#صبر
#عفو
شب عروسى
سبط الشیخ نقل کردند: که یکى از شیوخ عرب که رئیس قبیله اطراف بغداد بود تصمیم مى گیرد براى ازدواج پسرش دخترى از بستگانش را خواستگارى نمایند، و رسم آنها چنین بود که در یک شب مجلس عقد و زفاف را انجام مى دادند.
در شب معین وسائل پذیرایى و اطعام و جشن را مهیا نمودند و مرجع تقلید عرب حاج شیخ مهدى خالصى را هم براى انجام عقد دعوت کردند.
سپس عده اى از جوانان به دنبال داماد مى روند تا او را با تشریفات مخصوص ، براى مجلس عقد بیاورند.
در راه طبق مرسوم تیر هوائى مى انداختند، در این بین ، جوان سیدى تفنگ پر بدست ، تیرش سهوا خالى مى شود و به سینه داماد مى خورد و داماد کشته مى گردد.
سید جوان فرار مى کند، جریان را به پدر مى گویند، مرحوم شیخ مهدى خالصى ، پدر را امر به صبر مى کند و مى فرماید:
آیا مى دانى رسول خدا بر همه ما حق بسیار بزرگى دارد و همه ما نیازمند شفاعت او هستیم ، این جوان عمدا چنین نکرد، بلکه به قضا و قدر تیرش به فرزندت رسیده و او از دنیا رفته است ، این سید را بخاطر جدش عفو کن و در این مصیبت صبر نما تا خدا صابرین را به تو بدهد.!
پدر داماد از اندرزهاى شیخ ساکت مى شود و فکر مى کند و سپس مى گوید: اینهمه میهمان داریم مجلس عیش مبدل به عزا شده براى تکمیل حق پیامبر آن جوان سید را بیاورید و بجاى پسرم دختر را براى او عقد نمائید و به حجله ببرید.
شیخ او را تحسین مى کند؛ بعد بدنبال سید مى روند و مى گویند قصد دارند به جاى پسر رئیس قبیله دختر را برایت عقد کنند. او باور نمى کند، خیال مى کند مى خواهند به این بهانه او را ببرند و بکشند.
در همان شب شیخ دختر را براى سید جوان قاتل عقد و مجلس تشکیل مى دهند، فردا هم جنازه پسر را دفن مى کنند.
🔹🍃
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
۹
#صبر
#داستان_صبر_رشید_هجری
#پایداری_بر_عقیده
حسان عجلی نقل میکند: من یک بار دختر رشید هجری را ملاقات کردم، گفتم مطالبی که از پدرت شنیدی برای من بگو؟ گفت: من روزی نشسته بودم، پدرم به من گفت دخترم یک روز محبوب من امیر المومنین علیه السلام به من فرمود: هنگامی که فرماندار خبیث بنی امیه دنبال تو بفرستد وبخواهد دو دست وپایت را قطع کند، وزبان تو را از دهانت بیرون بکشد. آیا درمقابل این سختی های زیاد توان تحمل مشکلات را داری؟ دخترم وقتی این خبرها را امیر المؤمنین علیه السلام به من داد که من چگونه شهید خواهم شد، ازاو پرسیدم پایان عمر من سعادت و نجات است؟ فرمود: بله بهشت است.
حضرت فرمود: رشید توکنار من و با من هستی. دختر رشید میگوید: به خدا سوگند خیلی زمان نگذشت که پدرم را پیش عبیدالله بن زیاد بردند. عبیدالله گفت: رشید با علی قطع رابطه کن، اقرار کن که فرهنگ ما را قبول داری و با معاویه بیعت می کنی، رشید گفت: چه درخواست بدی ازمن می کنید.چگونه از علی جدا شوم من عاشق علی هستم، دنیا و آخرت من علی است.
عبیدالله بن زیاد گفت: من از علی خبردارم حتما به تو گفته که تو را چگونه میکشم، گفت: بله. فرمود: تو را دعوت میکنند از من جدا شوی، اما جدا نمیشوی، تا دو دست و دو پایت را قطع میکنند و زبانت را هم از دهانت بیرون می کشند. ابن زیاد گفت: کاری میکنم علی دروغگو از آب درآید، من دست وپایت را قطع میکنم و به زبانت کاری ندارم. دستان و پای اورا قطع کردند و به خانهاش بردند.
دختر اوگفت: به پدرم گفتم: پدرجان فدایت شود خیلی درد میکشی؟ رشید گفت: دخترم به خدا قسم همه درد من این است که در بین این جمعیت بی دین زندگی می کنم .مگر عاشق علی درد میکشد، قلم وکاغذ بیاورید، آنچه که مولایم به من خبر داد برای شما بگویم. او ازحوادث آینده خبر داد. جاسوسها به ابن زیاد خبر دادند، او هم دستور داد زبان او را قطع کنید.
امیر المؤمنین علیه السلام نام رشید هجری را «راشد المبتلی» نهاد. ای انسانی که تا لحظه آخر عمر از رنج وسختیها در امان نخواهی بود، با وجود حوادث تلخ در همه عمر صبر کرده ای.
🔹🍃
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
۱۰
#صبر
#غضب
#خشم
این داستانی حقیقی است .مردی از خانه بیرون آمد تا نگاهی به وانت نوی خود بیندازد و آنرا تحسین کند. ناگهان با چشمانی حیرت زده پسر سه ساله خود رادید که شاد و شنگول با ضربات یک چکش رنگ براق ماشین را نابود می کند. مرد بطرف پسرش دوید، او را از ماشین دور کرد، و با چکش دستهای پسر بچه را برای تنبیه او خردو خمیر کرد. وقتی خشم پدر فرو نشست با عجله فرزندش را به بیمارستان رساند.
هرچند که پزشکان نهایت سعی خود را کردند تا استخوان های له شده را نجات دهند اما مجبور شدند انگشتان هر دو دست کودک را قطع کنند. وقتی که کودک به هوش آمد و باندهای دور دستهایش را دید با حالتی مظلوم پرسید:
بابا متاسفم برای وانتت اما انگشتان من کی در میان؟
پدر خیلی داغون به سوی وانتش برگشت و شروع به لگد زدن به ماشین کرد .
بعد نشست و نگاه کرد به خط خطیهایی که پسرش روی وانت کشیده بود .
پسر کوچولویش نوشته بود . بابا عاشقتم .
پدر بعد از خوندن این نوشته خودکشی کرد.
🔹🍃
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
۱۱
#صبر
#فقر
سعدی می گوید: روزی بدون کفش در حال سفر بودم . پس از اینکه بسیار راه رفتم ، پایم زخم شده بود و خون جاری شده بود و درد زیادی داشتم . پس به خدا از نداشتن کفش شکایت کردم . نزیدک شهر که شدم به مردی برخورد کردم که پا نداشت . پس بسیار خدا را شکر گفتم و بر بی کفشی صبر کردیم.
🔹🍃
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
۱۲
#صبر
#صبر_بر_مصیبت
#صبر_امام_خمینی_بر_شهادت_سیدمصطفی
هنگامی که به حضرت امام راحل خبر رسید که فرزند ایشان، آقا مصطفی خمینی(ره) از دنیا رفته است، فرمودند: «مرگ مصطفی، از الطاف خفیه خداست». طولی نکشید که در اثر صبر و شکیبایی حضرت امام، آن لطف خفی، مبدل به لطف جلی شد و چند ماه بعد، پروردگار عالم، نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران را به حضرت امام و به مردم مسلمان ایران عطا فرمود.
🔹🍃
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
۱۳
#صبر
#صبر_در_مشکلات
یکی از یاران رسول گرامی(ص) طفلی بیمار داشت و در زمانی که او در بیرون از خانه مشغول کار بود، آن طفل از دنیا رفت. مادر فرزند ابتدا گریه کرد، ولى وقتى متوجه بازگشت همسر خود شد، فرزند را به کناری گذاشت و خود را آماده پذیرایى از شوهر کرد و مثل همیشه با چهرهاى متبسم با همسرش روبرو شد و حرفی از مرگ طفل به او نزد. سحرگاه و بعد از نماز شب که مرد براى نماز صبح به مسجد مىرفت، آن زن صبور به او گفت:
اگر کسى به تو امانتى بدهد و سپس آن را طلب کند، آیا آن را پس مى دهى یا نه؟
جواب داد: آرى پس مىدهم. آنگاه زن ادامه داد:
خداوند امانتى به ما داده بود و دیروز هم او را از ما گرفت.
پس از نماز با نمازگزاران به منزل برگرد تا فرزندمان را به خاک بسپاریم.
آن مرد به مسجد رفت و پیامبر اکرم (ص) که گویا منتظر آمدن او بودند، هنگام ورود او فرمودند:
«مبارک باد دیشب تو». پس از مدتی آن زن صبور که همان شب باردار شده بود، فرزند دیگری به دنیا آورد که در تاریخ میخوانیم خود او و فرزندانش بسیار صالح و نیکوکار و از قاریان قرآن بودهاند.
🔹🍃
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
۱۴
#صبر
#داستان_قرآنی
#حضرت_ابراهیم
حضرت ابراهیم اولادی نداشت و هنگام پیری خداوند متعال، حضرت اسماعیل را به ایشان عطا کرد. پس از چند سال که اسماعیل هنوز کودک خردسالی بود، خداوند متعال به حضرت ابراهیم وحی کرد که این بچه و مادرش را به سرزمین خشک و بیآب و علف مکه ببر و در آنجا بگذار و برگرد. ابراهیم(ع) نیز که تجسم تسلیم عملی بود، به فرمان الهی عمل کرد. وقتی خواست زن و فرزند را تنها بگذارد، هاجر گفت: ما را به چه کسی میسپاری؟ حضرت ابراهیم پاسخ داد: به خداوند میسپارم. همین مقام تسلیم و رضا، باعث شد اوضاع به خوبی تغییر کند. به برکت تلاش این مادر و فرزند، چشمه زمزم پدیدار شد و مردم به سوی این سرزمین آمدند. پس از گذشت چند سال، به حضرت ابراهیم دستور داده شد که به مکه برود و در آنجا با کمک اسماعیل که اینک جوان رشیدی شده بود، خانه کعبه را بسازد. البته خانه کعبه از زمان حضرت آدم«علیهالسلام» به صورت اتاقکی موجود بود. حضرت ابراهیم آن اتاقک را خراب کرده و خانه کعبه را به شکل فعلی بنا کردند.
پس از ساخت کعبه، خطاب شد که حج بهجا آورید. حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل و هاجر حج بهجا آوردند. موقع قربانی، به حضرت ابراهیم خطاب شد که باید فرزندت را به عنوان قربانی در راه خدا، ذبح کنی!
وقتی به حضرت ابراهیم«علیهالسلام» وحی شد که باید فرزندت را قربانی کنی، حضرت ابراهیم به اسماعیل گفت:
«یا بُنَیَ إِنِی أَرى فِی الْمَنامِ أَنِی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى»
حضرت اسماعیل(ع) نیز پاسخ داد:
«یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنی إِنْ شاءَ اللَهُ مِنَ الصَابِرینَ»
در روایات آمده است به حضرت هاجر نیز خبر دادند و او گفت: «در مقابل امر خدا و در مقابل عمل پیامبر خدا تسلیم هستم.»
وقتی حضرت ابراهیم(ع) به همراه اسماعیل به قربانگاه میرفتند، شیطان شروع به وسوسه کرد و رمی جمرات، حاصل و نماد مبارزه ابراهیم با وسوسههای شیطان است. شیطان وقتی دید از جانب ابراهیم راه به جایی نمیبرد، به سوی هاجر رفت. هاجر نیز مانند شوهرش تسلیم محض اوامر الهی بود و به شیطان و وسوسههای او توجهی نکرد. وقتی ابراهیم به محل قربانی رسید، دست و پای اسماعیل را بست و کارد را تیز کرد. وقتی کارد را کشید، اثری نگذاشت و جبرئیل نازل شد و به او آفرین گفت: «قَدْ صَدَقْتَ الرُؤْیا»؛ سپس گوسفندی را برای ذبح آورد.
پس از موفقیت در این امتحان و امتحانات سخت دیگر، که نشان از مقام رضا و تسلیم دارد، حضرت ابراهیم«علیهالسلام» به مقام امامت میرسند: «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبُهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَهُنَ قالَ إِنِی جاعِلُکَ لِلنَاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِیَتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَالِمینَ».
🔹🍃
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
۱۵
#صبر
#صبر_در_مشکلات
به نقل از استاد محمدتقى مصباح یزدی
یکی از مصادیق مخالفت با نفس، صبر در برابر مشکلات است. انسان به هر حال در زندگى با مسائلى مواجه مى شود که مطابق میل او نیست و سعى مى کند آن ها را برطرف کند. نکته مهم در این است که انسان باید با سعه صدر مشکلات و گرفتارىهاى زندگى را پشت سر بگذارد و بــه دور از جزع و فزع و بى تابى با آن ها برخورد کند. حضرت عیسى (ع) مى فرماید: «اگر مىخواهید به مقامات عالى برسید بــایــد نسبت به امور مکروه و ناخوشایند که برایتان پیش مىآید بردبار و صبور باشید.»
انسان ممکن است در زندگى با مشکلات و سختى هاى کوچک و بزرگى روبه رو شود؛ از یک سرماخوردگى جزیى گرفته تــا یـک بـیمارى صعب العلاج، از زندگى با همسرى بداخلاق و تندخو گرفته تا داشتن فرزندى معلول. همه وهمه ناراحتى ها و رنجهایى است کــــه خواه ناخواه برخى از آن ها در زندگى انسان رخ مىنمایاند. کسانى کــــه جـز رضاى خدا چیز دیگرى نمى خواهند، به وظیفه خود عمل مى کنند و با صبر و شکیبایى سختى ها را تحمل مىنمایند. داستان معروفى در این زمینه وجود دارد کــه در این جا بدون توجه به صحت و سقم جزئیات آن و صرفاً به دلیل نکته آموزنده اى که دارد، آن را نقل مى کنیم.
مى گویند در منطقه خرقان، عارف زنده دلى به نام شیخ ابوالحسن خرقانى مىزیسته که آوازه شهرتش تا دوردست ها پیچیده بود.
یک روز شخصى طالب حقیقت از شهرى دور به قصد ملاقات شیخ عازم خرقان مى شود تا پندى بگیرد و از کرامات او بهرهاى ببرد. وى با زحمت فراوان خود را به محل سکونت شیخ مىرساند و منزل او را پیدا مىکند. هنگامى که درب خانه را مىزنــــد، هـمـسر شــیــخ ابوالحسن بیرون مىآید و خواسته مرد ناشناس را مىپرسد. مرد با احترام پاسخ مىدهد: مىخواهم شیخ را زیارت کنم، زن بـــا شنیدن این سخن شروع به فحاشى کردن مىکند و نسبت به آن شخص و شوهر خود کلمات زشتى را بر زبان جارى مىسازد.
پس از پافشارى فراوان مرد مبنى بر لزوم ملاقات با شیخ، زن مىگوید که همسرش براى جمع آورى هیزم به بیابان رفته است، مـرد از همان مسیرى که همسر شیخ گفته بود راهى بیابان مىشود. از دور فردى را مىبیند که سوار بر حیوانى است و بـــار هــیــزمى را نیز با خود دارد. مطمئن مى شود که آن شخص شیخ ابوالحسن خرقانى است؛ از این که مطلوبش را یافته بود، شادمان مىگردد. کمى که جـلوتـــر مىرود متوجه مىشود شیخ سوار بر شیر درندهاى است. وحشت زده خود را به شیخ مىرساند و از او مىپرسد: آیــا تو شیخ ابوالحسن خرقانى هستى؟ او در پاسخ مى گوید : آرى.
آن شخص پیش از مطرح کردن خواسته خود، از رفتار ناشایستى که همسر او با وى داشته است سخن به میان مــىآورد و خـطاب بــه شیخ مىگوید: تو چگونه با این زن زندگى مىکنى و چرا تاکنون او را طلاق ندادهاى؟ شیخ در پاسخ مىگوید: این مقام و کراماتى که خداوند به من عطا فرموده به دلیل صبرى است که نسبت به اخلاق بد همسر خود داشتهام.
نکته آموزندهاى که در این داستان وجود دارد این است که اگر انسان براى رضاى خداوند بر امور ناخوشایند زندگى صبر کند، بــه مقامات عالى معنوى نایل خواهد گردید.
🔹🍃
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
۱۷
#صبر
روزی كه پیشنهاد ازدواج را از مردی پذیرفت همه به او حسرت می خوردند؛ چون خدا همه نعمتی به او داده بود. شوهرش هم دكتر بود و هم متدین؛ هم ثروتمند بود هم مهربان با یك خانواده اصیل و خوب؛ هنوز یك سال از ازدواجشان نگذشته بود كه خدا دختری به آن ها داد به نام فاطمه؛ او هم مثل زندگیشان تمام شرایط محبوبیت را داشت؛ دختركی با چشم های آبی و موهایی طلایی؛ كوچولویی با پوست سفید و صورتی عروسكی، اما تقریباً هفت ماه از مادر شدن دوستم می گذشت كه ناگهان اتفاقی زندگی آن ها را زیرو رو كرد؛ یك سفر سیاحتی و زیارتی؛ سفر به مشهد مقدس.
او دخترش را در آغوش گرفته بود و ماشین به سمت مشهد حركت می كرد. مادر همسرش كه در این سفر همراه آن ها بود. نوه اش را از عروس خود گرفت و كودك آخرین لبخندش را نثار چشمان مادر كرد...
وقتی دوستم چشمانش را باز كرد. تمام بدنش از شدت شكستگی و زخم درد می كرد؛ و پیش از هر چیز سراغ فاطمه را گرفت. ابتدا كسی به او چیزی نمی گفت. اما كم كم از رفتار دیگران متوجه پنهان كردن اتفاق هایی شد. بالاخره یك هفته پس از تصادف، در حالی كه به راه رفتنش هم امیدی نبود. خبر مرگ دخترك و مادر همسرش را به او دادند. همزمان صدای گریه بچه ای از دور شنیده می شد و او از غم دوری در دانه اش اشك می ریخت. همان لحظه تصمیمی گرفت و زیر لب زمزمه كرد:" انالله وانا الیه راجعون؛ خدایا مگر همه چیز برای تو نیست و همه چیز به سوی تو بر نمی گردد. خدایا پس خودت آرامم كن." خدا هم به وعده خود عمل كرد و صبری به او داد كه توانست تمام سختی ها و مصیب های پس از آن را نیز تحمل كند.
🔹🍃
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
۱۸
#حضرت_علی_ع
#ریسمان
#صبر
💠 وقتی که ریسمان به گردن امیرالمومنین علی علیه السلام انداختند چند نفر یهودی گفتند این همان نبود که در خیبر را که چنین و چنان بود بلند کرد. این همان نیست!؟
🔻 گفتند چرا همان است.
🔷 فوراً گفتند:
✅ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلٰهَ إِلَّا ٱللَّٰهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ ٱللَّٰهِ [گواهی میدهم، خدا و معبودی جز الله نیست و گواهی میدهم، محمد پیامبر و فرستاده خداست]
👈 این صبراز عالم بالاست و برای خداست.
📚 سلسله مباحث اخلاقی مرحوم آیت الله حق شناس، ج اول، ص ۲۱۲
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
📖 عَنْ عَلِىٍّ عليه السلام قالَ:
🔻 اَلصَّبْرُ اَنْ يَحْتَمِلَ الرَّجُلُ ما يَنُوبُهُ، وَ يـَكْظِمُ ما يَغْضِبـُهُ؛
🍃 صبر آن است كه انسان مصيبتى را كه به او مى رسد تحمّل كند و خشم خود را فرو برد.(غررالحكم، ج۲،ح۱۸۷۴)
🔹🍃
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
۴۷۸
لیست داستان های این کانال
#پیامبر_اکرم_ص
#حضرت_علی_ع
#حضرت_زهرا_س
#امام_حسین_ع
#امام_سجاد_ع
#امام_باقر_ع
#امام_صادق_ع
#امام_کاظم_ع
#امام_رضا_ع
#امام_جواد_ع
#امام_هادی_ع
#امام_حسن_عسکری_ع
#امام_زمان_عج
#عصمت_اهل_بیت_ع
#علم_اهل_بیت_ع
