eitaa logo
داستانهای آموزنده
15.9هزار دنبال‌کننده
449 عکس
151 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم🌸 🚨!دوازده ویژگی یک"سخن خوب" از دیدگاه قرآن کریم؛آگاهانه باشد. "لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ" نرم باشد. "قَوْلاً لَّيِّناً" زبانمان تیغ نداشته باشد.حرفی که می زنیم خودمان هم عمل کنیم."لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ" منصفانه باشد."وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا"حرفمان مستند باشد."قَوْلًا سَدِيدًا" منطقی حرف بزنیم.ساده حرف بزنیم."قَوْلاً مَّیْسُورًا" پیچیده حرف زدن هنر نیست. "روان حرف بزنیم"کلام رسا باشد." قَوْلاً بَلِیغًا"زیبا باشد."وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً"بهترین کلمات را انتخاب کنیم. "یَقُولُ الَّتی هِیَ أحْسَن"سخن هایمان روح معرفت و جوانمردی داشته باشد. "وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفًا"همدیگر را با القاب خوب صدا بزنیم. "قولاً كريماً"کمک کنیم تا درجامعه حرف های پاک باب شود. "وَ هُدُوا إِلَى الطَّیِّبِ مِنَ الْقَوْلِ"  به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🚨چنگیزخان نتوانست بخارا را تسخیر کند، نامه ای نوشت که هرکس با ما باشد در امان است! اهل بخارا دو گروه شدند، یک گروه مقاومت کردند و گروه دیگر با او همراه شدند. چنگیزخان به آن ها نوشت: با همشهریان مخالف بجنگید، و هر چه غنیمت به‌دست آوردید، از آن شما باشد و حاکمیت شهر را نیز. 🔺ایشان پذیرفتند و آتش جنگ بین این دو گروه مسلمان شعله‌ور شد... و در نهایت، گروه مزدوران چنگیز خان پیروز شدند. اما شکست بزرگ آن بود که او دستور داد گروه پیروز خلع سلاح و سربریده شوند! چنگیز در توجیه این اقدام در برابر مزدورانی که به او کمک کرده بودند، جمله‌ی مشهورش را گفت: اگر اینان وفا می‌داشتند، به خاطر ما بیگانگان به برادرانشان خیانت نمی‌کردند! 🚨این عاقبت خود فروشانِ وطن‌فروش است 📚الكامل في التاريخ‌عزالدین بن اثیر  به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم🌺 🌴🌴 ✅ ارزش هاى والاى انسانى 🌸: ✍أُوصِيكُمْ بِخَمْسٍ لَوْ ضَرَبْتُمْ إِلَيْهَا آبَاطَ الْإِبِلِ لَكَانَتْ لِذَلِكَ أَهْلًا لَا يَرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْكُمْ إِلَّا رَبَّهُ وَ لَا يَخَافَنَّ إِلَّا ذَنْبَهُ وَ لَا يَسْتَحِيَنَّ أَحَدٌ مِنْكُمْ إِذَا سُئِلَ عَمَّا لَا يَعْلَمُ أَنْ يَقُولَ لَا أَعْلَمُ وَ لَا يَسْتَحِيَنَّ أَحَدٌ إِذَا لَمْ يَعْلَمِ الشَّيْ‏ءَ أَنْ يَتَعَلَّمَهُ وَ عَلَيْكُمْ بِالصَّبْرِ فَإِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الْإِيمَانِ كَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ وَ لَا خَيْرَ فِى جَسَدٍ لَا رَأْسَ مَعَهُ وَ لَا فِى إِيمَانٍ لَا صَبْرَ مَعَهُ . ✍شما را به پنج چيز سفارش مى كنم كه اگر براى آن ها شتران را پر شتاب برانيد و رنج سفر را تحمل كنيد سزاوار است : كسى از شما جز به پروردگار خود اميدوار نباشد. و جز از گناه خود نترسد.و اگر از يكى سؤال كردند و نمى داند، شرم نكند و بگويد نمى دانم. و كسى در آموختن آنچه نمى داند شرم نكند. ❺و بر شما باد به شكيبايى كه شكيبايى ، ايمان را چون سر است بر بدن و ايمان بدون شكيبايى چونان بدن بى سر ، ارزشى ندارد. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
