✍زن در زبان کردی به زیباترین نحو ممکن معنا شده است :
نه خانم است
نه زنیکه
نه ضعیفه نه زن...!
او را #آفرت می نامند به #معنایآفریننده
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🌺🍂🌺
✍درویشی بود که در کوچه و محله راه میرفت و میخواند:
هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی.
اتفاقاً زنی این درویش را دید و خوب گوش داد که ببیند چه میگوید
وقتی شعرش را شنید گفت :
🔹من پدر این درویش را در میآورم که هر روز مزاحم آسایش ما میشود.
زن به خانه رفت و خمیر درست کرد و یک فتیر شیرین پخت و کمی زهر هم لای فتیر ریخت و آورد و به درویش داد.
و رفت به خانهاش و به همسایهها گفت:
من به این درویش ثابت میکنم که هرچه کنی به خود نمیکنی.
🔸کمی دورتر پسری که در کوچه بازی میکرد نزد درویش آمد و گفت :
من بازی کرده و خسته و گرسنهام کمی نان به من بده.
درویش هم همان فتیر شیرین را به او داد و گفت :
زنی برای ثواب این فتیر را برای من پخته، بگیر و بخور فرزندم !
🔹پسر فتیر را خورد و حالش به هم خورد و به درویش گفت :
درویش!
این چه بود که سوختم؟
درویش فوری رفت و زن را خبر کرد.
زن دواندوان آمد و دید پسر خودش است!
همانطور که توی سرش میزد و شیون میکرد، گفت :
🔸پسرم را با فتیر زهر آلودم مسموم کردم .
آنچه را که امروز به اختیار میکاریم فردا به اجبار درو میکنیم.
پس در حد اختیار، در نحوهی افکار و کردار و گفتارمون بیشتر تامل کنیم!
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🌺🍂🌺
📝#اگر_را_کاشتندسبزنشد !
✍میگویند روزی ساربانی که از کنار یک روستای کویری میگذشت به یک زمین خشک و خالی رسید و شترهایش را آنجا رها کرد.
در این وقت ناگهان یکی از روستاییان آمد و شتر را زیر باد کتک گرفت ساربان گفت :
چه می کنی مرد؟
🔹چرا حیوان بینوا را می زنی؟
روستایی گفت :
چرا می زنم؟
مگر نمی بینی که دارد توی زمین من می چرد و از محصول من میخورد؟
ساربان گفت :
چه می گویی مرد؟
در این زمین که تو چیزی نکاشته ای به من نشان بده که شتر چه خورده؟
🔸روستایی گفت :
چیزی نخورده؟
اگر من همه ی زمین را گندم کاشته بودم شتر تو آمده بود و همه چیز را خورده بود.
آن وقت چه میکردی؟
ساربان گفت :
اگر را کاشتند سبز نشد.
🚨این مثل زمانی استفاده می شود که یک نفر بخواهد از یک کار اتفاق نیفتاده یا محال یک نتیجه ی قطعی بگیرد.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🌺🍂🌺
#پندانه
✍روزی شیخ جعفر شوشتری را دیدند که در کنار جویی نشسته و بلند بلند گریه میکند.
شاگردان شیخ، با دیدن این اوضاع نگران شدند و پرسیدند :
«استاد، چه شده كه اینگونه اشك میريزيد؟
آيا کسی به شما چیزی گفته؟»
شیخ جعفر در میان گریهها گفت:
«آری، یکی از لاتهای این اطراف حرفی به من زده که پریشانم کرده.»
🔹همه با نگرانی پرسیدند :
«مگر چه گفته؟»
شیخ در جواب میگويد او به من گفت :
«شیخ جعفر، من همانی هستم که همه در مورد من میگویند.
آیا تو هم همانی هستی که همه میگویند؟!
و اين سئوال حالم را عجيب دگرگون كرد.»
گفتا؛ شیخا، هر آنچه گویی هستم
آیا تو چنانکه مینمایی هستی؟
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای تأمل برانگیز و زیبای آیتالله جهانگیرخان قشقایی
🔸️شخصی که تا چهل سالگی اهل دیانت نبوده... اما از چهل سالگی تصمیم میگیره به بندگی خدا مشغول بشه و تبدیل میشه به یک عارف الهی که خیلی از بزرگان شاگردش میشن.
🎙 #استاد_عالی
✅هیچ وقت برای شروع دیر نیست
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🍂🌺🍃🌸🍂🌺
🔻#رازگریهسلماندربسترمرگ
✍هنگامی که سلمان در بستر مرگ افتاد، سعد وقاص برای احوالپرسی، کنار بستر سلمان آمد و گفت :
خوشا به سعادت تو، به تو مژده ای می دهم که وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله از دنیا رفت، از تو راضی بود و تو پس از مرگ به محضر آن حضرت می روی و در کنار حوض کوثر با او دیدار می کنی.
🔸قطرات اشک از چشمان سلمان سرازیر شد و سخت گریست.
سعد گفت :
«چرا گریه می کنی، با اینکه مرگ تو سرآغاز سعادت و شادمانی تو ملاقات با پیامبرصلی الله علیه و آله است؟»
سلمان گفت :
گریه ام برای مرگ و جدایی از دنیا نیست. 🔹«رسول خدا(ص) فرمود :
باید توشه ی هر یک از شما از دنیا به اندازه ی توشه ی یک مسافر باشد ولی در کنار من این اثاثیه ها را می بینی.»
سعد می گوید :
«در اطراف او نگاه کردم. یک تشت لباسشویی و یک سپر جنگ و یک آفتابه گلی و یک کاسه بیشتر نبود.»
🔸در عبارت دیگر آمده است :
سلمان گفت :
نگران آن هستم که بیش از حدود پیمان رسول خدا صلی الله علیه و آله در برگرفتن از توشه ی دنیا تجاوز کرده باشم.
📚منبع : سلمان و بلال؛ جواد محدثی
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
✅ #شباولقبربهروایتشاهدزنده!!
✍علامه سید محمد حسین طباطبائی صاحب تفسیر المیزان نقل کردند که: استاد ما عارف برجسته «حاج میرزا علی آقا قاضی» میگفت:
در نجف اشرف در نزدیکی منزل ما، مادر یکی از دخترهای اَفَنْدی ها (سنیهای دولت عثمانی) فوت کرد.
این دختر در مرگ مادر، بسیار ضجه و گریه می کرد و جداً ناراحت بود، و با تشییع کنندگان تا کنار قبر مادر آمد و آنقدر گریه و ناله کرد که همه حاضران به گریه افتادند.
🔹هنگامی که جنازه مادر را در میان قبر گذاشتند، دختر فریاد میزد :
من از مادرم جدا نمی شوم هر چه خواستند او را آرام کنند، مفید واقع نشد؛
دیدند اگر بخواهند با اجبار دختر را از مادر جدا کنند، ممکن است جانش به خطر بیفتد.
سرانجام بنا شد دختر را در قبر مادرش بخوابانند، و دختر هم پهلوی بدن مادر در قبر بماند،
ولی روی قبر را از خاک انباشته نکنند، و فقط روی قبر را با تخته ای بپوشانند و دریچهای هم بگذارند تا دختر نمیرد و هر وقت خواست از آن دریچه بیرون آید.
🔸دختر در شب اول قبر، کنار مادر خوابید، فردا آمدند و سرپوش را برداشتند تا ببینند بر سر دختر چه آمده است، دیدند تمام موهای سرش سفیده شده است.
پرسیدند چرا این طور شده ای؟
در پاسخ گفت :
شب کنار جنازه مادرم در قبر خوابیدم، ناگاه دیدم دو نفر از فرشتگان آمدند و در دو طرف ایستادند و شخص محترمی هم آمد و در وسط ایستاد،
🔹آن دو فرشته مشغول سؤال از عقائد مادرم شدند و او جواب میداد،
سؤال از توحید نمودند،
جواب درست داد،
سؤال از نبوت نمودند،
جواب درست داد که پیامبر من محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم) است.
تا این که پرسیدند :
امام تو کیست؟
آن مرد محترم که در وسط ایستاده بود گفت: «لَسْتُ لَها بِاِمامِ؛ من امام او نیستم»
🔸در این هنگام آن دو فرشته چنان گرز بر سر مادرم زدند که آتش آن به سوی آسمان زبانه می کشید.
من بر اثر وحشت و ترس زیاد به این وضع که می بینید که همه موهای سرم سفید شده در آمدم.
مرحوم قاضی میفرمود :
چون تمام طایفه آن دختر، در مذهب اهل تسنن بودند، تحت تأثیر این واقعه قرار گرفته و شیعه شدند.
🔹زیرا این واقعه با مذهب تشیع، تطبیق میکرد و آن شخصی که همراه با فرشتگان بوده و گفته بود من امام آن زن نیستم،
حضرت علی (علیه السلام) بودهاند) و خود آن دختر، جلوتر از آنها به مذهب تشیع، اعتقاد پیدا کرد.
📚علامه سید محمد حسین حسینی تهرانی، معادشناسی، ج 3، ص 110
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝چه زیبا گفت نیما یوشیج:
✍هرگز منتظر #فرداىخيالى نباش.
