╲\ 🌹🍃 ╲\ 🌹🍃╲\ 🌹🍃
╲\ 🌹🍃╲\ 🌹🍃
🌹🍃╲\ 🌹 @Dastanvpand
╲\ 🌹🍃 @Dastanvpand
🌹🍃
╲\
💔سرگذشت واقعی : براساس سرگذشت خانوادهٔ خانمی بنام #فهیمه
🌹با عنوان : #راه_بی_پایان_6
🌹قسمت ششم
با بودن کنار باربد چنان احساس خوشبختی می کردم که گویی خوشبخت تر از من دختری در دنیا نیست
😞اما صد افسوس که عمر این خوشبختی پوشالی بسیار کوتاه بود. من با تمام وجودم به باربد و وعده هایش اعتماد کرده بودم و او را مرد زندگی ام می دانستم
👈اما زهی خیال باطل!😞
تقریبا یکسال از ارتباط پنهانی مان می گذشت اما باربد هنوزبرای ازدواج و خواستگاری این پا و آن پا می کرد و بهانه می آورد. راستش حالا دیگر این رابطه عاشقانه بیشتر از لذت بخش بودنش برایم هراس آور شده بود.
😔حسم می گفت باربد قصد ازدواج ندارد و فقط مرا سر می دواند!
هرچند آنقدر باربد را دوست داشتم که دلم نمی خواست حتی لحظه ایی به دروغ بودن وعده هایش فکرکنم
اما او بالاخره یک روز بعد از اینکه قاطعانه از او خواستم به خواستگاری ام بیاید، رذالت و پلیدی خود را نشان داد!😈...
😢 آن روز بعدازظهر باالتماس از باربد خواستم تکلیف زندگی مان را هر چه زودتر روشن کند.
😏باربد در جوابم گفت: »آخه مگه این دوستی چه ایرادی داره؟ ازدواج به چه درد می خوره؟ ازدواج یعنی دردسر و مسئولیت در صورتیکه من و تو الان شاد و بی خیال با هم هستیم!
😨« از شنیدن حرف های باربد جا خوردم.
ابتد تصوز کردم شوخی میکند
ابتدا تصور کردم شوخی می کند اما وقتی دوباره با قاطعیت حرف هایش را تکرار کرد فهمیدم که از شوخی خبری نیست!
😧 بهت زده گفتم: »یعنی چی باربد؟ پس عشق مون چی می شه؟ اون همه نقشه ای که واسه آینده داشتیم؟ تو به من قول ازدواج داده بودی، من به تو اعتماد کردم!...
🌹🍃ادامه دارد⬅️
📚داستان های واقعی و آموزنده در کانال داستان و پند
╲\ ╭┓
╭🌹╯ @Dastanvpand 🌹🍃
╭🌹╯ @Dastanvpand 🌹🍃
┗╯ \╲
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سلام مولاے مهربانم✋🌸
تقصیر دلم چیسٺ اگر روے تو زیباسٺ
حاجٺ بہ بیان نیسٺ ڪه از روے تو پیداسٺ
من ٺشنه ے یڪ لحظہ تماشاے تو هسٺم
افسوس ڪه یڪ لحظہ تماشاے تو رویاسٺ
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇🌺
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
هدایت شده از دلتنگ کربلا
﷽
🌸
حســــین جان
چہ ڪنم حُب حُسین است حلاوت دارد
دل تنگـــم بہ خـــُدا میـل زیــارت دارد
اللهم ررقنا زیارت الحسین
🌼🍃 @Karbala_official0
9.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⏯ #شور احساسی
🍃دیدن دستای بسته اومدی
🍃پیش کاروان خسته اومدی
🎤 #محمودکریمی
👌فوق زیبا
شبتون حسینی
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#بسم_رب_العشق
#قسمت_یازدهم
#سردار_دلها
°°راوی زهره میری°°
داشتم به امیرعلی ناهار میدادم گوشیم زنگ خورد
اسمی روی گوشی نیفتاده بود
گوشی جواب دادم
-بله بفرمایید
سلام ببخشید خانم میری؟
-بله خودم هستم بفرمایید
حلما سادات حسینی هستم
شمارتونو از پسرعموتون گرفتم
-بفرماین عزیزم
اشکالی نداره درخدمتم
زنگ زدم با هم آشنا بشیم
-بله خیلی زحمت کشیدید
خواهش میکنم
فعلا خداحافظ عزیزم
-خداحافظ
دختر خیلی خوبی بنظر میومد
تو گروه میدیدم عکس از مناطق جنگی میفرسته
یه جایی دیدم پیام گذاشت درحسینیه دوکوهه قدمگاه شهید همت به یادتون هستم
روز ۱۱فروردین اینا از جنوب برگشتن
اما اون دو کوهه حرف حلما سادات تو ذهنم بود
ظهر یازدهم بود حلما سادات زنگ زد که زهره جان ما داریم میریم مزارشهدا
هماهنگ کنیم برای تولد شهید همت
شماهم میای بریم ؟
-نه عزیزم ممنون
ما فردامیریم جنوب با همسرم و پسرم
ای جانم
خدا حفظش کنه
-ممنون عزیزم
التماس دعا
-ممنون شما هم مارو تو تولد دعاکنید
#ادامه_دارد.....
نام نویسنده: بانو.....ش
آیدی نویسنده
@Sarifi1372
🚫کپی به شرط هماهنگی با نویسنده حلال است
📖📚📖📚📖📚📖📚📖#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#بسم_رب_العشق
#قسمت_دوازدهم
#سردار_دلها
با ماشین شخصی رفتیم مناطق جنگی
واقعا خیلی آدم تحت تاثیر قرار میگرفت
خاکش گیرا بود
بهش میگفتن کربلای ایران
اونجا تو مناطق از شهیدان
#آوینی
#همت
#باکری_ها
#چمران
شنیدم
اکثر مناطق بهم چادر میدادن سر کنم
روی تابلوها تو مناطق پیامایی از شهدا بود
دوتا پیام خیلی نظرمو جذب کرد
#شهید_علی_محمدی
خواهرم دشمن از سیاهی چادر تو بیشتر از سرخی خون من میترسد
#شهید_همت
از طرف من به جوانان بگوييد چشم شهيدان و تبلور خونشان به شما دوخته است بپا خيزيد و اسلام خود را دريابيد.
چهار پنج روزی جنوب بودیم
برگشتیم
اما من دیگه زهره قبلی نبودم
دوست داشتم مثل شهدا باشم
دوست داشتم چادری بشم
اما میترسیدم
رابطه ام با حلما سادات صمیمی تر شده بود ما جنوب بودیم اما بچه ها تولدگرفتن برای شهید همت
#ادامه_دارد.....
نام نویسنده: بانو.....ش
آیدی نویسنده
@Sarifi1372
🚫کپی به شرط هماهنگی با نویسنده حلال است
📖📚📖📚📖📚📖📚📖#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#بسم_رب_العشق
#قسمت_سیزدهم
#سردار_دلها
دوهفته میشد از جنوب برگشته بودیم حلما سادات واکیپش دنبال کارای تولد شهید بعدی بودن
علی امشب سرکار بود
خواب دیدم یه بیابان سبزه یهو جنگ شد
عراقی ها خیییییلی زیاد بودن
بچه های ما پشت هم شهید میشدن
ومن فقط فقط جیغ میزدم
علیییییی
کمک
کمک
وقتی دیدم علی نیست یهو داد زدم
حاج ابراهیم همت کمککککک
یهو دیدم از وسط شهدا حاج ابراهیم همت اومد سمتم
یه پارچه چادری گرفت سمتم
گفت : با حجابت محافظ خون این شهدا باشید
از خواب پریدم غرق عرق بودم
گوشیمو برداشتم و برای علی نوشتم
مممممممن
چادر میخام
علی زنگ زد گفت یاخدا چت شده
با هق هق گفتم
چادر میخام
علی:آخه دیوونه 😄😄
الان ۴نصف شب من از کجا چادر بیارم
سر جدت بگیر بخواب
فردا میریم میخریم
#ادامه_دارد.....
نام نویسنده: بانو.....ش
آیدی نویسنده
@Sarifi1372
🚫کپی به شرط هماهنگی با نویسنده حلال است
📖📚📖📚📖📚📖📚📖#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#بسم_رب_العشق
#قسمت_چهاردهم
#سردار_دلها
صبح علی اومد خونه من گفتم بریم چادر بخریم
علی:من دوست ندارم زنم چادری بشه
-چرااااا
علی: نمیخام چادری بشی دلیلی هم نداره
-اما علی
علی:اما و اگر نداره
باهاش قهر کردم
بحثمون شد
حتی برای اولین بار زد تو گوشم 😭😭
اما کوتاه نیومدم بلاخره بعد ده روز
۲۵فروردین ماه چادری شدم 😊
یه چادرلبنانی خیلی خوشگل علی برام خرید
اما هنوزم میگفت من راضی نیستم تو چادری بشی
خودت سرخود شدی
امروز ۲۵فروردین ۱۳۹۵قراره برای اولین بار برم مزار شهدا
با حلما سادات و دوستاش
لباس پوشیدم چادر سرکردم
لباس خوشگل تن امیرعلی کردم
سوئیچ ماشین برداشتم به سمت مزار شهدا که آدرسشو از حلما سادات گرفته بودم به راه افتادم
#ادامه_دارد.....
نام نویسنده: بانو.....ش
آیدی نویسنده
@Sarifi1372
🚫کپی به شرط هماهنگی با نویسنده حلال است
📖📚📖📚📖📚📖📚📖#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#بسم_رب_العشق
#قسمت_پانزدهم
#سردار_دلها
&&راوی حلما سادات&&
ماشین درب داغونم تو پارکینگ پارک کردم
وای خدایا من آخر با این پراید میمیرم
همه ماشینا مدل بالان
ای خدا من هی میخام از بسیج موتلفه و...دور باشم
اما نمیشه
قراره یادواره شهدای دانشجو مدافع حرم تو دانشگاه ما برگزار کنن
دانشگاه صنعتی شریف 😔😔😔
دانشگاهی که حالا شده سوهان روح و روان من
دفتر بسیج طبقه سوم بود
ترجیح دادم از پله ها برم
تو پاگرد طبقه دوم با سیدهادی 😔😔 روبرو شدم
سعی کردم نگاهمو ازش بگیرم دیگه حالا به هم نامحرم بودیم
نامحرم 😭😭
نگاهم رو حلقه دستش ثابت موند
حلقه ای که یه روز با عشق تو دستش کردم
ای خدا خودت امروز را ختم به خیر کن
یا مادرسادات خودت به داد دل شکسته دخترت برس 😔😔
#ادامه_دارد.....
نام نویسنده: بانو.....ش
آیدی نویسنده
@Sarifi1372
🚫کپی به شرط هماهنگی با نویسنده حلال است
📖📚📖📚📖📚📖📚📖#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
روزم بــه نـام تــ❤️ـــو مـــادر:
🌷السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ
🍃السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللَّهِ
🌷السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللَّهِ
🌷السَّلامُ عَلَيْكِ يَا أُمَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ
🍃السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الرَّضِيَّةُ الْمَرْضِيَّةُ السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْفَاضِلَةُ الزَّكِيَّة
🌷ُالسَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْحَوْرَاءُ الْإِنْسِيَّةُ
🍃السَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللَّه
💠تا ابد اين نکته را انشا کنيد
پاي اين طومار را امضا کنيد🌼
💠هر کجا مانديد در کل امور
رو به سوي حضرت زهرا کنيد🌼
❣ #روزتون_پربرکت❣
🔘فروارد این پیام صدقه جاریه است🔘
┏━◦•●◉✿◉●•◦━┓
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
┗━◦•●◉✿◉●•◦━┛
👌 #بخوانید
زن و شوهر جوانی که بچه دار نمی شدند برای یافتن چاره به یکی از بهترین پزشکان متخصص مراجعه کردند.
پس از معاینات و آزمایش های مربوطه، پزشک نظر داد که متاسفانه مشکل از مرد میباشد و تنها راه حل ممکن، بهره برداری از خدمات «پدر جایگزین» است. زن: منظورتان از پدر جایگزین چیست؟ پزشک: مردی که با دقت انتخاب می شود تا نقش شوهر را اجرا و به بارداری خانم کمک کند.. زن تردید نشان داد لکن شوهرش بچه می خواست و او را راضی کرد تا راه حل را بعنوان تجویز پزشک بپذیرد. چند روز بعد جوانی را یافتند تا زمانیکه شوهر در خانه نباشد برای انجام وظیفه مراجعه کند. روز موعود فرا رسید، لیکن همسایه طبقه بالا نیز همان روز عکاسی را برای گرفتن عکس از نوزاد خود دعوت كرده بود تا در منزل از كودكشان چند عكس بگیرد. از بد حادثه عکاس آدرس را اشتباهی رفته و به خانه زوج جوان رسید و در زد زن در را باز کرد.
📸سلام، برای موضوع بچه آمدم.
👩سلام، بفرمائید. مشروب میل دارید؟
📸نه، متشکرم.الکل با کار من سازگاری نداره.علاوه بر اون میخوام هرچه زودتر شروع کنم.
👩باشه! بریم اتاق خواب؟
📸حرفی نیست، هرچند که سالن مناسب تر است؛ دو تا روی فرش، دوتا رو مبل و یکی هم تو حیاط.
👩چند تا؟
📸حداقل پنج تا البته اگر بیشتر خواستید حرفی نیست
عکاس در حالیکه آلبومی را از کیف خود بیرون می آورد، ادامه داد:
📸مایلم نمونه کارم را نشونتون بدم. روشی را بکار می برم که مشتریام خیلی دوست دارن..مثلاً ببینید این بچه چقدر زیباست. اینکار رو تو یک پارک کردم وسط روز بود و مردم جمع شدن تماشا کنن.اون خانم خیلی پر توقع بود و مرتباً بهانه می گرفت.در نهایت مجبور شدم از دو تا از دوستام کمک بگیرم. علاوه بر اون یه بچه گربه هم اونجا بود و دم و دستگاه رو گاز می گرفت. زن بیچاره حیرت زده به سخنان گوش می کرد.
📸حالا این دوقلوها را نگاه کنین.. اینبار خودی نشان دادم. مامانه همکاری تاپی کرد و ظرف پنچ دقیقه کارمون رو تموم کردیم. رسیدم و با دو تا تق تق همه چیز روبراه شد و این دوقلوهائی که می بینید..
😳حیرت زن به نوعی سرگیجه تبدیل شده بود و عکاس اینگونه ادامه می داد:
📸در مورد این بچه کار سخت تر بود. مامانش عصبی شده بود. بهش گفتم شما آروم باشید تا من کار خودمو بکنم. روشو برگردوند و همه چی بخوبی و خوشی پایان یافت.
😥چیزی نمونده بود که زن بیچاره از حال برود.
طرف آلبوم را جمع کرده و گفت:
📸شروع کنیم؟
👩هر وقت شما بگین!
📸عالیه! میرم سه پایه رو بیارم...
👩سه پایه؟ برای چی؟!
📸آخه وسیله کار خیلی بزرگه. نمی تونم تو دست بگیرمش و بایستی بذارمش رو سه پایه و ... خانم.... خانووووووم.... کجا میری؟ چرا فرار میکنی؟ پس بچه چی شد؟ !!!!!!!😂😂😂
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇🏻
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662