📌،که مشکلات کشور است.روستای شاقاجی در حوالی رشت است آن زمان چهل تا پنجاه خانوار جمعیت داشت. استاندار آن‌وقت استان گیلان، مهندس علی انصاری یک شب در جمع مردم شاقاجی حاضر و سخنرانی کرد، بعد از سخنرانی مردم روستا دور او جمع شدند و گفتند: آقای استاندار! برق فشار قوی از بالای روستای ما برای معدن سنگرود رد می‌شود، اما ما اینجا برق نداریم فکری به حال ما کنید. استاندار قول داد که این کار را پیگیری کند. 🔺فردا رئیس شرکت برق گیلان را به استانداری دعوت کردیم و ماجرا را برایش توضیح دادیم و گفتن چون مشکل شبکه وجود ندارد، این کار عملی است، اما نیاز به اعتباری در حدود ۹ میلیون تومان دارد و بر اساس آیین نامه نیمی از این مبلغ را باید اهالی بپردازند. قضیه را به استاندار گفتیم. مهندس انصاری گفت : مردم آن روستا توان پرداخت چهار و نیم میلیون تومان را ندارند،سهم مردم را ما از استانداری می‌دهیم و این مبلغ را از اعتبارات استانداری در وجه اداره‌ برق چک کشیدند. 🔺مدتی از این ماجرا گذشت و اتفاقی نیفتاد. علت را از رئیس اداره برق جویا شدیم. گفت: اعتبارات دولتی تامین نشده است. مهندس انصاری چک دوم را هم کشید و گفت: این هم سهم دولت، هر چه زودتر مشکل برق شاقاجی را حل کنید. مدتی گذشت اما باز هم خبری نشد. رئیس اداره‌ برق بهانه آورد که تیر و کابل و... وجود ندارند. 🔺مهندس انصاری از طریق شرکت چوکا، این تجهیزات را تهیه کرد. ولی باز مدتی گذشت و خبری از برق روستا نشد. قضیه را به مهندس گفتند. او ناراحت شد و گفت: اعتبار و کابل و مقره بهانه بود، این آقا مریض است. اتفاقا آن روز آقای ابوالحسن کریمی دادستان گیلان در اتاق مهندس انصاری حضور داشت و متوجه قضایا شد. 🔺با ناراحتی گفت : علی رغم فراهم نمودن این مقدمات، از دستور شما سرپیچی کرد جرم است و اگر شما از ایشان شکایت کنید، من به عنوان دادستان ایشان را جلب می‌کنم. گذشت تا آنکه یک روز ما جلسه کمیته برنامه ریزی استان را در اتاق همین رئیس اداره برق داشتیم. شهید محمود قلی پور، فرمانده وقت اطلاعات عملیات سپاه، در حالی که نام کسی را در دست داشت، وارد شد. 🔺پرسید : این آقا کیست؟ گفتم : رئیس اداره برق است. گفت : ایشان بازداشت هستند. این‌طور شد که مدیرکل اداره برق در اتاق کارش بازداشت شد. کمتر از ۱ ساعت بعد، از دفتر وزیر وقت نیرو زنگ زدند و گفتند با استاندار کار داریم. عباسپور وزیر نیرو بود، علت بازداشت مدیرکل اداره برق را جویا شد. مهندس انصاری موضوع را برایش توضیح داد. 🔺مهندس عباسپور گفت: شما ایشان را آزاد کنید من دستور می دهم به آن روستا برق بکشند. ولی مهندس انصاری خیلی سریع پاسخ داد: خیر! اول باید برق روستا وصل بشود، من به عنوان شاکی خصوصی از ایشان شکایت دارم. تا پایان آن شب از دفتر نخست وزیری گرفته تا دفاتر بقیه وزرا بارها با ما تماس گرفتند و درخواست آزادی رئیس اداره برق را کردند. اما مهندس انصاری لحظه ای از نظری که داده بود عقب نشینی نکرد. 🔺صبح ساعت ۷ دیدیم هواپیمایی اختصاصی در فرودگاه رشت به زمین نشست. آنها تعدادی از کارشناسان و مسئولین وزارت نیرو، وزارت کشور و ریاست جمهوری بودند که یک راست آمدند استانداری و رفتند به اتاق استاندار. استاندار در حالی که پشت میزش نشسته بود پرسید : چه شده و برای چه تشریف آورده اید؟ پاسخ دادند: آمده ایم بررسی کنیم چرا مدیرکل برق استان را بازداشت کرده اید. مهندس انصاری با دلخوری گفت: 🔺من خیلی متاسفم! که می بینم سال‌ها تعدادی از مردم مظلوم، اینجا از نعمت برق در این کشور محروم بودند اما کسی نه با هواپیما، بلکه با الاغ هم نیامد تا به وضعشان رسیدگی کنند، ولی برای یک آدم متمرد و مدیری که از فرمان مافوق خود سرپیچی کرده و فقط یک شب در بازداشت بوده، این همه کارشناس با یک هواپیمای اختصاصی به اینجا می‌آیند، تا به وضعش رسیدگی کنند. 🔺واقعا برای این وضع متاسفم آن روز آفتاب غروب نکرده بود، که از روستا تماس گرفتند و اعلام داشتند که برق روستا وصل شده است! بعد از آزادی مدیرکل برق، مهندس انصاری به ایشان گفت : در سطح استان گیلان حق نداری بمانی و حق نداری در هیچ جایی مشغول خدمت شوید، از این استان بروید. 📚کتاب استاندار آسمانی ▪️هر سه عزیز نامبرده بالا : 🌷شهید ابوالحسن کریمی 🌷شهید محمود قلی پور 🌷و شهید علی انصاری جاوید اثر گردیدند. 🌷برای شادی روح شهدای اسلام خصوصاً این سه شهید صلوات‌برمحمدوآل‌محمد(ص)  به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
روزی تاجری بسیار ثروتمند، با خود عهد کرده بود در طول زندگانی خویش، یک روز از عمرش را خوب زندگی کند، به مردم مهربانی ورزد. در آن روز تصمیم گرفت عهد خویش را بجا بیاورد، و با مردم به اندازه ی یک روز درشت خویی نکند و با آنها با عطوفت رفتار نماید. زمانی که از خانه خود خارج شد، پیرزنی گوژ پشت از او درخواست کمک کرد. 🔺از او خواست باری را که همراه دارد تا خانه اش حمل کند، با خود گفت من با این همه ثروت و قدرت حمال این پیرزن باشم، لحظه ای به فکر فرورفت و به یاد عهد خویش افتاد، بار را برداشت و به همراه پیرزن به راه افتاد، تا به خانه ای خرابه رسیدند، دید سه کودک در آنجا مشغول بازی هستند، ازاوپرسید این کودکان کیستند؟ 🔺پیرزن پاسخ داد ؛ اینها نوه های من هستند که بامن زندگی می کنند. پدر و مادرشان را سالهاست که از دست داده اند، از او پرسید مخارج آنها را چه کسی تامین میکند؟ پیرزن اشک از چشمانش سرازیر شد گفت؛ به بازار میروم میو ها و سبزیجات گندیده ای که مغازه دارها آن ها را بیرون میریزند با خود به خانه می آورم، به آنها میدهم تا گرسنگیشان رفع شود. 🔺تاجر نگاهی به کیسه های که در دستش بود انداخت، به سالها ی که متکبرانه زندگی خود را سپری کرده بود افسوس خورد. اشک ندامت در چشمانش حلقه زد، در آن روز تمام دارایش را به فقرا و درماندگان شهرش بخشید و شب هنگام که به بستر خویش میرفت، از خدای خویش طلب عفو کرد و بخاطر کارهایی که در گذشته انجام داده شرمسار و اندوهگین بود. 🔺بعد از آن به خوابی ابدی فرو رفت. بدون آنکه فردایی در انتظار او باشد. 🚨پس بیایم خوب بودن را تجربه کنیم حتی به اندازه یک روز شاید دیگر فرصت جبرانی نباشد. 📌این مطلب را به دیگران نشر دهید !  به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌸بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم🌸 🚨 در مقابل انجام شش عمل !!!رسول خدا صلی‌الله‌ فرمود: 🔹تقَبَّلُوا لِي بِسِتٍّ أَتَقَبَّلْ لَكُمْ بِالْجَنَّةِ 🔻إِذَا حَدَّثْتُمْ فَلَا تَكْذِبُوا 🔻وَ إِذَا وَعَدْتُمْ فَلَا تَخَلَّفُوا 🔻وَ إِذَا اؤْتُمِنْتُمْ فَلَا تَخُونُوا 🔻وَ غُضُّوا أَبْصَارَكُمْ 🔻وَ احْفَظُوا فُرُوجَكُمْ 🔻وَ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَ أَلْسِنَتَكُمْ.شش توصیه را از من قبول کنید تا من هم بهشت را برای شما ضمانت کنم:هرگاه سخن گفتید دروغ نگویید.هرگاه وعده‌ای دادید برخلاف آن عمل نکنید.هرگاه امانتی به شما سپرده شد خیانت نکنید. ❹چشمان خود را [از حرام] فرو بندید.پاکدامن باشید.دست و زبان خود را [از حرام] نگه دارید. 📚خصال شیخ صدوق، ج۱،ص۳۲۱ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌸🍂🌸🍂🌸 ❤️ از ضمانت‌ آهو‌ تا شفاعت‌ سگآقای حصاری نقل کردند از آقای حایری شیرازی شنیدم که گفت ساعت یک یا دو بعد از نصف شب، از حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام بیرون آمدم، دیدم کنار فلکه، سگی روبروی حرم روی پاهایش نشسته، نگاهش را به گنبد نورانی آن حضرت دوخته، نزدیک رفتم دیدم از چشمانش آب می‌ریزد. 🔻به خود گفتم لابد سرّی در این معنی هست. گوشه‌ای نشستم تا ببینم چه می‌شود. بعد از دو ساعت دیدم یک ماشین آخرین سیستم و شیک نگهداشت دو نفر پیاده شدند. آمدند سگ را در بغل گرفتند و عقب ماشین گذاردند. چون خواستند بروند من جلو رفتم از آنها درباره‌ی حکایت این سگ و بردن آن پرسش نمودم. چون اصرار کردم اظهار داشتند که: 🔻ما یکی از ثروتمندانِ یکی از محله‌های خوش آب و هوای مشهدیم و باغ بزرگی داریم. این سگ به مدت 17 سال نگهبان باغ ما بود. یک سگ جوانی خریداری و آن سگ را در بیابانهای قوچان رها کردیم که نتواند برگردد و همانجا بمیرد. خوابیدیم، در عالم خواب دیدیم می‌خواهیم وارد حرم شویم، دربان جلوی ما را گرفت. 🔻گفت: آقا فرمودند که شما را راه ندهیم. گفتم چرا؟ نگهبان گفت: آقا در حال رفتن می‌باشند از خودشان بپرسید! چون خدمت آقا علت آن را سؤال کردیم، صورت مبارک را برگردانیدند و فرمودند تو آدم بی‌انصافی هستی، 17 سال سگ به تو خدمت کرده است، حالا که پیر شده، باید او را رها کنی. از این رو حق نداری به حرم من وارد شوی. 🔻از خواب بیدار شدم. چند روزی است که در بیابانهای قوچان جستجو می‌نماییم، لکن او را نیافتیم. گفتم شاید دور حرم آمده، شکایت ما را کرده باشد. لذا به اینجا آمدیم، اکنون او را می‌بریم که تا زنده است ما خدمتکار او باشیم. 