#حضرت_خدیجه_س
#حضرت_معصومه_س
#حضرت_ابوطالب_ع
#شعب_ابیطالب
#تحریم_اقتصادی
#حضرت_ابوطالب_ع
#شعب_ابیطالب
#پرسش_از_عالمان
#عهدنامه
#معجزه_پیامبر_ص
#انگشتر
#تسبیح
#منتظران_ظهور
#غیبت
#کار_کردن
#شوخی_جبهه
#اسیر_عراقی
#حمزه_سیدالشهداء
#جنگ_احد
#هدایت
#علم
#فرشتگان
#انتقام
#قنبر
#زکات
#خمس
#رحم
#غذا
#سگ
#نماز
#روزه
#خشوع
#وضع_حمل
#باقوت_قرمز
#لؤلؤ
#سوره_مبارکه_قدر
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهیدمدافع_حرم
#پایداری_بر_عقیده
#صبر
#حضرت_ابراهیم
#حیاء_حضرت_زینب_س
#غیرت_حضرت_علی_ع
#صدای_نامحرم
#غیرت
#مصیبت_های_انسان
#کوتاه_شدن_عمر
#فقر
#قناعت
#توانگر
#رزق
#روزی
#درخواست_از_مردم
#اشک_از_خوف_عاقبت_بخیری
#شفاعت
#رحمت_الهی
#ارحم_الراحمینی_خدا
#تواضع_و_فروتنی_امام_سجاد_ع
#عدالت_حضرت_علی_ع
#زره_امام_علی_ع
#مسلمان_شدن_مرد_مسیحی_با_رفتار_امیرالمومنین_ع
#تکبر
#غرور
#عبادت_ابلیس
#معراج_پیامبر_ص
#بیت_المعمور
#تلاش_راه_توانگر_شدن
#درخواست_از_خدا
#نور_اهل_بیت_ع
#شب_معراج
#تقویت_ایمان
#جنگ_جمل
#نیت
#عواقب
#علم_اهل_بیت_ع
#فضائل_حضرت_علی_ع
#علم_حضرت_علی_ع
#خلیل_پیامبر_ص
#چادر
#شهیده
#تلاوت_قرآن
#ماه_شعبان
#آخرین_جمعه
#صدقه_دادن
#دعا_کردن
#استغفار
#توبه
#زیبایی
#نظم
#امر_به_معروف
#نهی_از_منکر
#بی_حجابی
#شهید
#دوری_از_گناه
#حجاب
#عفت
#حیا
#اوج_انفاق
#گذشت
#اموال
#تواضع
#انفاق
#هدیه
#شیرینی_زندگی
#بخشیدن_مهریه
#همسرداری
و دهها موضوع دیگر
@Dastanhayeebratamooz
هدایت شده از داستان های عبرت آموز
#گشایش بعد از صبر
#صبر
بانوى بینوایى ، یگانه پسرش به سفر رفته بود، و سفر او طولانى شد. او سخت نگران شده بود و به حضور امام صادق علیه السلام آمد و گفت : پسرم به مسافرت رفته و سفرش بسیار طول کشیده و هنوز برنگشته و بسیار نگرانم .
امام فرمود: اى خانم صبر کن ، در پرتو آن خود را نگهدار. آن بانو رفت و پس از چند روز انتظار باز پسرش نیامد، کاسه صبرش لبریز گردید و به محضر امام آمد و گفت : پسرم نیامده ، سفرش طول کشید، چه کنم ؟ امام فرمود: مگر نگفتم صبر و مقاومت کن . گفت : سوگند به خدا صبرم به درجه آخر رسیده و دیگر تاب و توان صبر را ندارم !
فرمود: اکنون به خانه ات برو که پسرت آمده است . او سراسیمه به سوى خانه اش رفت ، و دید پسرش از مسافرت بازگشته است ، بسیار خوشحال شد و با خود گفت : مگر بر امام وحى نازل مى شود، او از کجا فهید که پسرم آمده است ؟! بروم این موضوع را از خودش بپرسم .
نزد امام آمد و عرض کرد: آرى همانگونه که خبر دادید پسرم از سفر آمده آیا بر شما وحى نازل مى شود که چنین خبر پنهان را دادید؟
فرمود: من این خبر را از یکى از گفتار رسول خدا بدست آوردم که فرمود: (هنگامى که صبر انسان به پایان رسید، گشایش کار او فرا مى رسد)
از اینکه صبر تو به پایان رسیده بود، دریافتم که گشایش مشکل تو فراهم شده است . از این رو به تو گفتم : برو که پسرت آمده است ، و خبر من مطابق با واقع گردید.
🔹🍃
@Dastanhayeebratamooz
══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫
۲