سهمت را از "شادى زندگى" همين امروز بگير.
فراموش نکن
مقصد هميشه جايى
در انتهاى مسير نيست!
🔹مقصد :
لذت بردن از قدمهايی است
که بین مبدا تا مقصد بر میداریم!
چایت را بنوش!
نگران فردا مباش،
از گندم زار من و تو
مشتی کاه میماند برای بادها.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🍂🌺🍃🌸🍂🌺
📝#قضاوتهاومعجزاتحضرتعلی(ع)
🔹زنی که شش ماهه بچه به دنیا آورد
✍در روایت آمده است که شخصی از افراد لشگر که هیثم نام داشت وقتی از سفر بازگشت زنش بعد از شش ماه بچه ای را به دنیا آورد.
هیثم وجود این فرزند را از خود انکار کرد و او را نزد عمر آورد و داستان خود را برای عمر بیان کرده و گفت :
شش ماه نیست که از سفر برگشته ام اما زنم در این مدت فرزندی به دنیا آورده است که این فرزند نمی تواند از من باشد.
🔹عمر دستور داد که زن را سنگسار کنند.
امیرالمؤمنین علی علیه السلام پیش از سنگسار زن، عمر را دید و به او فرمود :
ای عمر !
مواظب باش که این زن زنا نکرده است.
خداوند در قرآن مي فرمايد:
وَحَمْلُهُ وَ فِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا
مدت حمل تا از شیر بازگرفتنش سی ماه است.
و نیز می فرماید :
وَالْوَالِدَاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلَادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ
🔸مادرانی که می خواهند شیردادن را به فرزندان خود کامل سازند،
دو سال تمام شیرشان بدهند.
پس هرگاه زنان اطفال را مدت دو سال که بیستوچهار ماه بوده باشد، شیر بدهند.
برای مدت حمل بیش از شش ماه زمان نمی ماند.
در این هنگام عمر زن را آزاد کرده و آن طفل را از پدرش دانست و گفت :
لَوْلا عَلِیٌّ لَهَلَکَ عُمَر (اگر علی نبود، عمر هلاک میشد.)
📚قضاوتها و معجزات حضرت علی علیه السلام، جابر رضوانی ص۱۱۱
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
هدایت شده از داستانهای آموزنده
🍃✨⚡🍃✨⚡🍃✨
✍هرصبح دلخوش سلامی هستیم که جوابش واجب است.
🤚✨اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ،
🤚✨اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ،
🤚✨اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ،
🤚✨اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ .
🤚✨ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ،
🤚✨ اَلسَّلامُ عَِلَیْکَ وَعَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَأَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🌺🍂🌺
📝#قضاوتهاومعجزاتحضرتعلی(ع)
🔹زنی که فرزند خود را انکار میکرد
✍از سلمان فارسی روایت شده که جوانی نزد عمر آمد و گفت : مادرم مرا از خود رانده و میراث پدرم را از آن خود کرده است در حالی که من امروز در نهایت احتیاج هستم.
عمر دستور داد تا مادر آن جوان را آوردند و از او پرسید :
چرا فرزندت را از خود می رانی؟
زن گفت : این پسر دروغ می گوید. من دختری بکر هستم که هنوز شوهر ندیدهام
عمر گفت : شاهد هم داری؟
گفت : بلی!
🔹زن به هفت نفر از زنان همسایه، هر کدام ده دینار داد تا بیایند و شهادت بدهند که او باکره است. آنها نیز آمدند و شهادت دادند.
جوان گفت : به خدا سوگند! دروغ می گویند،
همانا پدر من سعدبنمالکمزنی است و من در سال قحطی متولد شدهام و مرا با شیر گوسفند بزرگ کردهاند تا اینکه به سن رشد رسیدم؛
پدرم به سفر رفت و دیگر برنگشت.
من از رفقای او سئوال کردم
گفتند : پدرت از دنیا رفت.
🔸مادرم چون از مرگ پدرم آگاه شد، برای اینکه تمام میراث را بخورد، مرا انکار و از خود دور کرد و من امروز در نهایت فقر و بیچارگی هستم.
عمر گفت :
این مشکلی است که آن را نبی یا وصی نبی حل می کند. برخیزید به در خانه علی برویم، سپس به جانب خانه آن حضرت به راه افتادند.
آن جوان ناله می کشید و می گفت :
کجاست برطرف کنندهی غم و اندوهها و کجاست خلیفهی بر حق این امت؟
🔹چون به در خانهی آن حضرت رسیدند و جريان را برای آن حضرت تعریف کردند؛
حضرت فرمود :
به در مسجد رسول خدا بروید تا من حاضر شوم. سپس به قنبر فرمود که برو مادر این جوان را بیاور.
زمانی که او را حاضر کردند و آن حضرت به مسجد آمد به آن زن فرمود :
چرا فرزندت را از خود نفی می کنی؟
آن زن عرض کرد :
یا اباالحسن ! من باکره هستم و بشری هم مرا لمس نکرده است از کجای دارای فرزند شدم.
🔸حضرتعلی (ع) فرمود :
من برطرف کنندهی تاریکیها هستم و از نیت تو هم آگاهم.
زن گفت : یا اباالحسن!
اگر باور نمیکنید دستور دهید تا قابله بیاید و مرا معاینه کند.
قابلهای را آوردند. وقتی آن زن را به خلوت برد، النگوی خود را که از طلای خالص بود از بازویش باز کرد و به قابله داد و از او خواست به دروغ شهادت به باکره بودنش بدهد.
قابله نزد امیرالمؤمنین (ع)آمد و عرض کرد : این زن باکره است و مردی او را لمس نکرده.
🔹حضرت علی(ع) فرمود :
ای پیرزن ! دروغ میگویی.
ای قنبر! این پیرزن را تفتیش کن.
چون او را تفتیش کردند بازوبند طلا را از کتف او بیرون آوردند.
صدای تکبیر بلند شد و همهمه درمیان مردم افتاد.
حضرت فرمود : ما هستیم خزائن علوم نبوت،
سپس آن زن را حاضر کرد و فرمود:
ای زن !منم ابوالحسن، منم زین العابدین و منم قاضی الدین،می خواهم تو را به عقد این جوان در بیاورم و از تو می خواهم که او را برای شوهری بپذیری.
🔸آن زن گفت : مگر شریعت رسول خدا (ص) باطل شده است ؟
حضرت (ع) فرمود: برای چه؟
گفت : می خواهی مرا به عقد پسرم در بیاوری؟
حضرت(ع) فرمود : جاءالحق و زهق الباطل
ای زن ! چرا قبل از این اقرار نکردی؟
عرض کرد : ای مولایم!
برای میراث شوهرم که می خواستم آن را فقط برای خودم داشته باشم.
حضرت فرمود : اکنون به درگاه خداوند متعال استغفار و توبه کن.
🔹پس حضرت بین آنها صلح برقرار کرد و پسر را به مادرش سپرد.
📚الفضائل،ص۱۰۵_بحارالانوار، ج ۴۰، ص۲۶۹
قضاوتها و معجزات حضرتعلی(ع)، جابر رضوانی ص۱۰۲،۱۰۳
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
📝#حکایتِدلدادگییکجوانشیعهیایرانی
به دختر دانشجوی مسیحی
✍خانمی که ماجرای شنیدنی خودش را اینچنین بیان میکند :
من مسیحی بودم تا روزی که یکی از دانشجوهای ایرانی به خواستگاریم آمد.
او گفت من شیعه هستم و شرط ازدواجم با شما این است که شما هم شیعه شوید.
فرصتی خواستم تا پیرامون اسلام و تشیع تحقیق کنم.
بعد از تمام تحقیقاتم همسرم هم پزشک شده بود.
🔹خیلی کمکم کرد و همه ی مسائل برایم حل شد جز یک مسأله و آن موضوع طول عمر امام زمان (علیه السلام) بود.
ما با هم ازدواج کردیم و بعد از چند سال به حج مشرف شدیم. در منی که برای رمی جمرات می رفتیم، همسرم را گم کردم.
از هر کس با زبان انگلیسی نشانی می پرسیدم، نمی دانست. خسته شدم و گوشه ای با حال غربت نشستم.
🔸ناگهان آقائی در مقابلم آمد که با لهجه ی فصیح انگلیسی صحبت می کرد. به من گفت :
بلند شو برویم رمی جمرات را انجام بده. الان وقت می گذرد. بی اختیار دنبالش راه افتادم و رمی جمرات را انجام دادم.
بعد از رمی جمرات، آن آقا مرا به خیمه رساند.
خیلی از لطفش تشکر کردم.
🔹او به هنگام خداحافظی فرمود:
🔸«وظیفه ی ماست که به محبان خود رسیدگی کنیم».
🔸«در طول عمر ما شک نکن».
🔸«سلام مرا هم به دکتر برسان».
📚نقل از کتاب میرِ مهر صفحه۳۵۵
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 داستان غمانگیز سازنده پارک ساعی رو شنیدین؟!
حتما بشنوید خیلی جالبه👆
+پروازی که سبز ماند؛ گاهی اوقات وقتی چیزی اتفاق نمیافتد، به نفع ماست 👌
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🌺🍂🌺
📝روزی که #پدرجنگلداریایران، #مهندسساعی بلیت «پرواز مرگ» را از استاد تاریخ دکتر باستانی پاریزی، استاد برجسته تاریخ دانشگاه تهران گرفت.
✍در دوران نوجوانی، از آنجا که خواهرم و همسرش در شیراز زندگی میکردند، زیاد به شیراز میرفتم…
یکی از این بارها در بازگشت از شیراز چند دقیقهای به پرواز مانده بود که مردی با کت و شلوار اتوکشیده بالا آمد و رو به مسافران گفت :
مسافران عزیز!
من مسئولیتی در سرجنگلداری کشور دارم و چند ساعت پیش به من خبر دادند
یک هیات خارجی مهم مرتبط با کارم به تهران آمدهاند و قصد مذاکره و انعقاد قرارداد دارند و حضور من در این مذاکرات و بازدیدها ضروری است.
🔹از طرفی هواپیما هم جای اضافه ندارد. هرکس که بلیت خودش را به من بدهد، من همین الان هزینه بلیت برگشت و یک هفته اقامت و تفریح در بهترین هتل شیراز را به او میدهم.
من کتم را روی دستم انداختم،
بلند شدم و گفتم:
من بلیتم را به شما میدهم،
از لطف شما هم ممنونم؛ من خواهرم اینجاست و به هتل و هزینههای دیگر احتیاجی ندارم؛ شما به کارتان برسید.
خلاصه هرچه آن مرد اصرار کرد، من چیزی قبول نکردم و به منزل خواهرم برگشتم.
🔸چند ساعتی که گذشت، رادیو با قطع برنامههای خود اعلام کرد :
هواپیمای حامل تعداد زیادی از هموطنان که از شیراز به تهران در حرکت بود،
سقوط کرده و تمام مسافران از جمله مهندس ساعی، رئیس سازمان سرجنگلداری کشور و بنیانگذار بسیاری از پارکها، باغها و جنگلهای کشور کشته شدهاند.
حالا من برای همیشه تأسف میخورم که چرا با دادن بلیت خودم به آن مرد که بعد از مرگش فهمیدم چه خدمات بزرگی به سرسبزی و آبادانی کشور کرده است،
باعث شدم کشورم از خدمات او محروم شود و من زنده بمانم.
🔹سانحه سقوط هواپیمای مسافربری شرکت هواپیمایی ایران در روز پنجشنبه چهارم دی ۱۳۳۱ خورشیدی که بزرگترین سانحه هواپیمایی ایران تا آن زمان توصیف شده است.
خصوصا با توجه به درگذشت مهندس ساعی در آن که در محافل جنگلداری دنیا شناخته شده بود در رسانه های داخلی و خارجی آن زمان بازتاب زیادی داشت.
پیکر مهندس کریم ساعی روز یکشنبه هفت دی ماه ۱۳۳۱ از مسجد مجد تا چهارراه پهلوی (ولیعصر) تهران بر دوش مردم تشییع،
🔸و از آن جا به دانشکده منابع طبیعی دانشگاه تهران در کرج منتقل و به خاک سپرده شد.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
هدایت شده از داستانهای آموزنده
❤️پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند.
«اِنَّ الْحُسین مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَهُ الْنِّجاة»
🌹روبه شش گوشه ترین قبله ی عالم هر صبح
🌹بردن نام حسین بن علی میچسبد
🌹اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌹وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🌹وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌹وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🌺🍂🌺
📝#قضاوتهاومعجزاتحضرتعلی(ع)
🔹قضاوت آن حضرت درباره گاوی که خری را کشت.
✍شیخ مفید روایت میکند که دو مرد برای حل دعوا درباره گاوی که خری را کشته است به نزد رسول خدا (ص) آمدند.
یکی از آن دو مرد گفت :
ای رسول خدا (ص) !
گاو این مرد خری را کشته است.
رسول خدا (ص) فرمود :
نزد ابوبکر بروید تا در میان شما حکم کند.
آن دو نزد ابوبکر رفتند.
🔹ابوبکر گفت :
چرا رسول خدا (ص) را گذاشتید و نزد من آمدید؟
گفتند : رسول خدا به ما چنین فرمود که نزد تو بیاییم.
ابوبکر گفت :
حیوانی حیوانی را کشته است و چیری بر صاحب گاو نیست.
آن دو نفر نزد رسول خدا برگشته و حکم ابوبکر را به آن حضرت خبر دادند.
🔸حضرت فرمود : نزد عمر بروید.
عمر هم همان حکم را گفت.
وقتی به خدمت رسول خدا برگشتند،
ایشان فرمود :
نزد علی بن ابی طالب (ع) بروید.
چون به خدمت آن حضرت رسیدند، فرمود :
اگر گاو به جایگاه خر رفته، صاحب گاو باید قیمت آن خر را بدهد و اگر خر به جایگاه گاو رفته، بر صاحب گاو چیزی نیست.
🔹آن دو مرد نزد رسول خدا آمده و چگونگی قضاوت امیرالمؤمنین را به پیامبر خبر دادند.
رسول خدا (ص) فرمود :
علی به حکم خداوند در میان شما حکم فرموده است.
📚منبع : بحار،ج۴۰،ص ۲۴۶؛ ارشاد،ج۱،ص ۱۹۷
قضاوتها و معجزات حضرتعلی(ع)،ص۸۳ ،۸۴
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✍#ابنسکّیت، از بزرگان دانشمندان مکتب اهل بیت (علیهم السلام) بود و بسیارى از تاریخ نویسان اسلامى از او یاد کرده و بر وى مدح و ثنا گفته اند.
علماى شیعه، او را بزرگ و مورد وثوق و اطمینان شمرده و از یاران خاص امام جواد و امام هادى (علیهما السلام) دانسته اند.
این مرد بزرگ، در پنجم رجب سال ۲۴۴ به دستور متوکلِ فرعون صفت به شهادت رسید.
🔹سبب شهادت او این بود ؛
که روزى متوکل به او گفت دو فرزند من، معتز و موید نزد تو محبوب ترند یا حسن و حسین (علیهما السلام)؟
ابن سکّیت در پاسخ آن مرد یاوه گو و ستمگرِ خیانت پیشه فریاد زد به خدا سوگند، قنبر خادم على بن ابى طالب (علیه السلام) از تو و دو فرزندت نزد من بهتر است.
🔸متوکل به کارگزارانش گفت:
زبانش را از پشت سرش بیرون بکشید.
آن خادمان طاغوت هم به فرمان ارباب خود این کار را انجام دادند و آن مرد الهى با چشیدن این زجر و آسیب دردآور به شرف شهادت رسید.
علامه مجلسى مى فرماید :
گرچه این بزرگان وجوب تقیه را مى دانستند ولى خشمشان براى خداگویى هنگام شنیدن این اباطیل، احتیاط از کفشان مى برد و وادارشان مى کرد که حق را بگویند گرچه به زیان آنان باشد.
📚#الكنيوالالقابشيخعباسقميج١ص٣٠٩
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🌺🍂🌺
📝#اصطلاحقاتزدنیعنیچی؟!
✍ در میان مردم این عبارت به معنای از کوره در رفتن و عصبانیت بیش از حد است که فرد طی آن همه چیز را می زند، درب و داغون می کند.
آنها قات زدن را با قاط زدن اشتباه گرفته، تصور می کنند که طرف قاطی کرده!
قات : در اصل گیاهی بومی عربستان و شرق آفریقا است که در آب و هوای بسیار گرم رشد و نمو می کند.
🔹قات : یک ماده مخدر بسیار گران قیمت است. این گیاه همین طور در منطقه صعده یمن به وفور کشت می شود.
این گیاه در سال ۱۹۷۳ توسط سازمان جهانی بهداشت در گروه مواد مخدر قرار گرفت.
قات زدن به عملی گفته می شود :
که طی آن فرد به تدریج شیره موجود در برگ گیاه قات را می مکد تا برای ساعاتی سرزنده و شاد باشد و هرچه به دهانش می رسد بگوید.
🔸فردی که قات می زند بعد از چند ساعت چنان در خاموشی فرو می رود که انگار نه انگار ساعاتی قبل از شادی پرواز می کرده!
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
هدایت شده از داستانهای آموزنده
❤️پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند.
«اِنَّ الْحُسین مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَهُ الْنِّجاة»
🌹روبه شش گوشه ترین قبله ی عالم هر صبح
🌹بردن نام حسین بن علی میچسبد
🌹اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🌹وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🌹وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🌹وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
✍فصل ها برای درختان
هر سال تکرار میشوند
💯اما فصل های زندگی انسان
تکرار شدنی نیست!
تولد ؛ کودکی ؛
جوانی ؛ پیری ؛
و دیگر هیچ...
🚨قدر لحظههایمان را بدانیم و در مسیر آگاهی قرار بگیریم
قوی بودن ذاتی نیست ...
چیزیه که در طول زمان بدست میاد.