📚منبع: شرح زندگانی حضرت آیة الله مؤسس، ص 269  به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌸🍃🌸🍃 ✍حاجب بروجردی قصیده ای زیبا در مدح امیر المومنین، علی علیه السلام سرودند که شاه بیت آن این بود: حاجب اگر محاسبه حشر با علیست من ضامنم که هر چه بخواهی گناه کن!  همان شب در عالم رویا مولا علی بن ابیطالب (ع) به خواب ایشان آمده و فرمودند: ای حاجب ! هم بیت اول تو و هم بیت دوم تو ایراد دارد .  🔻حاجب عرض می کند: یا مولا شعر برای شما و در مدح شماست! مولا علی(علیه السلام) می فرماید ؛ پس بیت شعرت را این گونه بنویس: حاجب یقین محاسبه حشر با علیست شرم از رخ علی کن و کمتر گناه کن... به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
⁉️ نگران مشکلات ترک اعتیاد هستی؟ آبرو داری ، کارمندی ، نمیتونی بری کمپ ؟ ❌ تحمل درد و خماری نداری؟ ❌ بارها ترک کردی اما بازم برگشتی ؟ همین حالا بیا و و قطعی رو شروع کن و بدون بازگشت ترک کن👇👇 ✅ معجزه داروهای گیاهی رو ببینید 💥 زیرنظر 🔹 بدون بستری و استراحت در منزل ✅ با تاییدیه سازمان غذا و دارو و سیب سلامت فرم مشاوره آنلاین 👇 https://app.epoll.pro/47163225 لینک عضویت در کانال و رضایت مندیها https://eitaa.com/joinchat/832045542Cc2942bfa55
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم🌸 🌷از امام رضا علیه‌السلام سوال می کنند : 🚨بهترین بندگان خدا چه کسانی هستند. ایشان در بیان و شرح حال بهترین بندگان خداوند ، ۵ خصلت را از ایشان نام می برد و می فرماید : 🔸الَّذِينَ إِذَا أَحْسَنُوا اسْتَبْشَرُوا 🔹وَ إِذَا أَسَاءُوا اسْتَغْفَرُوا 🔸وَ إِذَا أُعْطُوا شَكَرُوا 🔹وَ إِذَا ابْتُلُوا صَبَرُوا 🔸وَ إِذَا غَضِبُوا عَفَوْا. بهترین بندگان خداوند کسانی هستند که :هرگاه کار خوب و عمل نیکی انجام دهند، خوشحال و مسرور می شوند.هرگاه که گناه و عمل زشتی مرتکب شوند، از خداوند سبحان طلب بخشش کرده و استغفار می نمایند.هنگامی که از سوی خداوند لطف و عنایت و نعمتی با آن ها داده می شود، شکر و سپاس خداوند را می کنند.و آن هنگام که به بلا و مصیبتی دچار می شوند، صبر می کنند.هرگاه که به هر دلیلی از شخصی غضبناک و خشمگین می شوند، گذشت کرده و او را می بخشند. 📚 فقه الرضا شیخ صدوق 🎙 به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌸🍃🌸🍃 📚ابن بطوطه جهانگرد مراکشی هم عصر مارکوپولو، در سفرنامه اش می نویسد: در شیراز سه روز بودم و این سه روز در مسجد جامع شیراز ماندم. مردم در این مسجد اعتکاف می کردند که این مسجد مربوط به ششصد سال قبل است. بعد رفتم بازار شیراز چشمم به دکانی افتاد که یک نفر نورانی اهل تقوی ظاهر الصلاح در آن نشسته قرآن می خواند. 🔻رفتم نزدیک سلام کردم نشستم او هم پذیرایی کرد، گفتم شما اینجا چه می کنی؟ گفت: من شغلم تجارت است. هرگاه مشتری نباشد قرآن می خوانم، نگاه کن فرش‌ها را عقب زد دیدم قبر است. گفت : این گور خودم است، کنار قبر خودم می نشینم برای خودم قرآن می خوانم. 🚨قبرم را در مغازه ام قرار داده‌ام که گول دنیا را نخورم. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande