eitaa logo
دیباج
89 دنبال‌کننده
360 عکس
51 ویدیو
4 فایل
دیباجِ (حریرِ) سخن از تار و پود واژگان پذیرای نظرات خوانندگان ارجمند هستم. ارتباط با مدیر: @Armaktab 💠
مشاهده در ایتا
دانلود
✅دیباج پنجاه و چهارم 🔶یکدیگر را قضاوت نکنیم (هر پرهیزکاری گذشته ای دارد و هر گناهکاری آینده ای) ما انسان‌ها معمولاً خود را برتر از دیگران می‌دانیم؛ هر چند در زبان، ریاکارانه و یا از سر عادت با دیگران تعارف کرده و خود را ناقص و کوچک جلوه دهیم، اما در واقعِ امر، حبّ ذات و خویشتن‌دوستی مانع آن است که در کنار بدی‌ها و نقایص دیگران، گوشه چشمی نیز به خوبی‌ها و زیبایی‌های آنان داشته باشیم. نگاهی این چنین، عاقلانه‌ترین نوع نگاه است که هر انسانی می‌تواند از روزن آن به دیگران بنگرد چرا که هیچ انسان عادی‌ای، کامل و بدون عیب و نقص نیست. هر انسانی، هرچند که عمری را به عبادت و پرهیزکاری گذرانده باشد، به هر روی در برهه‌ای از زندگی خویش خطا و لغزش داشته و دامنی به میِ گناه تر کرده است، همان‌گونه که هر انسان خطاکار و گناه‌پیشه‌ای، آینده‌ای در پیش دارد که چه بسا در آن فرصت اصلاح خویشتن و جبران مافات را بیابد. پس نه پرهیزکار باید به پرونده درخشان خویش مغرور گردد و در دیگران به چشم حقارت بنگرد و نه فرد گناهکار از آینده درخشانی که می‌تواند برای خود رقم زند، چشم پوشد. 👇
صلح و صفا و صمیمیت و تعاون و همکاری، شرط پیشرفت زندگی اجتماعی است و این هدف هنگامی تحقق می‌یابد که انسان‌ها هیچ‌یک خود را برتر از دیگران ندانسته و با دیدن خطا و لغزشی از یکدیگر، به سقوط همدیگر از انسانیت حکم ندهند. انسان موجودی است که از عقل و شهوت و غضب ترکیب یافته و به‌صورت طبیعی در انسان‌های عادی –جدای از معصومان و اولیای مقرب الهی- این نیروهای درون، همواره با یکدیگر در نبردند و هر گاه یکی از دو نیروی غضب و شهوت بر عقل غلبه یابد، خطا و لغزش از انسان سر خواهد زد و کیست که وجودش هماره معرکه نبرد این سه نیرو نباشد؟ پس بیاییم در برابر خطاها و لغزش‌های یکدیگر، قبل از آن‌که همدیگر را با انگشت عیب‌جویی نشانه رویم، سر در وجود خودمان فرو بریم و به صحنه دل خود که هم اکنون رزم‌گاه غضب و شهوت با عقلمان شده است، نگاهی افکنده و به پشتیبانی عقل درآمده و پشت غول شهوت و غضب را به خاک افکنده و با خود بیندیشیم که آیا به راستی نکوهش دیگران شایسته و بایسته است و ما خود کاملا بی‌عیب و نقصیم؟ @Deebaj
✅دیباج پنجاه و پنجم 🔶بانوی نقش‌آفرین یکی از ویژگی‌های همه ادیان آسمانی به‌ویژه اسلام، شکستن ساختارها و کلیشه‌های مبتذلی است که از نگاه‌های برآمده از جاهلیت آدمی نشأت گرفته است. زن در قریب به اتفاق مکتب‌های بریده از وحی، جایگاهی پست و یا نه چندان شایسته داشته و دارد. امروزه نیز در دوران مدرنیته، نگاه ابزاری به زن بر کسی پوشیده نیست. این نگاه آزاردهنده، جمعیت نسوان را از چند دهه پیش، بر آن داشته است تا با هدف بازیابی هویت و منزلت خویش، برای گریز از نگاه ابزاری به خود، به ورطه هولناک دیگری به‌نام «فمینیسم» فروغلطند تا شاید بتوانند انتقامِ ستمِ رفته بر خود را از جامعه مردان بازستانند. انکار ظرفیت‌ها و قابلیت‌های موجود در جنس زن و تلاش برای برکشیدن خود تا جایگاهی که مردان به فراخور قابلیت‌های تکوینی جنس خود، آن را حائز گشته‌اند-صرف نظر از ستم‌هایی که بر جنس مقابل روا داشته‌اند- زنان را در دامن بحرانی تازه افکنده است؛ بحران انکار هویت زنانه. اما در طول تاریخ، زنانی که هویت زنانه خود را شناخته و به ظرفیت‌های بزرگ نهفته در جنس خویش آگاه گشته‌اند، با اراده‌ای پولادین، سعی وافر نموده‌اند تا نقش خود در جهان هستی را به بهترین شکل ممکن ایفا نمایند و در مواردی حتی بهتر از جنس مرد، نقش‌آفرین بوده، نقطه‌های عطفی بر صفحه تاریخ رقم زنند. خدیجه کبری (س) یکی از این زنان تأثیرگذار است که تاریخ بشریت تا ابد رهین منت اوست. (س) @Deebaj
✅دیباج پنجاه و ششم 🔶دفتر معرفت بهار، دفتر معرفت است، دفتری با برگ‌های بی‌شمار که قلم آفرینش با قلمی به رنگ سبز و قرمز و زرد و همه رنگ‌های زیبای رنگین کمان، سطوری را بر آن می‌نگارد. برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتری است، معرفت کردگار همیشه، دو سه هفته مانده به آغاز بهار، شاخه‌های تر و تازه درختان را از نگاه خود می‌گذرانم تا مگر بر شاخسار درختی جوان و یا کهنسال، شکوفه‌ای قبا بر تن پاره کرده و یا برگی ظریف که با تقلای بسیار خود را از دل شاخه‌ای، بیرون کشیده باشد را ببینم. سبزی خیره‌کننده این ریزبرگ‌ها و شادابی آن شکوفه‌ها، برای دقایقی مرا مسحور خود می‌کند و دوست ندارم چشم از آن‌ها بردارم. در عجبم از نگارگری خیره‌کننده قلم آفرینش که سراسر صحفه هستی را این چنین زیبا نقاشی کرده است. می‌توان حضور خدا را در لطافت تک‌تک برگ‌ها و گل‌برگ‌ها، سبزی چمن‌ها، جاری جویبارها، قد برافراشته درختان، امواج آرام و خروشان دریا، زردی و سرخی آفتاب، مهتاب نقره‌فام، چهچه‌ی هزاردستان و... دید و احساس کرد. @Deebaj
✅دیباج پنجاه و هفتم 🔶 غریبه ای در شهر اولین‌بار بود که گذر مرد به مدینه می افتاد. از شام آمده بود. پس از گذر از کوچه‌ها و پس‌کوچه‌ها، ناگاه خود را در همهمه مردمی که در چارسوق بازار با هم گرم گفتگو بودند، یافت. گرد و غبار نشسته بر چهره‌اش، خبر از خستگی می‌داد. در گوشه چارسوق، روی سکویی نشست. پیاله‌ای آب از سقایی که کمی آن‌سوتر، مشکی بر دوش داشت و آستین‌های گشاد پیراهن متقالش را برای این‌که دست و پا گیرش نشود، تا زده بود، طلب کرد. خنکای آب که در رگ رگ وجودش دوید، احساس کرد کمی حالش بهتر شده است. نسیم خنکی که از بادگیرهای بازار می‌وزید، بدن مرد را سست کرد و پلک‌هایش کمی سنگین شدند. بین خواب و بیداری، ناگاه چشمان بی‌رمقش به چهره مردی زیبا که بر شتری رام و خوش‌رفتار سوار بود، افتاد. غریبه، مردی به زیبایی و دل‌ربایی او ندیده بود. بی‌اختیار به سمتش رفت. از مردم پرسید که او چه کسی است؟ گفتند: حسن بن علی علیه السلام.👇👇