🚨برای هر آدمی تسلیم شدن،آسون ترین
راه ممکنه اما تو جنگیدن رو یاد بگیر💥
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
📚 #حکایتیزیباوخواندنی
✍رﻭﺯﯼ ﻣﺮﺩی ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ ﺧﺮ ﺍﺯ ﺩﻫﯽ ﺑﻪ ﺩﻫﯽ ﺩﯾﮕﺮ میرفت.
ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺭﺍﻩ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﺷﺮﺍﺏ ﺧﻮﺭﺩﻩ بودند ﻭ ﻣﺴﺖ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺍﻭ میبندند.
ﻭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺟﺎﻣﯽ ﺭﺍ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﺮﺍﺏ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺗﻌﺎﺭﻑ میکند.
🔹ﻣﺮﺩ ﺍﺳﺘﻐﻔﺮﺍﻟﻠﻪ ﮔﻮﯾﺎﻥ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺯﺩ ﻭ ﻭﻟﯽ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ.
سرانجام یکی ﺍﺯ آنان ﺗﻬﺪﯾﺪ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺷﺮﺍﺏ ﺗﻌﺎﺭﻓﯽ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺭﺩ ﮐﺸﺘﻪ میشود.
ﻣﺮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﻔﻆ ﺟﺎﻥ ﺭﺍﺿﯽ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺑﺎ ﺍﮐﺮﺍﻩ ﺟﺎﻡ را ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﮔﻔﺖ:
«ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺗﻮ میدانی ﮐﻪ ﻣﻦ به خاطر ﺣﻔﻆ ﺟﺎﻧﻢ ﺍﯾﻦ ﺷﺮﺍﺏ ﺭﺍ میخورم.»
🔸وقتی مرد ﺟﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻟﺐ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﮐﺮﺩ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺧﺮﺵ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺗﮑﺎﻥ ﺩﺍﺩﻥ ﺳﺮ ﺧﻮﺩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺳﺮ ﺧﺮ ﺑﻪ ﺟﺎﻡ ﺷﺮﺍﺏ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺷﺮﺍﺏ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﺎن خندیدند.
ﻣﺮﺩ ﻧﯿﺰ ﺑﺎ ﺩﻟﺨﻮﺭﯼ ﮔﻔﺖ:
«ﭘﺲ ﺍﺯ ﻋﻤﺮﯼ ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺷﺮﺍﺑﯽ ﺣﻼﻝ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ ﺍﯾﻦ ﺳﺮ ﺧﺮ نگذاشت.»
✍#سر_خر كه میگویند حكايتش اين است..
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍زنی که به برکت او عذاب از اهل قبرستان برداشته شد.
🔹ظالمی پس از مرگ به خواب یکی از علما آمد. مرد عالم از او پرسید ؛
چگونه در راحتی بسر می بری حال آنکه باید دچار درد و شکنجه باشی؟
ظالم در پاسخ گفت :
🔸تا دیشب در عذاب می سوختم و قبرم مملو از آتش بود، ولی از دیشب تاکنون عذاب بطور موقت از قبرستان برداشته شده.
زیرا، حضرت سید الشهداء، علیه السلام، دیشب سه بار به دیدن یک بانوی محترم آمد!....
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
❤️ #اثر_محبتاهلبیت
✍یکی از چیزهایی که انسان را در «قبر» از عذاب و ناراحتی نجات می دهد و از همه اعمال کارسازتر است،
محبت اهل بیت عصمت و طهارت (ع) است.
حضرت امام رضا، علیه السلام، فرمود :
«از مواردی که به زیارت زائرم می آیم شب اول قبر اوست».
🔹مرحوم «محدث قمی» در مفاتیح نقل می کند که:
ظالمی پس از مرگ به خواب یکی از علما آمد. مرد عالم از او پرسید ؛
چگونه در راحتی بسر می بری حال آنکه باید دچار درد و شکنجه باشی؟
ظالم در پاسخ گفت :
🔸تا دیشب در عذاب می سوختم و قبرم مملو از آتش بود، ولی از دیشب تاکنون عذاب بطور موقت از قبرستان برداشته شده.
زیرا، حضرت سید الشهداء، علیه السلام، دیشب سه بار به دیدن یک بانوی محترم آمد!
🔹مرد عالم به جستجو و تحقیق درباره این یانو پرداخت، تا همسر او را پیدا کرد.
از او پرسید:
«همسر شما چه اعمال نیکی انجام می داد که امام حسین، علیه السلام، به دیدنش آمده است؟!»
مرد مقداری از اعمال صالح همسرش را برشمرد که از جمله آنها این بود که او بر خواندن زیارت عاشورا مداومت داشت.
🔸یک عمر زیارت عاشورا می خواند.
با این سخن مرد عالم پی برد که چرا امام حسین (ع) در شب اول قبر به دیدن آن زن آمده بود.
📚منبع : معاد در قرآن؛ ؛ ص140؛ مظاهری، حسین
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🌺🍂🌺
📝#حکایتبزرگمهرحکیم_و_پیرزن
✍یک روز پیرزنی پرسان پرسان به سراغ بزرگمهر حکیم آمد و در حضور جمعی که آنجا بودند مسئلهای پرسید.
بزرگمهر فکری کرد و گفت :
«نمیدانم. باید مطالعه کنم و فکر کنم و جواب مسئله را پیدا کنم.»
پیرزن پرتوقع که خیال میکرد بزرگمهر همهچیز را میداند از این جواب ناراحت شد و گفت:
«خیلی عجیب است و نامربوط است!
🔹وزیر انوشیروان هستی و نامت بزرگمهر حکیم است و همه تو را مردی دانشمند میدانند و از پادشاه چندین و چندان مزد و پاداش میگیری و وقتی هم پیرزنی مثل من از تو چیزی میپرسد میگویی نمیدانم!
پس اینهمه احترام را برای چه داری و آنهمه پول را برای چه میگیری؟»
بزرگمهر با مهربانی جواب داد :
🔸«من بعضی از چیزها را میدانم و بسیاری از چیزها را نمیدانم و هرگز ادعا نکردهام که همهچیز را میدانم.
احترامی هم که دارم برای همان چیزهای اندکی است که میدانم، همچنان که جواب مسئله تو را ندانستم و تو به من احترامی نکردی.
هر چه هم پاداش میگیرم برای همان چیزهای کمی است که میدانم و اگر میخواستند برای آنچه نمیدانم به من مزد و پاداش بدهند، همه آنچه در دنیا هست بس نبود؛
🔹زیرا چیزهایی که نمیدانم خیلی زیاد است. یقین داشته باش پادشاه هم برای آنچه نمیدانم به من پاداش نمیدهد. اگر قبول نداری برو از پادشاه بپرس.»
پیرزن شرمنده شد و گفت :
«ازآنچه گفتم پوزش میخواهم. من پنجاه سال است مکتب دارم و مردم مرا دانا میشمارند و چیزهای بسیاری از من میپرسند و تا یاد دارم هرگز نگفتهام نمیدانم. همیشه جوابی دادهام و مردم را از خود راضی نگه داشتهام.»
🔸بزرگمهر در جواب گفت :
«کسی که میخواهد همه را از خود راضی نگه دارد ناچار ضدونقیض زیاد خواهد گفت و کسی که میخواهد به همهچیز جواب بدهد و هرگز نگوید «نمیدانم» ناچار بسیاری از جوابهایش نادرست خواهد بود.
هرکسی چیزهایی میداند و چیزهای بیشتری نمیداند،
🚨همهچیز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزادهاند.»
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🍂🌺🍂🌺🍂🌺
📝#داستانضربالمثلها
🔻اصطلاح«یک آشی برایت بپزم یک وجب روغن داشته باشد»از کجا آمده؟
✍ناصرالدین شاه سالی یک بار آش نذری میپخت و خودش در مراسم پختن آش حضور مییافت تا ثواب ببرد.
رجال مملکت هم برای تهیه آش جمع میشدند و هر یک کاری انجام میدادند. خلاصه هر کس برای تملق وتقرب پیش ناصرالدین شاه مشغول کاری بود.
خود شاه هم بالای ایوان مینشست و قلیان میکشید و از بالا نظاره گر کارها بود.
🔹سرآشپزباشی ناصرالدین شاه در پایان کار دستور میداد به در خانه هر یک از رجال کاسه آشی فرستاده میشد و او میبایست کاسه آنرا از اشرفی پرکند و به دربار پس بفرستد.
کسانی را که خیلی میخواستند تحویل بگیرند روی آش آنها روغن بیشتری میریختند.
واضح است آنکه کاسه کوچکی از دربار برایش فرستاده میشد کمتر ضرر میکرد و آن که مثلا یک قدح بزرگ آش که یک وجب روغن رویش ریخته شده دریافت میکرد حسابی بدبخت میشد.
🔸به همین دلیل در طول سال اگر آشپزباشی با یکی از اعیان یا وزرا دعوایش میشد به او میگفت :
بسیار خوب، کاری میکنم که بفهمی دنیا دست کیست، آشی برایت بپزم که یک وجب روغن رویش باشد.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande