eitaa logo
دیباج
89 دنبال‌کننده
368 عکس
52 ویدیو
4 فایل
دیباجِ (حریرِ) سخن از تار و پود واژگان پذیرای نظرات خوانندگان ارجمند هستم. ارتباط با مدیر: @Armaktab 💠
مشاهده در ایتا
دانلود
دیباج ۱۳۸ 🔶زغــال گــداخته 🖊علی‌رضا مکتب‌دار 📌مادر عادت داشت هر روز قدری زغال داخل اسپنددودکن بریزد و با بوی اسپند، خانه را قبل از آمدن پدر خوش بو کند. 📌در روی پاشنه چرخید و تصویر آشفته پدر در قاب فرسوده‌اش نقش بست. مادر به‌رسم همیشگی، به استقبالش رفت؛ اما برخلاف همیشه، این بار سلامش بی‌پاسخ ماند. 📌پدر که گویی مادر را ندیده بود، ناخودآگاه به او تنه‌ای زد و بی‌توجه به حضور او، رفت و کناری نشست و به پشتی ترمه فیروزه‌ای‌رنگ کنار دیوار تکیه داد. زانوی چپش را مثل ستونی خمیده، تکیه‌گاه ساعد دست چپش کرد و پیشانی چروکیده‌اش را گذاشت روی مچ دست. دستانش هر دو مشت شده بودند و انگشتانش مدام به هم فشرده می‌شدند. 📌دقایقی به سکوت گذشت و من و مادر، تنها با اشارات دست و چشم و ابرو و لب‌ها، با هم حرف می‌زدیم. 📌هر وقت پدر از اداره برمی‌گشت، مادر یک استکان چایی خوش‌رنگ می‌ریخت داخل استکان شستی که کف نعلبکی گل سرخ جاخوش کرده بود و کنارش هم چندتا پولکی لیمویی که بابا خیلی دوست داشت می‌چید و بعد سینی را می‌گذاشت جلو بابا و خودش چند‌لحظه‌ای ساکت، فقط به صورت بابا نگاه می‌کرد. پدر لبخندی می‌زد و تشکر می‌کرد و با تمام احساسش، چایی خوش‌رنگ را جرعه‌جرعه می‌نوشید. اما آن روز با همه روزها فرق داشت. 📌مادر دو زانو و با کمی فاصله، روبروی بابا نشست و بعد به‌آرامی، طوری‌که پدر را بیشتر از آنچه بود نیاشوبد، سینی را به آرامی به سمت او هل داد و به انتظار نشست. آشفتگی بابا بیشتر نگرانش می‌کرد، طاقت نیاورد و گفت: -چایی‌ت از دهن افتاد آقا رضا. 👇
پدر به‌آرامی سرش را بلند کرد. پیاله چینی چشمانش شده بود پر خون. -میل ندارم. بی زحمت یه لیوان آب بهم بده! 📌مادر به من اشاره کرد که یک لیوان آب برای پدر ببرم. آب از لرزش دست پدر، موج برداشته بود. یکی دو جرعه آب نوشید و لیوان را گذاشت روی فرش. انعکاس تصویر شکسته گل‌های سرخ قالی، ته‌مانده آب لیوان را همرنگ چشمان پدر کرده بود. 📌پدر انگار می‌خواست چیزی بگوید اما گرهِ بغض، راه را بر او سد کرده بود. -حالا می‌گی چی شده آقا رضا؟ ما که مردیم از دلشوره. -ای خدا! عجب دوره و زمونه‌ای شده! بعضی‌ها چقدر بی‌شرم و حیا شدن! -کیو می‌گی مرد؟ با کسی دعوات شده؟ کسی حرفی زده؟ دِ بگو دیگه. -امروز تو اداره، یه ارباب رجوع داشتم. پرونده‌ش زیر دست منه. طرف خیلی پولداره و تا حالا هم، به‌قول خودش هر گره محالی رو با سرانگشت جادویی پول باز کرده و به هر چی خواسته رسیده. -خب! -هیچی دیگه، فک کرده من هم از اون دسته آدمایی‌ام که بشه با پول، خریدشون. -یعنی چی؟ می‌تونی واضح‌تر بگی؟ -ظاهرا یکی از دست‌تنگی من خبرش کرده و بهش گفته اگه سبیلی از من چرب کنه، خر مرادشو از پل قوانین و ضوابط یواشکی رد می‌کنم.اما من یه عمر با صداقت و تعهد خدمت کردم. جواب خدا رو چی بدم؟ -خب تو هم خیلی سخت می‌گیری ها آقا رضا. -یعنی می‌گی پا رو دین و وجدانم بزارم؟ -نه، ولی خب کمی هم به مشکلات خودت فک کن، به پسرت که بیکاره، به پیری و افتادگی خودت و هزارتا مشکل دیگه که شاید با پولی که این بنده خدا می‌ده، همش رفع و رجوع بشه. 📌پدر از جایش بلند شد و یک راست رفت سمت آشپزخانه و اسپنددودکن را که هنوز دود سفیدی رقص‌کنان از آن سر به آسمان می‌کشید، برداشت و آورد گذاشت مقابل مادر. قاشقی را که آورده برد کرد داخل زغال‌های گداخته و تکه‌ای زغال برداشت و به مادرم گفت: -کف دستتو بیار جلو! -برا چی آخه؟ -می‌خام این زغال رو بگیری تو مشتت! -مگه دیوونه‌م. این چه حرفیه آقا رضا؟ -ببین خانم، من یه عمر تو کار و زندگیم تلاش کردم همیشه خدا رو حاضر و ناظر ببینم. نگه‌داشتن دین با وجود این همه وسوسه، درست مثل نگه‌داشتن زغال گداخته و سرخ تو کف دسته. خیلی سخته اما باید تحمل کرد و اسیر وسوسه‌ها نشد. نه، من هیچ‌وقت حاضر نیستم برای حل مشکلات خودم، پا رو عقاید و وجدانم بذارم. 📌مادرم که انگار از حرفی که زده بود، پشیمان بود، صورت مهربانش مثل گل سرخ، قرمز شد و به بابا گفت: -بذار چن تا چایی تازه بریزم. @Deebaj
دیباج ۱۳۹ 🔶بانــوی اول 🖊علی‌رضا مکتب‌دار 📌قدر و منزلت افراد و میزان برخورداری و تهیدستی آنان آنگاه آشکار می‌شود که دارا و ندار ‏و عالی‌قدر و دون‌مایه در قیامت، در محضر دادار گرد آیند و باطن و نهان آنان هویدا شود و ‏به‌فرموده علی (ع): آن‌گاه كه كارها به پيشگاه خداوند[در قيامت] عرضه گردد، معلوم ‏شود كه چه كسى توانگر است و چه كسى تهيدست.‏ حکم مستی و مستوری همه بر عاقبت است کس ندانست که آخر به چه حالت برود در نگاه بلند اسلام به انسان و به‌ویژه زن، جایگاه مردان و زنان مؤمن، جز در قیامت ‏شناخته نخواهد شد، وگرنه دنیا که خود به معنای پستی است را چه به برتری و خود را ‏برترانگاشتن. بانوی اول، از نگاه توحیدی، بانویی است که تاج فروتنی بر سر نهاده و بر ‏عرش پاکدامنی نشسته است و پیامبر خدا او را بانوی زنان جهان لقب داده است.‏ 📌اساسا کاربست واژگانی غریب از فرهنگ‌های اومانیستی و لیبرال در فضای پاک و معنوی ‏ادیان توحیدی، دمیدن نفَس به کالبد رو‌به‌مرگ فرهنگ‌های منحرفِ یادشده است. باید باطل را ‏فروگذارد تا خود بمیرد که فرموده‌اند: «الباطل یموت بموت ذکره؛ باطل با فروگذاشتن ‏یادش، خواهد مرد.»‏ @Deebaj
دیباج ۱۴۰ 🔶افشــای یک راز 🖊ع.ر.م 📌غروب که می‌شد، چشمم را به پهنه سرخ آسمان می‌دوختم و انتظار می‌کشیدم تا چهره کم‌فروغ ماه کم‌کم به روی صفحه سیاه شب بلغزد و رخشنده‌تر شود. 📌دولنگه چوبی فیروزه‌ای‌رنگ پنجره اتاقم را به سمت دشت رها می‌کردم و آرنج‌ها را روی تاقچه می‌گذاشتم و کف دست‌هایم را زیر چانه و بعد برای دقایقی چند، مسحور چهره ماه می‌شدم که لحظه‌به‌لحظه زیباتر و رخشنده‌تر می‌شد. 📌آن وقت‌ها مثل حالا نبود که بچه‌ها تا دیروقت بیرون منزل باشند و وقتی هم که در خانه هستند، در سپهر تاریک فضای مجازی سیر کنند و از لذتِ بودن در کنار عزیزانشان غافل باشند. 📌ما همیشه، آفتاب غروب نکرده، از قاب چارچوب در، به فضای جان‌بخش خانه پا می‌گذاشتیم و در کنار برادران و خواهران، می‌گفتیم و می‌خندیدیم. دعواهایمان هم شیرین بود. 📌مادرم که حواسش به من بود، یک‌بار، وقتی شیفتگی من به زیبایی ماه را دید، گفت: مادر! هروقت به ماه نگاه می‌کنی، صلوات بفرست. چه حس زیبایی! خوشا به‌حال مادرم! 📌نمی‌دانم از چه کسی این سفارش را به یادگار داشت و حالا آن را چون رازی زیبا به من می‌سپرد. و من از آن زمان با خدا عهد کردم هرگاه نگاهم به چهره زیبای ماه می‌افتد، به یاد ماه نورانی چهره زیبای پیامبر(ص)، بر آن حضرت درود فرستم و از آفریدگار ماه و خورشید بخواهم در سرای ابدی، ثواب آن درودها را در طبقی از نور به مادرم پیشکش کند. 👇ادامه در: @Deebaj
ماه فروماند از جمال محمد سرو نباشد به اعتدال محمد قدر فلک را کمال و منزلتی نیست در نظر قدر با کمال محمد وعدهٔ دیدار هر کسی به قیامت لیلهٔ اسری شب وصال محمد آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی آمده مجموع در ظلال محمد عرصهٔ گیتی مجال همّت او نیست روز قیامت نگر مجال محمد وآن همه پیرایه بسته جنّت فردوس بو که قبولش کند بلال محمد شمس و قمر در زمین حشر نتابد نور نتابد مگر جمال محمد... شاید اگر آفتاب و ماه نتابند پیش دو ابروی چون هلال محمد چشم مرا تا به خواب دید جمالش خواب نمی‌گیرد از خیال محمد سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی عشق محمّد بس است و آل محمد @Deebaj
🔶صلوات خاصه امام صادق علیه السلام اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ خَازِنِ الْعِلْمِ، الدَّاعِی إِلَیْکَ بِالْحَقِّ، النُّورِ الْمُبِینِ. اللَّهُمَّ وَ کَمَا جَعَلْتَهُ مَعْدِنَ کَلامِکَ وَ وَحْیِکَ وَ خَازِنَ عِلْمِکَ وَ لِسَانَ تَوْحِیدِکَ وَ وَلِیَّ أَمْرِکَ وَ مُسْتَحْفَظَ [مُسْتَحْفِظَ] دِینِکَ، فَصَلِّ عَلَیْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَصْفِیَائِکَ وَ حُجَجِکَ إِنَّکَ حَمِیدٌ مَجِیدٌ. خدایا درود فرست بر جعفر بن محمد صادق، خزانه‏دار دانش، دعوت‌کننده به سوى تو بر پایه حق، آن نور آشکار! خدایا چنان‏که او را قرار دادى معدن کلامت، و وحی‌ات، و خزانه‏دار دانشت، و زبان توحیدت و سرپرست‏ فرمانت، و نگهدارنده دینت، پس بر او درود فرست؛ بهترین درودى که بر یکى از برگزیدگانت، و حجّت‌هایت فرستادی که تو ستوده و بزرگوارى. @Deebaj
هدایت شده از دیباج
15.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶رقّت عینای شوقاً 🍂 رقت عيناى شوقاً .. و لطيبة ذرفت عشقا ً ( چشمانم از شوق آماده ی گریستن شد و برای مدینة النبی عاشقانه گریان شد) ******* 🍂فأتيت الى حبيبي .. فاهدأ يا قلب و رفقا ( به سوی حبیبم آمدم .. پس ای قلب آرام گیر و همراهی کن) ******** 🍂صل علی محمد (بر محمد درود و صلوات بفرست) ******* 🍂السلام عليك يا رسول الله ( سلام بر تو ای رسول خدا) ******* 🍂السلام عليك يا حبيبي يا نبى الله ( سلام بر تو ای حبیب من و ای نبی خدا) ******* 🍂قلبٌ بالحب تعلق .. و بغار حِراء تألق ( قلبی که با محبت درآمیخت .. و در غار حرا درخشان شد) ******* 🍂يبكى يسأل خالقه .. فأتاه الوحى فأشرق ( گریان خالقش را می خواند .. پس وحی بر او نازل شد و نورانی گشت) ******* 🍂اقرأ اقرأ يا محمد  بخوان بخوان ای محمد) ******* 🍂السلام عليك يا رسول الله ( سلام بر تو ای رسول خدا) ******* 🍂السلام عليك يا حبيبي يا نبى الله ( سلام بر تو ای حبیب من و ای نبی خدا) ******* 🍂يا طيبة جئتُك صبا .. لرسول الله مُحبا ( ای مدینه عاشقانه و با محبت برسول خدا به سویت آمدم) ****** 🍂بالروضة سكنت روحى .. وجوار الهادى محمد ( و در روضه نبوی و در جوار هدایتگر محمد روحم آرام گرفت) ******* 🍂 السلام عليك يا رسول الله ( سلام بر تو ای رسول خدا ******* 🍂السلام عليك يا حبيبي يا نبى الله ( سلام بر تو ای حبیب من و ای نبی خدا) @Deebaj
به پیوست، فایل پی دی اف کارگاه آنلاین «آموزش اصول کلی ویراستاری و درست‌نویسی» با عنوان «به‌نویسی» تقدیم اعضای محترم می‌گردد. امید آنکه سودمند افتد.👇👇 @Deebaj
دیباج ۱۴۱ 🔶فریــادِ سکـــوت 🖊ع.ر.م 📌او و برادرش هم‌چون میوه یک درخت بودند، پس طبیعی بود که از عمق جان دوستش داشته باشد، خواهرش را هم. فرزندش که دیگر تکه‌ای از وجودش بود و هرگاه از او دور می‌افتاد، گویی نظام حیاتش به‌هم می‌ریخت و شبح سرگردانی بر آسمان شب و روزش سایه می‌انداخت و گردباد تشویش بساط زندگی‌اش را درهم می‌پیچید. 📌همه این‌ها بود و سکوتی که فریاد می‌کشید! 📌هروقت از برادر، خواهر و فرزندش و یا دیگرانی که آلبوم زندگی‌اش پر بود از تصویر خاطرات تلخ و شیرینی که با آنان داشت، دل‌گیر می‌شد، به دخمه سکوت پناه می‌برد و آنجا بود که دوست‌داشتن آنان را با تمام وجود فریاد می‌کشید. 📌سکوت او فریادی بود که البته هیچ گوشی شنوای آن نبود. گویی ارتعاش فریاد سکوتش بسیار فراتر از آستانه شنوایی آنان بود؛ اما چه سود؟ 📌آیا بهتر نبود آنگاه که صحفه قلبش از تیزی سخنی نیش‌دار و یا تلخی نگاهی زهردار و یا آتش زبانی شرربار، زخم برمی‌داشت، مهر سکوت بر لب نمی‌زد و گلایه خود را همچون گُلی که خار جزئی از طبیعت آن است،‌ در گلدانی بلورین از جنس عشق به آنان پیشکش می‌کرد تا بدانند از چه شِکوِه دارد؟ 📌اگر از روشنای سخن به تاریکی سکوت نمی‌خزید، آیا هیچ‌گاه در دستان سیاه دیو وحشت اسیر می‌شد تا ناگزیر به سردادن فریادی بی‌حاصل شود؟ 📌اگر یکدیگر را دوست داریم، بیاییم نغمه دوستی را با دوتار عشق و تنبور صمیمیت و کمانچه محبت و نِی اشتیاق همراه کنیم تا نعره جان‌خراش سکوت، روحمان را نیازارد. @Deebaj 📣پادکست صوتی این متن را اینجا بشنوید.
دیباج ۱۴۲ 🔶تیــشه بر ریــشه 🖊شرح کوتاه 📌بعضى چنین مى‌پندارند که اگر از وسایل نامشروع براى رسیدن به اهدافشان بهره بگیرند، زودتر به مراد و مقصود خود مى‌رسند، درحالى‌که امام علیه السلام می‌فرماید آنان در اثر این کار، از دستیابی به مراد و مقصود خویش دورتر شده، آن‌را زودتر از دست مى‌دهند و در چاله‌هایى که از آن وحشت دارند زودتر گرفتار می‌گردند؛ مثلا از تحصیل ثروت نامشروع، آرامش مى‌طلبند در‌حالى‌که قبل از هر چیز، تحصیل مال حرام، آرامش را از آنان گرفته، ایشان را گرفتار پریشانى‌ها و اضطراب‌هایى که از آن وحشت داشتند، مى‌کند. آنان درحقیقت با این کار، تیشه بر ریشه خود می‌زنند. منبع: کتاب تحف العقول، صفحه 977. @Deebaj