با شنیدن نام حسن بن علی، دیگ خشم و کینه مرد که هیزم حسد، آتش زیر آن را شعله‌ورتر می‌ساخت، شروع به جوشیدن کرد. با خود می‌گفت: من هیچ‌گاه با خود نمی‌اندیشیدم که علی دارای چنین فرزند برومندی باشد! خشمناک به سوی امام رفت و از او پرسید: تو پسر علی بن ابی طالبی؟ امام فرمود: بله، من پسر او هستم. تو بگو پسر که هستی و کیستی؟ مرد وقتی از نام و نسب بلند امام آگاه شد، از شدت حسادت، او و پدر بزرگوارش را به باد ناسزا گرفت و امام همچنان ساکت و خاموش، زمین را می‌نگریست! این سکوت تا آنجا که وجود مرد هتاک شامی کمی از سنگینی خشم سبک شود، ادامه یافت. غریبه که سکوت امام را دید، عرق شرم بر پیشانی‌اش نشست. امام نگاه آرام خویش را از زمین برداشت و با خنده‌ای دلنشین به چهره مرد غریبه نگریست و فرمود:👇👇
می‌پندارم در این شهر غریب هستی و مسافری هستی که از شام آمده‌ای. مرد پاسخ داد: بله. آنگاه امام به او فرمود: با من بیا، اگر نیاز به منزل داری، تو را منزل دهم، اگر نیاز به مال داری، مال در اختیارت می‌گذارم و اگر نیازی داشته باشی، آن نیاز را برآورده خواهم ساخت! مرد شامی که انتظار چنین پاسخ کریمانه‌ای از جانب امام را نداشت، از رفتار ناپسند خود شرمنده گشت و از کَرم و خلق پسندیده امام در شگفت شد. پس از آن برخورد کریمانه امام بود که مرد با کوله‌باری از عشق و محبت نسبت به امام، به شهر خود بازگشت. کشف الغمة، ج 1، ص 561 @Deebaj
✅دیباج پنجاه و هشتم 🔶مردی که تکرار نخواهد شد! آنگاه که وجود انسان از احساس عشق یا نفرت لبریز می‌شود، اگر قلم و یا زبان به کمک او نیاید، خشم گلوی زندگی‌اش را خواهد فشرد و هستی با همه بزرگی‌اش بر او تنگ خواهد شد. علی (ع) اگر رازداری فراخ‌سینه می‌یافت، احساس خود را بر زبان جاری می‌کرد و سبک می‌شد و گرنه، سرریز احساسش را روانه چاهِ بی‌کسی می‌نمود. او در عین حالی‌که عقل مجسم بود، دریای احساس نیز بود. عقل و عاطفه در او به توازنی بی‌مانند رسیده بود. علی (ع) تجلی اسمای حسنای خداوند است. هم از علم و حکمت خداوند بهره‌ای کامل و هم از دریای بی‌کران رحمت و مهر او، نصیبی وافر برده است. دلم همواره به من می‌گوید: علی (ع) دیگر تکرار نخواهد شد، پس سزاوار است عقربه قطب‌نمای وجودم را با شخصیت بی‌بدیل او هماهنگ سازم و با آسودگی کامل، پلک‌های خود را روی هم گذارم و زورق هستی‌ام را به کشتی وجودش پیوند زنم تا با او بر ساحل نجات و رستگاری پا نهم. @Deebaj
✅دیباج پنجاه و نهم 🔶جاریِ قدر در جویبار زندگی بر اساس باور توحیدی، خداوند علاوه بر آنکه آفریدگار جهان هستی است، تدبیرکننده امور آن نیز هست. پس او همچون ساعت‌ساز لاهوتی نیست که جهان را آفریده و پس از آفرینش، از تدبیر آن دست کشیده و به گوشه‌ای خزیده و یا دستانش از دخالت در امور هستی بسته باشد؛ بلکه همواره در کار جهان هستی است و هر لحظه آن را تدبیر می‌کند. ذات اقدسش با استفاده از قدرت تدبیر و ربوبیت خویش، امور و مقدرات هر ساله بندگان را توسط فرشتگان بر حجت خود فرو می‌فرستد و فرشتگان، دور وجود او طواف می‌کنند و مقدرات هر فرد را به آگاهی او می‌رسانند. پس چون زمین هیچ‌گاه از حجت خدا خالی نیست، در هر سال شب قدر نیز وجود دارد و از آن جهت که نزول ملائکه نیازمند منزل و مهبط و طواف آنان نیازمند مطافی است، وجود حجت خداوند که مهبط و مطاف آنان بر روی زمین است نیز به اثبات می‌رسد. پس با پذیرش وجود شب قدر در هر سال باید به وجود حجت خداوند که مقدرات انسان‌ها در آن شب مبارک بر او نازل می‌گردد نیز اذعان نمود. ملائکه در شب قدر میان عرش الهی و قلب حجت خداوند در رفت و آمدند و تقدیر تمام بندگان را برای امام آورده و به امضای ایشان می‌رسانند. پس او ظرف پدیدآمدن و رقم خوردن همه تقدیرها است و از این رو است که گفته اند: شب قدر، شب امام زمان است. @Deebaj
✅دیباج شصتم 🔶خریدار ته‌مانده‌ی بساط عیار هر چیز، ملاک رغبت و میل خریدار به خریدن آن است. عیار انسان را با درجه ایمان و کردار شایسته می‌سنجند. هر چه ایمان و عمل افزون‌تر، عیار انسان بیشتر. انسان‌های پاک و شایسته‌ی دارای بالاترین عیار که حسابشان روشن است. می‌مانند بندگان خرده‌پا و کم‌عیاری چون من، که اگر پرده فروافتد، هیچ‌کس نگاه مفت هم به آنان نمی‌اندازد. بازار از خریداران و کالا و متاع‌ها که تهی و خلوت می‌شود، خدا از گوشه‌ای بیرون می‌آید و ته‌مانده‌ی بساط را یک‌جا می‌خرد. اصلا سبک و سنگین نمی‌کند که ببیند عیار کدامیک بیشتر است. 🔶 انسان جز خدا خریداری ندارد! سَراسَر همه عیبیم بِدیدیّ و خَریدی زِهی کاله* پُرعیب زِهی لُطفِ خَریدار * کاله: کالا، متاع @Deebaj
✅دیباج شصت و یکم 🔶آخرین منزل پیش از حرکت، همه‌ زِنهارها را به ما داده و به فراهم‌ساختن اثاث سفر فرمان داده بودند، اما برخی گوش‌ها چنان سنگین بودند که این هشدارها را نشنیدند و برخی چنان به زمین زیر پای خود چسبیده بودند که توان جداشدن از آن را نداشتند. زمان سفر کم کم فرامی‌رسید؛ سفری دور و دراز به مقصدی بی‌منتها؛ سفر به ابدیت! برای چون مَنی که بیشتر حال و هوای مناجاتیان را دارد تا خراباتیان، هرگاه ابر سیاه اندوه بر سرم سایه می‌افکَنَد و تلخی رنج، کام دلم را زهرآگین می‌سازَد، اندیشیدن به آن منزلگاه ابدی و ترسیم تصویری هرچند نارسا از آن، سبب می‌شود آن ابر سیاه تهی از آب به ابری سرشار از رحمت بدل شود و بر آسمان دلم ببارد و غبار اندوه را از آن بزداید و آن شرنگ رنج، به انگبینی خوش‌طعم و رنگ بدل گشته و کام جانم را شیرین کند. آری، تحمل رنج و اندوه و شکیبایی بر ناملایمات زندگی، با باور به ابدیت است که معنا می‌یابد. هرچند برخی، راه‌های دیگری را برای معنابخشیدن به زندگی برمی‌گزینند اما در منطق وحی، تنها ابدیت است که به زندگی مفهوم می‌بخشد و آنرا قابل زیستن می‌کند. ابدیت، آخرین و بی‌کرانه‌ترین منزل هستی است. پس باید برای نِیوشیدن زنهارها، پنبه هوا و شهوت را از گوش درآورد و از زمین مادیات خود را کَند تا آن هنگام که ندای رحیل سرداده شد، آن را شنیده و سبک‌بار پا در مسیر منزلگاه ابدی نهاد. «تجهزوا رحمكم الله فقد نودي فيكم بالرحيل وأقلوا العرجة على الدنيا وانقلبوا بصالح ما بحضرتكم من الزاد فان أمامكم عقبة كؤودا» @Deebaj