#عبدالکریم
💠 روزهای پایانی عمر پربرکت حضرت عبدالعظیم (ع) با بیماری او همراه بود، آن قامت بلند ایمان و تلاش، به بستر افتاده بود و پیروان اهل بیت علیهم السّلام در آستانه محرومیّت از وجود پربرکت این سیّد کریم قرارگرفته بودند، اندوه مصیبتهای پیاپی مردم و روزگار تلخ شیعیان در عصر حاکمیّت عبّاسیان برایش دردی جانکاه و مضاعف بود؛ در همان روزها یک رویای صادقانه حوادث آینده را ترسیم کرد: یکی از شیعیان پاکدل ری، شبی درخواب حضرت رسول (ص) را در خواب دید. حضرت پیامبر اکرم (ص) به او فرمود: فردا یکی از فرزندانم در محلّه سکّه المولی چشم از جهان فرو می بندد، شیعیان او را بردوش گرفته به باغ عبدالجبّار می برند و نزدیک درخت سیب به خاک می سپارند.
سحرگاه به باغ رفت تا آن باغ را از صاحبش بخرد و افتخار دفن شدن یکی از فرزندان پیامبر (ص) را نصیب خویش سازد، عبدالجبّار که خود نیز خوابی همانند خوابِ او را دیده بود، به رمز و راز غیبی این دو خواب پی برد و برای اینکه در این افتخار، بهره ای داشته باشد، محلّ آن درخت سیب و مجموعه باغ را وقف کرد تا بزرگان و شیعیان در آنجا دفن شوند.
همان روز حضرت چشم از جهان فرو بست. خبر درگذشت این نواده رسول اکرم (ص) دهان به دهان گشت و مردم با خبر شدند و جامه های سیاه پوشیدند و بر در خانه حضرت عبدالعظیم الحسنی (ع) گریان و مویه کنان گرد آمدند؛ پیکر مطهّر او را غسل دادند، به نقل برخی مورّخان در هنگام غسل، در جیب پیراهن او کاغذی یافتند که نام و نسب خود را در آن نوشته بود؛ بر پیکر او نماز خواندند، تابوت او را بردوش گرفتند و با جمعیّت انبوه عزادار به سوی باغ عبدالجبّار تشییع کردند و پیکر مطهّرش را در کنار همان درخت سیب که رسول خدا (ص) به آن شخص اشاره کرده بود، دفن کردند تا پاره ای از عترت مصطفی (ص) در این باره به امانت بماند و نورافشانی کند و دلباختگان خاندان پیامبر (ص) از مزار این ولیّ خدا فیض ببرند.
📚برگرفته ازکتاب مروارید ری
~~~~~~~~
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
۹۴۰
حمزة بن عَبدالمُطَّلِب، ملقب به اسدالله و سیّد الشهداء، عموی پیامبر أعظم (صلّی الله علیه و آله) و از شهدای اُحُد است.
یکی از شهدا در جنگ احد، حمزة بن عبد المطلب بود. او زمانی به رسول خدا صلیاللهعلیهوآله ایمان آورد که حضرت تحت فشار مشرکان و اهانت و تمسخر آنان در مکه بود. حمزه با شهامت در برابر مشرکان ایستاد و اهانت به رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را اهانت به خود تلقی کرد. حمزه از حامیان مهم دعوت پیامبر أعظم صلیاللهعلیهوآله بود و گفتهاند که او حتی در زمانی که هنوز مسلمان نشده بود، از پیامبر صلیاللهعلیهوآله در مقابل آزار مشرکان حمایت میکرد. وی از بزرگان قریش بود و از اینرو، با مسلمان شدنش، از میزان آزار قریش نسبت به پیامبر صلیاللهعلیهوآله کاسته شد.
او در شعب ابی طالب همراه مسلمانان بود و در غزوه بدر و غزوه اُحد شرکت داشت و در احد در سال سوّم هجری به شهادت رسید.
https://eitaa.com/Dastanhayeebratamooz
💠 عبدالعظيم عليه السّلام فرزند عبدالله بن علي، از نوادگان حضرت امام حسن مجتبي عليه السّلام است و نسبش با چهار واسطه به آن حضرت مي رسد .
پدرش عبدالله نام داشت و مادرش فاطمه دختر عقبه بن قيس .
ولادت با سعادت حضرت عبدالعظيم عليه السّلام در سال 173 هجري قمري در شهر مقدّس مدينه واقع شده است و مدّت 79 سال عمر با بركت او با دوران امامت چهار امام معصوم يعني امام موسي كاظم عليه السّلام ، امام رضا عليه السّلام، امام محمّدتقي عليه السّلام و امام عليّ النّقي عليه السّلام مقارن بوده ، محضر مبارك امام رضا عليه السّلام ، امام محمّد تقي عليه السّلام و امام هادي عليه السّلام را درك كرده و احاديث فراواني از آنان روايت كرده است .
اين فرزند حضرت پيامبر صلّی الله عليه و آله وسلّم، از آنجا كه از نوادگان حضرت امام حسن مجتبي عليه السّلام است به حسني شهرت يافته است .
حضرت عبدالعظيم الحسني عليه السّلام از دانشمندان شيعه و از راويان حديث ائمه معصومين عليهم السّلام و از چهره هاي بارز و محبوب و مورد اعتماد ، نزد اهل بيت عصمت عليهم السّلام و پيروان آنان بود و در مسايل دين آگاه و به معارف مذهبي و احكام قرآن ، شناخت و معرفتي وافر داشت .
ستايشهايي كه ائمه معصومين عليهم السّلام از وي به عمل آورده اند، نشان دهنده شخصيّت علمي و مورد اعتماد اوست؛ حضرت امام هادي عليه السّلام گاهي اشخاصي را سؤال و مشكلي داشتند، راهنمايي مي فرمودند كه از حضرت عبدالعظيم الحسني عليه السّلام بپرسند و او را از دوستان حقيقي خويش مي شمردند و معرّفي مي فرمودند .
در آثار علماي شيعه نيز، تعريفها و ستايشهاي عظيمي درباره او به چشم مي خورد، آنان از او به عنوان عابد، زاهد، پرهيزكار، ثقه، داراي اعتقاد نيك و صفاي باطن و به عنوان محدّثي عاليمقام و بزرگ ياد كرده اند؛ در روايات متعدّدي نيز براي زيارت حضرت عبدالعظيم عليه السّلام ، ثوابي همچون ثواب زيارت حضرت سيّد الشهدا، امام حسين عليه السّلام بيان شده است.📚کتاب مروارید ری
~~~~
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
۹۴۱
#مولاعلی
💠به نقل از علامه طهرانی:
یكی از اعاظم نجف أشرف برای من، نقل کرد كه:
ما از نجف عیال اختیار كردیم و سپس در فصل تابستان برای زیارت صله ارحام عازم ایران شدیم.آب و هوای وطن ما به عیال ما نساخت و مریض شد و روز بروز مرضش شدّت كرد؛ و هر چه معالجه كردیم سودمند نیفتاد و مشرف به مرگ شد.
من دیدم عیالم فوت میكند و باید تنها به نجف برگردم و در پیش پدرش و مادرش شرمنده میشوم، حال اضطراب و تشویش عجیبی در من پیدا شد.
آمدم در اطاق مجاور دو ركعت نماز خواندم و توسّل به #امام_زمان كردم و با نهایت تضرّع عرض كردم:
یاولی الله! زن مرا شفا دهید.
آمدم در اطاق عیالم، دیدم نشسته و زار زار میگرید.
تا چشمش به من افتاد گفت: چرا مانع شدی؟ چرا نگذاشتی؟
من نفهمیدم چه میگوید، و تصوّر كردم كه حالش بد است.
بعد كه قدری آب به او دادیم گفت: عزرائیل برای قبض روح من با لباس سفید آمد و بسیار زیبا و آراسته بود، به من لبخندی زده و گفت: حاضر به آمدن هستی؟ گفتم: آری.
بعداً أمیرالمؤمنین (علیه السلام) تشریف آوردند و با من بسیار مهربانی كردند و بمن گفتند: من میخواهم بروم نجف، میخواهی با هم برویم به نجف؟
گفتم: بلی خیلی دوست دارم.
من برخاستم آماده شدم كه با آن حضرت برویم،
همینكه خواستم از اطاق خارج شوم دیدم كه امام زمان (عجل الله) آمدند و تو هم دامان ایشان را گرفتهای.
حضرت به امیرالمؤمنین (علیه السلام) عرض كردند: این بنده به ما متوسّل شده، حاجتش را برآورید.
حضرت أمیر (ع) به عزرائیل فرمودند: به تقاضای مرد مؤمن كه متوسّل به فرزند ما شده است برو؛ باشد تا موقع معین.
و أمیرالمؤمنین از من خداحافظی كردند و رفتند.
چرا نگذاشتی من بروم؟
📚معادشناسی علامه طهرانی ج ۱، ص ۲۸۶- ۲۸۷.
~~~~~~~~~~~~
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
۹۴۲
#خبرفوری
سلام بزرگواری که عکاسی حرفه ای بلد هست و دوربین عکاسی دارد و تمایل دارد در ایام اربعین حسینی در شهر مقدس کربلا، در موکب یاران مهدی عج خادمی انجام دهد و ساکن شیراز هست، هر چه سریع تر با شماره زیر تماس بگیرند تا فردا عصر در جلسه هم اندیشی موکب یاران مهدی عج شرکت کنند.
شماره تماس
09034536861
#پهلوانی
#غیرت
💠 پوریای ولی در شهرها می گشت و با قهرمان هر دیاری کشتی می گرفت و چنین زندگی می گذرانید. او به اصفهان رفت تا با ناموری از آن دیار مبارزه کند.
زمان مبارزه دو قهرمان معین شد و به اطلاع عموم مردم رسید.
روزی قبل از کارزار، پوریا از کوچه ای می گذشت. پیرزنی حلوای نذری به او تعارف نمود.
پوریا پرسید: برای چه نذر کرده ای؟ پیرزن گفت: فرزندم با پهلوان پهلوانان کشتی می گیرد، اداره زندگی من و خانواده خودش با اوست، نذر کرده ام پیروز شود تا جیره ما قطع نگردد.
این سخن پوریا را تکان داد، او متحیر مانده بود چه کند؟ آیا آنطور که می خواهد کشتی بگیرد و پیروز از میدان درآید و امید این پیرزن را قطع نماید یا فرمایش مولای متقیان علی علیه السلام که فرمود شجاع ترین مردم کسی است که بر نفس خود چیره شود، عملی سازد.
به هر حال وقت مبارزه فرا رسید، دو قهرمان در مقابل هم قرار گرفتند. پوریا حرکتی چند انجام داد، متوجه شد حریفش قدرت چندانی ندارد، ولی بر نفس خود چیره گشت و شجاعانه بر وسوسه ها فائق آمد و با حرکاتی نمایشی خود را به زمین زد و پهلوان اصفهانی بر سینه وی نشست، وی در آن حال به حضور حق عرضه داشت: خدایا برای تو بود، بپذیر!
📚منبع : غضنفری، علی؛ اخلاق در قرآن و سنت حاوی یکصد مبحث اخلاقی، ج 1، ص: 480
~~~~
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
۹۴۳