eitaa logo
📝 داستان شیعه 🌸
2.3هزار دنبال‌کننده
60 عکس
3 ویدیو
1 فایل
✨ ﷽ ✨ 📖 اگه به داستان‌هایی که با زندگی معصومین مرتبطه یا داستانهای تاریخی پندآموز علاقه‌داری، مارو دنبال کن... ⚠️ نشر مطالب با ذکر لینک مجاز است❗ 💢 کانال اصلی‌مون: @Hadis_Shia برای بیان نظرات 👇 B2n.ir/w15631
مشاهده در ایتا
دانلود
. ⚡ معجزه‌ای از امام حسین (ع) شخصی می‌گوید: ما در نزد امام حسین علیه السلام بودیم، جوانی اشکریزان وارد شد. امام علیه السلام از او پرسید: چرا گریه می‌کنی؟ جواب داد: مادرم بدون اینکه وصیت کند از دنیا رفت. وی ثروت داشت و سفارش کرده بود کسی را از حال او با خبر نکنم. امام حسین علیه السلام فرمود: برخیزید نزد آن زن برویم. ما با آن بزرگوار به درب منزلی که جنازه آن زن در آنجا بود رفتیم. حضرت به آن خانه توجه کرد و دعا نمود و از خداوند خواست آن زن زنده شود تا وصیتهایش را بکند. ناگاه آن زن برخواست، نشست و شهادت به یگانگی خدا داد، آن وقت به امام حسین علیه السلام عرض کرد: داخل خانه شوید و هر دستوری نسبت به من دارید بفرمایید. حضرت وارد خانه شد و نشست و به آن زن فرمود: وصیت کن! خدا تو را رحمت کند. زن گفت: یابن رسول الله! من فلان مقدار در فلان جا دارم، یک سوم آن را در اختیار تو می‌گذارم که به دوستانت بدهید و دو سوم آن را به این پسرم می‌دهم، اگر شما او را از دوستان خود بدانی و اگر از دشمنان شما باشد، آن دو سوم نیز در اختیار شما است هر طور می‌خواهید خرج نمایید زیرا دشمنان حقی در اموال مؤمنان ندارند. آنگاه از امام علیه السلام خواست بر جنازه او نماز بخواند و کارهای دیگر او را انجام دهد، سپس همانطور که مرده بود، از دنیا رفت. 📔 بحار الأنوار: ج۴۴، ص١٨١ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ امشب شب شادیّ شادی آفرين است امشب جهان را جلوۀ حقّ اليقين است امشب بهشت آسمانی‌ها زمين است امشب شب ميلاد زين العابدين است . . . مـیلاد حـضرت سـيّد الـسّاجدين زيـن العابدين على بن الحسين عليه‌السّلام تبریک و تهنیت باد ❣️ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔸 هشام و فرزدق هشام بن عبدالملک ، با آنکه مقام ولایت عهدی داشت ، و آن روزگار - یعنی دهه اول قرن دوم هجری - از اوقاتی بود که حکومت اموی به اوج قدرت‌ خود رسیده بود ، هر چه خواست بعد از طواف کعبه ، خود را به حجر الاسود برساند و با دست خود آن را لمس کند میسر نشد. مردم همه یکنوع‌ جامه ساده که جامه احرام بود پوشیده بودند ، یکنوع سخن که ذکر خدا بود به‌ زبان داشتند ، یکنوع عمل می‌کردند . چنان در احساسات پاک خود غرق بودند که نمی‌توانستند درباره شخصیت دنیایی هشام و مقام اجتماعی او بیندیشند . افراد و اشخاصی که او از شام با خود آورده بود تا حرمت و حشمت او را حفظ کنند ، در مقابل ابهت وعظمت معنوی عمل حج ناچیز به نظر می‌رسیدند . هشام هر چه کرد خود را به حجر الاسود برساند ، و طبق آداب حج ، آن را لمس کند ، به علت کثرت و ازدحام مردم میسر نشد . ناچار برگشت ، و در جای بلندی برایش کرسی گذاشتند او از بالای آن کرسی ، به تماشای‌ جمعیت پرداخت . شامیانی که همراهش آمده بودند دورش را گرفتند . آنها نیز به تماشای منظره پر ازدحام جمعیت پرداختند . در این میان ، مردی ظاهر شد در سیمای پرهیزکاران . او نیز مانند همه‌ یک جامه ساده بیشتر به تن نداشت . آثار عبادت و بندگی خدا بر چهره‌اش‌ نمودار بود . اول رفت و به دور کعبه طواف کرد . بعد با قیافه‌ای آرام و قدمهایی مطمئن ، به طرف حجر الاسود آمد . جمعیت با همه ازدحامی که بود ، همینکه او را دیدند فورا کوچه دادند ، و او خود را به حجر الاسود نزدیک‌ ساخت . شامیان که این منظره را دیدند ، و قبلا دیده بودند که مقام ولایت‌ عهد با آن اهمیت موفق نشده بود که خود را به حجر الاسود نزدیک کند ، چشمهاشان خیره شد و غرق در تعجب گشتند . یکی از آنها از خود هشام پرسید : این شخص کیست‌ ؟ هشام با آنکه کاملا می‌شناخت که این شخص ، علی بن الحسین زین‌ العابدين (علیه السلام) است ، خود را به ناشناسی زد و گفت : نمی‌شناسم. در این هنگام چه کسی بود ، از ترس هشام که از شمشیرش خون می‌چکید ، جرأت به خود داده او را معرفی کند ؟! ولی در همین وقت ، همام بن غالب‌ معروف به فرزدق ، شاعر زبردست و توانای عرب ، با آنکه به واسطه‌ کار و شغل و هنر مخصوصش بیش از هر کس دیگر می‌بایست حرمت و حشمت‌ هشام را حفظ کند ، چنان وجدانش تحریک شد و احساساتش به جوش آمد که‌ فورا گفت : لکن من او را می‌شناسم؛ و به معرفی ساده قناعت نکرد ، برروی بلندی ایستاده قصیده‌ای که از شاهکارهای ادبیات عرب است ، و فقط در مواقع حساس پر از هیجان ، که روح شاعر مثل دریا موج بزند می‌تواند چنان سخنی ابداع شود، بالبدیهه سرود و انشاء کرد . در ضمن اشعارش چنین گفت : این شخص کسی است که تمام سنگریزه‌های سرزمین بطحا او را می‌شناسند ، این کعبه او را می‌شناسد ، زمین حرم و زمین خارج حرم او را می‌شناسند. این فرزند بهترین بندگان خداست ، این است آن پرهیزکار پاک پاکیزه‌ مشهور. این که تو می‌گویی او را نمی‌شناسم ، زیانی به او نمی‌رساند ، اگر تو یک نفر ، فرضاً ، نشناسی ، عرب و عجم او را می‌شناسند. هشام از شنیدن این قصیده ، و این منطق ، و این بیان ، از خشم و غضب‌ آتش گرفت ، و دستور داد مستمری فرزدق را از بیت المال قطع کردند ، و خودش را در "عسفان" بین مکه و مدینه زندانی کردند . ولی فرزدق هیچ اهمیتی به این حوادث - که در نتیجه شجاعت‌ در اظهار عقیده برایش پیش آمده بود - نداد ، نه به قطع حقوق و مستمری‌ اهمیت داد و نه به زندانی شدن . و در همان زندان نیز با انشاء اشعار آبدار از هجو و انتقاد هشام خودداری نمی‌کرد . علی بن الحسین علیه‌السلام مبلغی پول برای فرزدق - که راه در آمدش بسته شده‌ بود - به زندان فرستاد . فرزدق از قبول آن امتناع کرد و گفت : من آن‌ قصیده را فقط در راه عقیده و ایمان ، و برای خدا انشاء کردم ، و میل‌ ندارم در مقابل آن پولی دریافت دارم . بار دوم علی بن الحسین علیه السلام ، آن‌ پول را برای فرزدق فرستاد ، و پیغام داد به او که : خداوند خودش از نیت و قصد تو آگاه است ، و تو را مطابق همان نیت و قصدت پاداش نیک‌ خواهد داد ، تو اگر این کمک را بپذیری به اجر و پاداش تو در نزد خدا زیان نمی‌رساند. فرزدق کمک امام را پذیرفت. 📔 بحار الأنوار: ج١١، ص٣۶ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ ای اهل دعا! روح دعا باد مبارك در ديده تجلای خدا باد مبارك اين عيد مبارك، به شما باد مبارك لبخند امام شهدا باد مبارك جان در بدن عالم ايجاد مبارك آمد به جهان حضرت سجاد، مبارك . . . ولادت پر نور و سرور 🌸حضرت سجّاد🌸 عليه السلام بـر هـمه شـیـعـیان مـبـارک‌ بـاد ❣️ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🍂 جذامی‌ها در مدینه چند نفر بیمار جذامی بود . مردم با تنفر و وحشت از آنها دوری‌ می‌کردند . این بیچارگان بیش از آن اندازه که جسما از بیماری خود رنج‌ می‌بردند ، روحا از تنفر و انزجار مردم رنج می‌کشیدند، و چون می‌دیدند دیگران از آنها تنفر دارند خودشان با هم نشست و برخاست می‌کردند . یک‌ روز ، هنگامی که دور هم نشسته بودند غذا می‌خوردند ، امام علی بن الحسین زین‌ العابدين عليه‌السلام از آنجا عبور کرد . آنها امام را به سر سفره خودت دعوت کردند . امام عليه‌السلام معذرت خواست و فرمود : من روزه دارم ، اگر روزه نمی‌داشتم پایین می‌آمد . از شما تقاضا می‌کنم فلان روز مهمان من باشید. این سخن را فرمود و رفت . امام عليه‌السلام در خانه دستور داد ، غذایی بسیار عالی و مطبوع پختند . مهمانان‌ طبق وعده قبلی حاضر شدند . سفره‌ای محترمانه برایشان گسترده شد . آنها غذای خود را خوردند ، و امام عليه‌السلام هم در کنار همان سفره غذای خود را صرف کرد. 📔 وسائل الشیعه: ج٢، ص۴۵٧ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔹 میش و بره ابو بصیر از مردی نقل کرد که گفت: با حضرت زین العابدین علیه السلام به جانب مکه رهسپار شدیم. همین که از ابواء (یکی از دهستانهای مدینه است که قبر مادر پیغمبر صلی الله علیه و آله حضرت آمنه در آنجا است) کوچ کردیم و آن جناب سوار بود و من پیاده! به گله گوسفندی رسیدیم که یک میش از گله عقب مانده بود که صدایی همراه با التماس و وحشت می‌کرد. متوجه شدیم که بره او نیز صدا می‌کند و در طلب مادر است. همین که بره از جای حرکت می‌کند، صدای میش بلند می‌شود و بره از پی صدا می‌رود. امام علیه السلام فرمود: می‌دانی میش چه می‌گوید؟ گفتم: نه به خدا نمی دانم! فرمود: می‌گوید: خودت را به گله برسان. چون خواهرش سال قبل در همین محل از گله عقب ماند و گرگ او را خورد. 📔 بصائر الدرجات: ص۳۴۷ 🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا