eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
می گوید دوباره تکرار کرد. ظرفم را جلو بردم مسئول غذا به چهره ام نگاهی انداخت و ملاقه اش را پر کرد و داخل ظرفم ریخت. یک تکه نان هم که از قبل آماده کرده بود، به من داد و گفت :"تازه زندونی شدی؟" برای این که عادت کنم، گفتم : "بله قربان." او از لحن من خنده اش گرفت و گفت: " منم عین خودت زندونی هستم." ناگهان نگهبان که مراقب اوضاع بودف با صدای بلند به او تذکر داد حرف را کوتاه کند.او هم فوری اطالعت کرد و به سلول بعدی رفت. از صبح چیزی نخورده بود، فقط برای این که معده ام خالی نماند، مقداری نان و لوبیا خوردم و روی تخت دراز کشیدم. ناگهان صدای خفیف از سلول سمت راست گفت:" تازه وارد!" از روی تخت بلند شدم و پشت میله آمدم. بار دیگر صدا به گوشم خورد "تازه واردی؟" فقط صدای او را می شنیدم . برای این که کمی از آن حالت یکنواختی بیرون بیایم گفتم :"آره امشب شب اوله که اینجا هستم. برام خیلی سخته." تذکر داد آهسته حرف بزنم، اگر نگهبان متوجه می شد، واویال بود. با لحنی رومانتیک و خیالی اصرار داشت از آزادی برایش حرف بزنم. می گفت پانزده سال است در زندون به سر می برد و به خاطر درگیری با یکی از نگهبانان ، چهار هفته پیش به او را به انفرادی اورده اند. به محض شنیدن صدای پای نگهبان ف گفت که از کنار میله ها دور شوم. نگهبان چند لحظه روبروی سلول من توقف کرد و با نگاهی مشکوک داخل آن را برانداز کرد و رفت. آن شب آن قدر غلتیدم تا باالخره خواب به سراغم آمد. از ئقتی دستگیر شده بودم، هرشب کابوس می دیدم، ولی خواب آن شب، با شب های دیگر فرق داشت. خواب دیدم دو سرباز انگلیسی مرا برای اعدام می برند، اما فرشته ای در میان خرمنی از گل، کنار چوبه دار ایستاده و به من لبخند می زند. پرسیدم:" تو فرشته نجات منی؟" گفت:" من فرشته نیستم. من ناهیدم اومدم اعدام تو رو ببینم. این گال هم مال باغ قوامه، برای تو آوردم." دستم را به طرف او دراز کردم . یک مرتبه گل ها مثل توده ای ابر شدند و ناهید را هم با خودشان بردند. من سر به آسمان می دویدم و ناهید را صدا می زدم تا نجاتم دهد.یکی مرتبه از خواب پریدم. صورت و بدنم خیس عرق شده بود. نفس تفس می زدم. نمی فهمیدم کجایم. رفته رفته به خودم امدم. ساعت نداشتم که بدانم چقدر از شب گذشته است.مدت ها بود ناهید را فراموش کرده بودم . نمی دانم چرا یکباره در کنج زندان انفرادی به خوابم آمده بود. بی اختیار خاطرات گذشته به سراغم آمد. پس از مرگ پدرم ، ناهید در حیاط خانه شیراز به من گفت هرجا باشم ، دوستم دارد. مادرم بارها گفته بود:" چشم این دختر دنبال توست تو زندگی خیر نمی بینی." تا وقتی با صدای نگهبانان همه از خواب بیدار شدند، بیدار بودم و به ناهید فکر می کردم.صبحانه تکه ای نان بود و حدود پنجاه گرم پنیر و یک لیوان چای که با نظارت نگهبان ، بین زندانیان تقسیم می شد. چند ساعت بعد از صبحانهف ناهار می آوردند که سوپ یا لوبیا بود از صبح تا هنگام خواب، غیر از داد و فریاد و ناسزای نگهبانان و صدای به هم خوردن درهای آهنی، چیز دیگری به گوش نمی رسید.... ادامه دارد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
سه روز بعد، نوبت حمام زندانیان رسید. هر زندانی در هفته ، یک بار اجازه حمام داشت. هر بلوک یک حمام عمومی داشت که زندانیان را با مراقبت شدید به آنجا می بردند. یک ساعت وقت داشتیم خودمان را تمیز کنیم.یک قالب صابون کوچک که بیشتز از سه بار نمی شد از ان استفاده کرد، سهمیه هر زندانی بود.بعضی از زندانیان هم از حمام محروم بودند. بعد از حدود سه هفته، دوش آب گرم و استحمام، برایم آرامشی نسبی به همراه اورد. ریشم بلند شده بود. خیلی دلم می خواست آینه ای گیر بیاورم و خودم را در آن ببینم . وقتی به سلولم برگشتم، ساعتی خوابیدم. دو روز بعد ، نگهبان به سراغم آمد و گفت که ملاقاتی دارم. غیر از عثمان مباشر و وکیلم، فکر کس دیگری را نمی کردم نگهبان از همان دم در سلول دست بند به دستم زد و به دو مامور تحویلم داد و انها مرا به اتاق معاون بردند. وکیلم آنجا نشسته بود. گفت :"همسرت سیما و دوستت ، عثمان مباشر، تو اتاق مالقات، منتظرت هستن نمی دانستم چه بگویم. قبل از این که حرفی بزنم، وکیلم گفت:" در این مدت دنبال تشریفات اداری بودم که اجازه بدن تو رو ملاقات کنیم.در ضمن ، همسرت تقاضای طلاق کرده و یه وکیل ایرونی هم با خودش آورده." دلم راضی نمی شد با سیما روبرو شومف ولی دیگر اختیار دست خودم نبود. دو مامور مرا به اتاق ملاقات بردند. عثمان مباشر و سیما و وکیلش آن سوی میله ها و شیشه ضخیم ، منتظر بودند. باید با تلفن با هم حرف می زدیم. اول سیما گوشی را برداتش . نه به صورتش نگاه کردم نه گوشی را برداشتم. وکیلش اشاره کرد گوشی را بردارم. گفت :"سیما تقاضای طالق کرده. آیا وکیلم که از جانب شما طلاقش بدم؟" گفتم :"بله، بله" سیما گوشی را برداشت . قدرت این که گوشی را بگذارم ف نداشتم . گفت:" خیالت راحت شد؟ باالخره هم خودت رو بدبخت کردی هم منو." بدون اینکه کلمه ای حرف بزنم ف از پشت شیشه ف فقط نگاهش کردم و به سمتش تف انداختم . نگهبان تذکر داد مواظب رفتارم باشم. نوبت به عثمان رسید. اظهار تاسف کرد و گفت تا چند روز دیگر عازم پاکستان است.قول داد هر وقت به لندن آمد، به ملاقات من بیاید. ازاو تشکر کردم و گفتم به سیما بگوید که اگر زن خوبی برای من نبود، لااقل مادر خوبی برای بهادر باشد. نگهبان بیش از آن فرصت نداد در سالن ملاقات باشیم.عثمان گفت: "اونچه خواسته بودی و ما می دونستیم تو زندون لازمت می شه به دفتر زندون تحویل دادیم." در لحظه آخر نگاهم با نگاه سیما تلاقی کرد. با این که ازاو نفرت داشتم ، ولی در آن لحظهف تمام وجودم به لرزه در آمد به یاد اولین نگاهش در باغ قوام افتادم. مامورین بار دیگر مرا به اتاق مایکل بردند. وکیلم هنوز انجا بود. وسایلم عبارت بود از شناسنامه ، دفترچه بانک ، دسته چک ، پاسپورت،لباس و حوله و یک ماشین اصلا که با دست کار می کرد، مسواک و خمیردندان ، دو جعبه شیرینی و چند بسته شکلات . کلیه اوراق را توسط یکی از کارمندان مایکل ، به دفتر امانت زندان سپردم. حوله ، مسواک ف خمیردندان ، ماشین اصلاح و شیرینی و شکلات را بعد از یک ساعت بازرسی ، یکی از مامورین به سلولم آورد. با این که سعی داشتم به سیما فکر نکنم، ولی امکان نداشت. ته دلم دوستش داشم . کینه و نفرت من از شدت دوست داشتن بود. به قول یکی از اساتید، کینه ام همان پادزهر عشق بود.. ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینطوری میتونید برای خودتون یه آلبوم عکس روبیکی درست کنید 😍🙌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔻 در فصل سرد " گردو " بخورید تا کلیه هایتان را گرم نگه دارد • اگر کلیه ها آسیب ببینند مواد زائد در بدن تجمع یافته و فرد دچار کمخونی ، پرفشاری خون ،تنگی نفس و ضعف میشود. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🔻 سه نکته مهم که اگررعایت کنید زندگی آرامی خواهید داشت ! ۱- وقتی خوشحال هستید( قول) ندهید ۲- وقتی عصبانی هستید( جواب) ندهید ۳- وقتی ناراحت هستید( تصمیم) نگیرید... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
# واقعی #و دردناک غسالی گفت ،وقتی جوانی رو برای غسل کردن بردیم سربندی روی سرش بود وقتی آن را باز کردیم بسیار بوی بد و تهوع آوری داشت که تمام اتاق را فرا گرفت.بالاخره غسلش دادیم و کفن کردیم . پس از کفن کردن به خاطر بوی تعفنی که داشت مجبور شدیم نمازمیت را خارج از مسجد بخانیم . اما😳😳 وقتی ما سر او را به سمت قبله میکردیم به یک بار متوجه میشدم که پاهای او به طرف قبله شده و سرش طرف دیگر یعنی جای سر و پاهای او عوض میشد من چندین بار این کار را تکرار کردم اما هر بار که این کار را میکردم ، دوباره همان اتفاق می افتاد. سبحان اللله 😳😳😳 .👈❤️ ادامه داستان 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/82116626Cf1a72e8bf6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ ✅مُنـور شدن منازل ✍خانه های خود را با تلاوت قرآن نورانی كنید؛خانه ای كه زیاد در آن قرآن تلاوت شود خیر و بركتش فزونی یابد ، به اهلش فراخی رسد و نورش به اهل آسمان روشنایی دهد؛ بدان سان كه ستاره های آسمان به اهل زمین، روشنایی دهند. 📚اصول كافی، ج 2، ص 610 چه بسیار افرادی هستند كه در زندگی خود نورانیت آشكاری با تلاوت قرآن احساس كرده اند و روزی و بركت خود را مدیون قرآن هستند. پیامبر اكرم (ص) فرمود: «خانه‌هایتان را با تلاوت ‌قرآن نورانى كنید و آن‌ها را همچون یهود و نصارا كه نماز و عبادت را در خانه‌ها تعطیل كرده، تنها در كنیسه و كلیسا انجام مى‌دهند به گورستان تبدیل نكنید. 💥هنگامى‌كه در خانه‌اى زیاد قرآن خوانده شود، خیر و بركت آن فزونى یابد و اهل خانه مدت‌ها از آن لذت خواهند برد و همانگونه كه ستارگان براى زمینیان مى‌درخشند، [این خانه] نیز براى آسمانیان مى‌درخشد.» 📚بحارالانوار، ج۸۹، ص‌۲۰۴ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
*📜حکایت 👱‍♀دختری که همه را.... *👱روزی جوان نزد پدرش👴 آمد و گفت:* *دختری را دیده ام و میخواهم با او ازدواج کنم من شیفته زیبایی و جذابیت این دختر و جادوی چشمانش شده ام.* *👴پدر با خوشحالی گفت:* *این دختر کجاست تا برایت خواستگاری کنم؟* *👥پس به اتفاق رفتند تا دختر را ببینند‌.* *👴اما پدر به محض دیدن دختر دلباخته او شد و به پسرش گفت:* *ببین پسرم این دختر هم تراز تو نیست! و تو نمیتوانی خوشبختش کنی، او را باید به مردی مثل من تکیه کند،!* *👱پسر حیرت زده جواب داد:* *امکان ندارد پدر! کسی که با این دختر ازدواج میکند من هستم نه شما!!❗* *👥پدر و پسر با هم درگیر شدند و کارشان به قاضی کشید ماجرا را برای قاضی تعریف کردند.* *⚖قاضی دستور داد دختر را احضار کنند تا از خودش بپرسند که میخواهد با کدامیک از این دو ازدواج کند.* *⚖قاضی با دیدن دختر شیفته جمال و محو دلربایی او شد و گفت این دختر مناسب شما نیست بلکه شایسته ی شخص صاحب منصبی چون من است.* *👥پس این بار سه نفری با هم درگیر شدند و برای حل مشکل نزد وزیر رفتند.* *🕵وزیر با دیدن دختر گفت:* *او باید با وزیری مثل من ازدواج کند.* *👑و قضیه ادامه پیدا کرد تا رسید به شخص پادشاه.* *🤴پادشاه نیز مانند بقیه گفت این دختر فقط با من ازدواج میکند!!* *👱‍♀بحث و مشاجره بالا گرفت تا اینکه دختر جلو آمد و گفت:* *راه حل مسئله نزد من است، من میدوم و شما نیز پشت سر من بدوید اولین کسی که بتواند مرا بگیرد با او ازدواج خواهم کرد!!* *🏃‍♀و بلافاصله شروع به دویدن کرد و پنج نفری پدر؛ پسر؛قاضی ؛ وزیر و پادشاه بدنبال او،ناگهان هرپنج نفر با هم به داخل چاله عمیقی سقوط کردند.* *👱‍♀دختر از بالای گودال به آنها نگاهی کرد و گفت:* *آیا میدانید من کیستم⁉* *🌏من دنیا هستم ...* *🔥من کسی هستم که اغلب مردم بدنبالم میدوند و برای بدست آوردنم با هم رقابت میکنند.* *و در راه رسیدن به من از دینشان، معرفت و انسانیت شان غافل میشوند.* *و حرص طمع انها تمامی ندارد تا زمانیکه در قبر گذاشته میشوند در حالی که هرگز به من نمیرسند.* سخن زیبا رسول الله صل الله علیه وسلم فرمودند : در بهشت میوه ای موجود است که از سیب بزرگتر واز انار کوچکتر و شیرین تر ازعسل سفید تر از دوغ است. پرسیدند برای چه کسانی است ؟ پیامبر فرمودند. برای کسانی که نامم را بشنوند وبرمن صلوات بفرستند (اللهم صل علی محمد وال محمد) بگذارید در تمامی گروهایی که دارید تا همگی صلوات بررسول بفرستند (پروردگارااین پیام را صدقه جاریه برای خود وپدر ومادر وخانواده وتمامی کسانی که در گروهها پخش می کنند قرار ده) آمین. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
آیت الله مجتهدی تهرانے (ره): اگر در گرفتاری هستید، اگر مشکل ازدواج دارید، اگر منزل می‌خواهید،‌ استغفار کنید، خدا گره از کارهاتان باز می‌کند، اما باید شرایط استغفار را هم مراعات کرد از جایی که گمان نداری استغفار کنی، می‌آید، همسفر خوب پیدا می‌کنی، یه زن خوب گیرت می‌آید، برای نماز شب اگر استغفار کردی یک زن نماز شب‌خون گیرت می‌آید و اگر استغفار نکنی یک زن بی‌نماز گیرت می‌آید. رزق همه‌اش پول نیست، در احادیث که آمده اگر این کار را بکنی رزقت زیاد می‌شود، رزق معنوی رزق است، رفیق خوب رزق است، همسفر خوب هم رزق است، هر وقت می‌خواهید مسافرت بروید، چند بار استغفار کنید تا یک همسفر خوب داشته باشید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
📚 دو برادر به نام اسماعیل و ابراهیم در یکی از روستاها، ارث پدرشان یک تپه کوچکی بود که یکی در یک سمت و دیگری در سمت دیگر تپه گندم دیم می کاشتند. اسماعیل همیشه زمین اش باران کافی داشت و محصول برداشت می کرد ولی ابراهیم قبل از پر شدن خوشه ها گندم هایش از تشنگی می سوختند و یا دچار آفت شده و خوراک دام می شدند و یا خوشه های خالی داشتند. ابراهیم گفت: بیا زمین هایمان را عوض کنیم، زمین تو مرغوب است. اسماعیل عوض کرد، ولی ابراهیم باز محصول اش همان شد. زمان گندم پاشی زمین در آذرماه، ابراهیم کنار اسماعیل بود و دید که اسماعیل کار خاصی نمی کند و همان کاری می کند که او می کرد و همان بذری را می پاشد که او می پاشید. در راز این کار حیرت ماند. اسماعیل گفت: من زمانی که گندم بر زمین می ریزم در دلم در این فصل سرما ،پرندگان گرسنه راکه چیزی نیست بخورند، آنها را هم نیت می کنم و گندم بر زمین می ریزم که از این گندم ها بخورند و لی تو دعا می کنی پرنده ای از آن نخورد تا محصولت زیاد تر شود. دوم این که تو آرزو می کنی محصول من کمتر از حاصل تو شود در حالی که من آرزو دارم محصول تو از من بیشتر شود. پس بدان انسان ها نان و میوه دل خود را می خورند. نه نان بازو و قدرت فکرشان را .برو قلب و نیت خود را درست کن و یقین بدان در این حالت ، همه هستی و جهان دست به دست هم خواهند داد تا امورات و کارهای تو را درست کنند. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
لذت بردن را یادمان ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ ! از گرما مینالیم ، از سرما فرار میکنیم در جمع ، از شلوغی کلافه می شویم و در خلوت از تنهایی بغض می کنیم... تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و آخر هفته هم بی حوصلگی تقصير غروب جمعه است و بس ! ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍﺗﺸﮑﯿﻞ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ : ﻣﺪﺭﺳﻪ.. ﺩﺍﻧﺸﮕﺎه.. ﮐﺎﺭ.. ﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﻫﻤﻮﺍﺭه ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ ! ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺑﮕﺬﺭﻧﺪ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