eitaa logo
دفاع مقدس
4هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
11.4هزار ویدیو
952 فایل
🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷 ✅ مرجع‌نشرآثارشـ‌هدا و دفاع‌مقدس ⚪️روایت‌گر رویدادهای جنگ تحمیلی #کپی_آزاد 🌴اینجا سخن از من و ما نیست، سخن از مردانی‌ست که عاشورا را بازیافته، سراسر از ذکر ﴿یالیتناکنامعک﴾ لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 وصیت نامه‌ی هفده ساله‌ی لشکر ویژه ۲۵ : شهادت بهترین عروس دنیا 🔹️ شهید رضا حق شناس حمزه سیدالشهدا در وصیت نامه اش می‌نویسد: ■ خدایا، خواب بودم، بیدارم کردی. مریض بودم، شفایم دادی. □ رضا بودم، رضایت دادی تا به معشوق برسم. ■ در دام نفسانیات اسیر بودم، آزادم کردی □ و در آخر تشنه­ ای بودم در کویر و در جستجوی آب می­ گشتم، مرا به آب رساندی و سیرابم کردی. ■ معبودا، معشوقا، قسم به عشق، همان عشقی که عاشقان مجنونند و عاقلان در خون □ قسم به عشقی که همه ما را به معشوق می­رساند و همان عشقی که رسول­الله را به عرش می­رساند. ■ همان عشقی که مولایم علی (ع) در نماز مثل بید می­ لرزید و روح از بدنش خارج و اشک از گونه­ هایش سرازیر می‌شد □ همان عشقی که فاطمه (سلام­ الله علیها) در سن 18 سالگی عاشق معبود می­شود و مظلومانه به دیار رب می­رود. ■ خدایا چه­ طور شکرگزارت نباشم در صورتی­که امانت خود را به قیمت والایی می­خری و بالاترین درجه که همان شهادت است، شامل حال آنان که در راه تو جهاد کردند، می­کنی 🔸️ پدرم! می­دانم که می­خواستی دامادم کنی، ولی بدان عروس من شهادت و تیری که برقلبم می­خورد، عقد ما را می­خواند و خانه نو را در قبر کوچکم انتخاب کردم تا به مردم بشناسانم که پدرم این­ چنین پسری را داماد کرده و پسرش عاشق یکی از بهترین عروس های دنیا را که همان شهادت است، شده است. 🌷
14.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 این کلیپ را صد بار ببینید !!! شرح نمیدهم ، قابل وصف نیست ؛ اندکی تامل !!! 🎥 کلیپ دیده نشده مادر بر بالین فرزند شهیدش ...( شهید لطف اله شکری/ آمل ۱۳۶۱) 🌹واقعاً زبان در برابر بصیرت و معرفت این مادر شهید بزرگوار قاصر است...
دست از طلب ندارم تا کامِ من برآید یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید ... (عج) -- استان فارس
🔷 ۱۷ شهریور سالروز شهادت دهمین شهید مجموعه «روایت فتح»، شهید حاج قاسم دهقان گرامی باد. (نفر اول سمت چپ) ♦️در پست بعد شخصیت او معرفی می‌شود. وی کسی بود که همانند حر بن یزید ریاحی، در ماجرای عاشورا خود را از سپاه شمر به سپاه امام حسین(ع) رساند. 💠 حتماً مطلب بعدی👇 را ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
دفاع مقدس
🔷 ۱۷ شهریور سالروز شهادت دهمین شهید مجموعه «روایت فتح»، شهید حاج قاسم دهقان گرامی باد. (نفر اول سمت
🔷 ۱۷ شهریور ،سالروز شهادت دهمین شهید مجموعه «روایت فتح»، شهید حاج قاسم دهقان گرامی باد. (شهیدی که ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ هم سالروز تولد انقلابی او بود!) حتماً تا آخر بخوانید!👇👇 🔸سال ۵۶ به سربازی رفت. چون در تیراندازی از مهارت بالایی برخوردار بود جذب گارد شاهنشاهی شد و سال ۵۷ او را به دوره مخصوص تیراندازی در الجزایر اعزام کردند. پس از بازگشت از الجزایر ماجرای خونین ۱۷ شهریور و قتل عام مردم در میدان ژاله پیش آمد. آن روز به قاسم چهار خشاب اضافه دادند و گفتند: تو نیروی ویژه و قهرمان مسابقات بین المللی ارتش ها هستی و تیرت هدر نمی رود، پس لیاقت داشتن بیشترین مهمات را داری! 🔸در کشتار‌ هولناک ۱۷ شهریور سال ۵۷ در میدان ژاله، به محض شروع تیراندازی به سمت مردم، او دست به چنین کاری نزد و شجاعانه دو تن از دوستانش را هم به راه راست هدایت کرد و با اسلحه به سمت تظاهرکنندگان فرار کردند و حتی شب قبل هم به یکی از دوستانش گفته بود که من فردا کسانی را می زنم که مردم را بزنند! ▫️انقلابیون وقتی دیدند که آنها با در دست داشتن اسلحه به سمتشان در حال دویدن هستند، خیال کردند که آنها قصد تیراندازی به مردم را دارند و آنها هم فرار کردند اما قاسم با صدای بلند می‌گفت «درود بر خمینی درود بر خمینی» و خود را به میان مردم رساند. ▫️آنها که بر سر یک دوراهی بزرگ و انتخاب جهنم به خاطر قتل مردم و بهشت به خاطر پیوستن به آنها قرار گرفته بودند، با فرار خود اعدام خویش را قطعی می‌دانستند و برای خداحافظی قصد رفتن به سمت خانه خود را کردند و ابتدا همه به سمت خانه قاسم رفتند اما ساواک خانه او را محاصره کرده بود! ▫️آنها چندین ساعت با نیروهای ساواک زد و خوردی شدید می‌کنند و مقاومت جانانه ای از خود به یادگار می‌گذارند و چندین تن از آنان را هدف قرار می دهند. پس از تیراندازی های شدید، هر دو پایش تیر می‌خورد اما او مقاومت را ادامه می‌دهد. به سمت او نارنجک پرتاب می شود و مادر و اعضای خانواده اش که در زیر زمین پناه گرفته بودند از ناحیه چشم آسیب می بینند و سرانجام جسم زخمی قاسم را به اسارت می برند (فیلم سینمایی «خونبارش» شرح این ماجراست). ▫️محمدرضا شاه مستقیماً دستور اعدام او را می دهد و مدتی در زندان می‌ماند و در لحظه اعدام، به دروغ خطاب به ماموران ستم شاهی می گوید: «دست نگه دارید، من جاسوس ارتش یکی از کشورهای همجوار هستم و ماموریت داشتم تا چنین کاری کنم.» حرف قاسم را به مقامات ساواک منتقل می کنند و اعدام او برای تحقیق در این خصوص به تعویق می افتد اما به فضل الهی مدتی بعد انقلاب به پیروزی می رسد و قاسم نیز در روز ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ از زندان آزاد می شود (از این ستون تا آن ستون فرج است). ▫️تولد انقلابی قاسم در ۱۷ شهریور ۵۷ حاوی یک درس بسیار بزرگ است و آن درس این است که در تعارض دستور خالق با مخلوق، این دستور خالق است که باید اجرا شود نه مخلوق! این اقدام بزرگ شهید دهقان یادآور آن جمله با عظمت حضرت علی(ع) خطاب به مالک اشتر است که فرمود: «هر آن امرى كه از مافوق مى شنوى با امر خدا بسنج، چنانچه خداوند تو را از آن عمل نهى مى كند، زنهار فرمان خالق را در راه هواى مخلوق قربانى مكن. هرگز نگو من مامورم و معذور، هرگز مگو به من دستور داده اند و بايد كوركورانه اطاعت كنم. اگر چنين گويى و چنان كنى آينه قلبت زنگ آلود و تاریک مى شود و روح ديندارى و تقواى تو پست مى گردد.» ▫️عمل قاسم در ۱۷ شهریور سال ۵۷ تفسیر عملی آیه ۲۵۸ سوره مبارکه بقره است که خداوند کریم می‌فرماید: «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُولَٰئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ. ▫️سرباز قاسم قصه ما، با وقوع جنگ تحمیلی به عضویت سپاه محمد رسول الله تهران درآمد، از فرماندهان شجاع دفاع مقدس شد و به درجه سرداری نائل آمد. بعد از جنگ با وجود اینکه سردار و جانباز هم بود، علی رغم وضعیت مالی بدی که داشت هیچ فعالیت اقتصادی نکرد و روزی خود و خانواده‌اش را با کار کردن روی یک تاکسی در می‌آورد. در ادامه، عشق به شهادت او را از فرماندهان گروه تفحص شهدا کرد. در سال ۷۲ در لحظه شهادت شهید آوینی و در حالی که او را در ساخت مستند «روایت فتح» یاری می کرد، پشت سر سید قرار گرفته بود و چند ترکش هم از مینی که سید را شهید کرد به او اصابت کرد. ▫️بعد از شهادت آوینی دیگر کسی خنده را بر لبان قاسم ندید. او هدفی نداشت جز اشاعه فرهنگ شهادت و از قضا در ۱۷ شهریور سال ۱۳۷۴ (سالروز آن حرکت تاریخی اش) و در حالی که مسئولیت انفجارات فیلم سینمایی‌ و دفاع مقدسی «قطعه ای از بهشت» را بر عهده داشت، پس از انفجار زودهنگام مواد منفجره به کاروان عاشورا پیوست‌ و همنشین شهید آوینی شد. شادی روحش صلوات ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
D1738280T13602660(Web).Mp3
988.9K
«شهید قاسم دهقان» یكی از فرماندهان گردان لشگر ۲۷ «محمد رسول الله (ص)» بود. وی در ۱۷ شهریور بیرق مبارزه با شاه را برداشت، در ۱۷ شهریور ازدواج كرد و در ۱۷ شهریور به درجه شهادت رسید. ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
دفاع مقدس
🔷 ۱۷ شهریور ،سالروز شهادت دهمین شهید مجموعه «روایت فتح»، شهید حاج قاسم دهقان گرامی باد. (شهیدی که ۱۷
سردار و هنرمندی که مظلوم بود. چه وقتی که زنده بود، چه وقتی که شهید شد. ⚪️ هفده شهریور ۵۷ به یاران خمینی پیوست، ⚪️ هفده شهریور ۷۴ هم به دیدار خدای خمینی رفت ... 🌷شهید حاج قاسم دهقان ▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️ نام: قاسم نام خانوادگی: دهقان تنگستانی نام پدر: عبدالله نام مادر:فاطمه تاریخ تولد: ۱۳۳۶/۴/۲۰ محل تولد: همدان تحصیلات: دیپلم ادبیات وضعیت تاهل: متاهل (۲ فرزند دختر و ۲ فرزند پسر) تاریخ شهادت:۱۳۷۴/۶/۱۴ علت شهادت: انفجار هنگام ایفای نقش در فیلم قطعه ای از بهشت محل شهادت: میبد یزد مسئولیت: معاون گردان ابوذر ل۲۷ – جانشین شناسایی اطلاعات عملیات در لبنان – معاون گردان سلمان ل۲۷ مزار:تهران، بهشت زهرا، قطعه۲۹ ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
دفاع مقدس
👇👇 ۱۷ شهریور ۷۴ --سالروز شهادت حاج قاسم دهقان 💢 قسمت اول: 💠 دست نوشته شهید قاسم دهقان از ۱۷ شهریور ۵۷ ، واقعه میدان ژاله تهران و کشتار مردم توسط ارتش شاه .... و دستگیری او توسط ساواک رژیم: ✍ «دم ظهر بود نزدیک سه‌راه تخت‌جمشید (خیابان آیت‌الله طالقانی) یک سرهنگ در لای ماشین‌ها، خیرسرش، داخل پیتی که گماشته‌اش آورده بود، توالت کرد و بعد از اتمام گفت: این‌را بریزید به‌سر سردسته تظاهرکننده‌ها. من یک لحظه انگار که دنیا بر سرم خراب شده با این‌حرف آن سرهنگ، اسلحه را از بالای ماشین که نشسته بودم، به‌طرف او گرفتم و می‌خواستم شلیک کنم ولی او سریع رفت. انگار کسی مثل یک روحانی سیاهپوش از غیب به من آرامش داد که صبر کن. ساعت 3 بعد از ظهر بود که دیگر به خیابان آیزنهاور (آزادی) رسیدیم و به‌طرف میدان شهیاد (آزادی) می‌رفتیم. در یک لحظه پشت ما را ماشین‌های ساواک پر کرد و پشت ریوی ارتش، به‌ترتیب می‌آمدند و مشخص بود که مسلح هستند با لباس‌شخصی. یک کارتن پیراشکی در ماشین گذاشتیم و بین سربازان پخش می‌کردم که یک ساواکی به من خیره شده بود. به کس دیگری این‌کار را واگذار کردم. چندتن از دوستانم را دیدم که خسته شده بودند. از راهپیمایی به پیاده‌رو رفته بودند. ساعت 12 به میدان شهیاد رسیدیم و برگشتیم پادگان. شب به‌ فکر این بودم که شعارهای فردا صبح