصیل، شغل، مسکن، بیکاری، دنیا، آخرت...
🌸به نیابت از امام زمان
🍃هر کارخیری که میخواهیم بکنیم به نیابت از امام زمان و تعجیل در فرج انجام دهیم.
صلوات، ختم قرآن، زیارت امامان معصوم، صدقه و حتی خواندن سه بار سوره توحید که ثواب ختم قرآن را دارد.
🔹موفقیتهای برای شیعیان را از او بخواهید
🌺هر دعایی که داریم از امام زمان بخواهیم.
اما بیشتر دعاهایمان در مورد موفقیتهای شیعیان در سرتاسر دنیا باشد.
💓رنگ امام زمان
🌻اتاقها و در دیوار منزل، محل کسب کار، بک گراند گوشی و کامپیوتر را با نام، تصاویر گرافیکی، احادیث در مورد امام زمان مزین کنیم.
▪️مجلس عزای فاطمه سلام الله علیها
🌸یکی از میانبرترین و مجرب ترین راهها برای تقرب به امام زمان شرکت در مجالس حضرت زهرا و لعن قاتلین است.
یک پسر حتما در مجلس مادرش شرکت میکند.
🔹مسجدجمکران
هر موقع کارتان لنگ شد به یاد مسجد جمکران بیفتید و به آنجا بروید.
رفتن به این مسجد قسمت هرکسی نمیشود.
💚سلامتی و تعجیل در فرج صاحب الزمان صلوات
🍃💐الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد
وَعَجِّل فَرَجَهُم
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662