ساعت 8 میدان ژاله (شهدا). چه می‌شود. شاید مردم را از بین ببرند. مگر می‌شود این‌همه مردم را از بین برد. خوابم نمی‌برد. یکی‌یکی با بچه‌ها تماس گرفتم و جریان را گفتم. که شاید ارتش تیراندازی کند. یک‌موقع خر نشید. همه با ترس حرف‌های من‌را گوش می‌دادند. ولی قدرت جواب نداشتند. با سه نفر قرار گذاشتم اگر تیراندازی شد، فرماندهان را می‌زنیم و قول گرفتم. خوابیدم. ساعت 3 نیمه‌شب بود آماده‌باش دادند. اسلحه و فشنگ هم پخش کردند. در همان موقع به‌فکرم آمد که ارتش می‌خواهد قبل از مردم در میدان مستقر شود و نگذارد مردم مجتمع شوند. البته به ما آماده‌باش دادند و گفتند با اسلحه بخوابید و ما هم همین کار را کردیم. ولی فکر و خیال نمی‌گذاشت خوابم ببرد. از خستگی تا ساعت 9 صبح خوابیدم. صبح بیدار شدم، متوجه شدم که اعلام حکومت‌نظامی شده است و به‌فکرم رسید که مردم را در میدان ژاله سرکوب کردند. یکی‌یکی با بچه‌ها تماس گرفتم و آن‌ها را توجیه کردم. چهار نفر بودیم که با هم قرار گذاشتیم که اگر بیرون ببرند، فرماندهان را بزنیم و همه قول دادند که هرکاری تو بکنی ما هم با تو هستیم. یک‌نفر از تیم سال قبل بود و 3 نفر هم از تیم تیراندازی سال جدید بودند. سربازهای جدید که من‌ را قبول داشتند و هر چه می‌گفتم انجام می‌دادند. یادم هست که یک‌موقع می‌خواستم 30 اسلحه از بچه‌های تیم را از میدان، با برنامه‌ریزی بیرون ببرم ولی چون از داداش شنیده بودم که یک سرباز اسلحه گم کرده بود و او را اعدام کرده بودند. من هم ترسیدم که امکان دارد این سربازان را هم بکشند و دست به این‌کار نزدم. خلاصه قرار گذاشتیم، که یک‌دفعه ساعت 3 ماشین آمد، بچه‌ها را بیرون بردند به چهارراه سبلان نظام‌آباد. هیچ‌کس نبود ولی لاستیک توی خیابان ریخته شده بود و دود می‌کرد. همه پیاده شدند و هر دسته‌ای سر یک خیابان را قبول کرده بود و رفت‌وآمد را کنترل می‌کرد. در همین موقع بود که یک پاسبان با افسر مأمور ما صحبت می‌کرد که در میدان ژاله همه مردم را کشتند، شما هم این‌کار را بکنید. در همین موقع بود که از طرف مردم سنگ پرتاب شد و او به چندسرباز گفت تیراندازی کنید. سرباز نادان نفهم این‌کار را کرد و من چند خشاب او را بلند کردم. در این‌موقع یکی‌یکی با بچه‌ها تماس گرفتم. با آنان‌که قرارگذاشته بودیم. دونفر آن‌ها خیلی دور شده بودند. نمی‌شد از محدوده خود خارج شد و با آن‌ها صحبت کنم. به یکی از آن‌ها گفتم، او گفت: می‌ترسم. و با کمی تلاش به یکی دیگر که بی‌سیمچی بود گفتم. در جواب گفت: مادرم در خانه منتظر است، من نمی‌توانم… افسرده و پریشان نمی‌دانستم چه کنم. رفتم داخل یک بهداری. به بهانه اینکه قمقمه آب کنم. در داخل توالت یک لحظه فکر کردم چه کنم. مردد مانده بودم. آخر تصمیم گرفتم که فرمانده را بزنم و آن پاسبان را هم از بین ببرم. بعد هم اگر شد فرار کنم یا اینکه به من تیراندازی می‌شود. در داخل راهرو یک پرستار را دیدم. با او صحبت کردم. به او گفتم: می‌روی منزل ما می‌گویی که من سلام می‌رسانم به پدر و مادرم و همه دوست و آشنا من‌ را حلال کنند. در این‌ موقع چند نفر سرباز آمدند تو. ایستادم تا مسلح کردم. در این‌ موقع یک سرباز مسئول آموزش که خیلی کم باهم برخورد کرده بودیم ـ یک‌دفعه فوتبال بازی کرده بودیم و چنددفعه هم وسایل آموزشی ردوبدل کرده بودیم ـ با قد نسبتاً کوتاه جلو آمد و گفت: ـ سلام دهقان. چطوری؟ شنیدم تیراندازیت خیلی خوبه. چکار می‌کنی؟ ادامه در پست بعد👇